عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

قبل ار ملاصدرا ، دو نفر از شعرای بنام و برجسته ایران ، جامی و فخرالدین عراقی ، عقاید ابن العربی را د راشعار خود ذکر کرده اند و نیز جلال الدین محمد بلخی ، صاحب مثنوی معنوی در کتاب خود قسمتی از نظریه های ابن العربی را ذکر نموده است . 

ملاصدرا ، در کهک و در جلسه درس خود گفت که :

اسم کامل ابن العربی ؛ ابوبکر محمدبن الحاتمی الطائی می باشد .اجدادش از قبیله معروف طائی بوده اند . ابن العربی ، عاشق زنی مسن تر از خود شده و با او ازدواج می کند . اسم این زن ؛ فاطمه بوده است . فاطمه به این العربی می گوید : 

" تنها از راه علم و دانش نمی توان به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشق ، عبارتست از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن است . " 

ابن العربی به تشویق فاطمه وارد عرفان شد و سلوک در پیش گرفت .بطوریکه می گوید در سن هیجده سالگی ملهم شد و پیامبر اسلام را دید و به او گفت : 

" دل تو را از نور ایمان و عرفان روشن کردم و تو به حقیقت خواهی رسید ." 

از آن پس ابن العربی حس کرد که چیزهائی را می فهمد که د رگذشته قادر به ادراک آن ها نبود و با هر مسئله و معضل که مواجه می شود به سهولت حل می نماید و برای یافتن جواب هیچ مسئله ای در نمی ماند . 

در زمان حیات "ابن العربی "، در "شهر کوردو "واقع در اندلس دانشمندی موسوم به "ابو الولید" و معروف به " ابن الرشد " می زیسته است که با پدر ابن العربی آشنائی داشته است .وقتی آوازه ابن العربی جوان را می شنود ، از پدرش می خواهد که وسیله ملاقات او را با پسرش فراهم نماید . بالاخره ، پسر جوان به بهانه رساندن پیغامی به در خانه ابن الرشد روانه می گردد .ابن الرشد ، در را باز کرده و پسر جوان را با خود به داخل خانه برده و در کنار خودش می نشاند و با خوشحالی می گوید : 

بله 

پاسخ ابن العربی : 

بلی ، " ابن العربی می گوید که ؛ دریافتم که از جواب مثبت من ابن الرشد خیلی خوشحال شد و بعد از آن گفتم که ؛

نه "

جهره ابن الرشد با شنیدن پاسخ " نه " در هم شد و من دانستم که آن مرد برای چه از شنیدن جواب مثبت من خوشوقت گردید و آنگاه از شنیدن جواب منفی ،آثار اندوه در چهره اش نمایان شد . 

باز سکوت برقرار شد تا اینکه ابن الرشد گفت : 

به من اطلاع دادند که تو ملهم شده ای  و قلب تو منور گردیده و آن نور بقدری روشن است که تمام تاریکی ها را زائل می کند و تو می توانی همه چیز را بفهمی و هر مسئله و مشگل را حل کنی ،و اینک بگو؛ تو که می گویند نور معرفت به قلبت تابیده ،آیا موفق به یافتن حقیقت شده ای یا نه ؟ و اگر موفق شده ای بگو که حقیقت چگونه است ؟ 

پاسخ ابن العربی : 

گفتم ،وقتی تو از من پرسش کردی که " بلی " ؛ من فهمیدم چه می خواهی بگوئی و دانستم که می پرسی آیا من به حقیقت رسیده ام یا نه ؟و در جوابت گفتم که " بله " .و تو از شنیدن پاسخ مثبت من شاد شدی ؛آنگاه گفتم که "نه ".و مشاهده کردم که جواب منفی من تو را مهموم کرد .

من از آن جهت به تو پاسخ مثبت دادم که میدانم وارد شاهراه حقیقت شده ام و کسی که وارد شاهراه شود و را ه به پیماید ، بدون تردید به مقصد خواهد رسید . 

اما از این جهت جواب منفی دادم که هنوز به حقیقت نرسیده ام .چون را هپیمائی من تمام نشده است . معهذا از دور نور حقیقت را می بینم .همانطور که نور خورشید هنگامیکه قرص آفتاب پشت افق است از بالای افق دیده می شود . 

من از این جهت هنوز به حقیقت نرسیده ام که تمام مراحل عرفان را نپیموده ام و در حال سلوک (راهپیمائی ) هستم . ولی چون نورحقیقت را می بینم ، یقین دارم که به آن خواهم رسید . 

ابن الرشد پرسید که : 

 " این نور که تو اینک می بینی بتو چه آموخته است ؟ 

پاسخ ابن العربی : 

"این نوری که من اینک می بینم مرا سعادتمند کرده و احساس می کنم که مردی نیک هستم . زیرا همه را دوست می دارم و  در قلب من جز محبت وجود ندارد . و تمام آرزوهای من بر آورده می شود و هر گز از دم دسترسی به آنچه که آرزو دارم ناراحت نیستم . زیرا آرزوهای من طوری است که بر آوردن آن ها بدون اشکال است و هر گز آرزوئی نمی کنم که بر آوردن آن مستلزم تحمل رنج باشد یا اینکه نتوانم به آن برسم . چون در شاهراه حقیقت هستم و نور آن را از دور می بینم در قلب من هیچ نوع تردید راجع به مبدا وجود ندارد و ایمان دارم که خدا یکی است و همه چیز از خداست من هم بعد از اینکه مراحل سلوک را پیمودم به حقیقت یعنی خدا واصل خواهم شد . "

بزرگترین وحشت که د ردل های مردم وجود دارد ، بیم ترس از مرگ است و من با شادمانی بسوی مرگ می روم زیرا که میدانم یک عارف بعد از مرگ به خدا واصل خواهد شد . 

سوال : آیا عارف در حال حیات به خدا واصل می شود ؟ 

پاسخ : عارف بعد از این که مراحل سلوک را طی کرد ، به جائی می رسد که خدا را با چشم باطن می بیند و صدایش را با گوش باطن می شنود .اما ؛ به خدا ملحق نمی شود .برای اینکه جسم خاکی عارف مانع از این است که وی به خدا که جسم نیست ملحق گردد ،ولی همین که مرد ، به خدا ملحق می گردد  .

سوال : ابن الرشد پرسید : تو گفتی که همه چیز از خداست .آیا همینطور است ؟ 

پاسخ : بلی ، همینطور است .

سوال : در این صورت جسم خاکی عارف هم از خدا می باشد ؟

پاسخ : بلی همینطور است .

سوال : پس چرا عارف تا وقتی که زنده است و دارای جسم خاکی است ، نمی تواند به خدا ملحق شود . 

پاسخ : همه چیز از خدا است ولی رابطه آن ها با خداوند مانند رابطه نور آفتاب است با خود قرص خورشید و یا نور شمع است با خود شمع .نو رشمع از شمع می باشد و از آن جدا نیست و در عین حال جداست . اگر شمع روشن نباشد ، نورش وجود ندارد . اما نوری که از شمع به اطراف می تابد ،خود شمع نیست . جهان و موجوداتش نسبت به خدا همین طورند و از خدا هستند ، بدون اینکه خود خدا باشند . جسم خاکی عارف هم از خداست اما خود خدا نیست و لذا عارف ،ولو در حال حیات ،تمام مراحل سلوک را طی کرده باشد ،نمی تواند به خدا واصل گردد و جسم خاکی او مانع از وصال است . 

ابن الرشد ، د رمراکش زندگی را به درود گفت و موقع تشییع جنازه او متوجه شدند که وزن کتاب های تالیف شده اش از جنازه و تابوت او سنگین تر بوده است .

ابن العربی  در افریقا با دانشمندان مذاکره کرد . و پس از مذاکره با دانشمندان اندلس ،یک شب ،کیفیت روحی مخصوصی به او دست داد و در آن شب توانست به سلسله مراتب عرفانی پی ببرد و فهمید که :

1- جهان به وسیله یک قطب اداره می شود .

2- بعد از قطب ، دو امام وجود دارد .این دو امام د رمرحله ای مادون قطب واقع شده و وسیله جذب اشیاء و ذرات است .چنانچه مولوی می فرماید : 

ذره ذره کاندرین ارض و سماست 

جنس خود را همچو  کاه و کهرباست 

یکی از این دو امام جاذب است و دیگری مجذوب .اما نمی توان گفت که کدام یک از آن دو بیشتر تمایل به یکدیگر دارند . و باید گفت که تمایل هر دو برای رسیدن به هم ،مساوی است . 

3-مرتبه اوتاد که شماره اوتاد چهار تن است و این چهار تن بر چهار جهت اصلی فرمانروائی می کنند . 

4- مرحله ابدال که آن ها هفت تن می باشند که بر هفت اقلیم جهان حکومت می کنند . 

5-مرتبه نقبا که شماره آن ها دوازده است و آن ها حاکم بر دوازده برج هستند .

6- مرتبه نجبا که شماره آن ها هشت تن است که نماینده هشت سپهر می باشند . هشت سپهر عبارتند از : 

خورشید ، ماه ،زمین ،زهره ،مریخ ،مشتری ،زحل ،عطارد 

و همان شب به ابن العربی الهام شد که راه مشرق در پیش بگیرد .لذا به مکه رفت و پس از زیارت بیت خدا ، نوشتن کتابی به اسم  " فتوحات المکیه " آغاز نمود .سپس راهی بیابان های عربستان شد و حضرت خضر را دید . سپس حرفهائی را زد که برایش بسیار خطرناک بود.چون اکثر علماء قادر به درک گفته های او نبودند . لذا بالاخره ناچارا عازم قونیه شد و در آن جا شاگردی فدائی بنام " قونیوی " پیدا کرد که تا آخر عمرش وفادار بود و پس از مرگ او نسبت به تفسیر آثار او اقدام نمود . سپس رفت و تا آخر عمرش در آن جا ماند . و وقتی که زندگی را بدرود گفت ، او را د رمنطقه " صالحیه " واقع در دمشق دفن کردند که هنوز هم زیارتگاه است . 

 

 

 

نظرات  (۱)

۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۰:۵۷ اشکان ارشادی

بسیار خوب بود ، ذکری از دوره زندگانیش میکردی. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی