عاشقانه هائی از مولانا جلال الدین رومی
جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۲ ب.ظ
این همه ناله های من ، نیست ز من ، همه از اوست
کز مدد می لبش ، بی دل و بی زبان شدم
گفت " چرا نهان کنی عشق مرا ، چو عاشقی ؟ "
من ز برای این سخن ، شهره عاشقان شدم
جان جهان ز عشق تو ، رفت ز دست کار من
من به جهان چه می کنم ؟ چونکه از این جهان شدم
- تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم ،پری نیم ، از همه چون نهان شدم ؟
برف بدم ، گداختم ،تا که مرا زمین بخورد
تا همه دود دل شدم ، تا سوی آسمان شدم
نیستم از روان ها ، بر حذرم ز جان ها
جان نکند حذر ز جان ،چیست حذر چو جان شدم ؟
آن که کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو
تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم
-آن کس که همی جستم ، دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل در رهگذرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
زان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
ادامه دارد .
۹۸/۰۹/۲۲