فرقه ملامه
فرقه ملامه ، فرقه ای از عرفا را تشکیل می دهد که پیروانش از هر گونه تظاهر و خود پرستی اجتناب می ورزند . اعضای این فرقه نفس خود را سرکوب نموده و آن را از هرگونه تظاهر بر حذر می دارند . حافظ , شاعر نامدار ایران نیز پس از رسیدن به شاهراه حقیقت ؛عضو این فرقه گردید و حتی یکی از غزلهایش را نیز ثبت نکرد . زیرا رعرفای فرقه ملامه , حتی باقی ماندن نوشته و شعری از خود را دلیل خودخواهی می دانستند و معتقد بودند که علاقه به حفظ نام بعد از مرگ دلیل بر خودخواهی و خود پرستی است . شعرهای حافظ که برخی از آن ها نشانه خود پرستی دارد ؛ در دوره جوانی سروده شده است که د راین دوره از زندگی حافظ نیز مانند همه جوانان خام و جاهل بوده است . مثلا در شعر زیر حافظ می فرماید :
بر سر تربت ما گر گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود ویا د رشعری دیگر می فرماید :
عراق و شام گرفتی به شعر خود حافظ
بیا که نوبت بغداد و ملک تبریز است
ولی حافظ توانست که با بالا رفتن سن و رسیدن به پختگی ؛ به مرحله ای برسد که تردید از او دور شود .ولی بعضی دیگر مانند خیام , شاعر نامی ایران نتوانستند خود را از مرحله تردید بالاتر ببرند . زیرا که آن ها ضمن تحصیل حکمت دست به عمل نزدند و د ر صدد اصلاح خود بر نیامدند .
پس خیام تا آخر عمر خود در مرحله تردید باقی ماند و از آن بالاتر نرفت . شاید خیام مردی تنبل بوده است ؛ زیرا برای اینکه جد و جهد نکند ؛منکر لزوم هر نوع جدیت شد و گفت :
از آب و گلم سرشته ای من چه کنم
این پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم
هر نیک و بدی که از من آید بوجود
تو بر سر من نوشته ای من چه کنم .
خیام با این طرز فکر برای اصلاح خود کوششی نکرد و قائل بر این شد که هر چه هست از سوی خداست و یکباره جبری شده و می گوید :
آدمی در زندگی خود دارای کوچکترین اختیاری نیست . این عقیده یک نتیجه منفی دیگر د ربر دارد و آن تردیدی است که خیام نسبت به علم و قدرت خداوند پیدا کرده است . حکمت :
حکمت , ترازوئی است که یک کفه آن ایقان " یقین " و کفه دیگر آن انکار و شاهین ترازو نیز ؛ حیرت است .