عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عطار» ثبت شده است

سهراب چه می گوید ؟

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۵ ب.ظ

 

تماشا کردن ، قابلیت حیرت انگیزی است که در طی آن و با پیمودن طریقی سخت ، انسان قادر خواهد بود که ماهیت غائی همه موجودات را درک کند . اگر انسان به این مرحله از ادراک برسد ، دیگر هیچ چهره ای برایش آشنا نخواهد آمد . زیرا که در آن هنگام ، همه چیز حادثه ای تازه و بی سابقه است .جهان باور نکردنی است .  این جا است که نظر باز ، همه چیز را هیچ می بیند و جان را دود می انگارد. عطار می گوید : 

دود است جهان ، جهان همه دود انگار 

وین دیر نمای را فنا زود انگار 

چون نیستی است اصل هر بود که هست 

هر بود که بود گشت ، نابود انگار 

تماشا کردن ،هنری شگفت انگیز است که انسان باید آن را بیاموزد و بپرورد .در غیر این صورت ، هیچ درکی از دنیای نظر بازان نخواهد داشت ، و شاید به همین دلیل است که حافظ می گوید : 

"در نظر بازی ما بی خبران حیرانند " 

یک سو نگریستن ، ویژگی درونی همه موجودات جهان است . از یک مورچه گرفته تا بزرگترین و دورترین کرات آسمانی . اما انسان برخلاف موجودات دیگر آگاهانه و با اراده خویش به یک سو می نگرد .به همین دلیل کیفیت سرنوشت محتوم او را ، ایمان و عمل او را رقم می زند . او باید برود ، اما چگونه رفتن به اراده او است . 

- پرواز کبوتر از ذهن :

پرواز کبوتر از ذهن ، پرواز خیال  اندیشه و روح انسان و رها شدن انسان از " من " خویش است . کبوتر ذهن ما ، اسیر تصورات  و توهمات خویش است ، و هنگامی که آزاد شود ، با جهانی شکوهمند و نا آشنا مواجه خواهد شد .

پرواز کبوتر از ذهن ، تداعی کننده مرگ ، یعنی روز موعودیست که خداوند در قرآن مجید به این روز سوگند خورده است .این روز " والیوم الموعود" است .

مرگ پایان کبوتر نیست :

در شعر صدای پای آب ، سهراب سپهری می گوید که مرگ ، پایان کبوتر نیست . پس  چیست ؟ ؟ ؟؟؟؟

پرواز کبوتر به فراسوی مرزهای جهان عینی است  اگر کبوتر ذهن انسان ،پیش از مرگ بمیرد و آزاد شود و یا حد اقل کمی آنسوتر از خویش را به بیند ، آمادگی پرواز به دور دست های نا شناخته را نیز خواهد داشت . همانطور که طوطی محبوسی که مولانا در مثنوی از آن سخن می گوید ، با مرگ مجازی خویش است که آزاد می شود .

سهراب سپهری می داند که همه پدیده های طبیعی در حوزه ادراک ها ، واژه ای بیش نیستند .به همین دلیل است که می گوید :

واژه را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران شد

ما قادر نیستیم که راز هستی را دریابیم و این نشان دهنده عجز ما در شناخت کمال و آگاهی مطلق است :

نه ، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست

کار ما نیست شناسائی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

سهراب می داند که انسان ، با آفتاب عشق  و معرفت فاصله زیادی ندارد و اگر در دل را بگشاید ، این آفتاب بر رفتار او می تابد و عملکرد او را در هستی به یک سو متمرکز می کند . به سمت نور و آگاهی مطلق . مگر نه این که " آب در یک قدمی است ؟". در ادامه شعر "سوره تماشا "می خوانیم :

و یه آنان گقتم

سنگ ، آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید 

طبیعت اگر چه در ذرات خود ، بی رحم و ترسناک است ، اما زیباست . اما این زیبائی فقط برای درک زیبائی آفریده نشده است . سنگ ، آرایش کوهستان نیست . بلکه خود آن است .

نتیجه اینکه :

نظم محیر العقول جهان و جمال بی انتها و ذاتی این نظم ، نشانه ای برای درک توحید و رسیدن به تجرید است . 

در سوره مبارکه " انبیاء "  آیه شانزدهم می خوانیم که : 

" و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن ها است بازیچه نیافریدیم " . 

مگر انسان چیزی را بیهوده ساخته است که خالق او ، چنین کرده باشد ؟ فلز برای کلنگ زیور نیست ، بلکه عنصر اساسی آن و وسیله ای برای رسیدن به مقصود است . و سنگ هم آیتی است که انسان نظر باز را به جوهر کوه بشارت می دهد و ماهیتش را به او می نمایاند . 

همچنان که آیات طبیعت ، از حضور ناپیدایی ورای توان ادراک ، سخن می گویند " سوره تماشا" نیز از گوهری ناپیدا در دست زمین حکایت می کند .شاید این گوهر نا معلوم همان است که حافظ از آن سخن گفته است : 

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است 

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد 

رسولان ، همان انسان های بر گزیده و وارسته ای هستند که این گوهر ناپیدا را دیده اند و همه از تابش آن مجذوب شده اند . و سهراب سپهری به عنوان شاعری مسئول به همنوعان خود می گوید که به دنبال این گوهر باشند و لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرند و نه چراگاه لذت . چرا که صدای قدم های پیک نزدیک است . :

و من آنان را 

به صدای قدم پیک بشارت دادم 

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ 

به طنین گلسرخ ، پشت پرچین سخن های درشت 

و در نگاه عارفانه او ، مرگ شر وع حیاتی دیگر است و سهراب قبلا نیز گفته است که : 

و نترسیم از مرگ 

مرگ پایان کبوتر نیست 

اگر انسان هوشیارانه و عاشقانه به هستی نگاه کند می یابد که با وسعت بیکرانه ابدیت ، فاصله ای ندارد و با این که در ظلمات " من " می زید ، اما روز ، قدمی آنسوتر از اوست . 

و به آنان گفتم 

هر که در حافظه چوب به بیند باغی 

صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند 

هر که با مرغ هوا دوست شود 

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود 

اگر انسان با تلاشی پیوسته و منسجم ، به حدی از ادراک برسد که قادر باشد از خود فراتر برود .در هر پدیده کوچک و ظاهرا ناچیزی ، عظمتی انکار ناپذیر را در خواهد یافت و مثلا در حافظه چوب باغی خواهد دید ،مگر نه اینکه چوب ، پیش از آنکه تکه ای جسم خشگ و فرسوده شود ، در باغ بوده و با سایر درختان می زیسته است . پس ، حافظه او نیز سرشار از عطر و طراوت باغ است .همانطور که سنگ ؛آرایش کوهستان نیست ، چوب هم آرایش درخت نیست .

کسی که عظمت این رمز را درک کرده باشد ، صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند و به بیان دیگر ، در سفری تصور نا پذیر شور و هیجانی همیشگی را تجدید خواهد کرد . کسی که می داند " از محبت خارها گل می شود " با همه چیزهائی که در محیط اوست ، رابطه ای صمیمانه و نزدیک برقرار می کند ،تا آنجا که بامرغ هوا نیز دوست می شود. در نتیجه چنین برخوردی نزدیک که حاکی از شیوه زندگی اوست ، خواب او ، آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

قران مجید بیش از انگشت گذاردن بر خارق العاده ها و حوادث استثنائی ، از ساده ترین و طبیعی ترین مناظر اطراف ما دلیل می آورد .

و خداوند در "سوره یس آیه 33 "می فرماید : " و زمین مرده برای آنان آیتی است که زنده کردیم و دانه را  از آن بیرون آوردیم و از آن دانه می خورید " . سهراب سپهری با استفاده از این آیه و در ادامه شعرش می گوید :

زیر بیدی بودیم 

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ؛ گفتم :

چشم را باز کنید 

آیتی بهتر از این می خواهید ؟ 

می شنیدم که به هم می گفتند : 

سحر می داند ؛ سحر 

آیاتی را که خداوند در خصوص وعده عذاب به نافرمانان نازل کرده است ، چنین لحنی دارند (سوره بقره آیه 186): 

" به زودی دوباره آنان را عذاب می کنیم ، سپس بسوی عذاب بزرگ باز می گردند " . و سهراب سپهری ، با بهره گیری از این ویژگی زبان قرآنی ، هوشیارانه به شوکت و مهابت پایان شعرش که سرگذشت " ابر انکار بدوشان " است می افزاید  و می گوید : 

سر هر کوه رسولی دیدند 

ابر انکار بدوش آوردند 

باد را نازل کردیم 

تا کلاه از سرشان بردارد 

خانه هاشان پر داوودی بود 

چشمشان را بستیم 

دستشان را نرساندیم بر سر شاخه هوش 

جیبشان را پر عادت کردیم 

خوابشان را به صدای سفر آینه آشفتیم

اقرار و یا انکار ، به عمل انسان بستگی دارد و نه به حرف و گفتارش . کسانی که با دیدن صدو بیست و چهار هزار پیامبر ، باز هم اسیر خواسته های خویش هستند ، و با کلاف انکار ، منفی بافی می کنند ، نمی توانند به " خورشید " ایمان بیاورند . چرا که چشم هایشان بسته است و ابر انکار به دوش دارند . ابر ، حجابی است میان او و خورشید . اما ، خداوند باد را نازل کرد تا او را به خود بیاورد و کلاه از سر او بر دارد . انسان ، خود فریبی است که کلاه گشادی بر سر خود گذاشته است . تمام تلاش رسولان این بود که جهت نگاه انسان را از زمین به نقطه ای نامعلوم در آسمان تغییر دهند و او را به نور مطلق بشارت دهند . 

خانه روح انسان ها پر از داوودی است و گل داوودی ، تداعی کننده "داوود (ع) "، یکی از برگزیدگان خداوند است  . اما ، خداوند چشم ابر انکار بدوشان را می بندد و آن ها از مشاهده داوودی ها که در خانه جان آن ها روئیده است ، در می مانند . 

اعمال انسان ، به دلیل روند یکسان حیات ، به دو نتیجه اجتناب ناپذیر می انجامد . بدین معنی که اعمال انسان یا رستگارش می کند و یا نمی کند  . پس طبیعی است که اگر انسان در حصار خودبینی و تفاخر ، دست به عمل بزند ، دست او به سر شاخه هوش نخواهد رسید . و رستگار نخواهد شد . راهی که از تولد ، آغاز و به مرگ ختم می شود ، یا هوشمندانه است و یا نیست . زندگی انسان ها راههای پیچاپیچی است که اگر چه در یک نقطه با هم تلاقی می کنند ، اما چگونه رسیدن به این نقطه ، به هوشیاری و فراست او در مواجهه با هستی است .چنین انسانی اسیر عادت است .بی آنکه بداند . 

زندگی چیزی نیست 

که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود   صدای سفر آینه ها ،شاید همان کابوس ها و رویاهائی است که خواب انسان را می آشوبد و جهانی مرموز و اثیری را در برابر دیدگانش می گسترد . جهانی که پس از بیداری به بوته فراموشی سپرده می شود . آینه ، به بیان دیگر ، من برتر است که حوزه دیگری از آگاهی را تجربه می کند . 

 

 

 

 

شاعری چینی به نام " دائو کیش " می گوید :

دیشب خود را در خواب به شکل پروانه ای دیدم و اکنون نمی دانم که " من انسانی هستم که در رویا خود را پروانه یافته است و یا پروانه ای هستم که اکنون در رویای دیگری خود را انسان می بیند . "

 

 

 

سهراب سپهری ، شاعری روشن بین و ژرف اندیش است و می داند که دنیا یک " راز " است . و او نباید به سادگی با آن مواجه شود . شعرهای او بیانگر کوشش درونی انسانی است که سعی دارد تا جهان آشفته پیرامون و درون خویش را نظمی دوباره ببخشد و طبیعی است که توصیف این نظم جدید ، همراه با ساختاری تازه است که با ساختار منطقی کلام ، تفاوتی عمیق دارد .

عین القضاه همدانی می گوید :

جوانمردا ، این شعر ها را چون آینه دان ، آخر دانی که آینه را صورتی نیست در خود . اما هر که در او نگه کند ، صورت خود تواند دیدن که نقد روزگار او بود ، و کمال کار اوست . و اگر گوئی شعر را معنی آن است که قایلش خواست ، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود . این همچنان است که کسی گوید :

" صورت آیینه ، صورت صیقل است که اول آن صورت نمود . "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۵
ایوب تفرشی نژاد