آمدن از عالم قدس به این خاکدان
سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است .
جان به بوی تو از خطیره قدس
سوی این تیره خاکدان آمد
و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود .
همچو عیسی به عزم عالم جان
رخ نهادیم سوی چرخ برین
که همه اوست هر چه هست یقین
جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )
که جهان صورتست و معنی دوست
ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو (هاتف )
در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )
ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت :
خود را در دامن من انداز
که هیچ کس را بیش از من برخود نظر ندارد
خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت :
هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
جان را فدای جان تو کردم به جان تو
از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .