عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

حسین منصور حلاج 2

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۷ ب.ظ

نقل است که شب اول که او را حبس کردند ، بیامدند و او را در زندان ندیدند . جمله زندان بگشتند و کس را ندیدند .شب دوم ، نه او را دیدند و نه زندان را و هر چند زندان را طلب کردند ندیدند . شب سوم او را در زندان دیدند .گفتند که شب اول کجا بودی ؟ و شب دوم ، تو و زندان کجا بودید؟ اکنون هر دو پدید آمدید . این چه واقعه است ؟ گفت : شب اول من به حضرت بودم . از آن نبودم . و شب دوم ، حضرت اینجا بود و از آن هر دو غایب بودیم و شب سوم باز فرستادند مرا برای حفظ شریعت بیائید و کار خود کنید .

نقل است که در شبانروزی در زندان هزار رکعت نماز کردی . گفتند که تو میگوئی که من حق ام .این نماز کرا می کنی ؟ گفت : ما دانیم قدر ما .

نقلست که در زندان سیصد کس بودند  . چون شب در آمد ، گفت که ای زندانیان ، شما را خلاصی دهم . گفتند چرا خود را نمی دهی ؟ گفت : ما در بند خداوندیم و پاس سلامت می داریم .اگر خواهیم به یک اشارت همه بندها بگشائیم .پس با انگشت اشاره کرد و همه بندها از هم فرو ریخت . ایشان گفتند : اکنون رویم که در زندان بسته است .اشارتی کرد و رخته ها پدید آمد . گفت : اکنون سر خویش گیرید . گفتند : تو نمی آئی ؟ گفت : ما را با او سری است که جز بر سر دار نمی توان گفت . دیگر روز گفتند : زندانیان کجا رفتند  . گفت : ازاد کردیم . گفتند که : تو چرا نرفتی ؟ گفت : حق را با من عتابی است .نرفتم .این خبر به خلیفه رسید گفت : فتنه خواهد ساخت .او را بکشید یا چوب زنید تا از این سخن برگردد .سیصد چوب بزدند به هر چوب که می زدند آوازی فصیح می آمد که " لا تخف یا ابن منصور " . شیخ عبدالجلیل صفار گوید که اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقاد من در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می شنید و دست او نمی لرزید و همچنان می زد . پس دیگر بار حسین را ببردند تا بر دار کنند . صد هزار آدمی گرد آمدن و او چشم گرد می آورد و می گفت : " حق حق حق . . انا الحق " .

نقلست که درویشی در آن میان ازو پرسید که عشق چیست ؟ گفت : امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی .آنروزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش بباد بردادند .یعنی عشق این است  .

خادم او در آن حال وصیتی خواست . گفت : نفس را به چیزی مشغول دار که کردنی بود و گرنه او او ترا به چیزی مشغول دارد که ناکردنی بود که در این حال با خود بودن کار اولیاست . پسرش گفت : مرا وصیتی کن . گفت : چون جهانیان در اعمال کوشند تو در چیزی کوش که ذره از آن به از مدار اعمال جن و انس بود و آن نیست الاعلم حقیقت . پس در راه که می رفت می خرامید دست اندازان و عیار وار می رفت با سیزده بند گران . گفت : این خرامیدن چیست ؟ گفت : زیرا که به نحرگاه می روم و نعره می زد و شعر می خواند .

گفت : حریف من منسوب نیست به حیف بداد شرابی چنانکه مهمانی مهمانی را ده . چون دوری چند بگذشت شمشیر و نطع خواست . چنین باشد سزای کسی که با اژدها در تموز خمر کهنه خورد . چون بردارش بردند ، به باب الطاق قبله بر زد و پای بر نردبان نهاد . گفتند : حال چیست ؟ گفت : معراج مردان سر دار است .پس میزری در میان داشت و طیلسانی بر دوش . دست بر آورد و روی به قبله مناجات کردو گفت : آنچه او داند کس نداند . بس بر سر دار شد . جماعت مریدان گفتند : چه گوئی در ما که مریدانیم و این ها که منکرند و ترا به سنگ خواهند زد . گفت : ایشان را دئو ثواب است و شما را یکی .از آنکه شما را به من حسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می جنبند و توحید در شرع اصل بود و حسن ظن ، فرع .

نقلست که در جوانی به زنی نگریسته بود  .خادم را گفت هر که چنان بر نگرد چنین فرو نگرد . پس شبلی در مقابله او به ایستاد و آواز داد که " الم ننهک عن العالمین " و گفت : ما التصوف یا حلاج . گفت : کمترین این است که می بینی . گفت : بلند تر کدام است ؟ گفت : ترا بدان راه نیست .پس هر کسی سنگی می انداختند .شبلی موافقت را گلی انداخت . حسین منصور آهی کرد . گفتند : از این همه سنگ هیچ آه نگردی ، از گلی آه کردن چه معنی است ؟ گفت : از آنکه آن ها نمی دانند معذوراند.از او سختم می اید که او می داند که نمی باید انداخت . پس دستش جدا کردند . خنده بزد گفتند : خنده چیست ؟ گفت : دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می کشد قطع کند . پس پاهاش ببریدند تبسمی کرد و گفت : بدین پای سفر خاکی می کردم . قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید .پس دو دست بریده خون آلود در روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد . گفتند : این چرا کردی ؟ گفت : خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون در روی مالیدم تا در چشم شما سخ روی باشم که گلگونه مردان خون ایان است . گفتند : اگر روی را به خون سرخ کردی ساعد باری چرا آلودی ؟ گفت : وضو می سازم . گفتند : چه وضو ؟ گفت : " رکعتان فی العشق لا یصح وضو هما الا بالدم " در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون . پس چشمهایش بر کندند . قیامتی از خلق بر آمد . بعضی می گریستند و بعضی سنگ می انداختند .پس خواستند که زبانش ببرند .گفت : چندان صبر کنید که سخنی بگویم . روی سوی اسمان کرد و گفت : الهی ، بدین رنج که برای تو بر من می برند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن .الحمدالله که دست و پای من بریدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار می کنند .پس گوش و بینی بریدند و سنگ روان کردند عچجوزه با کوزه در دست می آمد . چون حسین را دید گفت : زنید و نحکم زنید تا این حلاجک رعنا را با سخن خدای چه کار آخر سخن حسین این بود که گفت : " حب الواحد افراد الواحد " و این آیت بر خواند که : " یستحیل لها الذین لا یومنون بها والذین آمنو ا مشفقون منها و یعلمون انالحق " و این آخر کلام او بود .پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند و در میان سر بریدن تبسمی کرد و جان بداد و مردمان خروش کردند و حسین گوی قضا بپایان میدان رضا برد و از یک یک اندام او آواز می آمد که " اناالحق " . روز دیگر گفتند که این فتنه پیش از آن خواهد بود که در حالت حیوه بود .پس اعضای او بسوختند . از خاکستر او آواز " اناالحق " می آمد .چنانکه در وقت کشتن هر قطره خون او که می چکید ، " الله " پدید می آمد . در ماندند ، به دجله انداختند . بر سر آب همان " انا الحق " می گفت .پس حسین گفته بود که چون خاکستر ما در دجله اندازند بغداد را از آب بیم بود که غرق شود . خرقه من پیش آب باز برید و اگر نه دمار از بغداد بر آرد و خادم چون چنان دید ، خرقه شیح را بر لب دجله آورد تا آب بر قرار خود رفت و خاکستر خاموش شد .پس خاکستر او را جمع کردند و دفن کردند و کس را از اهل طریقت این فتوح نبود . بزرگی گفت که ای اهل معنی بنگرید که با حسین منصور چه کردند تا با مدعیان چه خواهند کرد ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

عباسه طوسی گفته است که فردای قیامت در عرصات ،منصور حلاج را به زنجیر بسته می آرند . اگر گشاده بود جمله قیامت بهم بر زند .

بزرگی گفت : آن شب تا روز زیر آن دار بودم و نماز می کردم .چون روز شد ، هاتفی آواز دادکه " اطلعناء علی سر من اسرار نا فافشی سر نا فهذا جزاء من یفشی سر الملو ک " یعنی او را اطلاع دادیم بر سری از اسرار خود .پس کسی که سر ملوک فاش کند ،سزای او این است .

نقل است که شبلی گفت که آن شب به سر گور او شدم و تا بامداد نماز کردم . سحر گاه مناجات کردم و گفتم الهی این بنده تو بود و مومن و عارف و موحد .ان بلا با او چرا کردی .خواب بر من غلبه کرد بخواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمدی که این از آن کردم که سر ما با غیر گفت .

نقلست که شبلی گفت : منصور را به خواب دیدم و گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد ؟ گفت : بر هر دو گروه رحمت کرد . آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عدوت کرد مرا ندانست از بهر حق عداوت کرد به ایشان رحکمت کرد که هر دو معذور بودند و یکی دیگر به خواب دید که قیامت است و او جامی بدست ایستاده است و سر بر تن نه . گفت این چیست ؟ گفت : این جام بدست سر بریدگان می دهند .

نقلست که چون او را بر دار کردند ، ابلیس بیامد و گفت : یکی انا تو گفتی و یکی من .چونست که از آن تو رحکمت بار آورد و از آن من لعنت .حلاج گفت : تو انا گفتی بدر خود بردی و من از خود دور کردم مرا رحمت آمد و ترا نه . چنانکه دیدی و شنیدی تا بدانی که منی کردن نه نیکوست و منی از خود دور کردن به غایت نیکوست .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۹
ایوب تفرشی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی