اسپینوزا و عقیده او راجع به خدا و هستی
- اسپینوزا :
این فیلسوف هلندی ؛وجود خدا وند را به وسیله دلائل (ژئو متری )هندسی اثبات کرده است .سال وفات ملا صدرا ١۶۴٠ میلادی در بصره و وفات اسپینوزا ١۶۶٣ میلادی ،یعنی بیست و سه سال بعد از ملاصدرا در ساحل رود رن ؛می باشد .این فیلسوف د رکتاب "اتیک "با دلایل ریاضی وجود خدا را ثابت می کند .
نتیجه ای که اسپینوزا گرفته است به شرح زیر می باشد :
یگانه راه رستگاری و آزادی نوع بشر ؛این است که ایمان داشته باشیم که ما خدا هستیم و هر چه خدا می کند ؛ماهم می توانیم بکنیم .اسپینوزا بدو ن هیچ قید و شرطی ؛بنی آدم را خدا می کند به شرط اینکه انسان ایمان داشته باشد که خدا است.یعنی قدرت نوع بشر به مرحله ای برسد که فرمانفرمای مطلق هستی گردد.او می گوید که ما افراد بشر ؛فقط می توانیم دو صفت از صفات خداوند را بشناسیم و از این گذشته ؛تمام صفات او بر ما مجهول است .این دو صفت عبارتند از :
١ - بی انتها بود ن (مشاهده فضای بیکران )
٢ - اندیشیدن (اندیشه خودمان )
اندیشه ای که در ما هست صفت خدا است، و چون صفت خدا ؛در ما وجود دارد ؛پس ما خدا هستیم .چون محال است صفت خدا در چیزی باشد و آن خدا نباشد .
١ -خدا جسم نیست .یعنی طول و عرض و ارتفاع و ضخامت ندارد و به چیزی محدود نمی شود .
٢ -خدا چیزی است نا محدود و بی انتها و در او همه چیز نامحدود و بی انتها می باشد .خدا ابدی است و گذشته و حال و آینده برای او یکی می باشد و کاری وجود ندارد که خدا نکرده باشد چون اگر کاری وجود داشت که خداوندبعد از این باید بکند ؛مشمول مرور زمان می شد و گذشته و حال و آینده برای او معنی میداشت .
٣ - هرچه باید بشود شده، و هر کاری که خداوند باید بانجام برساند بانجام رسانیده ،و هرگز از طرف خداوند کاری تازه پیش گرفته نخواهد شد .هرچه در هستی هست ،از خداست و غیر از خدا چیزی وجود ندارد .
۴ - جز خدا چیزی نیست و دگر غیر از خدا چیزی وجود داشت ،لازمه اش این بود که خدا به آن چیز محدود شود ؛ پس از آنکه به آن محدود می شد ؛دیگر نا محدود نبود و یک خدای محدود ؛خدا نیست .
۵ -حتی خدا نمی تواند چیزی بوجود آوردکه غیر از او باشد .یعنی خداوند برای بوجود آوردن هر چیز ؛مصالح آن را از خود برداشت نماید .زیرا غیر از خدا چیزی وجود ندارد .
۶ - چیزیکه بوجود آمد ؛نمی تواند چیز دیگر را بوجود آورد .در این گفته حتی خدا را مستثنی نمی کند و می گوید ،خدا چون وجود دارد ،نمی تواند چیز دیگر را بوجود آورد .
٧ -خداوند هستی را بوجود نیاورد ،زیرا موجود قادر بجود آوردن چیز دیگر نیست و هستی همان خدا ، و خدا همان هستی است ، و هر چه بهر شکل در خلقت دیده می شود ،از خداست و در یک موقع با او بوجود آمده است .
٨ - آنچه از خداست و خود خدا می باشد ،جوهر است ،و جوهر فساد نا پذیر است و غیر قابل تقسیم .
٩ - از جوهر ،ممکن است ماده بوجود آید که ، آنهم از خداست و ماده قابل تقسیم می باشد ، و فساد می پذیرد .اما آنچه به نظرما مانندفساد ماده جلوه می کند ؛تحول آن است و تحول هم از خداست .تحول ماده، فساد نیست ،چون در ماهیت جوهر تغییری حاصل نمی شود .
١٠ - آب که یک ماده است، ممکن است فاسد گردد،یعنی تحول پیدا کند ،اما جوهر آن، تحول پیدا نمی کند ،و پیوسته بر یک حال است .
١١- هر قانون که بر ماده حکومت می کند ،از خود خداست و بین ماده و قانون ،تفاوتی وجود ندارد .
١٢ - قانون و ماده طوری با هم قرین هستند که نمی توان گفت ، آیا ماده برای قانون بوجود آمده است ،یا قانون برای ماده ،زیرا هرچه هست از خداست ،و خدا یکی است و غیر قابل نقسیم و فساد ناپذیراست.قانونی که تعیین می کند سه زاویه مثلث ١٨٠ درجه است ،از مثلث جدائی ندارد ،و ما نمی توانیم بگوئیم آیا این قانون را برای مثلث بوجود آورده اند ویا این مثلث را برای قانون ایجاد کرده اند .
١٣ - کلیه قوانین ماده ،از اول ایجاد شده و تا روزی که خدا هست ،ادامه خواهد داشت و هیچ قدرت نخواهد توانست تا پایان هستی (بی پایان است )یکی از قوانین ماده را تغییر دهد .
١۴ - حتی خود خداوند نمی تواند قوانین خویش را تغییر دهد ،چون تغییر دادن قوانین ناشی از نداشتن اطلاع و تجربه و پیش بینی نکردن وقایع آینده است ،و اگر خدا قوانین خویش را تغییر دهد ،صفات خدائی از او سلب می شود .
١۵ - هر ماده د رحدود قوانین خود زندگی می کند و نمی تواند از حدود آن قوانین تجاوز نماید ،ولی در داخل کادر ،قوانین مزبور دستخوش تحول می شود .
١۶ - چون هر چه هست از خدا هست ،و خدا علتی جز خود ندارد ،نوع بشر نمی تواند علت هستی را بشناسد ،و چون لازمه شناسائی علت هستی این است که انسان که ماده می باشد ،بتواند جوهر شود ،روزی که انسان جوهر گردد؛این انسان که می بینیم نخواهد بود .
١٧ - تا روزیکه ما از ماده هستیم ،نمی توانیم علت هستی را به فهمیم .اما چون در هر ماده جوهر هست ،امیدواری داریم که بتوانیم از راه جوهر که همان خداست ،به علت هستی پی ببریم .
١٨ - از مجموع صفات خداوند که ناگزیر نا محدود و بی انتهاست ،ما دو صفت ،آن را می توانیم به فهمیم که:
- جهان نامحدود است
-انسان فکر و اندیشه دارد
١٩ - فکر ما همانا ذات خداوند است، و جوهری است که در ماده وجود دارد ،و چون ذات خداوند است، بالقوه دارای قدرت خداوند می باشد ،و ما هر گاه فکر خود را کار بیندازیم ،می توانیم کارهائی چون کارهای خدا انجام بدهیم .
*اسپینوزا در کتاب "اتیک "از فلسفه خود نتیجه ای نگرفته است .به نظر او انسان در آینده با خدا کاری ندارد ،چون خدا قادر نیست که در سرنوشت انسان تغییری بدهد ،لذا نوع بشر ،بعد از این موجودی است که بحال خود رها شده و باید با استفاده از آزادی که هر ماده در حدود قوانین خویش دارد ،به زندگی ادامه دهد ،و اگر بتواند ؛خود را با استفاده از صفت خدائی که فکر اوست ؛بالا ببرد ،و خدا در مورد انسان هر که چه می بایست کرده است .بعد از این نمی تواند در مورد او کاری بکند و دروضع بشر تغییری بوجود آورد .ولی ملاصدرا با اینکه به وحدت وجود عقیده دارد ،معتقد است که خداوند قادر است زندگی بنی آدم را تغییر دهد .
* به عقیده اسپینوزا ؛عمل و نیایش به درگاه خداوند اثری ندارد ،و هر چه بایستی شود ،شده است و هر سرنوشتی که باید برای نوع بشر تعیین شود ،شده است (در اولین روز خلقت ).هیچ واقعه ای رخ نخواهد داد تا سرنوشت نوع بشر را بهتر و یا بدتر نماید .عین همین نظریه را در یکی از اشعار دوره جوانی حافظ می توان مشاهده کرد :
بر عمل تکیه مکن خواجه که درروز ازل
تو چه دانی خط تقدیر بنامت چه نوشت