مکتب فلسفی افلاطونیون جدید
مکتب فلسفی افلاطونیون جدید تحت تاثیر تعالیم حضرت مسیح (ع) بوجود آمده است . حضرت مسیح ؛همواره توصیه می کرد که " ای مردم ،نسبت به هم و نسبت به خالق مهربان باشید " .
علت منطقی عشق ورزیدن ، در مکتب فلسفی افلاطونیون جدید ، این بود که " در جهان چیزی جز خالق نیست و هر چه هست خدا است " . غیر از خدا چیزی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا که وجود ،خداست و اگر چیزی غیر از خدا بوجود آید ،نا گزیر عدم است . که به وجود آمدن عدم امکان ندارد .چون وجود (هستی ) خداست .ناگزیر هر چه هست و از جمله انسان ، خدا می باشد .
افلاطونیون جدید هم براساس نظریه های مختلف،به چند مکتب منقسم شدند :
1-بعضی از افلاطونیون جدید ، انسان و سایر موجودات جهان را خدا می دانستند و منصور حلاج ، صوفی معروف که با طرز فجیعی کشته شد از اینگونه اشخاص بود و "اناالحق "،یعنی من خدا هستم ،می گفت .
2-دسته ای دیگر از این گروه عقیده پیدا کردند که انسان از خدا هست ولی خدا نیست. مثل نور که از خورشید است ولی خورشید نیست .
3-دسته ای دیگر از افلاطونیون جدید عقیده داشتند که بر اثر خلقت ،مخلوق از خالق جدا شده است ولی امیدواری هست که به خالق به پیوندد.
نتیجه اینکه :
عشق ، در تمام مکتب های افلاطونیون جدید دارای اهمیت بوده و همه عقیده داشتند که باید به همنوع و موجودات دیگر اعم از حیوان و گیاه و جماد و به طریق اولی به خالق عشق ورزید ، زیرا که همه خدا هستند (نظریه دسته اول )یا همه از خدا هستند (دسته دوم ) و یا امیداواری هست که همه روزی به خدا به پیوندند(دسته 3) .
جلال الدین رومی (مولانا )؛ در کتاب مثنوی معنوی خود ،فلسفه افلاطونیون جدید را به طرزی دلکش بیان کرده . به دیباچه کتاب مثنوی معنوی از بیت اول " بشنو از نی چون حکایت می کند " تا اولین بیت اولین داستان مثنوی معنوی " بود شاهی در زمان پیش از این " مراجعه شود .
ادامه دارد .