عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

حکایت ها

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۲۸ ب.ظ

- مرگ فرزند مرد ابله :

مرد ابلهی را فرزندش مرده بود و بر جنازه او سوگواری می کرد و از پس تابوت او با ناله و فغان می گفت : 

" ای دنیا نادیده من و از جهان کام برنگرفته من ، کجا رفتی ؟ چرا زار و ناکام از دنیا رفتی ؟ " 

وقتی که مردی بی دل این حرف ها را شنید و این کارها را دید ، گفت : 

" این چمن از این خارها صدبار دیده است .مگر دنیا را با خود خواهی به زیر خاک برد ، تو نیز نادیده از دنیا خواهی رفت .تا تو بخواهی نظاره عالم کنی ، عمرت تمام شده و فرصت کام بر گرفتن از آن را نخواهی داشت . تا تو از نفس خسیس خودت فارغ شوی ، جان عزیزت در میان پلیدیها و زشت کاریها و گمراهی ها گم شده است .باید وقت را گرامی داشت و از دقایق گذرا بهره گرفت . من بهتر از این چیزی در دنیا نمی بینم .با تعمق و آگاهی ، لحظه به لحظه های زندگی را بسوی تکامل روح ، پیش برو .زیرا پس از مرگ تو ، اگر عود نسوزد و فضا را از عطر دل انگیز خود پر نکند ، بوی بد جسد ناپاک تو ، مشام رهگذران را می آزارد . پس به خود مغرور نباش .

 

- حکایت ذوالنون مصری و دیدن چهل مرقع پوش : 

روزی ذوالنون از صحرا می گذشت که چهل مرد مرقع پوش را دید که همه یک جا ، جان خود را از دست داده اند  . آتشی بر جان پر جوشش فتاد . و خطاب به خداوند گفت : " آخر این چه کاری است ای خدا ؟ سروران را تا کی اینگونه از پای در خواهی آورد ؟ " 

هاتفی ندا داد : 

ای ذوالنون ، ما از این کار آگهیم ، خودمان می کشیم و خودمان نیز دیه آن را می دهیم .

ذوالنون گفت : 

آخر تا کی اینگونه راز خواهی کشت ؟ 

هاتف ندا داد : 

تا زمانی  که دیه این کار  را دارم . تا زمانی که در خزانه دیت دارم ، می کشم تا تعزیه آن میماندم .و پس از آن که اجزای او (انسان)محو شد و پا و سر او گم شد ، از سرتاپای وجودش ، آفتاب طلعتش راعرضه می داریم و از جمال خویش برای او خلعت دهیم . با خون او رویش را گلگون سازیم و معتکف خاک کوی دوستش سازیم . او را سایه ای در کوی خود گردانیم . و چون آفتاب روی ما بر آمد ، دیگر سایه ای در کوی ما نیز نخواهد ماند .

هر که در وی محو شد از وی برست 

زانکه نتوان بود با او خود پرست 

محو شو وز محو چندینی مگو 

صرف کن جان را و چندینی مجوی 

می ندانم دولتی زین بیش من 

مرد را کو گم شود از خویشتن 

- حکایت خریداری پیرزنی ، حضرت یوسف را : 

پس از آن که کاروانی حضرت یوسف را از چاه پیدا کرده و بیرون آوردند ، برده فروشی او را به باز ار برده و اقدام به قروش او کرد . خریداران زیادی برای خرید برده ای به زیبائی حضرت یوسف برخاستند و در بین آن ها پیرزنی بود که چند رشته ریسمان بافته شده در دست داشت و در میان خریداران برده ای زیبا ایستاده بود . پیرزن از بین خریداران فریاد کرد که : 

" چند رشته ریسمان ، با خون دل بافته ام و خواهشم این است که این ریسمان ها را از من قبول کرده و یوسف را به من بدهید ." 

برده فروش خندید و با پوز خندی گفت : 

" ای پیرزن ،  این برده را به قیمت چند ریسمان دست بافت تو نمیتوانم بفروشم .قیمت برده ای به این زیبائی ، پنج یا ده همسنگ خودش مشگ عبیر است ." 

پیر زن گفت : 

" می دانستم که او را به قیمت چند رشته ریسمان نمی شود خرید .برای من همینکه با این چند رشته ریسمان خریدار یوسف شدم کافی است ." 

پیر زن گفتا که دانستم یقین 

کاین پسر را کس بنفروشد بدین 

لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست 

گوید این زن از خریداران اوست 

هر دلی کو همت عالی نیافت 

دولت بی منتها حالی نیافت 

آن زهمت بود کان شاه بلند 

آتشی در پادشاهی او فکند 

چشم همت چونکه شد خورشید بین 

کی شود با ذره هر گز همنشین 

- حکایت جنگ محمود غزنوی با کشور هندوستان :

ادامه دارد .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی