عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

شعر و ادب

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ب.ظ

مثل باران چشمهایت دیدنی است 

شهر خاموش صدایت دیدنی است 

مهربانی معنی لبخند       توست 

خنده هایت بی نهایت دیدنیست 

زخم ها چون شعرهای شاعرند 

زخمهایم در هوایت دیدنیست 

روبرویم  باغی از عطرست و نور 

لای شب بوها خدایت دیدنیست 

- بار دیگر غم تو ،غوغا کرد 

گره کور دلم را واکرد 

غربت یاد تو در کوچه دل 

هرم آتش بدل سرما کرد 

روحم آن روز که می رفت سفر 

گیوه یاد تو را در پا کرد 

شور و شوق دل دریایی تو 

برکه روح مرا دریا کرد 

زندگانی عطش ریستن است 

این عطش را غم تو معنا کرد 

مرگ بردست پلید امشب 

که مرا د رنظرت رسوا کرد 

بوی اندوه ؛ فضا را بلعید 

بار دیگر غم تو غوغا کرد 

- زندگی د رحصار ثانیه هاست 

مرگ در آن سوی زمان پیداست 

ای دل ؛ از این زمین چه می خواهی  ؟

ساحل عشق در دل دریاست 

گریه در گریه ، باغ اندوه است 

امشب انگار روز عاشوراست 

اشگ ها هم دروغ می گویند 

چقدر چشمهای من تنهاست 

جمله عشق را بیارایید 

گرده ام میزبان خنجرهاست 

معنی دوستی و یکرنگی 

چند نقطه ......چقدر بی معناست 

شانه هایم ساحل گیسوی توست 

روی ساحل رد پایت   دیدنیست 

پایتخت آرزو ها   خواب  ها 

چشمهایت چشمهایت دیدنیست 

- باغ چشم تو تماشا دارد 

گل و آیینه و دریا دارد 

معبد شرقی روحم امشب 

بوی تنهائی بودا دارد 

عشق در دایره چشمانت 

راز ابهام معما دارد 

خنده و گریه و آواز و سکوت 

جنگلی از تب و رویا دارد 

روح من گمشده یاد تو باد 

کاش یاد تو مرا یاد آرد

عشق د رخطه پیشانی من 

چشم بر خنده فردا دارد 

- از آن گلشن که بوئی برده بودم 

برای تو گلی آورده بود م 

به ره پژمرد و اکنون در کفم نیست 

به جز خاری که از گل خورده بودم 

- "افسانه عشق"

آئینه دل گرفته گردی که مپرس 

از داغ غمت به سینه دردی که مپرس

عمری که گذشت بی فروغ رخ تو 

شب بود شب سیاه و سردی که مپرس 

افسون نگاه تو و افسانه عشق 

با این دل خسته باخت نردی که مپرس 

رفتی تو و فصل سبز امید گذشت 

من مانده ام و خزان زردی که مپرس 

از درد فراق مرغ جان را آنقدر 

دیوانه و بیقرار کردی که مپرس 

باز آی که بی نگاهت ای خوبترین 

آئینه دل گرفته گردی که مپرس 

- " حرف آخر "

خون عشقت در رگانم مانده است 

عطر نامت در دهانم مانده است 

د رغم بی انتهای رفتنت 

دیدگان خون فشانم مانده است 

در تب تنها شدن من سوختم 

آتشی در استخوانم مانده است 

فصل سبز آشنائی ها گذشت

وسعت زرد خزانم مانده است 

ایل شادی از دلم کوچید و رفت 

غصه های بیکرانم مانده است 

اطلسی ها یاسها پژمرده اند 

ریشه های شوکرانم مانده است 

مثل بغض مرغ عشقی در قفس 

حسرتی در عمق جانم مانده است 

در همه ذرات جسم خسته ام 

یاد یار مهربانم مانده است 

آه در قلب غریب و کوچکم 

داغ تو داغ گرانم مانده است 

رفتی اما بر ضریح پاک عشق 

دستهای ناتوانم مانده است 

شعر هم درد مرا درمان نکرد 

حرف آخر بر زبانم مانده است 

ادامه دارد .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۲۵
ایوب تفرشی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی