انسان کامل از نظر مولانا
کاملان از دور نامت بشنوند
تا به قعر تارو پودت در روند
بلکه پیش از زادن تو سالها
دیده باشندت به چندین حالها
از دیدگاه مولانا ، انسان کامل دارای مشخصات زیر است :
- انسان کامل و بزرگوار ، همواره جویای حقیقت است و از بیان حقیقت ولو آنکه مخالف نظرات و افکار جامعه باشد ، پروائی ندارد .
- قول و فعلش صریح است .زیرا بی اعتنائی به دیگران به او اجازه می دهد که صراحت داشته باشد .
- او دوستدار بیان حقیقت است جز در بعضی موارد که در خطاب با طبقات مردم ،لحن طنز و استهزاء بکار می برد .
- انسان بزرگوار مکتب ازسطو سنگین و با تانی است مگر در جائیکه مسئله مربوط به افتخار یا یک کار جدی باشد .
- به عقیده فارابی ، از شرایط رهبر این است که :
. از کسی اطاعت نمی کند .
. فاضل و دانشمند و راهنماست و افراد پیروان او هستند .
- او در اقدامات معدودی که دارای اهمیت و قابل اشتهار هستند، مداخله نمی کند .
- در ضروریات زندگانی و در موارد بی اهمیت ، مرد بزرگ منش ، کمتر به شکوه و شکایت می گراید .
- بطور خلاصه ،کسی شرایط رهبری جهان را دارد که دارای دوازده شرط زیر باشد :
. سالم باشد .
. هوش سرشار داشته باشد .
. حزم و قریحه داشته باشد ، بطوریکه هر مطلبی را به او عرضه کنند ، بر فور در ک کند .
. مشتاق همیشگی کسب علم باشد و برای فرا گرفتن دانش های زمان ، رنج و ناراحتی احساس نکند .
. از مشتهیات نفس اماره به پرهیزد .
دوست درستکاران و دشمن آشتی ناپذیر ستمکاران باشد .
. احساس مفرطی نسبت به حقیقت و طرفداران حق و احساس دشمنی با باطل و طرفدارانش داشته باشد .
. به مال و جاه دنیا؛ بی اعتنا بوده و استغنای طبع داشته باشد .
. نیمی از اموال خود را میان بیچارگان تقسیم کند .
. شجاع بوده و اراده ای قوی داشته باشد .
بطور کلی ، نظریات عرفا و متصوفه در زمینه انسان کامل با فلاسفه اختلاف و تعارض اشکار دارد .انسان کامل ، مقام شامخی در سیر و سلوک زاهدانه احراز می کند . چنین عارفی اعتراف به ناچیز بودن خود و اعتراف بر این امر که یگانه هستی واقعی ، هستی الهی است ، بسنده نمی کند .بلکه می خواهد که از نردبان دنیای درون عروج نماید و چنان وارستگی و شیفتگی به حق نشان دهد که خویشتن را " یعنی من " در آن عشق از یاد ببرد و مانند منصور حلاج به " انا الحق " به پیوندد . بدین سان ،صوفی حقیقی به ولی و شاهد زنده و ناظر هستی واقعی پروردگار " هو " " هو " تبدیل می شود . این پیوستگی به جائی می رسد که آنچه دانشمندان می دانند ، انسان کامل به کمک "شاهباز عشق" می بیند .
عرفا معتقدند که برای نیل به حقیقت ، فقط یک راه متصور است و آن هم طریق عشق است . با پای همت و دانش ، نمی توان بدین دنیای بزرگ گام گذاشت . صوفی وارسته به مدد عشق به ریاضت روی می آورد تا به کشف و شهود نائل گردد .
سعدی شیراز،پس ازمطالعه غزل مولانا با طنزی ملیح چنین پاسخ می دهد :
از جان برون نیامده ، جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر در گهی که نوبت " ارنی " همی زنی
موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست
فرعون وار لاف " انا الحق " همی زنی
وانگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق داده اند
بر درد نا رسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر جبرئیل مگس رانت آرزوست
هر روز از برای سگ نفس بو سعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
سعدی در این جهان که توئی ذره وارباش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
- ملک شمس الدین هندی ، پادشاه ملک شیراز بود که دستخطی به خدمت شیخ سعدی فرستاد و استدعا کرد که غزلی محتوی معانی عجیب بفرستد تا غذای روح و جان خود سازد . شیخ سعدی غزلی از مولانا که در آن ایام به شیراز برده بودند و او بکلی ربوده آن شده بود ،بنوشت که مطلع آن غزل چنین است :
هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما بفلک می رویم ، عزم تماشا کراست ؟