تفسیر مثنوی معنوی مولانا جلال الدین بلخی تفسیر اقای دکتر کریم زمانی
در اصطلاح حکما ، عقل به دو قسمت تقسیم می شود :
. عقل نظری
. عقل عملی
ولی در مثنوی معنوی ؛ عقل به معانی زیر آمده است :
1- قوه قدسی ادراک و فهم و شعور در تدبیر اصلاح امور معاش معاد و تشخیص نیک و بد و مصالح و مفاسد اعمال و احوال :
عاقل آن باشد که او با مشعله است
او دلیل و پیشوای قافله است
عقل باشد مرد را بال و پری
گر نباشد عقل ، عقل رهبری
بی ز مفتاح خرد این فرع باب
از هوی باشد نه از روی صواب
2- عقل ایمانی و عرشی ؛ که این عقل نیز از تجلیات همان عقل ممدوح عملی است .
عقل ایمانی چو شحنه عادل است
پاسبان و حاکم شهر دل است
عقل در تن حاکم ایمان بود
که ز بیمش نفس در زندان بود
3- قوه شیطنت و گربزی و هوش و تزویر در امور دنیاکه مظهر عقل مذموم است .
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
4- عقل جزئی که ناقص و نارساست . این عقل برای درک حقایق امور و اشییاء کافی نیست ،چرا که در معرض آفت وهم و گمان است .
عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
زآنکه در ظلمات شد او را وطن
عقل جزوی عقل استخراج نیست
جز پذیرای فن و محتاج نیست
عقل چزوی را وزیر خود مگیر
عقل کل را ساز ای سلطان وزیر
عقل جزوی عشق را منکر بود
گر چه بنماید که صاحب سر بود
5- عقل کلی یا عقل کل که در اصطلاح مولانا به دو معناست :
الف - عقل مجرد علوی مفارق از ماده و مادیات که آن را با نفس کلی یا نفس کل همردیف دانند .
ب- عقل کامل رساست که محیط بر همه اشیاء است و حقایق امور را به شایستگی درک می کند و این نوع عقل به اعتقاد مولانا خاص خواص بندگان و مقربان است که شامل انبیا و اولیا و ابدال و اقطاب و مشایخ راستین می شود .
عقل کل و نفس کل مرد خداست
عرش و کرسی را مدان کز وی جداست
و یا
پیر ، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ویا
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
--------
صورت ما اندرین بحر عذاب
می دود چون کاسه ها بر روی آب
عذاب = جمع عذب به معنی شیرین و گوارا
بحر عذاب = کنایه از ذات حق تعالی است
به عنوان مثال : وجود آشکار ما در دریای گوارای ذات احدیت می دود و حرکت می کند ، درست مانند کاسه هائی که برروی آب شناور است . به قول اکبر آبادی ؛منشاء حرکت عالم اجسام ، ذات حق تعالی است .چنانکه حرکت کاسه ها بر آب از آب است . تعیینات انسان همچون کاسه ای است بر سطح دریا . کاسه تا وقتی که خالی است بر آب می رود . همینطور تا وقتی که انسان از دم رحمانی و عشق الهی تهی باشد ، خود را کسی می داند و لاف ها می زند . اما همینکه از عشق و معرفت یزدانی پر شد در ژرفای دریا غرق می شود و به مقام فنای فی الله رسد .تشبیه صورت انسان به کاسه و حقیقت به دریا در کتاب فیه مافیه مولانا صفح 153 نیز آمده است .
تا نشد پر بر سر دریا چو تشت
چون که پر شد تشت ، در وی غرق گشت
مادام که کاسه وجود آدمی از اب دریای بیکران الهی خالی باشد بر سطح آب می رود ولی همینکه کاسه وجود ما از عشق الهی پر شد ، در آن دریا غرقه می آبد .
عقل پنهانست و ظاهر عالمی
صورت ما موج و یا از وی نمی
از عجایب شئونات الهی آن است که در عین خفاء ظاهر می نماید و با وجود آنکه غیر او هیچ نیست و اوست که عین همه اشیاء شده ،تعینات و تشخصات پرده جمال آن حضرت گشته اند و در زیر پرده هر ذره ای از ذرات ، جمال جانفزای آن محبوب حقیقی پنهان شده و به صورت همه جلوه گری می کند و به رنگ همه بر می آید .
هر چه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش
یعنی که ؛ وصال حق برای صورت پرستان و اهل ظاهر میسر نیست ، چونکه صورت محدود است . هر آنچه از صورت به وجود می اید نیز محدود است و آن وسایط و وسایل بجای آنکه باعث قرب شود ایجاد بعد می کند . پس ، صورت هر چه که برای رسیدن به دریای حقیقت وسیله فراهم آرد ، دریای حقیقت با همان وسیله صورت را از خودش دور می کند.
تا نبیند دل دهنده راز را
تا نبیند تیر ،دور انداز را
حضرت حق کسانی را که برای وصال او به ظواهر و صور متوسل می شوند از خود دور می سازد تا نتوانند به اسرار ذات الهی واقف شوند . چنانکه مثلا تیر نمی تواند تیر انداز را به بیند .
اسب خود را یاوه داند وز ستیز
می دواند اسب خود در راه تیز
انسان غافل اسب (روح الهی ) خود را گم شده می پندارد و از سر شتاب اسبش را تند و تیز می دواند . با آنکه سوار کار (جسم آدمی یا کالبد جهان )غافل، توسط اسب از سوئی به سوئی می رود ، با این حال از وجود اسب خبر ندارد و در به در به دنبال آن اسب است . چنانکه انسان غفلت زده ظهور حق را نمی بیند و از معیت حق غافل است و بیهوده خود را به مظاهر مشغول داشته است . حکیم سبزواری می گوید : مراد از این بیت آن است که تا جان آدمی ، خودشناس و خدا شناس نشود و در طلب باشد ، سواری را ماند که اسب در زیر ران داشته باشد و اسب را گم شده بداند و در جستجوی آن باشد .یکی از معانی " من عرف نفسه فقد عرف ربه " آن است که" هر که شناخته نفس خود را اول باید شناخته باشد رب خود را "تا آن معرفت اولی میزان نفس شود .
اسب خود را یاوه داند آن جواد
و اسب خود او را کشان کرده چو باد
آن جوانمرد (صاحب اسب ) ، اسب خود را گم شده می داند در حالی که اسبش مانند باد او را با خود حمل می کند و او نمی داند که بر همان اسبی سوار است که در به در سراغش را می گیرد .
در فغان و جستجو آن خیره سر
هر طرف پرسان و جویان در به در
آن شخص حیران و پریشان حال ، آه و فغان می کند و در به در سراغ اسبش را از هر کس می گیرد .
آری این اسب است لیکن اسب کو ؟
با خود آ ؛ای شهسوار اسب جو
آن شخص حیران می گوید : بله البته که این اسب است ولی اسب گمشده من کو؟ ای چابکسواری که سراغ اسبت را می گیری ،به خود بیا و به بین که اسبت همراه خود تو است .( این ابیات تماما در بیان معیت حضرت حق و تفسیر قسمتی از آیه 4 سوره حدید است که فرماید :
" و هو معکم اینما کنتم " یعنی ؛ "و اوست با شما هر جا که باشید .")
جان ز پیدائی و نزدیکی است گم
چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم
جان (حضرت حق )از شدت ظهور و نزدیکی ،پنهان است و تو ای انسانی که اسرار حق را در نیافته ای و او را شهود نکرده ای مانند خمره ای هستی که درونش پر از آب است ولی لبش خشک است .( در آیه 16 سوره قمر آمده است که : و نحن اقرب الیه من حبل الورید " یعنی " ما از رگ حیات به آدمی نزدیکتریم ") .
کی ببینی سرخ و سبز و فور را
تا نبینی پیش ازین سه نور را
مولانا می فرماید که مادام نور را ندیده باشی چگونه ممکن است که رنگ سه گانه سرخ وسبز و بور را ببینی ؟ به عقیده ابن سینا و بسیاری از حکما ؛ نور و روشنی شرط وجود و حصول رنگ ها است و در تاریکی رنگ وجود ندارد . زیرا شرط وجود آن که نور است موجود نیست .اما به عقیده متکلمان نور شرط دیدن رنگ است و بر این عقیده رنگ در ظلمت موجود است ، ولی دیده نمی شود . زیرا شرط رویت آن وجود ندارد . گفته مولانا به عقیده متکلمان نزدیک است .مولانا این بیت را نیز بر سبیل تمثیل آورده است تا این مطلب را که خداوند از شدت ظهور ،مخفی است ،بیشتر تبیین کند . در این جا نور کنایه از ذات حق و رنگ های سه گانه کنایه از کثرات و موجودات است . همانطور که ظهور رنگ ها به نور بستگی دارد ، ظهور همه اشیاء نیز به نور حق محتاج است . منظور بیت ، هستی مطلق ، از کمال ظهور مخفی است . مانند نور که از نهایت ظهور پوشیده است .زیرا دیدن همه اشیاء بواسطه نور صورت می گیرد . برای اینکه نور ذاتا ظاهر است و ظاهر کننده اشیاء ....و تا اول نور دیده نشود ،رنگ ها ظهور نکند . ولی متاسفانه انسان ،رنگ را می بیند و متوجه نور نمی شود .همینطور آدمیان چنان در بند ممکنات هستند که وجود واجب را نمی یابند .
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگ ها روپوش تو
وقتی که هوش تو در رنگ ها محو و مستغرق گردد ،پس آن رنگ ها برایت حجابی پوشاننده شده تا نتوانی " نور " را که سبب اصلی نمود رنگ ها است ،مشاهده کنی .
چون که شب آن رنگ ها مستور بود
پس بدیدی دید رنگ از نور بود
همینکه چادر سیاه شب بر همه اشیاء افکنده شود و همه را در خود پنهان کند ؛آنگاه خواهی دانست که دیده شدن رنگ ها بواسطه تابش نور بوده است .همانطور که نور ظاهری سبب رویت اشیاء می شود ، نور باطنی نیز سبب مشاهده حقایق ربانی می گردد .
نیست دید رنگ بی نور برون
همچنین رنگ خیال اندرون
مادام که نوری در بیرون نتابیده ،دیدن رنگ ها و اشکال خارجی هم میسر نخواهد بود . همچنین رنگ خیالات درون نیز بدون نور روحانی قابل رویت نخواهد بود . مولانا می فرماید که : " دیدن رنگ خارجی بوسیله وجود نور خارجی و رنگ و شکل اندیشه و خیال که رنگ های درونی است مشروط به انعکاس انوار غیبی که در این مرتبه دل یا عقل و روح انسانی است ، میسر خواهد بود . "
این برون از آفتاب و از سها
و اندرون از عکس انوار علی
همانطور که رنگ های ظاهری بر اثر تابش نور خورشیدو سایر اجرام سماوی دیده می شود ، رنگ های باطنی نیز بوسیله نور بصیرت الهی دیده می شود .
نور نور چشم خود نور دل است
نور چشم از نور دل ها حاصل است
منشاء اصلی نور چشم ما از نور دل است . نور چشم از نور دل پدید آمده است . حکیم سبزواری می گوید : " نور چشم و و جود همه قوای بدن از نور روح او منبعث شده است و حکم رودها و جداولی را دارند که از یک چشمه جاری و ساری باشند و در حقیقت همان روح امری ،مدرک کلیات و جزئیات است و به باصره می گوید : " بوسیله من به بین " و به سامعه می گوید : " بوسیله من بشنو " و ....
باز نور نور دل ،نور خداست
کو ز نور عقل و حس پاک و جداست
همینطور منشا اصلی نور دل ،انوار خداوندی است که از نور حس و عقل ،جداست و از جنس آن ها نیست . علم خداوندی مانند ادراکات بشری محتاج تمهیدات و مقدمات نیست و از سنخ ادراکات بشری جداست .
شب نبد نوری ،ندیدی رنگ را
پس به ضد نور ،پیدا شد تو را
پس به ضد نور پیدا شد تو را و چون شب فرا رسد و نور خورشید پنهان شود ،رنگ ها را نمی توانی ببینی ،پس به سبب ضد نور ،حقیقت نور برایت پیدا می شود .
دیدن نور است ،آنگه دید رنگ
وین به ضد نور ؛دانی بی درنگ
ابتدا باید نور را دید و سپس رنگ را و این بدان جهت است که دیده شدن رنگ بواسطه وجود نور است . زیرا که رنگ ضد نور است و این مطلب از امور بدیهی است و نیازی به تامل و درنگ ندارد .
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد ، خوش دلی آید پدید
حضرت حق تعالی از آن رو رنج و اندوه را خلق کرد تا بوسیله این ضد ،شادی و شادمانی به ظهور رسد .
پس نهانی ها به ضد پیدا شود
چون که حق را نیست ضد ،پنهان بود
ماهیات ناشناخته اشیاء و موجودات بوسیله ضد آن ها شناخته می شود و چون حضرت حق ضدی ندارد پس حقیقت ذات او بر همگان پوشیده باشد.
که نظر بر نور بود ،آنگه به رنگ
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
زیرا که ابتدا چشم انسان ،نور را می بیند و سپس رنگ را. پس هر ضدی با ضد خود شناخته آید . چنانکه رومیان سفید پوست با زنگیان سیاه پوست ،شناخته شوند .
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می نماید در صدور
پس تو نور را با ضد نور می شناسی . زیرا که اضداد به هنگام صدور و ظهور ، ماهیت یکدیگر را آشکار می سازند .
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود
ولی نور حضرت حق ،ضدی ندارد تا بتوان بوسیله ضدش او را پیدا کرد . برای آنکه ضد امری است وجودی که با امر وجودی دیگر در محل و موضوع شریک باشد و متعاقب آن امر ،بر موضوع در آید و احتیاج آن دو ، در محلی ممکن نباشد . اما خدای تعالی عین وجود است نه امر وجودی که وجود بر وی عارض باشد . و موصوف به محل هم نیست . بدین سبب خداوند در کمال ظهور خود مختفی است و او را از روی مقیاسات انسانی نمی توان شناخت .
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
همانطور که مثلا شیر در جنگل زاده می شود و پرورده می گردد و از آن بیرون می آید و دوباره به آنجا باز می گردد ، یا همانطور که مثلا بانگ و کلام از اندیشه حاصل می آید ، عالم صورت نیز از بیشه معنا پدید می اید و نهایتا به همان مرتبه باز می گردد . در این بیت ، صورت به شیر و معنی به جنگل تشبیه شده است .
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست
این سخن و آواز را که تو می شنوی همه از اندیشه پیدا شده است ،ولی تو نمی دانی که دریای بیکران اندیشه در کجاست .
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
همینکه موج اندیشه از دریای عقل و دانش برخاست و به سوی مجرای کام و حنجره پیش تاخت ،آن صورت ذهنی در این مرحله به لباس حروف و کلمات و آواها در می آیند .
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد که اناالیه راجعون
صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است . یعنی همه این موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعین او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند . مصراع دوم اشارت است به قسمتی از آیه 156 سوره بقره است به این معنی که : " کسانی که به حادثه ای سخت دجار ایند و صبر پیشه کنند بگویند که ما از خداییم و به سوی او باز رویم " .
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود : دنیا ساعتی است
پس تو هر لحظه دچار مرگ و بازگشت هستی . یعنی مدام در حال فنا شدن و بقا یافتنی . چنانکه حضرت مصطفی (ص)فرماید: " دنیا ساعتی بیش نیست ".
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
این جهان در چشم به هم زدنی در حال دگرگونی و تحول است ولی ما از این دگرگونی بی خبریم .برای اینکه صورت جهان ظاهرا بر جای خود ثابت و بی تغییر است .از این رو ما گمان می کنیم که در این جهان تغییر رخ نمی دهد .
عمر همچون جوی نو نو می رسد
مستمری می نماید در جسد
عمر مانند آب جویبار جزء به جزء در حال گذار و طی شدن است . و همین گذار جزء به جزء و مدام ،سبب شده که انسان به غلط خیال کند که این جریان به صورت خطی ممتد و مستمر است . (در این جهان حتی یک لحظه سکون وجود ندارد ) .ما نسبت به این حرکت سریع و دقیق و دائمی که جهان را تازه می کند ، اطلاعی نداریم .زیرا حرکات هنگامی که شتاب بیشتر پیدا می کند از آن جهت که درک ما نمی تواند نقاط گسیخته حرکت را از یکدیگر تشخیص دهد . لذا آن را در شکل استمرار و اتصال که به صورت واحدی در می آید احساس می کنیم و همین جهان نو را کهنه تصور می کنیم .
این ز تیزی مستمر شکل آمده است
چو شرر کش تیز جنبانی به دست
به عنوان مثال : اگر پاره آتشی را د ردست خود با شتاب بگردانی ، خواهی دید که یک دایره متصل از آتش پدید می آید .