حکمت تئوری و حکمت عملی
حکمت :
شیخ بهائی در کلاس درس ملاصدرا می گفت که :
حکمت ، ترازوئی است که یک کفه آن ایقان (یقین کردن ) و کفه دیگر آن انکار و شاهین ترازو نیز حیرت است .
منظور از ایقان = یقین حاصل کردن است
انکار = منکر چیزی شدن است
شاهین ترازو ، خود دانشجو است که از سنگین شدن هر یک از کفه ها ، حیرت می کند .
کسی که حکمت تحصیل کرده و به آن عمل نکند ،بی شک در سنگلاخی قدم بر می دارد که خطر سقوطش و انکار هر چیزی حتی انکار دین ، بسیار زیاد است .باید حکمت را به کار بست .
برای مثال می توان از اشعار شاعر بزرگ ایران ، حافظ شیرازی مدد جست . شمس الدین محمد حافظ شیرازی که در جوانی تحصیل حکمت می کرد ، بدون این که به آن عمل کند ، دچار شک و تردید ،و سپس انکار شد . و حتی منکر قدرت و توانائی خدا شد و شعر زیر را سرود :
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
حافظ در شعر فوق بطور صریح منکر علم و توانائی شده و خلقت هستی را محصول خطای خداوند می داند . ولی پس از آن که حافظ شروع به عمل کردن نمود و حکمت را در زندگی خود بکار بست ، متوجه خطای خود گشته و شعر زیر را سروده است :
نیست در دایره یک نقطه خطا از کم و بیش
که من این مسئله بی چون و چرا می بینم
این شعر نشان می دهد که شاعر از خواب جهالت بیدار شده و چشم و گوش بینا و شنوا پیدا کرده و مسئله را به خوبی درک کرده است و دانسته است که شعری را که در جوانی شروده است نتیجه نادانی و غرور بی جای او بوده است . او حکمت تحصیل کرده بود ، ولی به آن عمل نکرده بود .
فرقه ملامه :
فرقه ای از عرفا بودند که هر گونه تظاهر و خودنمائی را خود را بر حذر می داشتند و سعی می کردند که حتی بعد از مرگشان نیز چیزی از خود بجای نگذارند . حافظ نیز پس از زسیدن به شاهراه حقیقت ، عضو این فرقه گردید و حتی یکی از غزل هائی را که سروده بود ، ثبت نکرد . عرفای فرقه ملامه حتی باقی ماندن نوشته و شعری را از خویش دلیل بر خودخواهی می دانستند و معتقد بودند که علاقه به حفظ نام بعد از مرگ ، خود پرستی است .
حافظ توانست خود را به مرحله ای برساند که تردید را از خود دور کند .ولی برخی از شعرا مانند خیام ، نتوانستند خود را از مرحله تردی بالاتر ببرند . زیرا که آن ها ضمن تحصیل حکمت ، دست به عمل نزدند و در صدد اصلاح خویش بر نیامدند .
حکمت عملی :
حکمت عملی در درجه اول عبارت است از :
1- انجام واجبات دین بطور کلی
2- پرهیز از هر چیزی که نفس هوسباز انسان برای خوشی خود طلب می کند .
شاعر معروف ایران ، خیام ، تا آخر عمر خود در مرحله تردید ماند و از آن بالاتر نرفت .شاید خیام مرد نتبلی بوده، و برای این که جد و جهد نکند ، منکر لزوم همه نوع جدیت شد و گفت :
از آب و گلم سرشته ای من چه کنم
این پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم
هر نیک و بدی که از من آید به وجود
تو بر سر من نوشته ای من چه کنم
و با این طرز فکر برای اصلاح خود کوششی نکرد و قائل بر این شد که هر چه هست از سوی خداست و یکباره جبری شده و می گوید :
آدمی در زندگی خود دارای کوچکترین اختیار نیست . این عقیده یک نتیجه منفی دیگر در بر دارد و آن تردیدی است که خیام نسبت به علم و قدرت خداوند پیدا کرده است .
توضیح میرداماد راجع به ابلیس :
میرداماد می گوید که : خداوند خیر محض است و از خیر محض ، غیر خیر به وجود نمی آید . منتها ، چون ما مثل خداوند ، عالم و دانا به همه امور نیستیم ، نمی توانیم به خیر و فائده تمام اشیاء پی ببریم . ما تصور می کنیم که مثلا مار افعی برای ضرر و شر آفریده شده است . در صورتی که چنین نیست . این جانور برای ابناء بشر دارای فایده است . چون عده ای از جانوران موذی مثل موش صحرائی را از بین می برد .
اگر در خلقت عالم چیزی به نظر ما بدون فایده یا مضر جلوه می کند ،دلیل بر نادانی ما نسبت به فایده و سود آن شیئی است و هر قدر فهم ما وسعت پیدا کند ، و علقمان قوی شود ، بیشتر به فوائد اشیائی که تصور می کردیم مضر است ، پی می بریم . در زمان کودکی ، چون فهم انسان نسبت به مسائل بسیار ضعیف است از همه چیز حتی از سایه خودش نیز می ترسد . رفته رفته با بزرگ شدن جسم و باز شدن ذهن و قدرت پیدا کردن نیروی فهم ، ترس ها کمتر و کمتر می شوند .
شک نیست که این دستگاه با عظمت خلقت ، برای فایده ای مخصوص آفریده شده است ، ولی ما از علت پیدایش آن اطلاعی نداریم . اگر بگوئیم که خدا از این جهت جهان را آفریده تا او را بشناسند ، به خدا توهین کرده ایم . زیرا خدا از همخه کس و همه چیز بی نیاز است و نیازی به شناساندن خود ندارد . ما احتیاج داریم که دیگران ما را بشناسند . برای اینکه ما ناقص هستیم و حتی این موضوع برای پیامبران نیز قابل درک نبود .
نتیجه اینکه :
عقل ما قاصر از فهم فواید تمام چیزهائی است که خداوند به وجود آورده است . آفریدن قوای روحی ما از جمله نفس اماره که ما از آن به " ابلیس " تعبیر می کنیم نیز بطور حتم دارای فوائد است . نفس اماره موقعی نوع بشر را تحریص به ارتکاب گناه می کند که اختیارش از دست خارج گردد . و تا وقتی که اختیار نفس در دست عقل شریف است ، وجودش زیان ندارد .بلکه دارای فایده است . چون بر اثر همین نفس اماره است که انسان تبدیل لا یتحلل غذا می خورد و اگر نفس اماره طلب غذا نکند ، انسان از بی غذائی خواهد مرد . در اثر دستور نفس اماره است که آدمی ازدواج می کند که در غیر این صورت نسل انسان قطع می شد .
بنابراین :
نفس اماره تا وقتی که اختیارش در دست عقل شریف است ، دارای فایده است و به انسان ضرر نمی رساند و او را به سوی گناه سوق نمی دهد .
اگر خداوند ابلیس را برای تولید شر و بدی می آفرید و به او امر می کرد که به انسان سجده کند ، آیا امکان داشت که ابلیس بتواند از اجرای امر خداوند امتناع و سر پیجی کند ؟ نفس اماره یا ابلیس را خداوند برای این آفریده که ممد زندگی نوع بشر گردد و برایش نافع شود و نه او را گمراه کند .
شیطان به دست انسان به وجود می آید و نه به دست خداوند . زیرا ما شیعیان ، عدل را از اصول دیانت می دانیم و خدا یعادل یک موجود موذی جون ابلیس را برای گمراه کردن نوع بشر نمی آفریند . ابلیس زاده آدمی است و نه مخلوق خداوند و هنگامی که نفس اماره از اطاعت عقل شریف آدمی خارج شد و سرکش گردید ، و انسان را مجبور کرد تمام هوس هایش را به موقع اجرا گذارد می شود " ابلیس |" .
علائم پایان دنیا :
شیخ بهائی و میرداماد سعی می نمودند به مردم بفهمانند که پایان دنیا علائمی دارد . از علائم غیر قابل تردید آن ؛ این است که خورشید دیگر به دور زمین نمی گردد و در یک نقطه آسمان توقف کرده و ثابت می ماند .در نتیجه درازای روز به پنجاه هزار سال می رسد . این موضوع را نظریه های علمی امروز نیز تایید می کند و روزی خواهد آمد که حرکت وضعی زمین متوقف شود . همانطور که حرکت وضعی ماه نیز متوقف شده است .