آمدن از عالم قدس به این خاکدان
ترجیع بندی از خواجوی کرمانی با مقدمه ای از دکتر الهی قمشه ای:
سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است
جان به بوی تو از خطیره قدس
سوی این تیره خاکدان آمد
و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود .
. همچو عیسی به عزم عالم جان
رخ نهادیم سوی چرخ برین
. که همه اوست هر چه هست یقین
جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )
که جهان صورتست و معنی دوست
ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو (هاتف )
در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )
ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت :
خود را در دامن من انداز
که هیچ کس را بیش از من بر خود نظر ندارد
خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت :
هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
جان را فدای جان تو کردم به جان تو
از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .
وصل و هجران حجاب راه تواند
بگذر از هر دو تا شوی واصل
و سعدی گفت :
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
سخن از دل است که عاشق است و غم عشق همچون مرغی خوش آهنگ در آن آشیانه کرده و او ست که زبان عاشق را به شعر و ترانه گشوده است که :
ای غمت مرغ اشیانه دل
زلف و خال تو دام و دانه دل
و سخن از دلبر است که معشوق است و هر دم هزار ناز و کرشمه می کند و دل می برد و می گریزد و دست وصال نمی دهد و سخن از عشق است که چون دریا میان دل و دلبر موج می زند و هر دو را می شوراند و مست می کند و این مستی را هیچ هوشیاری در پی نیست .
تا ابد کی به هوش باز آید
هر که بیخود شد از شراب الست ( خواجوی کرمانی )
. تمامی عالم در او مندرج است و چون او هست ، عوالم بی نهایت هست . پس اندیشه از نیستی نباید داشت و نگران وجود و عدم نباید بود بلکه باید تنها او را طلب کرد که خود به تنهائی کل است .
گر نباشد جهان و هر چه در اوست
چون تو هستی هر آنچه باید هست