عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ

ترجیع بندی از خواجوی کرمانی با مقدمه ای از دکتر الهی قمشه ای:

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

. همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

. که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من بر خود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

وصل و هجران حجاب راه تواند 

بگذر از هر دو تا شوی واصل 

و سعدی گفت : 

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

سخن از دل است که عاشق است و غم عشق همچون مرغی خوش آهنگ در آن آشیانه کرده و او ست که زبان عاشق را به شعر و ترانه گشوده است که :

ای غمت مرغ اشیانه دل 

زلف و خال تو دام و دانه دل

و سخن از دلبر است که معشوق است و هر دم هزار ناز و کرشمه می کند و دل می برد و می گریزد و دست وصال نمی دهد و سخن از عشق است که چون دریا میان دل و دلبر موج می زند و هر دو را می شوراند و مست می کند و این مستی را هیچ هوشیاری در پی نیست .

تا ابد کی به هوش باز آید 

هر که بیخود شد از شراب الست ( خواجوی کرمانی )

. تمامی عالم در او مندرج است و چون او هست ، عوالم بی نهایت هست . پس اندیشه از نیستی نباید داشت و نگران وجود و عدم نباید بود بلکه باید تنها او را طلب کرد که خود به تنهائی کل است .

گر نباشد جهان و هر چه در اوست 

چون تو هستی هر آنچه باید هست 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی