عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

خداوند همیشه مشغول مواظبت از شماست

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۴ ب.ظ

 

بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند.

در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند!

مدیر شرکت آن روز نتوانسته بود به برج برسد

چرا که روز اول کودکستان پسرش بود و باید شخصا در کودکستان حضور می یافت

همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد

یکی از خانم ها دیرش شد چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد

یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد

یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباسش تاخیر کرد

اتومبیل یکی روشن نشده بود

یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد

یکی دیگر تاخیر بچه اش باعث شده بود که نتواند سروقت حاضر شود

یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود

و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود.
اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!

به همین خاطر هر وقت:

در ترافیک گیر می افتم
آسانسوری را از دست می دهم
مجبورم برگردم تا تلفنی را جواب دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد


با خودم فکر می کنم
که خدا می خواهد در این لحظه من زنده بمانم ...

دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است
بچه ها در لباس پوشیدن تاخیر دارند
نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنید
با چراغ قرمز روبرو می شوید
عصبانی یا افسرده نشوید
بدانید که خداوند مشغول مواظبت از شماست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۴
ایوب تفرشی نژاد

بیگ بنگ

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۰ ب.ظ

 


 

Big bang بیگ بنگ


دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟

بسیاری از افراد این پرسش را بیان می­کنند و حتی ما را محکوم می­کنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می ­انجامد دانست.

اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر می­گردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به ارسطو بازمیگردد...

علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!

ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:

پس جایگاه و دیدگاه ما این است:

ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.

ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.

از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.

خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشنود اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.

بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.

پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟

علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟

بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:

* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)

* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)

* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!

و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.

به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟

در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!

این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.

گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است. برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:

گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.

اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.

از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می­ آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!

پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده. اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟

پاسخ این است که هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی­ آید.

حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.

برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.

مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.

باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟، بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است، خدا چیست؟!

درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.

این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:

* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)

* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.

* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۰
ایوب تفرشی نژاد

فروغ فرخزاد

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۸ ب.ظ

فروغ فرخزاد

 

 

سرد سبز ( مستندی از زندگی و آثار فروغ فرخ زاد )

سرد سبز
فیلمی مستند از زندگی فروغ فرخ زاد
ده ها عکس و صدای تا به حال عرضه نشده از فروغ
فیلم هایی از فروغ در خانه ، زمان گفتگو با برناردو برتو لو چی و ...

خلاصه زندگی نامه و آثار فروغ :
فروغ در دیماه سال ۱۳۱۳ در محلۀ امیریۀ تهران پا به عرصۀ وجود نهاد پدرش محمد فرخ زاد یک نظامی سختگیر بود و مادرش زنی ساده و خوش باور. او فرزند چهارم یک خانوادۀ نه نفری بود
چهار برادر به نامهای امیر مسعود، مهرداد و فریدون و دو خواهر به نامهای پوران و گلوریا
پس از اتمام دوران دبستان به دبیرستان خسروخاور رفت. در همین زمان تحت تاثیر پدرش که علاقمند به شعر و ادبیات بود. کم کم به شعر روی آورد. و دیری نپائید که خود نیز به سرودن پرداخت. خودش می گوید که " در سیزده چهارده سالگی خیلی غزل می ساختم ولی هیچگاه آنها را به چاپ نرساندم. "
در سال ۱۳۲۹ در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشت با نوۀ خالۀ مادرش پرویز شاپور که ۱۵ سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. این عشق و ازدواج ناگهانی بخاطر نیاز فروغ به محبت و مهربانی بود. چیزی که در خانۀ پدری نیافته بود. پس از پایان کلاس سوم دبیرستان به هنرستان بانوان می رود و به آموختن خیاطی و نقاشی می پردازد. از ادامه تحصیلاتش اطلاعاتی در دست نیست.
می گویند که او تحصیلات را قبل از گرفتن دیپلم رها می کند
اولین مجموعۀ شعر او به نام " اسیر " در سال ۱۳۳۱ در سن ۱۷ سالگی منتشر می گردد. کم و بیش اشعاری از او در مجلات به چاپ می رسد.
با به چاپ رسیدن شعر " گنه کردم گناهی پر ز لذت" در یکی از مجلات هیاهوی عظیمی بپا می شود و فروغ را بدکاره می خوانند و از آن پس مورد نا مهربانی های فراوان قرار می گیرد.
" گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند "
در سال ۱۳۳۲ با شوهرش به اهواز می رود. دیری نمی پاید که اختلافات زناشوئی باعث برگشت فروغ به تهران می شود
حتی تولد کامیار پسرشان نیز نمی تواند پایه های این زندگی را محکم سازد. سرانجام فروغ در سال ۱۳۳۴ از شوهرش جدا می شود
قانون فرزندش را از او می گیرد. حتی حق دیدنش را. فروغ ۱۶ سال تمام و تا آخر عمرش هرگز فرزندش را ندید
" وقتی اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانۀ عشق مرا
با دستمال تیرۀ قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
چیزی نبود. هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم : باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
در این سی دی بسیاری از ناگفته ها و ناشنیده ها را از زبان فروغ خواهید شنید



مجموعه های از کارهای فروغ فرخزاد :
مجموعۀ شعر
ـ اسیر ۱۳۳۱
ـ دیوار ۱۳۳۶
ـ عصیان ۱۳۳٨
ـ تولدی دیگر۱۳۴۱
و مجموعۀ نا تمام ( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)
ناگفته هایی از تمام جزئیات آثاز فروغ



در حوزۀ سینما

ـ پیوندفیلم(یک آتش)که در سال ۱۳۴۱ در دوازدهمین جشنوارۀ فیلم های کوتاه و مستند ونیز در ایتالیا شایستۀ دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.

ـ بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران. سفارش موسسۀ ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
ـ همکاری در ساختن بخش سوم فیلم ( آب و گرما)
ـ مدیر تهیۀ فیلم مستند ( موج و مرجان و خارا ) به کارگردانی ابراهیم گلستان
ـ مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کارۀ ( دریا ) محصول گلستان فیلم
ـ ساختن فیلم مستند ( خانه سیاه است ) از زندگی جذامیان که در زمستان سال ۱۳۴۲ برندۀ جایزۀ بهترین فیلم جشنواره ( اوبرهاوزن ) آلمان شد.
ـ بازی در نمایشنامۀ ( شش شخصیت در جستجوی نویسنده ) اثر لوئیچی پیراندلو در سال
۱۳۴۲
ـ و در سال ۱۳۴۴ از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته و از برناردو برتولوچی فیلمی پانزده دقیقه ای . در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد.
دهمین جشنوارۀ فیلم ( اوبرهاوزن ) آلمان جایزۀ بزرگ خود را برای فیلم های مستند به یاد فروغ نام گذاری کرد.
فروغ فرخزاد سرانجام در ۲۴ بهمن سال ۱۳۴۵ به هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و روز ۲۶ بهمن در گورستان ظهیرالدوله هنگامی که برف می بارید به خاک سپرده شد.

" شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد"

یادش همیشه گرامی باد

ناشنیده هایی از آثار سینمایی فروغ از بهرام بیضایی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۱۸
ایوب تفرشی نژاد

 

 

 

اگه به یه آدم بزرگ بگی یه خونه دیدم که جلوی پنجره هاش پر بود از گلهای بنفشه و تو حیاطش یه حوض کوچک و یه فواره داشت و پروانه ها از این گل رو اون گل می نشستند و صدای پرنده ها به گوش می رسید،  براش قابل درک نیست که شما از چه خونه ای حرف می زنید ولی اگر بهش بگین یه خونه دیدم که دو میلیارد و نهصد هزار تومن قیمتش بود فورا میگن: " عجب خونه ای" ........آدم بزرگا اینجورین دیگه،‌ فقط عدد و قیمت سرشون میشه اگه بهشون بگی  به تازگی با یه دختری دوست شدم  که از صدای آبشار خوشش میاد و تن صداش آدم رو یاد موسیقی باد و رود می اندازه و از نقاشی خوشش میاد و موسیقی آروم گوش می کنه ،‌ با بی تفاوتی شونه هاشون رو بالا می اندازند ولی اگه بگی یه دوست جدید پیدا کردم که بیست و چهار سالشه و قدش یک و  هفتاد و دو و شصت و سه کیلو وزنشه و حقوقش ماهی هفت میلیونه و دو تا ماشین داره،‌ بی درنگ  میگه: " وااااااااااااااااای عجب تیکه ای گیرت اومده" ........ آدم بزرگا اینطوریند دیگه  .  . همه چیز رو با قیمت و عدد و رقم می شناسند و درک می کنند برا همین همش باید همه چیز رو براشون توضیح بدی،‌ که این از حوصله بچه ها خارجِ،‌ برا همین گاهی مجبور میشیم به زبون خودشون باهاشون حرف بزنیم. . .   .با اندکی تغییر در واژگان برگرفته از کتاب " شازده کوچولو" اثر آنتوان دو سنت اگزوپری  

. . .  

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری   ندیدیم . . . .
شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:
قیمت یه روز بارونی چنده؟



یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟
حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟
پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟



ولی اینم می دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به
گل های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته هاش ازت پول نمی گیرن!



چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می کنی؟
می ترسی برقش بگیرتت؟
نه، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده.
آخه بعضی وقت ها یادمون میره چرا بارون می یاد!



این جوری فقط می خواد بگه منم هستم
فراموش نکن که همین بارون که کلافت می کنه که اه چه بی موقع شروع شد، کاش چتر داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه.

 


 


هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟
شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشونو روی سر ما گریه می کنن؟

اونقدر که دیگه برای خودشون چیزی نمی مونه و نابود میشن؟
ابرا رو می گم
هیچ وقت از ابرا تشکر کردی؟
هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرژی می کنه
و به موجودات زمین می بخشه؟!

ماهانه می گیره یا قراردادی کار می کنه؟



برای ساختن یه رنگین کمون قشنگ چقدر انرژی لازمه؟
چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می شه؟
بابت این کارش چقدر حقوق می گیره؟
چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی یاد؟
چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی کنیم؟



تا حالا شده به خاطر این که زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟
قشنگ ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.

قیمت بلیتش هم دل تومنه!



خودتو به آب و آتیش می زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت
ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می تونی قشنگ ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمی شه، بلکه پررنگ تر هم میشن

لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو، شبنم صبح پاک می کنه و می بره.



تو که قیمت همه چیز و با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟



خیلی خنده داره نه؟
و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه ...



اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن
زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می گیری؟
چی خیال کردی؟

پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی!



اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می ذاری
تا اونجا که اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو آنی ازت پس بگیره. پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست ...



اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟
قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه روزانه مون با خدا پول بدیم؟

یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم
اون وقت می فهمی که چرا داری تو این دنیا زندگی میکنی!



قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر
این ایمیل رو برای دوستانی که فکر می کنی باید بخونندش و به خوندنش نیاز دارند بفرستاگه دوست نداشتی برای کسی بفرستی،‌ در خودت تجدید نظر کن

 


 
 

زندگی ابدی نیست که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۴
ایوب تفرشی نژاد

 

  فارابی :

،در فاراب خراسان به دنیا آمد .او بزرگترین مفسر نظریه های ارسطو بود ،ولی خود طرفدار حکمت ارسطو نبود و از آن پیروی نمیکرد .فارابی ، از حیث مشرب ؛اندکی شبیه به اپیکور یونانی بود .اپیکور می گفت که سعادت در این است که انسان در زندگی میانه رو باشد و ساده زندگی کند و از افراط و تفریط بپرهیزد ؛اغذیه ساده و بخصوص خام تناول نماید .غذاهای پخته ؛بخصوص اگر چرب و شیرین باشد ؛به بدن آسیب می رساند و مانع از این می شودکه روح بتواند خود را تصفیه کند .

فارابی اولین دانشمند اسلام است که هم  عالم بود و هم صوفی و جامه پشمین می پوشید و کلاه نمد بر سر می گذاشت .

-علم الیقین ،عین الیقین ،حق الیقین :

 صوفیان بزرگ قدیم ایران می گفتند؛عارف چون علم دارد،هر گز نمی تواند از مرتبه علم الیقین بالا تر رود و مرتبه علم الیقین ؛مرتبه ای است که با کمک علم نصیب انسان می شود .اما صوفی چون مقید به علم نیست ؛از این مرتبه بالا تر می رود و به مرتبه عین الیقین می رسد و در آن مرتبه ؛صوفی احتیاج به پیامبر و امام ندارد .زیرا بطور مستقیم با خداوند مربوط می گردد.و صدای خدا را می شنود و با او تکلم می نماید ؛و موسی که در کوه طور با خداوند صحبت کرد به این مقام رسیده بود .صوفیان می گفتند که آن ها در مرتبه عین الیقین توقف نخواهند کرد بلکه به مرتبه حق الیقین نیز می رسند .یعنی به مرتبه ای واصل می گردند که در آنجا هیچ نوع تکلیف شرعی و عرفی ندارند .برای اینکه ما فوق شرع و عرف می باشند .به دلیل اینکه جزو ذات خداوند شده اند و در آن مرتبه ؛صوفی نه ثواب و نه گناه می کند .چون ثواب و گناه از مختصات بشر ی است و ذات حق بزرگتر و مجرد تر از آن است که مرتکب ثواب و گناه گردد ؛و آنقدر وجودش عظمت پیدا می کند که ارتکاب ثواب یا گناه به مخیله اش نمی گنجد .

 

- ابن سینا :

او ملقب به حجت الحق ؛متولد سال ٣٧٠ هجری قمری در نزدیک شهر بخارا بود.او با خواندن تفسیر حکمت الهی فارابی ؛از نظریات سقراط در س حکمت الهی را فرا گرفت و در سن ١٨ سالگی از تحصیل علوم بی نیاز شد .

خلاصه نظریه فلسفی ابن سینا :

ابن سینا می گوید که ؛در جهان هر چه هست ؛به همان دلیل که هست ؛چزو وجود است .وجود را خداوند ایجاد کرده ؛ولی خود او سر سلسله موجودات نیست .یعنی خداوند که آفریدگار وجود است در خارج از موجودات قرار گرفته و نسبت به موجودات قدیم می باشد .هر چه هست از خداوند است ؛اما خود خداوند  در خارج از حیطه موجودات قراردارد .

وجود ،به عقیده ابن سینا ،شامل ماهیت و خود وجود است .به عقیده ابن سینا ؛همه چیز هست ولو وجود نداشته باشد .چون ماهیت آن وجود دارد .همانگونه که شعر هم بدون این که به وجود آمده باشد ؛در ذهن شما موجود است .

به نظر ابن سینا موجودات دنیا به سه قسم هستند :

١ - ممتنع  :

اگر ماهیت یک وجود طوری بود که دانسته شد که به وجود نخواهد آمد ، آن وجود ممتنع است

٢ -ماهیتی که ممکن است منتهی به وجود بشود یا نه ؛مثل تمام چیز هائی که در این جهان به وجود می آید ،از جماد گرفته تا حیوان :

تمام این موجودات دارای ماهیت هستند .اما ممکن است وجو پیدا بکنند یا نه.مثل باران که در آسمان وجود دارد ولی ممکن است ببارد یا نبارد .

٣ - وجود واجب :

وجودی که از ماهیت جدا نیست ،و به وجود نیامدن آن وجود امکان ندارد ،و باید به طور حتم به وجود بیاید این وجود واجب است .

وجود واجب ،ذات واجب الوجود  یعنی خداوند است که موجودیت همه موجودات از اوست و فقط خداوند است که دارای عنوان وجود واجب است و  جز او کسی و چیزی این عنوان را ندارد .

- مکتب فلسفی افلا طونیون جدید : 

حضرت مسیح به مردم سفارش می کرد که نسبت به هم و نسبت به خالق مهربان باشند .این تعالیم حضرت مسیح ؛زیر بنای مکتب فلسفی افلاطونیون جدید را به وجود آورد .

-  علت منطقی عشق ورزیدن در این مکتب ،این بود که در جهان چیزی جز خالق  نیست و هر چه هست خدا می باشد و غیر از خدا چیزی وجود ندارد ،و نمی تواند وجود داشته باشد .زیرا "وجود " خداست و اگر چیزی جز خدا بوجود آید ؛نا گزیر "عدم "است . که بوجود آمدن عدم امکان ندارد .چون وجود "هستی" خدا است ؛نا گزیر هر چه هست و از جمله انسان ؛ خدا می باشد .

افلاطونیون جدید هم به چند مکتب منقسم شدند و نظریه های مختلفی به وجود آمد :

١ - بعضی از افلاطونیون جدید ؛انسان و سایر موجودات جهان را خدا می دانستند و منصور حلاج ؛صوفی معروف که با طرز فجیعی کشته شد ؛از این گروه بود که اناالحق می گفت .

٢ -دسته ای دیگر از این گروه عقیده پیدا کردند که انسان از خدا هست و لی خدا نیست .مثل نور خورشید که از خورشید است و لی خود خورشید نیست .

٣ - دسته ای دیگر از افلاطونیون جدید عقیده داشتند که بر اثر خلقت ؛مخلوق از خالق جدا شده است ولی امید واری هست که به خالق به پیوندد.

نتیچه اینکه :

عشق در تمام مکتب های افلاطونیون جدید دارای اهمیت بوده و همه عقیده داشتند که باید به همنوع و موجودات دیگر اعم از حیوان و گیاه و جماد و به طریق اولی به خالق عشق ورزید ؛زیرا همه خدا هستند (گروه ١ )یا همه از خدا هستند (گروه ٢) و یا امیدواری هست که همه روزی به خدا به پیوندند(گروه ٣ ).

جلال الدین رومی(مولانا ) در مثنوی معنوی خود ؛فلسفه افلاطونیون جدید را به طرزی دلکش بیان کرده است به دیباچه کتاب مثنوی از بیت اول "بشنو از نی چون حکایت می کند " تا اولین داستان مثنوی "بود شاهی در زمان پیش از این ".

- حاج ملا هادی سبزواری که در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است ، نیز، پیرو فلسفه افلاطونیون جدید می باشد ، و می گوید که :

هرچه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست ،چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند .

- شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید :

-عرش  و  عالم جز طلسمی بیش  نیست    

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست

در  نگر  کاین  عالم  و  آن   عالم      اوست

نیست غیراز او ،وگر هست او  هم اوست

ذره   ذره   در   دو   گیتی   فهم      تو ست

هر  چه  را  گوئی  خدا ، آن  وهم   تو ست

عقل  در   سودای   او       حیران      بما ند

جان   ز  عجز  انگشت   در  دندان      بماند

هین  مکن چندان قیاس ای   حق شناس

زان که  ناید   کار    بیچون      در      قیاس

- طامات گوئی عرفای بزرگ :

دیده شده است که بزرگترین عرفا ؛بعد از تحصیل حکمت و مدتی سلوک در مراحل عرفان ؛منحرف گردیدند و حرف هائی زدند که باور کردنی نبود .عارفی بزرگ چون  بایزید بسطامی وقتی می شنود که موذن می گوید "الله اکبر "،می گوید ،"ان اکبر منه "یعنی من از او "خدا " بزرگتر هستم .یا وقتی که می شنود که می گویند "سبحان الله "می گوید "سبحانی ما اعظم شانی "؛یعنی به قدری به برتری خود می نازد که از عظمت شان  و مرتبه اش دچار بهت می شود ، یا وقتی که حافظ می گوید :

      بودم آن روز  من  از  طایفه  درد    کشان   

    که نه از تاک نشان بودو ،نه از تاک  نشان

گرچه این شعر تحت تاثیر حکمت افلاطونیون جدید سروده شده ولی ،دعوی الوهیت است .زیرا،حافظ می گوید که،وقتی من بودم ؛خدا نبود .و چون طبق نظریه کسانی که معتقد به وحدت وجود هستند ؛همه چیز خدا است و غیر از خدا (هستی )چیزی نیست و در خارج از حدود هستی چیزی نمی تواند وجود داشته باشد .لذا ؛این نوع گویش ها را طامات گوئی می گویند .طامات به معنی لبریز شدن ظرف یا ،دریا است .یعنی ظرفیت بایزید بسطامی پر و لبریز شده و به همین جهت این جملات را بر زبان آورده است . با اینکه طامات گوئی حافظ، به سبب احتمالا جوانی، قابل چشم پوشی است ولی بایزید بسطامی هنگامی که این جملات را بر زبان می آورده ، از کهولت سنی بر خوردار بوده است .

- عرفا با اینکه می دانستند که خداوند قابل شناختن نیست ؛ولی ،می کوشیدند که خود را به او نزدیک کنند و برای وصول بخدا ؛دچار حالت بیخودی می شدند ؛بدون اینکه شراب یا مواد مخدر مصرف نمایند ؛و از موسیقی برای بیخود شدن استفاده می کردند .مولوی می گوید :

* یکدست جام باده و یکدست زلف یار        رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

عرفا می دانستند که نخواهند توانست خدا را بشناسند،لکن ، امیدوار بودند که بخدا برسند و آن ها فکر می کردند بعد از اینکه بخدا رسیدند، اورا خواهند شناخت ؛چون خدا خواهند شد .

- عرفا نسبت به صوفیان مردانی متین و سنگین بودند ،و عقیده داشتند که عشق،  اساس هستی است .عشق از خالق جدا نیست ،و چون خالق و مخلوق یکی می باشند؛پس عشق از مخلوق هم جدا نیست .تمام ذرات جهان ؛اعم از جاندار و بی جان بر اثر وجود عشق ،جاذب و مجذوب یکدیگر هستند .که علم امروز این نظریه را قبول دارد .چرا که اساس ماده بر دو نیرو که در واقع یک نیرو است ، اما دو وجه دارد ، استوار شده است :

 -الکتریسیته مثبت که در پروتون ؛یعنی هسته اتم هست

-الکتریسته  منفی که در الکترون وجود دارد .و این دو جاذب یکدیگر هستند .

- خالق و مخلوق و عشق در نظر عرفا ،یک تثلیث بود در وحد ت ،و این نظریه شبیه بود به تثلیث مسیحییان ، که عقیده دارند ؛پدر ،پسر و روح القدس ،سه چیز است در یک چیز.

- به عقیده عرفا ؛چون عشق مظهر قدرت خداوند است  ؛قابل توصیف نیست .(امروز هم که ما مجهز به علوم قرن بیستم هستیم ؛نمی توانیم توضیح دهیم ،نیروئی که یک طرف آن الکتریسته مثبت و وجه دیگر آن الکتریسته منفی بوده و اساس ماده را تشکیل می دهد، چه چیز است ؟)

- یکی از گفته های عرفای ایران ؛سرعت عشق است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات برود و بر گردد.ما می بینیم ،نیروئی که نمی دانیم چیست ؛در یک ثانیه به شکل موج سیصد هزار کیلومتر طی می کند و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد، آنی است ،و آنقدر سریع است که هنوز نتوانسته اند سرعت آن را اندازه بگیرند .

- به عقیده عارفان :

روئیدن گیاه ناشی از عشق است و حرکت آب در جویبار ؛از عشق سرچشمه می گیرد .شعله ور شدن آتش از عشق می باشد وچهچه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد .و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد ،و تمایل مرد و زن  نسبت به یکدیگر نیز از همان عشق می باشد .

-  فرق صوفی با عارف :

- صوفی ها، هیچ دینی را به دین دیگر ترجیح نمیدهند و معتقدند که د رهر چیزی ذره ای از وجود خدا هست، و مجموع جیز ها که عالم هستی را تشکیل می دهند ؛کامل است ،چونکه خدا است ، و هیچ  چیز به تنهائی کامل نیست .

 این اعتقاد صحیح نیست چونکه ذات خداوند جزء ندارد و منقسم به اجزاء شدن از نواقص مخلوق است .

- صوفی ،منکر وصول به حقیقت از راه حکمت است و عقیقده دارد که انسان باید از راه عشق به حقیقت واصل شود .

- صوفی فقط زمان حال را در نظر دارد و می گوید که باید از زمان حال استفاده کرد و دم غنیمت است .

- صوفی عقیده به تحصیل علم ندارد .

- صوفی عقیده دارد که باید به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصود رسید .

(مشخص نشده است که مولانا صوفی بوده یا عارف ،چونکه ،د ربرخی از اشعارش همه ادیان را یکی دانسته است ؛مانند یک صوفی ،وصول به حقیقت را از راه حکمت قبول ندارد و می گوید که، عشق لازم است ،مانند صوفی به زمان حال اعتقاد دارد و به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصو د رسیدن را تایید می کرد .)

 

- دکارت :

تا روزی که دکارت به دنیا نیامده بود ؛دانشمندان مغرب زمین نیز می کوشیدند با مطالعه در دنیای بزرگ به راز هستی پی ببرند .

دکارت در فلسفه مغرب زمین مکتبی جدید را مفتوح کرد .او گفت :به جای تحقیق در عالم اکبر که ما بدان دسترسی نداریم ؛بهتر آن است که د رعالم اصغر تحقیق کنیم .زیرا عالم اصغر در دسترس ما  است وما می توانیم با وسائلی که در اختیار داریم در آن تحقیق نموده و بر جزئیات آن پی ببریم و سپس از روی جزئیات به کلیات عالم اکبر برسیم.

این نظریه دراروپا طرفداران زیادی پیدا کرد و دانشمندان با کمک دست ها و چشم ها ؛تحقیقات خود را از جانوران  و ذرات کوچک عناصر ،شروع کردند .و د رعلوم جانورشناسی ؛فیزیک و شیمی جلو رفتند وتوانستند عمل را باعلم تطبیق نمایند .و از تطبیق عمل با علم ؛صنعت بوجود آمد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

کوتاه و تامل برانگیز

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۱۰ ب.ظ

 

 

 

 

 

 

مادر مهربان

 

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود .

  -اشتباه فرشتگان

   درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

 

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟

 

 

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

 

-مرد کور

 

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!

     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید

 

-یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۰
ایوب تفرشی نژاد

 

اویس قرنی :

پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) ، گهگاهی روی سوی یمن می کرد و می فرمود که : نسیم رحمت از جانب یمن می یابم . و باز خواجه کائنات فرمود که فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته را بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات بر آورند و بهشت رود تا هیچ آفریده واقف نگردد که در آن میان اویس کدامست که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبه تواری عبادت می کرد و خویش را از خلق دور می داشت تا در آخرت نیز از چشم  اغیار محفوظ ماند . در اخبار غریب آمده است که فردا خواجه انبیاء در بهشت از حجره خود بیرون اید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند . خطاب آید که کرا طلب می کنی؟ گوید : اویس را . آواز آید که رنج مبر که چنانکه در دار دنیا ویرا ندیدی این جا نیز هم نه بینی .گوید الهی کجاست ؟ فرمان رسد که کسی که ما را می بیند ترا چرا بیند . پیامبر اکرم فرمودند که : در امت من مردی است که به عدد گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را .صحابه گفتند این که باشد ؟ گفت : عبد من عبدالله ، بنده از بندگان خدای . گفتند که ما همه بندگانیم نامش چیست ؟ گفت : اویس . گفتند : او کجا بود ؟ گفت : به قرن .گفتند او ترا دیده است . گفت : به دیده ظاهر ندیده است . گفتند : عجب چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است . گفت : از دو سبب . یکی از غلبه حال و دوم از تعظیم شریعت من که پیر مادری دارد عاجزه است . ایمان آورده ، به چشم بخلل و به دست وپای سست شده . به روز اویس اشتروانی کند و مزد آن بر نفقات خودو مادر خرج کند .گفتند ما او را به بینیم . صدیق گقت که تو او را در عهد خود نبینی اما فاروق و مرتضی را گفت که شما او را به بینید .و وی مردی شعرانی است و بر پهلوی چپ وی و بر کف دست وی چندانکه یک درم سفید است و آن نه سفیدی برص است .چون او را دریابید از من سلامش رسانید و بگوئید تا امت مرا دعا گوید .

نقلست که چون پیامبر را وفات نزدیک رسید ، گفتند که یا رسول الله ، مرقع تو به که دهیم ؟ گفت : به اویس قرنی .چون فاروق و مرتضی از بعد وفات پیامبر به کوفه آمدند ، فاروق در میان خطبه گفت که یا اهل کوفه ؛برخیزید . برخاستند . گفت : از قرن کسی در میان شما هست ؟ گفتند : بلی .قومی را به او فرستادند .فاروق خبر اویس را از ایشان پرسید .گفتند : نمی دانیم .گفت صاحب شرع مرا خبر داده است و او گزاف نگوید .مگر شما او را نمی دانید . یکی گفت : او از آن حقیر تر است که امیر المومنین او را طلب کند . دیوانه احمق و از خلق وحشی باشد . گفت : او را طلب می کنیم کجاست ؟ گفتند در وادی اشتر نگه می دارد تا شبانگاه نانش دهیم ، شوریده است .در آبادانی ها نیاید و با کس صحبت ندارد و آن چه مردمان خورند او نخورد .غم و شادی نداند . و چون مردمان بخندند او بگرید و چون او بگرید مردمان بخندند . گفت : او را می طلبیم .پس فاروق و مرتضی آنجا شدند او را دیدند در نماز و حق تعالی ملکی را بدو گماشته تا اشتران او رانگاه می داشت . و چون بانگ حرکت آدمی بیافت نماز کوتاه کرد . چون سلام باز داد فاروق برخاست و سلام کرد . او جواب داد . فاروق گفت : نام تو چیست ؟ گفت : بنده خدا .گفت : همه بندگان خدائیم ترا خاص نام چیست ؟ گفت : اویس . گفت : بنمای دست راست .بنمود و آن سپیدی که رسول نشان کرده بود  به دید .شستش را ببوسید و گفت : رسول خدای ترا سلام رسانیده است و گفته است که امتان مرا دعا کن . گفت : تو اولی تری به دعا گفتن مسلمانان که بر روی زمین از تو عزیز تر کسی نیست . فاروق گفت : من خود این کار می کنم . تووصیت رسول به جای آور . گفت : یا عمر ، نباید که آن دیگری بود ؟ گفت : پیامبر ترا نشان کرده است . پس اویس گفت : مرقع پیامبر به من دهید  تا دعا کنم . ایشان مرقع بدو دادند پس گفتند بپوش و دعا کن .گفت : صبر کنید تا حاجت بخواهم . در بپوشید از بر ایشان دور دور برفت و آن مرقع فرو کرد و روی بر خاک نهاد و می گفت : الهی این مرقع در نپوشم تا همه امت محمد را به من نبخشی . پیامبر حواله این جا کرده است  ورسول فاروق و مرتضی است .الهی همه کار خویش کردند کنون کار تو مانده است .خطاب آمد که چند تنی بتو بخشیدم مرقع در پوش .می گفت : نه من همه را خواهم . باز خطاب ام که چندین هزار تن دیگر بتو بخشم .مرقع بپوش .می گفت : نه همه را می خواهم .و ادامه داشت تا خدا همه امت محمد را به او بخشید . فاروق ، اویس را دید که گلیمی  اشتری بر خود فرگرفته و سر و پای برهنه توانگری هیچده هزار عالم در تحت آن گلیم دید .فاروق از خویشتن و از خلافت خود دلش گرفت و گفت : کیست که این خلافت از ما بخرد بگرده ای ؟  اویس گفت : کسی که عقل ندارد .چه می فروشی ؟ بینداز تا هر کرا بیابد برگیرد . خرید و فروخت در میان چه کار ؟

فاروق گفت : یا اویس ، چرا نیامدی تا مهتر را به بینی ؟اویس گفت : آنگاه شما دیدید؟ گفتند :بلی . گفت : مگر جبه او را دیدید . اگر شما او را دیدید ، بگوئید تا ابروی او پیوسته بود یا گشاد ؟  آن ها از هیبتی که حضرت پیامبر را بود نتوانستند پاسخ داد . اویس گفت : شما دوست محمد هستید ؟ گفتند : هستیم . گفت :اگر در دوستی درست بودید چرا آن روز که دندان مبارک او شکستند به حکم موافقت دندان خود نشکستید که شرط دوستی موافقت است . پس دندان خود بنمود ، یک دندان در دهان نداشت  گفت من او را بصورت نا دیده موافقت کردم که موافقت از دین است . پس هر دو را رقت جوش آورد بدانستند که منصب موافقت و ادب منصبی دیگرست که رسول را ندیده بود و از  وی می بایست آموخت . پس فاروق گفت  : یا اویس مرا دعائی بکن . گفت در ایمان میل نبود دعا کرده ام و در هر نماز تشهد می گویم .اگر شما ایمان به سلامت به گور برید خود شما را دعا دریابد و اگر نه من دعا ضایع نکنم . پس فاروق گفت : مرا وصیتی کن . گفت : یا عمر خدای را شناسی ؟ گفت : شناسم . گفت : اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی ترا به .گفت : زیادت کن .گفت : یا عمر خدای ترا می داند ؟ گفت : داند .گفت : اگر به جز خدای کسی دیگر ترا نداند ؛ ترا به . پس فاروق گفت : باش تا چیزی بیاورم .اویس دست درگریبان کرد و دو درم بر آورد و گفت : من این از اشتربانی کسب کرده ام . اگر تو ضمان می کنی که من چندان بزیم که این بخورم ، آنگاه دیگر بستانم .زمانی بود پس گفت : رنجه گشتید باز گردید که قیامت نزدیک است . آنگاه آنجا ما را دیدار بو که بازگشتی نبود که من اکنون بساختن زاد راه قیامت مشغولم. چون اهل قرن از کوفه باز گشتند ، اویس را حرمتی و جاهی پدید آمد . در میان ایشان .سر آن نمی داشت از آن جا بگریخت و به کوفه شد و بعد از آن کسی او را ندید الا هرم بن حیان . هرم گفت : چون آن حدیث بشنودم که درجه شفاعت اویس تا چه حد است ، آرزوی وی بر من غالب شد به کوفه رفتم و او را طلب کردم تا وی را باز یافتم بر کنار فرات وضو می کرد و جامه می شست .وی را شناختم که صفت وی شنیده بودم . سلام کردم و جواب داد و در من نگریست . خواستم تا دستش فراگیرم ،دست نداد .گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از رحمت که مرا بر وی آمد از ضعیفی حال وی . اویس نیز گریست و گفت : ترا که راه نمود به من ؟ گفتم نام من و پدر من چون دانستی و مرا به چه شناختی ؟ هرگز نادیده گفت : آنکه هیچ چیز از علم و خبر وی بیرون ینست مرا خبر داد و روح من روح ترا بشناخت که روح مومنان با یکدیگر آشنا باشد . اگر چه یکدیگر را ندیده باشند . گفتم : مرا چیزی روایت کن از رسول . گفت : من وی را نیافته ام . اخبار وی از دیگران شنیده ام و نخواهم که راه حدیث بر خوی گشاده کنم و نخواهم که محدث و مفتی و مذکر باشم که مرا خود شغل هست که بدین نمی پردازم  .گفتم : آیتی بر من بخوان تا از تو بشنوم .پس دست من بگرفت و گفت : اعوذ با الله من الشیطان الرجیم و زار بگریست  . پس گفت : چنین می گوید خدای جل جلاله : "و ما خلقت الجن و الا نس الا لیعبدون ، و ما خلقت السماء و الارض و ما بینهما لا غیبن م خلقنا هما الا با لحق و لاکن اکثر هم لا یعلمون " تا این جا که " انه هو العزیز الرحیم " برخواند .آنگاه یک بانک کرد که پنداشتم که عقل از وی زایل شد . پس گفت : ای پسر حیان چه آورد ترا این حا ؟ گفتم : تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم . گفت : من هرگز ندانستم که کسی خدای را بشناخت و به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسی دیگر بیاسود . اویس وصیت کرد که : مرگ را زیر بالین دار چون که بخفتی و پیش چشم دار، که بر خیزی و در خردی گناه منگر در بزرگی آن نگر که در وی عاصی شوی که اگر گناه خردداری خداوند را خرد داشته باشی و اگر بزرگ داری خداوند را بزرگ داشته باشی .

و ربیع خثیم گوید :‌برفتم تا اویس را به بینم .  در نماز بامداد بود . چون فارغ شد گفتم :‌صبر کنم تا از تسبیح باز پردازد درنگی کردم همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دگیر بکرد . حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخورد و هیچ نخفت .شب چهارم او را گوش می داشتم ،خواب در چشمش آمد .در حال با حق به مناجات آمد و گفت : خدا وندا ،به تو پناه می گیرم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیار خوار. گفتم : مرا این بسنده است . او را تشویش ندارم و باز گردیدم .

اویس را می آرند که در همه عمر خویش هر گز شب نخفت .یک شب گفتی هذه لیله القیام و دیگر شب گفتی  هزه لیله الرکوع و دیگر شب گفتی هذه لیله السجود .یک شب به قیامی به سر بردی و یک شب به رکوعی دیگر شب به سجودی . گفتند یا اویس چون طاقت می داری شبی به دین درازی بر یک حال ؟ گفت : ما خود هنوز یکبار سبحان ربی الاعلی نگفته باشیم در سجودی که روز آید خود سه بار تسبیح گفتن سنت است . این از آن یم کنم که می خواهم که مثل عبادت آسمانیان کنم .

از وی پرسیدند که خشوع در نماز چیست ؟ گفت : آن که اگر نیزه بر پهلویش زنند ، در نماز خبرش نبود . گفتند چونی ؟ گفت : چگونه باشد کسی که با مداد بر خیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه . گفتند : کار چگونه است ؟ گفت : آه از بی زادی و درازی راه . و گفت : اگر تو خدای تعالی را پرستش کنی به عبادت آسمان ها و زمین ها از توبه نپذیرد تا باورش نداری . گفتند : چگونه باورش داریم ؟ گفت : ایمن نباشی بدانچه ترا فرا پذیرفته است . و فارغ نبینی خویش را در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود . و گفت : هر که سه چیز دوست دارد دوزخ بدو از رک گردنش نزدیک تر بود . طعام خوش خوردن و لباس نیکو پوشیدن و با نوانگران نشستن .

 

اویس را گفتند که : سی سال است در نزدیکی تو مردی است که گوری فرو کرده است و کفنی در آویخته و بر سر آن نشسته است و می گرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز .اویس گفت : مرا آنجا ببرید تا او را به بینم .اویس را نزدیک او بردند . او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گیره در مغاک افتاده . بدو گفت : یا فلان ، سی سال است تا گور و کفن ترا از خدای مشغول کرده است و بدین هر دو باز مانده و این هر دو بت را ه  تو آمده است  . آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید و حال برو کشف شد نعره بزد و در آن گور افتاد و جان بداد . اگر گور و کفن حجاب خواهد بود ، حجاب دیگران بنگر که چیست و چند ست ؟

نقلست که اویس یکبار سه شبانه روز هیچ نخورده بود . روز چهارم بامداد بیرون آمد . بر راه یک دینار زر افکنده بود .گفت : از آن کسی افتاده باشد .روی بگردانید تا گیاه از زمین بر چیند و بخورد . نگاه کرد گوسفندی می آمد گرده گرم در دهان گرفته پیش وی بنهاد . گفت : مگر از کسی ربوده باشد . روی بگردانید . گوسفند به سخن آمد و گفت : من بنده آن کسم که تو بنه آنی . بستان روزی خدای از بنده خدای . گفت : دست دراز کردم تا گرده بر گیرم ، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۱
ایوب تفرشی نژاد

دانلود کتاب های صوتی

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۶ ب.ظ

تعدادی از  کتاب های صوتی منتخب در صفحه ی اصلی سایت قرار گرفته اند. لیست کامل کتاب های صوتی موجود را می توانید در فهرست زیر مشاهده کنید. کنار لینک کتاب هایی که در ۳۰ روز گذشته به سایت اضافه شده اند علامت New قرار داده می شود همچنین می توانید با وارد کردن نام و آدرس ایمیل به عضویت سایت درآیید تا عنوان و آدرس آخرین کتاب های اضافه شده به سایت به طور ماهیانه به ایمیل شما ارسال شود.

 

لیست کامل کتاب های موجود (بر اساس حروف الفبا):

 

۲۴ ساعت در خواب و بیداری - صمد بهرنگی

 

آب زندگی - صادق هدایت
اسطوره های یونان و روم - دان ناردو
آشنایی با استاد جبار باغچه بان
آشنایی با استاد پرویز شهریاری 
آشنایی با عارف قزوینی
آشنایی با هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
اشعاری از مهدی اخوان ثالث
اعترافات یک سارق مادرزاد - از کتاب مرگ در می زند - وودی آلن
اعلامیه ی جهانی حقوق بشر - سازمان ملل
آلیس در سرزمین عجایب - لوییس کارول
امپراطوری ایران - دان ناردو 
امپراطوری هیتلر - گیل استوارت 
انتری که لوطی اش مرده بود - صادق چوبک 
انجیل های چهارگانه عهد جدید 
آن زن - از کتاب ضد یادها - مسعود بهنود
انسان و سرنوشت - میخائیل شولوخوف
اندیشه های ماندگار - وین دایر
اولین و آخرین رهایی - کریشنامورتی 
ایران و تنهاییش - دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 
این برف، این برف لعنتی - جمال میر صادقی
بابا گوریو - اونوره دو بالزاک
باغ ایرانی - امیر حسن چهل تن
بچه ی مردم - جلال آل احمد
برای پیرزن های خودم - شیوا ارسطویی
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن! - کورت توخولسکی
بهشت - غلامحسین هرندی زاده
به کی سلام کنم؟ - سیمین دانشور
پیامبر - جبران خلیل جبران
تفتیش عقاید - دبورا بکراش
تفسیر کل قرآن - آیت الله شهید مرتضی مطهری
تذکره الاولیا - شیخ فریدالدین عطار نیشابوری
تفکر زائد - استاد محمد جعفر مصفا 
تکامل فیزیک - آلبرت اینشتین
تکنولوژی فکر - دکتر علی رضا آزمندیان
تلخون - صمد بهرنگی
جاناتان مرغ دریایی - ریچارد باخ
جنگ های صلیبی - تیموتی لوی بیتل
جهان از دید آلبرت انشتین
چشم مال دنیا دار - نادروس
چکمه - هوشنگ مرادی کرمانی
چهارسوق (حکایت حسین کرد شبستری) - امین موسوی زاده
خروس زری پیرهن پری - احمد شاملو
داستان هایی از پورنگ هاشمی
داستان هایی از پیامبران - کتاب صوتی تصویری
داش آکل - صادق هدایت
در تاریکی 
در کوچه باغ های نشابور - محمد رضا شفیعی کدکنی
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد - شهرام رحیمیان
دو سنگر انفرادی - از کتاب تهرانجلس -  ابراهیم نبوی
دید و بازدید عید - جلال آل احمد
دیوار - مارلن هاس هوفر
دیوان حافظ - حافظ شیرازی
دیوانه - جبران خلیل جبران
دیو باید بمیرد - نیکلاس بلیک
ذهن ناآرام - هادی بیگدلی
راز - راندا برن
رابطه - استاد محمد جعفر مصفا 
رشته های تحقیقاتی دانشگاهی
زن در شاهنامه  - از کتاب راه رفت روی ریل - فریدون تنکابن
زندگی سگی - احمد دهقان
ستاره های شب تیره - فریدون تنکابنی
سخنرانی هایی از دکتر علی شریعتی
سخنرانی هایی از آیت الله مطهری
سخنرانی هایی از دکتر سروش
سخنرانی هایی از دکتر الهی قمشه ای
سرود آرش کمانگیر - سیاوش کسرایی
سگ ها و گرگ ها - مهدی اخوان ثالث 
سیندرلا
شاپرک خانوم - بیژن مفید
شادمانی خلاق - کریشنامورتی - ترجمه استاد محمد جعفر مصفا 
شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری - اجرای احمد شاملو
شاهنامه - فردوسی
شب های روشن - داستایووسکی
شرح و تفسیر تعدادی از غزل های حافظ - زنده یاد دکتر محمد جعفر محجوب
شرق بنفشه - شهریار مندنی پور
شهر قصه - بیژن مفید
صدای پای آب - سهراب سپهری
طلب آمرزش - صادق هدایت
طنز فاخر سعدی - ایرج پزشکزاد
ظلم آباد - علی اشرف درویشیان
عادت - صمد بهرنگی
عجایب هفت گانه - سید کاظم خلخالی سید محمود اختریان
عدل الهی - آیت الله مرتضی مطهری
عقاب - پرویز ناتل خانلری 
علیمردان خان
عمو نوروز
فارسی شکر است - محمد علی جمال زاده
فدریکو گارسیا لورکا - ترجمه و اجرای احمد شاملو
قرآن - ترجمه صوتی فارسی - ترجمه ی استاد فولادوند
قرآن - ترجمه صوتی فارسی - ترجمه استاد بختیاری نژاد
قرآن - ترجمه صوتی انگلیسی
قرآن - ترتیل استاد پرهیزگار
قصه عینکم - رسول پرویزی
قصه های حسن کچل
قصه های شیرین مثنوی مولوی - مولوی - جعفر ابراهیمی (شاهد)
قصه های مجید (داستان تسبیح) - هوشنگ مرادی کرمانی
قصه ی دخترای ننه دریا - احمد شاملو
قلعه حیوانات - جورج اورول
کباب غاز - محمد علی جمال زاده
کچل کفتر باز - صمد بهرنگی
کیمیاگر - پائولو کوئلیو
گدا - غلامحسین ساعدی
گره خودشناسی - سعید بنکدار تهرانی 
گلستان سعدی (کامل)
لبخند - محمد پورسانی 
لیلی و مجنون - حکیم نظامی گنجوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۶
ایوب تفرشی نژاد

سهروردی/ سرنوشت انسان پس از مرگ

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۷ ب.ظ

 

سهروردی ، در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد زنجان متولد شد . او به منظور تحصیل علم به شهر مراغه و از آن جا به شهر اصفهان رفت . او در سن شانزده سالگی از تحصیل بی نیاز شد .سهروردی ، در تحصیل استعداد بیشتری از خود نشان داد . بطوری که می گویند او از نظر تحصیل از ابن سینا پیشی گرفته است . سهروردی ، در حین تحصیل چنین استنباط کرده بود که موجودات دنیا از نور به وجود آمده اند . انوار قادر هستند که به یکدیگر به تابند . این تابش متقابل را اشراق خواند و به همین جهت لقب شیخ اشراق را یافت . سهروردی می گفت که : جهان غیر از نور نیست که یکی بر دیگری می تابد و لذا ، جهان غیر از اشراق نیست . بعضی از انوار ضعیف و پاره ای از انوار رقیق است . و برخی دیگر متراکم است . همانگونه که نورهای قوی بر نورهای ضفیف می تابد . نورهای ضعیف بسوی انوار قوی تابش دارد . حتی کوه هم نور است . اما نوری متراکم و حتی ظلمت هم نور است ولی نور متکاثف. در جهان چیزی نیست که نور نباشد و به نور دیگر نتابد و انسان هم که از موجودات جهان است ، از نور می باشد و به دیگران می تابد . همانگونه که نورهای دیگر نیز به او می تابد .   به مناسبت این نور که از انسان به دیگران تابیده می شود انسان فیاض است و می تواند به دیگران سود برساند . و از نور سایرین روشن شود . سهروردی در این رابطه کتاب " حکمت الاشراق " را تدوین کرده است . سهروردی از اصفهان به حلب رفته و در آن جا مورد توجه ملک ظاهر ، پسر صلاح الدین ایوبی قرار گرفت . چون جوان بود ، مورد حسادت علمای وقت که شیعه نبودند قرار گرفت و علما با شنیدن نظریه اشراق او ، او را مرتد و واجب الاقتل اعلام کرده و از ملک ظاهر می خواهند که او را به قتل برساند . ملک ظاهر به سهروردی گفت که : این علما می گویند که خداوند در قران گفته که انسان را از خاک آفریده و آن خاک مبدل به نطفه و سپس علقه گردیده است . تو در این خصوص چه می گوئی ؟ 

 

سهروردی پاسخ داد که : این موضوع درست است ولی خاک عبارت است از نور متراکم و متکاثف ، و خداوند در قران بارها به نور انسان اشاره می کند . در آیه سیزدهم از سوره الحدید ، خداوند می فرماید که : در آن روز (روز قیامت ) مردها و زن های مومن را می بینی که نورشان در طرفین و پیشاپیش آن ها در حرکت است و آن ها به راهنمائی آن نور حرکت می کنند و آنگاه به اشارات دخول به جنت داده می شود و در آن بهشت از زیر درختان نهر های آب جاری است و در آن بهشت پیوسته زندگی خواهند کرد و دخول به آن جنت ، رسیدن به اجری بزرگ است .  

 در این آیه خداوند با صراحت از نور انسان صحبت کرده و البته آن نور روشنائی اعمال نیک مردها و زن های مومن است ولی بالاخره نوری است که از انسان می تابد . 

 در آیه جهاردهم همان سوره می فرماید که : 

در آن روز مردان و زنان منافق وقتی می بینند که افراد نیکوکار به سوی جنت می روند به آن ها می گویند که : ای مومنین ، قدری توقف کنید و منتظر شوید که ما از نور شما بگیریم تا از ظلمت نجات پیدا کنیم . از طرف افراد نیکوکار به آن ها گفته می شود که بسوی دنیا برگردید و در آن جا تحصیل نور کنید زیرا از نور ما چیزی به شما نمی رسد . آیا این آیات دلیل بر این نیست که از انسان نور می تابد و آیا من چیزی بر خلاف خداوند و قران گفته ام  ؟ 

ولی در اثر سعایت و بد گوئی علما به صلاح الدین ایوبی پدر ملک ظاهر ، او را به زندان انداخته و در سن 38 سالگی او را در زندان خفه می کنند . 

ملا صدرا علت دادن فتوای قتل سهروردی را این چنین توضیح می دهد :

سهروردی می گفت که حکمت بر دو نوع است :

الف - حکمت لدنی : حکمتی است که خاصان از آن برخوردار می شوند .

ب -  حکمت العتیقه : حکمتی است که همواره از قدیم بوده است . علمای دمشق و حلب دو دلیل برای مرتد بودن سهروردی بیان داشتند . اول این که سهروردی می گفت : همه چیز نور است و هر نوری به دیگر می تابد و از نور دیگر کسب فیض می کند . دوم این که : سهروردی می گفت : حکمت عتیق و حکمت لدنی در او جمع شده است . علما معتقد بودند که فقط پیامبر اسلام دارای این دو صفت بوده است و جز او هیچ کس علم لدنی نداشته و نخواهد داشت . سهروردی ، از مشرق و مغرب ، دو اصطلاح عرفانی به وجود آورده بود . مشرق در اصطلاح او عبارت بود از جائی که نور مجرد در آن جا است و آن نور هیچ نوع آلودگی با ماده ندارد . ولی مغرب ، عبارت است از منطقه ای که در آن جا نور متراکم یا ماده وجود دارد ، و در آن جا نور مجردات یافت نمی شود .

سایر اصطلاحاتی که سهروردی  مورد استفاده قرار می داد ، عبارتند از :

1- قیروان = از آن جائی که قیروان شهری است د راقصای مغرب ممالک اسلامی ، لذا ، سهروردی مغرب عرفانی خود را قیروان می خواند .

2- یمن = نظر به اینکه یمن در شرق کشورهای اسلامیاست ، سهروردی شرق عرفانی خود را یمن می نامید .

3- چاه قیرون = در چاه قیروان سقوط کردن یعنی کسی که در حضیض مادی سقوط کرده است .

4- در یمن به سر بردن = کسی که در سر منزل مقصود جای دارد .

5- دیدن از نظر سهروردی = خوب دیدن و بد دیدن اشیاء اگر مربوط به عیب چشم نباشد ، به کمی یا زیادی نور اشیاء  مربوط می شود .اشیاء هر چه نوارنی تر باشد  بهتر دیده می شود . و وقتی که نور زیادتر شد ، چشم را خیره می سازد و از آن بیشتر چشم را کور می سازد . به همین جهت است که نور الانوار یا ذات خداوندی با چشم انسان قابل رویت نیست و انسان را کور می کند . زیرا که چشم بشر قادر به تحمل نور خداوند نیست . 

منشاء  تمام اشیاء ، نور الانوار است و نور الانوار به مناسبت درخشندگی خارق العاده قابل دیدن نیست .

تمامی اشیاء جهان از نور الانوار کسب روشنائی می کنند و نوری که از آن ها ساطع می گردد یا بر آن تابیده می شود از اوست .

سهروردی می گوید که : هر قدر یک جسم  لطیف ت باشد نوارنی تر است و هر چه متراکم تر باشد ، تاریک تر است . مسئله مهم این است که چه اندازه نور مستقل در اشیاء موجود است و چه اندازه نور آن ها از دیگران میتابد . نور آن هائی که دارای نور مستقل هستند در اصطلاح سهروردی نور مجرد خوانده می شود و آن هائی که نو رمستقل ندارند ، در اصطلاح سهروردی موسوم به نور عرض است . و نیز  مهم است که اشیاء تا چه اندازه به نور الانوار یعنی خداوند نزدیک هستند . و نزدیک شده آن ها به نور الانوار بسته به سعی و همت آن ها جهت رسیدن به خداوند است و هر که ساعی تر باشد بیشتر به خداوند نزدیک تر می شود .

به عقیده سهروردی افراد بشر که همه از نور هستند چند نوع هستند :  اول - انسان هائی که در آن ها نور متراکم گردیده که راه برای عبور نورهائی که از طراف به آن ها می تابد وجود ندارد . این گونه اشخاص در حضیض (چاه قیروان ) می مانند و از آن جا خارج نمی شوند . یعنی عمر را در حضیض ماده پرستی می گذرانند و هر گز از آن بالاتر نمی روند .

دوم - اشخاصی که نور متراکم در آن ها کمتر است . آن ها دارای تبلور هستند و نوری که  از اطراف به آن ها می تابد از آن ها عبور می کند . هر قدر در آن اشخاص استعداد عبور نور بیشتر باشد ، مرتبه بیشتری پیدا می کنند .

سرنوشت انسان پس از مرگ به نظر سهوردی :

به عقیده سهروردی سرنوشت انسان پس از مرگ به آن بستگی دارد که روح  انسان در این دنیا چه کرده است ؟ آیا راه صواب رفته یا خطاکار بوده است ؟ روح هم نور است . ولی آن نور بعد از مرگ انسان در صورتی که مستوجب پاداش باشد ، به نور الانوار ملحق می شود .سعادت واقعی برای نیکوکاران در دنیای بعد از مرگ است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۷
ایوب تفرشی نژاد

جملاتی زیبا در مورد عشق انسان به خدا

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ

 

 

 


  1.         http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/OnlyGodA/10.jpgweb counter

دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست، خدا که هست...
.
.
.
خوشا آن بنده با عهد و پیوند
که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه
چو باز آید نیاز آرد به درگاه...
.
.
.
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی،
لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه،
تمام مشکلاتو حل میکنه...
.
.
.
خدا تلفن ندارد، اما من با او صحبت میکنم
فیسبوک ندارد، اما من دوست او هستم
توییتر ندارد، اما من او را دنبال میکنم...
.
.
.
با خدا دعوا کردم با هم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوستم نداره
رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد
صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد...
.
.
.
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم، نه خوشی ها را
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد...
.
.
.
نیایش یعضی از ما آدم ها با خدا
و درخواست از او برای حضور در زندگیمان
مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند...
.
.
.
زمانبندی خدا بی نظیر است،
نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار،
اما ارزش انتظار را دارد...
.
.
.
یکی از فرق های انسان با خدا این است که
انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند
ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند...
.
.
.
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه، خدا عشق است...
.
.
.
دوست خدا بودن یونیفورم نمی خواهد،
فقط یه دل پاک و زلال کافیست...
.
.
.
ﻫﻤﻴــــﺸﻪ ﺳــﺮﻡ "ﺑﺎﻻﺳــﺖ"،
ﭼــﻮﻥ ﺑــﺎﻻی ﺳــﺮﻡ "ﺧﺪﺍﺳــﺖ"
.
.
.
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،
بنده آن ثنایم که تو سزای آنی...
.
.
.
خداوندا
دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست،
با لالایی مهربان خود، آرام کن
تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم...
.
.
.
پروردگارا
بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم
وقتی تو را در نظر نداریم...
.
.
.
میگن شبا فرشته ها
از آرزوی آدما
قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین حالا
رویای تو هرچی باشه
گفته بشه پیش خدا
.
.
.
هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست...
پس دوست عزیز بخوانش با لبخند
.
.
.
پروردگارا...
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم...
.
.
.
جواب آزمایش الهی مون، درست در نمیاد
اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم...
.
.
.
شک دارم که خالق دانه های انار
زندگی مرا بی نظم چیده باشد...
.
.
.
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بُوَد کز ما خدا برگشته است...
.
.
.
الهی
همنشین از همنشین رنگ می گیرد،
خوشا آنکه با تو همنشین است...
.
.
.
خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشیست و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز...
.
.
.
به خاطر بسپاریم که
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی...
.
.
.
الهـــی
چون در تـــو نگریـم شاهیــم و تــاج برسـر
وچون به خـود نگیریـم، خاکیــم و خاک برسـر...
.
.
.
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد و باور و ایمان قوی داشته باشید:
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید...
.
.
.
ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯی ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪای ﻧﻴﺴﺖ...
.
.
.
خدایا
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو
.
.
.
کار خدا نشد ندارد،
او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند
خواسته هایت را به او بسپار،
او حتما راهی برای رسیدن، به تو نشان خواهد داد...
.
.
.
خدایا مرا ببخش
که همواره در گرفتاری هایم؛ دنیا را از تو خواسته ام
الهی دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد...
.
.
.
خدایا به تنهاییت قسم،
ما را به آنچه که قسمتمان نیست عادت نده
.
.
.
زَهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت از کی طلبی جایی که خدا باشد ؟!
.
.
.
خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی
و ترس از دست دادن را از من دور کردی
و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته...
.
.
.
وقت دعا خجالت نکش،
نگو من گناهکارم و صدامو نــمیشنوه
اونـی که اون بالاست بیشتر از اونی که تو فکر میکنی هـــواتـو داره...
.
.
.
آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه تان سرشار از بوی خدا!
.
.
.
شک نکن
درست در لحظه ی آخر، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان می شود، معجزه ای رخ می دهد
و چه زیبا خدا از راه می رسد...
.
.
.
روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد،
که هیچ کسی حتی نمی پرسد "خوبی؟"
برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست...
"خــــدا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۳
ایوب تفرشی نژاد