عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

  

 

به نظر ملاصدرا ،واقعیت وجود ، اشیاء موجود را همانطور که کلی ، جزئی را در بر می گیرد ، در بر نمی گیرد . وجود با چیز دیگری اشیاء را در بر می گیرد که عرفا آن را نفس رحمانیه می خوانند . و می گویند که وجود از راه ترحم همه چیز را در بر می گیرد و آن ترحم باعث گردیده که موجودات به وجود آیند و اگر رحمت نبود ، هیچ چیز بوجود نمی آمد .

در مقابل ، شیخ احمد احسائی می گوید که :

رابطه وجود با اشیاء و طرز احاطه کردن اشیاء از طرف وجود ، رابطه مصدر نور است با اشیاء . هر شیئی به نسبت ماده ، و شکل خود از نور برخوردار می شود . یعنی که وجود ، اشیاء دنیا را به تناسب ماده آن ها ، جرم آن ها و شکل آن ها ، می سازد و به وجود می آورد .

2- وجود ,واقعیت است و اشیاء دنیا اشکال و هر شکل به اندازه ظرفیت خود از وجود بهره مند می شود . وجود حقیقت است و اشیائی که در جهان وجود دارد ، مجاز است از جمله خود جهان (وجود مثل چوب است و اشیاء مثل در و پنجره ).

3- تمام اشیاء به اندازه ماده ، جرم و ظرفیت یا حجم خود از وجود بهره مند می شوند.

گوش انسان طوری ساخته شده است که معنای هیچ صدائی را غیر از صدای انسان نمی تواند بفهمد و معرفت انسان طوری به وجود آمده است که دلیل هیچ موجود را غیر از دلایل انسان نمی تواند بفهمد . به همین جهت معلم و مرشد و راهنمای بشر ، ناگزیر باید شخصی چون خود او باشد که بنی آدم بتواند بیان آن ها را بفهمد و به دلایلشان پی ببرد و به همین جهت از آغاز خلقت کلیه راهنمایان و پیامبران بشر ، همه انسان بوده اند و دارای صورت انسانی .

در جهان صداهای متعدد است که همه صدای وجود است ,ولی انسان نمی تواند آن را بفهمد .وجود بعد نور است و نور را ما به وسیله این بعد ادراک می کنیم .

به عقیده ملاصدرا :

از وجود چیزی در تمام اشیاء هست و با اینکه وجود اشیاء را در بر نمی گیرد ، موجودیت هر شیئی وابسته به آن چیز است که از وجود؛ در هر شیئی موجود باشد . اگر آن چیز که از وجود در شیئی هست از آن شیئی دور شود ، آن شیئی موجودیت خود را از دست خواهد داد و مبدل به چیزی خواهد  شد که برای ما قابل ادراک نیست . اما مبدل به عدم (نیستی ) نمی شود .چون نیستی وجود ندارد و به وجود نمی آید و هر چیز به هر شکلی که به وجود بیاید ، وجود است .

نظریه ملاصدرا با نظریه های علمی امروز مطابقت می کند . اطلاعات امروز ما راجع به علت اصلی پیدایش موجودات ، بیشتر از اطلاعات او نیست .  ما می دانیم که تمامی اشیاء موجود در جهان از هستی به وجود آمده اند  هستی در جهان خورشیدی و دنیاهای خورشیدی دیگر یکی است ،و از ماده و انرژی (نیرو ) می باشد .بدون اینکه بدانیم آیا ماده اول به وجود آمده یا نیرو ؟ از این ماده و نیرو ، موجودات به وجود آمده اند و در هر چه که به وجود آمده ، قسمتی از ماده و انرژی هست و هر گاه آن قسمت از بین برود آن موجود نابود می شود ولی نه نابود واقعی . در جهان هیچ چیز مبدل به عدم نمی شود و عقل ما انسان ها عدم را نمی پذیرد.

انتقال قدرت از مبدا به موجودات :

بطور کلی تمامی فیلسوفان شیعه ، از لحاظ مبدا با یکدیگر موافق هستند ، خواه اسم آن را وجود یا خدا بگذاریم .آنچه که بین فلاسفه موجب اختلاف است ، نحوه انتقال قدرت از مبدا به موجودات و به وجود آوردن کائنات است .

با اینکه ملاصدرا و ملاعلی از اطلاعات نجومی این عصر برخوردار نبودند و نمی دانستندکه وسعت فضا بقدری است که نور بعد از این که صدها سال با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه حرکت کرد تازه به جائی می رسد که گوئی ابتدای فضا می باشد ، باز خدا را ازلی و ابدی و نامحدود دانسته اند .

در قرن جهارم قبل از میلاد ، ذوالنون یونانی ، دارای مکتب و محضر درس بود و چون همواره او و شاگردانش زیر طاق می نشستند ، لذا در شرق به ذوالنون رواقی معروف بوده و طرفدارانش را رواقیون نام داده اند . این ذوالنون نباید با ذوالنون مصری که عارف نامداری بوده اشتباه نشود .

رواقیون و حکمت ملاصدرا:

ذوالنون یونانی عقیده داشت که :

" جهان از آتش و نور است . از هیچ ناملایم نباید شکایت کرد و لو که سخت ترین بیماری ها باشد و باید در زندگی به آن چه که بدست می آید ، ساخت .او عارف نبود و حکمت او دارای جنبه عرفانی نشد مگر بعد از اینکه به اسکندریه رفت و رنگ حکمت افلاطونیون جدید را پذیرفت .

حکمای یونانی عقیده داشتندکه با حکمت می توان به اسرار جهان پی بردو تمامی معضلات را حل کرد . اما حکمت افلاطونیون جدید می گفت که :

" اسرار دنیا مافوق محسوسات و هم چنین مافوق ادراکات عقلانی است و ما نه با حس و نه با عقل می توانیم به اسرار جهان دست پیدا کنیم مگر با عشق . " .

سقراط حکیم یونانی می گفت :

" اگر می خواهی هستی را بشناسی ، خود را بشناس "

پایه حکمت سقراط روی این اصل بنا شده است که :

" تا خود را نشناسی نمی توانی هستی را بشناسی و بدانی چگونه بوجود آمدو برای چه به وجود آمد و پایانی دارد یا نه و اگر پایانی دارد ، چه خواهد شد " .

عرفای شرق نیز در اعصار بعد ، همین حرف را زدند و گفتند که :

" من عرف نفسه فقد عرف ربه " یعنی کسی که خود را شناخت خدای خود را می شناسد .

جلال الدین رومی سراینده کتاب مثنوی معنوی در کتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید :

صد هزاران فصل داند از علوم

جان خود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری

که همی دانم یجوز و لا یجوز

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک

خود روا یا نا روائی بین تو نیک

قیمت هر کاله میدانی که چیست

قیمت خود را ندانی احمقی است

حاج ملا هادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است و او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید می باشد .

او نیز معتقد بود که :‌

"‌هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست چون غیر از او چیزی نیست که اشیا’‌از آن به وجود آیند "‌ .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۳
ایوب تفرشی نژاد

نیروی عشق

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۵ ب.ظ

حیرت انگیز است که انسان قرن بیستم مجهز به انواع علوم و فنون ، نمی تواند توضیح دهد که نیروئی که یک وجه آن الکتریسیته مثبت است و و جه دیگر آن الکتریسیته منفی است ، چه چیز است ؟ آن چیست که اساس ماده را تشکیل می دهد و دارای دو وجه الکتریسیته منفی و مثبت است؟

سرعت عشق ، یکی از بحث های مورد توجه عرفای ایران است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات رفته و برگردد . این نیروئی که ما نمی دانیم چیست ، در یک ثانیه به شکل موج سیصد هزار کیلومتر مسافت را طی می کند  ، و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد آنی است و بقدری سریع است که هنوز اندازه گیری سرعت آن توسط بشر قرن بیستم امکان پذیر نبوده است .

به عقیده عرفا :

روئیدن گیاهان ، از عشق ناشی می شود و حرکت آب در جویبار از عشق سرچشمه می گیرد و شعله ور شدن آتش از عشق می باشد و چهچهه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد و تمایل مرد و زن نسبت به هم نیز از عشق می باشد .

ملاصدرا :

ملاصدرا مثل اکثر دانشمندان واقعی ، شب زنده دار بود و روزها در مدرسه تدریس می کرد و شب ها را صرف نوشتن کتاب می نمود . خود ملاصدرا میگوید :

هنگامی که در کهک به سر می بردم، برای تزکیه نفس می کوشیدم و در حال تنهائی به فکر فرو می رفتم و معلوماتی را که فرا گرفته بودم ، از نظر می گذرانیدم.

من می کوشیدم که با نیروی علم و ایمان به اسرار هستی پی ببرم و بر اثر اخلاص و تزکیه نفس ، قلبم روشن شد و درهای ملکوت ، یعنی دنیائی که در آن فرشتگان زندگی می کنند و آنگاه درهای جبروت یعنی دنیائی که مسکن ارواح مجرد است و اسامی اعظم خداوند در آن دنیا وجود دارد ، به رویم گشوده شد و به اسرار دنیای الهی پی بردم و چیزهائی فهمیدم که در آغاز تصور نمی کردم رموز آن ها بر من مفتوح گردد .

من در آن عالم تنهائی نه فقط به رموز الهی پی بردم بلکه قسمتی از آن ها را دیدم و آن چه را که دیدم ، نمی توانم بر زبان بیاورم زیرا تمام مشهودات را نمی توان توصیف کرد اما مسموعات را می توان نقل نمود و آن چه را که انسان فهمیده ، می تواند به دیگران بفهماند .

آن چه من می گویم ، چیزهائی است که فهمیده یا شنیده ام و نه چیزهائی که به نظرم رسیده . زیرا از عهده توصیف آن ها بر نمی آیم .آنچه می گویم ، حکمت الهی است و حکمت ربانی را آن طور که فهمیده ام  وصف می کنم نه آن طوری که دیدم . در کهک و در عالم انزوا ، قلبم از نور خدا منور گردید و اسرار خدا را مشاهده کردم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

حکمت تئوری و حکمت عملی

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۰ ب.ظ

 

حکمت : 

 

شیخ بهائی در کلاس درس ملاصدرا می گفت که :

حکمت ، ترازوئی است که یک کفه آن ایقان (یقین کردن ) و کفه دیگر آن انکار و شاهین ترازو نیز حیرت است . 

منظور از ایقان = یقین حاصل کردن است 

انکار = منکر چیزی شدن است 

شاهین ترازو ، خود دانشجو است که از سنگین شدن هر یک از کفه ها ، حیرت می کند . 

کسی که حکمت تحصیل کرده و به آن عمل نکند ،بی شک در سنگلاخی قدم بر می دارد که خطر سقوطش و انکار هر چیزی حتی انکار دین ، بسیار زیاد است .باید حکمت را به کار بست . 

برای مثال می توان از اشعار شاعر بزرگ ایران ، حافظ شیرازی مدد جست . شمس الدین محمد حافظ شیرازی که در جوانی تحصیل حکمت می کرد ، بدون این که به آن عمل کند ، دچار شک و تردید ،و سپس انکار شد . و حتی منکر قدرت و توانائی خدا شد و شعر زیر را سرود : 

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت 

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد 

حافظ در شعر فوق بطور صریح منکر علم و توانائی شده و خلقت هستی را محصول خطای خداوند می داند  . ولی پس از آن که حافظ شروع به عمل کردن نمود و حکمت را در زندگی خود بکار بست ، متوجه خطای خود گشته و شعر زیر را سروده است : 

نیست در دایره یک نقطه خطا از کم و بیش 

که من این مسئله بی چون و چرا می  بینم 

این شعر نشان می دهد که شاعر از خواب جهالت بیدار شده و چشم و گوش بینا و شنوا پیدا کرده و مسئله را به خوبی درک کرده است و دانسته است که شعری را که در جوانی شروده است نتیجه نادانی و غرور بی جای او بوده است . او حکمت تحصیل کرده بود ، ولی به آن عمل نکرده بود . 

فرقه ملامه : 

فرقه ای از عرفا بودند که هر گونه تظاهر و خودنمائی را خود را بر حذر می داشتند و سعی می کردند که حتی بعد از مرگشان نیز چیزی از خود بجای نگذارند . حافظ نیز پس از زسیدن به شاهراه حقیقت ، عضو این فرقه گردید و حتی یکی از غزل هائی را که سروده بود ، ثبت نکرد . عرفای فرقه ملامه حتی باقی ماندن نوشته و شعری را از خویش دلیل بر خودخواهی می دانستند و معتقد بودند که علاقه به حفظ نام بعد از مرگ ، خود پرستی است .

حافظ توانست خود را به مرحله ای برساند که تردید را از خود دور کند .ولی برخی از شعرا مانند خیام ، نتوانستند خود را از مرحله تردی بالاتر ببرند . زیرا که آن ها ضمن تحصیل حکمت ، دست به عمل نزدند و در صدد اصلاح خویش بر نیامدند . 

حکمت عملی :

حکمت عملی در درجه اول عبارت است از :‌  

 

1- انجام واجبات دین بطور کلی

2- پرهیز از هر چیزی که نفس هوسباز انسان برای خوشی خود طلب می کند . 

شاعر معروف ایران ، خیام ، تا آخر عمر خود در مرحله تردید ماند و از آن بالاتر نرفت .شاید خیام مرد نتبلی بوده، و برای این که جد و جهد نکند ، منکر لزوم همه نوع جدیت شد و گفت : 

از آب و گلم سرشته ای من چه کنم 

این پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم 

 هر نیک و بدی که از من آید به وجود 

تو بر سر من نوشته ای من چه کنم 

و با این طرز فکر برای اصلاح خود کوششی نکرد و قائل بر این شد که هر چه هست از سوی خداست و یکباره جبری شده و می گوید : 

آدمی در زندگی خود دارای کوچکترین اختیار نیست . این عقیده یک نتیجه منفی دیگر در بر دارد و آن تردیدی است که خیام نسبت به علم و قدرت خداوند پیدا کرده است . 

توضیح میرداماد راجع به ابلیس : 

میرداماد می گوید که : خداوند خیر محض است و از خیر محض ، غیر خیر به وجود نمی آید . منتها ، چون ما مثل خداوند ، عالم و دانا به همه امور نیستیم ، نمی توانیم به خیر و فائده تمام اشیاء پی ببریم . ما تصور می کنیم که مثلا مار افعی برای ضرر و شر آفریده شده است . در صورتی که چنین نیست . این جانور برای ابناء بشر دارای فایده است . چون عده ای از جانوران موذی مثل موش صحرائی را از بین می برد . 

 

اگر در خلقت عالم چیزی به نظر ما بدون فایده یا مضر جلوه می کند ،دلیل بر نادانی ما نسبت به فایده و سود آن شیئی است و هر قدر فهم ما وسعت پیدا کند ، و علقمان قوی شود ، بیشتر به فوائد اشیائی که تصور می کردیم مضر است ، پی می بریم . در زمان کودکی ، چون فهم انسان نسبت به مسائل بسیار ضعیف است از همه چیز حتی از سایه خودش نیز می ترسد . رفته رفته با بزرگ شدن جسم و باز شدن ذهن و قدرت پیدا کردن نیروی فهم ، ترس ها کمتر و کمتر می شوند .

شک نیست که این دستگاه با عظمت خلقت ، برای فایده ای مخصوص آفریده شده است ، ولی ما از علت پیدایش آن اطلاعی نداریم . اگر بگوئیم که خدا از این جهت جهان را آفریده تا او را بشناسند ، به خدا توهین کرده ایم . زیرا خدا از همخه کس و همه چیز بی نیاز است و نیازی به شناساندن خود ندارد . ما احتیاج داریم که دیگران ما را بشناسند . برای اینکه ما ناقص هستیم و حتی این موضوع برای پیامبران نیز قابل درک نبود .

نتیجه اینکه :

عقل ما قاصر از فهم فواید تمام چیزهائی است که خداوند به وجود آورده است . آفریدن قوای روحی ما از جمله نفس اماره که ما از آن به " ابلیس " تعبیر می کنیم نیز بطور حتم دارای فوائد است . نفس اماره موقعی نوع بشر را تحریص به ارتکاب گناه می کند که اختیارش از دست خارج گردد . و تا وقتی که اختیار نفس در دست عقل شریف است ، وجودش زیان ندارد .بلکه دارای فایده است . چون بر اثر همین نفس اماره است که انسان تبدیل لا یتحلل غذا می خورد و اگر نفس اماره طلب غذا نکند ، انسان از بی غذائی خواهد مرد . در اثر دستور نفس اماره است که آدمی ازدواج می کند که در غیر این صورت نسل انسان قطع می شد .

بنابراین :

نفس اماره تا وقتی که اختیارش در دست عقل شریف است ، دارای فایده است و به انسان ضرر نمی رساند و او را به سوی گناه سوق نمی دهد .

اگر خداوند  ابلیس را برای تولید شر و  بدی می آفرید و به او امر می کرد که به انسان سجده کند ، آیا امکان داشت که ابلیس بتواند از اجرای امر خداوند امتناع و سر پیجی کند ؟ نفس اماره یا ابلیس را خداوند برای این آفریده که ممد زندگی نوع بشر گردد و برایش نافع شود و نه او را گمراه کند .

شیطان به دست انسان به وجود می آید و نه به دست خداوند . زیرا ما شیعیان ، عدل را از اصول دیانت می دانیم و خدا یعادل یک موجود موذی جون ابلیس را برای گمراه کردن نوع بشر نمی آفریند . ابلیس زاده آدمی است و نه مخلوق خداوند و هنگامی که نفس اماره از اطاعت عقل شریف آدمی خارج شد و سرکش گردید ، و انسان را مجبور کرد تمام هوس هایش را به موقع اجرا گذارد می شود " ابلیس |" .  

 

علائم پایان دنیا :

شیخ بهائی و میرداماد سعی می نمودند به مردم بفهمانند  که پایان دنیا علائمی دارد . از علائم غیر قابل تردید آن ؛ این است که خورشید دیگر به دور زمین نمی گردد و در یک نقطه آسمان توقف کرده و ثابت می ماند .در نتیجه درازای روز به پنجاه هزار سال می رسد . این موضوع را نظریه های علمی امروز نیز تایید می کند و روزی خواهد آمد که حرکت وضعی زمین متوقف شود . همانطور که حرکت وضعی ماه نیز متوقف شده است . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۰
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه ای از کتاب شفای زندگی " 2"

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ

جملات تکراری :

- در لایتناهی حیات ، آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است .

.دگرگونی ، قانون طبیعی زندگی من است 

.من به پیشواز دگرگونی میروم .من مشتاقم که عوض شوم .من انتخاب می کنم که طرز تفکر خود را عوض کنم .

.من انتخاب می کنم که واژه هائی را که بکار می برم ، عوض کنم .

.من به آسانی و شادمانی از کهنه به نو رهسپارم .

. برای من بخشیدن از آنچه که فکر می کردم ،آسانتر است .

. بخشیدن به من احساس آزادی و سبکی می دهد .

.با شادمانی می آموزم که خود را هر چه بیشتر دوست بدارم .

.هر چه بیشتر نفرت و انزجار را رها می کنم .عشق و محبت بیشتری از خود نشان می دهم .عوض کردن اندیشه هایم به من احساس نیکو می بخشد .

. من میاموزم که تجربه امروز را به شادکامی بدل کنم .

. در جهانم همه چیز نیکوست .

. بیاموزید که جمله های مثبت را در زمان حال بکار ببرید و از بکار بردن جمله های منفی در هر زمانی بپرهیزید . 

. من ثروتمند و سعادتمندم 

. من تا ابد جوان می مانم 

. من اکنون بجائی بهتر نقل مکان می کنم .

.من از عشق و محبت سرشارم .

. مدام  در باره این که می خواهید زندگیتان چگونه باشد ، جمله هائی مثبت بگوئید . نکته بسیار مهم این است که همیشه جمله های خود را به زمان حال بگوئید و از بکار بردن سایر زمان ها مثل گذشته و آینده ،خود داری کنید . مانند : 

من هستم ، یا من دارم .

اگر بگوئید که من می خواهم یا من خواهم داشت ، همیشه خواسته تان در آیند ه دور از دسترس شما و در آتیه خواهد ماند . زیرا که ذهن نیمه هشیار شما خادمی بسیار مطیع است .

- آموزش ذهن : 

. تمرین : به آئینه نگاه کرده و با خود بگوئید :

. "من خودم را دقیقا به همین شکلی که هستم ، دوست دارم و تایید می کنم ."

.اکنون  چه حسی دارید ؟  آیا پس از انجام این کار این تمرین اندکی آسانتر نشده است ؟ تایید و پذیرش خود همچنان موضوع اصلی و شاه کلید دگرگونی های مثبت است . 

. تمرین : " من خود را تایید می کنم " . 

. روزانه سیصد بار به اندیشه خود بگویید که : 

" من می گذارم که تو بروی ، من خودم را تایید می کنم " 

- بخشی از پذیرش خود ، رها کردن عقاید دیگران است .

- طبیعت هر گز خود را تکرار نمی کند .از ابتدای خلقت تا کنون هنوز دو دانه برف یا دو قطره باران که عینا مانند یکدیگر باشند ، بر روی این سیاره مشاهده نشده است .

. مشیت این بوده است که متفاوت باشیم . اگر بتوانیم این را بپذیریم ، دیگر رقابت و مقایسه پیش نمی آید .

- هشیاری خود را بکار بگیرید :

. اندیشه هائی را در سرتان بپرورانید که خوشحالتان می کنند .

. دست به کارهائی بزنید که موجب شادمانی می شوند .

. با کسانی باشید که حضورشان به شما شادمانی و احساس نیکو می بخشد .

. چیزهائی بخورید که برای جسم شما مطبوع است .

. با شتابی گام بر دارید که در شما احساسی دلپذیر پدید می آورد . 

- دگرگونی های تازه ایجاد کنید : 

اکنون وقت آن است که فهرستی از نواقص خود تهیه کرده و به جمله های مثبت بر گردانید . مثل :

. من در فرایند دگرگونی های مثبت قرار دارم 

. به هر کجا که می روم محبت نثارم می شود .

. من در عالی ترین محیط زندگی می کنم .

.من اکنون کاری تازه و شگفت انگیز برای خود می آفرینم .

.من هر کاری که می کنم دوست دارم .

- لیاقت داشتن برای موهبتی که می خواهیم :

. تمرین : من لیاقت داشتن ......را دارم 

. من لیاقت ..........بودن را دارم .

- در لایتناهی حیات ،آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است  :

. زندگیم همواره تازه است .هر لحظه زندگیم سرشار از طراوت و تازگی است .

. از اندیشه نافذ خود برای آفریدن آنچه دقیقا می خواهم بهره می برم .

. به شیوه متفاوت می اندیشم و سخن می گویم و عمل می کنم .

. دیگران نیز به شیوه متفاوت با من رفتار می کنند . 

. جهان تازه ام بازتاب اندیشه نوین من است .

. کاشتن دانه های تازه ،شادی و سرخوشی دارد .زیرا می دانم این تجربه ها به تجربه های تازه ام بدل می شوند .

. در جهانم همه چیز نیکوست .

- فرایند یاد گیری : 

فرایند یاد گیری برای همه موضوعات یکسان است :

.نخست ناشیانه و افتان و خیزان به کار ادامه می دهیم .زیرا که ذهن نیمه هشیار از راه آزمون تجربه می آموزد .با این حال هر بار که تمرین می کنیم ،آسانتر و بهتر می شود .البته همان روز اول کامل نمی شوید.کاری را که از دستتان بر می اید ، انجام می دهید .برای شرو ع همین کافی است که مکررا به خود بگویید : 

" بهترین کاری را که از دستم می آید ، انجام می دهم " .

- همواره از خود حمایت کنید : 

. به بینید که  " قانون " در همه چیز پیرامون ما کار می کند .

. باید قوانین معنویت را بیاموزیم و مو بمو دنبال کنیم .هر گاه چنین کنیم ، در زندگیمون " سحر و افسون " نمایان خواهد شد .

- کار روزانه : ( بسیار مهم )

. نخستین اندیشه پیش از چشم گشودن ،تشکر و سپاسگذاری برای هر چیزی است که می توانید فکرش را بکنید . 

. پس از دوش گرفتن ، حدود نیم ساعت  "دعا و نیایش "و آنگاه پرداختن به عبارت های تاکیدی .

. حدود پانزده دقیقه ورزش . 

. صرف صبحانه .

. تشکر از زمین که مادر ما است و این برکت ها را به ما داده است و هم چنین شکر گذاری از بابت آنچه که می خوریم 

ادامه دارد 

 

جسم انسان : 

- من با محبت به پیام های تنم گوش می دهم 

- تن ما  انسان ها مانند هر چیز دیگر زندگی ، بازتاب اندیشه ها و اعتقادات درونی ما است . چهره انسان های سالمند ، الگوهای تفکر سراسر عمر آن ها را به روشنی نشان می دهد . باید توجه کرد که فشار ، نشانه نیرو نیست . فشار نشانه ضعف است . آرام و ملایم و متمرکز بودن ، نشانه قدرت و امنیت است . 

در لا یتناهی  حیات ، آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است . تنم را به سیمای یاری نیکو در می یابم . هر یاخته تنم از خرد الهی سرشار است . به آنچه که می گویدم ، گوش فرا می دهم و می دانم که اندرزش معتبر است . من سالم و کامل و تمام عیارم . همه ما یگانه ایم . اگر مشتاق به عوض کردن شیوه تفکر و اعتقاد و عمل خود باشیم ، بیماری می تواند شفا یابد .

- وقتی که من این کتاب را می خواندم ، از نظر روحی و جسمی حالتی بیمارگونه داشتم . اعصابم خیلی خرد بود .نمی دانستم که چه می کنم . فقط می دانستم که برای بهبودی خود به هر سو چنگ می زنم . این کتاب به من کمک کرد که برخی از خصلت های بدی را که اجتماع به هر نو آموز جوانی آموزش می دهد ، را کنار گذاشته و سعی کنم که خودم آموزش دهنده خودم باشم . سنت ها و رسومات کهنه را دور انداختم و با دیدی باز تر به خود و اطراف خود خیره شدم . احساس عجیبی داشتم . واقعا در جند قدمی خود شفا را می دیدم که زندگی از هم پاشیده ام را سرو سامان می دهد . به عینه می دیدم که قدرت تفکر و اندیشه ، سازنده لحظات من است . می دیدم که با کمک جسم و تنم و روحم و روانم ، جسمی از هم پاشیده و مریض بستر بیماری را ترک میکند .می دیدم که ترس و اوهام و خرافات گام به گام از من دورتر و دورتر می شوند . می دیدم که خنده و شادی جایگزین غم و اندوهی می گردد که مانند خوره روحم را در انزوا می تراشید و می خورد . لذا تصمیم گرفتم که خلاصه ای از این کتاب را در سایت محقر خود برای کسانی که از آن خبر ندارند و در آرزوی بهبودی جسم و روح خود و شفای زندگی خود هستند بیاورم . البته چیزهائی را که من در این بخش آورده ام بسیار خلاصه و ناچیز هستند .ولی جویندگان سلامتی می توانند با خواندن این کتاب خواسته خود را بطور کامل کسب کنند  .اولین گام ، همیشه و همیشه ، خواستن است و بس . شما را به خدای بزرگ هستی می سپارم . شاد و تندرست باشید

 

خیال ، پیشقدم و الهام بخش هرکاری است .

خیال چیزی جز طرح اولیه حقایق نیست و فقط برای این وارد مغز ما می شود که ما را پیش ببرد و بعوالم بهتری برساند . 

پیری ، فقط با کمک روح می تواند در چهره انسان منعکس شود . خطوط چهره انسان را روح رسم می کند . 

هنر  پیر نشدن پر ارزش تر از هنر نیل به یک پیری خوب است .

هر کس در باره خویش هر فکری بکند ، همان می شود . 

رمز جوانی : 

رمز جوانی انسان ، عشق ، محبت ، گذشت ، حرکت رو به جلو است .

راه تسلط بر فکر : 

خط حرکت معینی برای خود رسم کنید و آنگاه چه در مواقع تنهائی و چه در میان جمع ، پیوسته آن راه را طی کن .

با کنترل دائمی فکر می توان تمایلات روح را تغییر داد .

نیروی اراده می تواند فکر را تحت فرمان و تسلط خود بگیرد ، و برای اینکه بتوانیم روحمان را به راهی که می خواهیم متوجه سازیم ، فقط کمی تمرین لازم است . توجه توام با اراره و از روی عقل و منطق می تواند روح و فکر را تحت نظم معینی به درجات عالی و به نقطه ایده ال برساند . 

انسان آن چه را می خواهد ؛باید با حرارت و اشتیاق بخواهد . خواسته ات را  آن چنان که گوئی به دست آورده باشی در خیال ،آشکار  و واضح مجسم کن. همه وجود خود را به روی این خواهش خود متمرکز کن و در تماس با چیزهائی که ممکن است در این راه به تو کمک کند و مورد استفاده ات قرار گیرد ، با کوشش مداومی به سوی هدف خویش نزدیک شو  .اگر چنین کنی ، خواهی دید که موانع یک به یک از پیش پایت برداشته می شود و کارهای فوق بشری آسان به نظر می رسد . رمز اصلی کار در این است که هدف پیوسته جلو چشم مجسم باشد و فرصتی برای ضعف اراده داده نشود. 

کاملترین متد این است که : 

انسان در میان سکوت فکر کند ، تصمیم بگیرد ، بعداین تصمیم را با تمام نیرویئ که دارد اجرا کند . انگار به هدف خود رسیده اید و آنچه را که می جستید یافته اید .   در میان سکوت فکرتان را متمرکز کنید .توجه خود را به آن نقطه معین معطوف دارید . به این ترتیب قدرتی که آرزو دارید به دست خواهید آورد . زیرا این قدرت هر لحظه حاضر است که در اختیار کسی قرار گیرد . و وقتی که آن را به دست آوردید ،اگر خودتان به مصرفش نگذارید ، به هیچ وجه از شما جدا نمی شود . و اشعه نامرئی فکری که روی هدف معینی متمرکز شود، یک فضای انفرادی به وجود می آورد . فضائی که اطراف شما را فرا گرفته است .چون محصول فکر است ، تمام نیروی خود را از مغز که مولد فکر است می گیر د .

فرمانروای دستگاه مغزی خود ما هستیم . از این رو می توانیم فکرمان را تحت مراقبت قرار دهیم و فضائی را که می خواهیم بوجود آوریم .

چارلز بروئدی پاترسن می گوید :

مخیله تان را پاک و درخشان کنید .از افکار عالی انباشته سازید .خوبی و خوشی هر کس را بخواهید . از هیچ چیزی پروا نداشته باشید و بدانید که خود تان ذره ای از آن نیروی بزرگ و لا یزال الهی هستید که قادر به رفع همه احتیاجات است . از هر گونه هیجانات ناروا و رقابت های شخصی خود داری کنید . اگر در مغزتان افکاری وجود دارد که ممکنست مایه ناراحتی دیگران شود ، به هیچوجه آن را ظاهر نسازید .تکبر و غرور را از خود دور کنید و اجازه ندهید که حرص ، حسد ، خشم و غضب و احساساتی نظیر این ها از درونتان به بیرون سرایت کند . از اظهار عدم اعتماد نسبت به دیگران که با شما تماس دارند خود داری کنید .عدم اعتماد به نتیجه اقدامات و کوشش هایتان را هم از مغز بیرون کنید . 

         در درون و اطرافتان ،حالتی از اعتماد ،نشاط و شادی و نیروهای فعال خلق کنید و بکوشید که این حالت هیچ وقت به هم نخورد . وقتی که شرو ع به درک علم و دانش کنیم و به ذات عالی نزدیک شویم ، همه اسرار کشف خواهد شد .دانستن و آزاد بودن ،هدف هر کسی است و در این عصر روشن ،اشخاص زیادی هستند که به شعور کامل می رسند . کسی که در همه کاری خداوند را می بیند ، وجد و نشاط تعریف ناپذیری در وجود خود احساس می کند .کسی که به خداوند وصل شود و رمز کائنات را دریابد ، کائنات را مقدس می شمارد . باید در طبیعت اشیاء و ریشه حقایق با چنان تعمقی نفوذ کنیم که مار ا بکلی از بیقراری و بی تصمیمی نجات دهد . باید با ایمان تزلزل ناپذیری باور کنیم که هر کدام از ما ،ذره ای از ذات یگانه خالق و اداره کننده کلیه کائنات هستیم .هیچ نیروئی نمی تواند ما را از نیروی مادر زادیمان محروم کند . هیچ چیزی قادر نیست که ما را از رفتن به سوی کمال بازدارد . هر قدمی که به جلو می رویم ،ما را به پیروزی نزدیکمان می کند و هر عمل عادلانه و هر تخم نیکی به مرور زمان گل می کند و میوه می دهد .ما می توانیم کارهای عالی و پر حاصلی را شروع کنیم . 

 

یک صدای وجدانی به ما می گویدکه وجود ما محصول تصادف نیست .یک عقیده درونی وجود دارد که به ما می فهماند که غصه و اندوه ، از ضروریات زندگی ما نیست .یک حس طبیعی حکم می کند که ما جز ء لا یتجزی وجود واحدیم .با او یکی هستیم و آئینه وجود او هستیم و میان هدف عالی ما با هدف عالی او فرقی وجود ندارد . 

ویلکوس می گوید که : 

به استعداد خودت ایمان داشته باش 

همانطور که به خدا ایمان داری 

روح تو پاره ای از آن واحد بزرگ است 

نیروهائی در تو هست 

مانند دریای وسیعی عمیق و بی پایان است 

روحت را در میان سکوت 

در جزایر  الماس گردش بده 

آن جزایر را کشف کن و از آن ها استفاده کن 

اما برای این که تصمیم باد ها نشوی 

سکان اراده را به کار انداز 

اگر به آفریننده و به خودت ایمان داشته باشی 

هیچ کس نمی تواند به نیروهای تو حدودی قائل شود 

بزرگترین پیروزی ها به تو تعلق می گیرد 

به پیش . . . . . به پیش 

انسانی که به مرحله کمال برسد ، از هیچ پیش آمدی متاثر نخواهد شد . در برابر هر گونه عارضه و آفتی موازنه فکری خود را حفظ می کند و خود را هرگز نمی بازد . زیرا که او انسان کامل است .

کسانی که پی برده اند که سهمی از قدرت خدائی دارند ، آرامش و متانت فکرشان بقدری زیاد است که بی خبران از اسرار این نیرو را دچار تعجب می سازد . 

خشم و غضب ، نشانه یک نیروی پست و آرامش نشانه یک نیروی برتر و عالی است .

انسان آینده ،کلمه " نمی توانم " را از قاموس وجود خود حذف خواهد کرد . انسان در آینده پیوسته با فراوانی روبرو خواهد شد .زیرا اجازه نخواهد داد که فقر و عجز وارد روحش شود و پیوسته افکار فیض و برکت را با خود خواهد داشت . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۹
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه ای از کتاب پیروزی فکر

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۵ ب.ظ

حضرت علی (ع) می فرمایند:

 "به یاری  فکر ،تیرگی های کار روشن و آشکار می شود . "

شاعر بزرگ و روزنامه نگار امریگائی "ویلکوکس" می گوید : 

 بنای آینده را با مصالح فکری باید بسازیم .خودمان بی خبریم که سعادت یا تیره بختی را در زندگی مان ، با فکر خویش ، فراهم می کنیم . بنای کائنات بر روی این اصل  گذاشته شده است و نام ان را " تصادف " نهاده اند . در این صورت سرنوشت خود را انتخاب و آماده کن .علاقه تولید علاقه می کند . از کینه ، کینه می زاید . 

او ......ماردن می گوید : 

آنانکه از روی فکر کار می کنند ، در توفان های زندگی غرق نمی شوند . 

-کسانی که از کودکی به تفکر عادت دارند و مراقب زندگی خو.یش بوده اند ، از وقایع تاسف باری که در زندگی محرومین از این درس پر بها روی می دهد ، نجات می یابند . 

- گوته ،شاعر بزرگ آلمانی می گوید : 

" فکر فرمانروای وجود است " . 

- ترس بزرگترین دشمن ما است . 

- تثبیت هیولای وحشتناک " ترس " در مخیله نورس و حساس کودک ،فجیع ترین ظلمی است که می توان در باره آن کودک کرد . 

باید به بچه حالی کرد که در تاریکی نیز زندگی به همان حالی که در روشنائی جریان دارد ادامه می یابد و حادثه فوق العاده ای اتفاق نمی افتد . 

. کسی که بچه ای را در میان ترس و وحشت نگاه می دارد ، از بازی بازش می دارد و نغمه اش را خاموش می کند ،نه تنها خطا کرده است ، بلکه جنایتی مرتکب شده است .

و .بایک می گوید: 

پشت دیوارهای قبر ، هر حادثه ای که اتفاق بیفتد ، برای ما اهمیتی ندارد و خود قبر در نظر ما به منزله هیچ است .فکر تنگی گور ، سردی مراسم تشییع جنازه ، و منظره خوابیدن زیر خروارها خاک ، برای ما زندگان ، آری فقط برای زندگان رنج آور است .

پس از این که روح از بدن جدا شد ، وضع جسم ما با وضع موهائی که سلمانی از سرمان میتراشد ، و به زمین می ریزد ، هیچ فرقی ندارد. 

هوراس فلچر میگوید : 

" خشم و اندوه ، نه تنها انسان را کوچک و ضعیف می کند ، بلکه او را می کشد . 

البرت هو بارد ، می گوید : 

" شدت ، زود گذر است ، کینه ، خشم و انتقام دوام ندارد . فعالیت جسورانه و ثابت قدمی بر همه این ها غلبه دارد .  نیرومند باشید .

- وقتی که دچار غم و اندوه شدیدی هستید ، نفس عمیق بکشید . عرق کردن بر فعالیت کلیه ها می افزاید .بکوشید که موقع غم و اندوه در هوای آزاد رفته و بقدری ورزش و حرکت کنید که بدنتان عرق کند تا هرچه زودتر سموم را از بدن خود خارج سازید . 

-سعادت ، گذشته از این که خود هدفی شمرده می شود ، در عین حال وسیله صحت بدن است . تولید انرژی می کند ، اشتها می آورد و مایه رشد بدن می شود و نهایتا عمر انسان را دراز تر می کند. 

 

در حال تفکر به جدائی بزرگی که "‌ مرگ "‌ مایه آن شده است ، در دل خود به شخص عزیزی که در گذشته است بگوئید : 

" برو عزیزم ، پیش از من برو ، روزی من نیز مانند تو به آن کمالی که پایان همه خوشی ها است خواهم رسید . خاطره روزهائی که با تو گذرانده ام ،پیوسته  در قلب من باقی خواهد ماند . " 

- داروی جلوگیری از خشم ، تسلط بر خویشتن است .

- روزی " میرابو " خطیب معروف فرانسه ،  در مارسی سخنرانی می کرد .مردم فریاد زدند و او را افراطی و دروغگو ، قاتل و دشمن اخلاق نامیدند . ولی میرابو ، چنین پاسخ داد که : 

" آقایان ، منتظرم که تعارفات شما تمام شود " .

این است راه عاقلانه ای که در مقابل تحقیرات دیگران می توان در پیش گرفت .

فروید می گوید :

نسبت به هیچ کس خشمگین نباشید و کسی را تحقیر نکنید . شخص صاحب سجایا کسی است  که می داند چه می خواهد .اسیر احساسات نیست و روی اصول دوستی رفتار می کند .
برای اینکه طبع با نشاطی داشته باشید :درست در لحظه ای که اطرافتان را بدبختی های مختلف فراگرفته است ، کارهایتان به مانع برخورده است ، و در افق امیدواری هیچگونه نوری به چشمتان نمی خورد ، رفتار شما نشان می دهد که استقامتتان در مقابل حوادث چقدر است . مشخصات اخلاقی سالم و نیرومندی داشته باشید ، این توانائی تان در لحظات بد طالعی بهتر آشکار خواهد شد . صبح وقتی که از خواب بر می خیزید ،احساس می کنید که آن روز ،روز بدی خواهد بود و امکان وقوع حوادث ناگوار می رود ، پیش خودتان چندین بار تکر ار کنید که " به رغم هر حادثه ای ، امروز یکی از خوش ترین روزهای شما خواهد بود " .

مستر ویگز می گوید :

رمز خوشحالی در این است که در لحظات اندوه به خندید و در حال سر درد ، بیماری دیگران را به خاطر بیاورید و در لحظاتی که ابر روی آسمان را گرفته است ، فکر کنید که هنوز آفتاب وجود دارد .

روتر فورد می گوید :

چاره تنبلی ،تلاش و کوشش است و علاج خود پرستی ،فداکاری است .چاره بی ایمانی اطاعت از اوامر خداوند است و بالاخره چاره ترس ، روبرو شدن با چیز ترس آور و تماشای آن است .

چیزهائی که مرا دچار اندوه می سازند ، در حقیقت وجود ندارند .آن ها در وجود من چه تاثیری می توانند داشته باشند . زیرا خدائی که مرا آفریده است ، به هیچ وجه مایل نیست که من در زیر بار غم و اندوه ها خرد شوم .وقتی که غم و اندوه به شما نزدیک می شود ، افکار نشاط آوری را در خود زنده کنید . و اجازه ندهید که اندوه ریشه بدواند و عمیق تر شود .

زیمرمان ، فیلسوف سویسی می گوید :

دنیا با انسان معامله متقابله می کند . اگر به خندید به روی شما می خندد و اگر چین بر ابرو بیاورید ،او هم متقابلا در مقابل شما ابرو در هم می کشد .اگر اواز بخوانید ، به مجالس میهمانی و شادمانی دعوت می شوید و اگر متفکر باشید در کنار دانشمندان جای می گیرید . بالاخره اگر مهربان و صمیمی باشید در اطراف خود مردمی را می بینید که همه شما را دوست می دارند و در گنجینه دل ها را به رویتان باز می کنند .

امرسون ، فیلسوف ایده آلیست امریکائی می گوید :

" راه رستگاری را باید در نفس  خود جستجو کنید " .

هلن  کلر می گوید :

خوشبینی شکل ظاهری ایمان است .تا ایمان و امید وجود نداشته باشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد .

در مردم با نشاط ،نیروی آ فریننده ای وجود دارد که در اشخاص بد بین نمی تواند اثری از آن یافت .هیچ چیزی به اندازه خوشبینی نمی تواند زندگی را زیبا تر سازد و از رنج های آن بکاهد و راه موفقیت را هموار سازد .

کسانی که دست به کارهای بزرگی می زنند باید محبوبیت و خوش خلقی را قانون زندگی بشمارند و بکوشند که کسب محبوبیت کنند .

حان راسکین می گوید :

با نقایص دیگران مغز خود را خسته نکنید .با هر کسی که ملاقات می کنید ،فقط جنبه های خوب و قوی او را به بینید . عادات و اخلاق خوب دیگران را با احترام استقبال کنید و تا حد امکان از آن عادت تقلید نمائید .در این صورت است که عیوب و نقائص شما مانند برگهای خزان به زمین خواهد ریخت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۵
ایوب تفرشی نژاد

شیخ بهائی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۷ ب.ظ

 

بهاء الدین محمد عاملی ، معروف و متخلص به بهائی ، سیزده روز مانده از محرم 953 در بعلبک متولد شده و در سال 1030 در اصفهان وفات یافته و در جوار حرم امام رضا در مشهد مدفون شده است . بنا به گفته دانشمند فرزانه ، آقای محمد باقر الفت ، شیخ بهائی در محله " تل واژگان " در جنوب شرقی شهر اصفهان خانه داشته و در آن جا زندگی می کرده است و شاید در همین محل نیز وفات یافته باشد  . پس از فوت شیخ بهائی ، جنازه او را به شهر مشهد برده و در همان جا که تدریس می کرده است ، دفن می نمایند . شیخ بهائی شاعری فرزانه بوده است که شعرش در غزل و رباعی به شعر حافظ و در مثنوی به شعر مولانا جلال الدین رومی شبیه است .در شهر اصفهان ، هنوز دو خانواده به نام و نشان اولاد اعقاب شیخ موجود و مشهورند و یکی از آن ها در محله تل واژگان واقع در جنوب شرقی شهر سکنی  دارند . در محله بیدآباد ،؛ در شمال اصفهان نیز مردمی هستند که خود را از فرزندان شیخ بهائی می شمارند . پیشه این افراد ، سفیداب سازی است که اختراع سفیداب را  به شیخ بهائی نسبت می دهند .در محله احمد آباد در مشرق اصفهان نیز گروهی خود را از نسل شیخ بزرگوار می دانند .

شیخ بهائی با میرداماد مکاتبه ای شعری داشته است که به شرح زیر می باشد :

میرداماد به شیخ بهائی می گوید :

از خوان فلک قرص جوی بیش مخور

انگشت عسل مخواه و صد نیش نخور

از نعمت الوان شهان دست بدار

خون دل صد هزار درویش مخور

شیخ بهائی در پاسخ می گوید :

زاهد به تو تقوا و ریا ارزانی

من دانم و بی دینی و بی ایمانی

تو باش چنین و طعنه می زن بر من

من کافر و من یهود و من نصرانی

میرداماد به شیخ بهائی می گوید :

ای سد ره حقیقت ای کان سخا

د رمسگل این حرف جوابی  فرما

گوئی که خدا بود و دگر هیچ نبود

چون هیچ نبود پس کجا بود  خدا؟

شیخ بهائی در پاسخ می گوید :

ای صاحب مسئله تو بشنو از ما

تحقیق بدان که لا مکانست خدا

خواهی که ترا کشف شود این معنی

جان در تن تو بگو کجا دارد جا ؟

شیخ بهائی نقشه تقسیم مساوی آب در  اصفهان را در محلات  و شهر و دهات کشیده است که به نام " طومار شیخ بهائی " مشهور است .

اگر فارابی و ابن سینا ، فقط قسمتی از داخل محیط مدرسه را تصرف ابدی نموده اند ، اگر شاه نعمت الله ولی ، گنج فقر و کنج خانقاه را به چنگ آورده است ، اگر خیام نیشابوری ، رئیس خراباتیان آزاده  بوده است ، اگر خواجه عبدالله انصاری ، انیس مناجاتیان افتاده است ، اگر بابا طاهر عریان ، مالک ملک تجرد و فنا بوده است ، اگر .. . . .. شیخ بهائی در اندرون خانه هر یک از آنان اقامتگاهی محکم و آراسته دارد . در مسجد و در میخانه ، د رمدرسه و خانقاه ، در صومعه و خرابات هر کجا که قدم بگذاریم ، نام و نشان بلند و نمایانی از شیخ به جای مانده . او در سفر و حضر بر کنار تخت شاه عباس کبیر مقامی رفیع داشته و در همان حالت به درون هر یک از طبقات مختلف قدم می گذاشته است . گویند که به تماشای معرکه مارگیرها و حقه بازهای وسط میدان هم می رفته و در کلبه حقیرترین پیرزنان فقیر نیز صاحب خانه به حساب می آمده ، و همه او را از دل و جان می پذیرفته اند . کیست جز او که توانسته باشد آب و آتش را به هم آمیخته ، از شاه تا گدا از عارف تا عامی ، از امیر تا حقیر ، از غنی تا فقیر ، همه را به خود راه دهد و در میان همه راه یابد .؟ شیخ کتب متعدد نوشته است که در ذیل به تعدادی از آن ها اشاره می شود :

 شیخ در منظومه نان و حلو ا ، جمیع مشاغل و مساعی آدمی زادگان را باطل و بی حاصل خوانده و هر چه در این دارالغرور اندوخته اند ، جز معرفت و اطاعت خداوند یکتا ، همه را پوچ و نتیجه غفلت و موجب ندامت می شمارد .شیخ بهائی بدمستان باده الفاظ و اصطلاحات علمی را بیشتر ازمردم ساده لوح اسیر غفلت و گرفتار دام غرور شمرده ، محض تنبیه و دلالت به این زمره خطاب کرده و می گوید :

علم رسمی سر بسر قیلست و قال

 نه ازو کیفیتی حاصل نه حال

 علم نبود غیر علم عاشقی  

مابقی  تلبیس ابلیس شقی  

اشعارو منظومه های  فارسی شیخ بهائی :

1-منظومه طوطی نامه گه از آغاز افتادگی دارد و بدین ترتیب آغاز می شود که :

گر شما را غفلت و آلایش است  

پیش ما هم رحمت و بخشایش است   شیخ بهائی در این منظومه ، انسان را به طوطی تشبیه می کند که از آن جهان برای جلب کمال و به فرمان خدای مهربان به این جهان به سفر آمده و حقایق زندگی مخصوصا علایق مادی را از وطن و زن و فرزند و خویشاوند و سرای و سرمایه و پیشه و آز  وطمع و گرفتاری های این جهانی با کمال صراحت و استادی به همان زبان مولانا جلال الدین بلخی شرح داده است و همه جا دل زدودگی و دل گرفتگی خویش را از علایق ظاهر ساخته و به گریختن و گسستن از آن ندا در می دهد و پند می گوید . این منظومه شامل هزار و چهار صد و سی و چهار بیت است .

2-منظومه " سوانح السفر الحجاز " معروف به منظومه " نان و حلوا " :

این منظومه که به همان وزن و سیاق مولوی سروده شده است ، دارای چهار صدو هشت (408) بیت است .  3- منظومه " شیرو شکر " : در این منظومه ، شیخ بهائی از وزن مخصوصی در سرودن مثنوی استفاده کرده است که تا پیش از آن کسی در این وزن مثنوی نسروده است . بیت اول این منظومه این چنین است که می گوید :

این مرکز دایره امکان  

 وی زبده عالم کون و مکان

این مثنوی شامل یکصدو چهل و یک (141) بیت است .

4- مثنوی " نان و پنیر " :

این منظومه به همان وزن مثنوی مولوی سروده شده و شامل سیصدو نه (309) بیت است . شیخ بهائی در کل هشتاد و هشت (88) کتاب و رساله نوشته است .

غزلیات شیخ بهائی :

 یارب چه فراخ طالعند آنانکه در بازار عشق  

 دردی خریدند و غم دنیا ی دون بفروختند

  در گوش اهل مدرسه یارب بهائی شب چه گفت   کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

-دگر از درد تنهائی به جانم یار می باید

 دگر تلخست کامم شربت دیدار می باید

ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح

 نصیحت گوش کرده را دل هشیار می باید

مرا امید بهبودی نماندست ای خوش آن روزی

 که میگفتم علاج این دل بیمار می باید

- آتش به جانم افکند شوق لقای دلدار

 از دست رفت صبرم این ناقه پای بردار

ای ساربان خدا را پیوسته متصل ساز

 ایوار را به شبگیر شبکیر را به ایوار

در کیش عشقبازان راحت روا نباشد

 ای دیده اشگ می ریز این سینه باش افکار

ما عاشقان مستیم سر را ز پا ندانیم

 این نکته ها بگیرید بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر بر جای پا نهادیم

بر ما مگیر نکته ما را ز دست مگذار 

-ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۷
ایوب تفرشی نژاد

ملا صدرا و محمود شبستری

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۹ ب.ظ

 

ملا صدرا برای این که بتواند توجه خداوند را به خود جلب کند ، شب ها مناجات می کرد  و عقیده داشت که علم بدون عمل انسان رابه رستگاری نمی رساند . او عقیده داشت که هر کسی باید در شناختن خدا ، انقدر پیش برود که احتیاجی به پیر و مرشد نداشته باشد .

موضوع پیر و مرشد یا خضر در زندگی صوفیان و قسمتی از عرفا دارای اهمیت بوده و امروز هم دارای اهمیت است . حتی عارفان واقعی که هم علم و هم عمل داشتند ، برخلاف صوفیان که علم را بی فایده می دانستند دارای پیر بوده اند و یکی از معرفترین آن ها جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی است .

پیر و مرشد جلال الدین محمد رومی ، شمس تبریزی بوده است که در مقابل جلال الدین مردی تقریبا بی سواد بشمار می رفت و سراینده مثنوی در آن عصر دریای علم بوده است . ولی مولوی طوری به آن مرد بی سواد تند خو  و خشن و گاهی اوقات بی ادب ارادت می ورزیده که او را خدای خود می دانسته است و همه این موارد در دیوان اشعار مولانا مندرج است .مولانا در این خصوص می فرماید :‌

شمس تبریزی که نور مطلق است

آفتاب است و ز انوار حق  است

و نیز گفته است که :

چون حدیث روی شمس الدین رسید

شمس چهارم ز آسمان سر در کشید

و یا :‌

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از او رو متاب

از وی از سایه نشانی می دهد

شمس هر دم نور جانی می دهد

شیخ محمود شبستری که در قرن هشتم می زیسنه است  از عرفای بزرگ و نامدار ایران بوده و در کتاب گلشن راز می فرماید :‌

چو اشیا’ اند هستی را مظاهر

از آن جمله یکی بت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل

که بت از روی معنی نیست باطل

وجود آن جا که باشد محض خیر است

اگر شری است در وی آن ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بت چیست ؟‌

یقین کردی که این در بت  برستی است

وگر مشرک ز دین آگاه بودی

کجا در دین خود کمراه بودی

ندید او از بت الا خلق ظاهر

بدین علت شد اندر شرع کافر

توهم گرزه نه بینی حق بنهان

به شرع اندر نخوانندت مسلمان

به نظر محمود شبستری یک بت مظهر هستی یعنی مظهر خداست .بنابراین نزد او بت برست کافر و مشرک نیست .زیرا آن چه که او می برستد همان است که یک متدین برستش می کند .به نظر او آن بت برست کافر است که نمی تواند بت را بشناسد و در نتیجه از دین خود آگاه نباشد .به نظر شبستری اگر یک بت برست بت را به خوبی بشناسد یک موحد است و فرقی با یک مسلمان ندارد .اما اگر یک مسلمان نتواند به ماهیت بت بی ببرد مسلمان نیست .به نظر سراینده گلشن راز چون وجود یکی است و تعدد نداردو هر چه هست از او یعنی خدا است . هر کس  هر چه را  بپرستد  بدان می ماند که خداوند را برستش می کند مشروط بر این که بداند چه را می برستد .

روا باشد انا الحق از درختی

چرا نبود روا از نیک بختی

حلول و اتحاد این جا محال است

که در وحدت دوئی عین ضلال است

تعیین بود کز هستی جدا شد

نه حق شد بنده نه بنده خدا شد

جز از حق نیست دیگر هستی الحق

هو الحق گوی خواهی یا انا الحق

تو را از آتش دوزخ چه پاک است

که از هستی تن و جان تو پاک است

شبستری همه موجودات را جزو خداوند می داند و می گوید که حلو ل و اتحاد محال است .یعنی هم اکنون خدا هستیم و نیز می گوید که تو جزو هستی یعنی خداوند هستی و به همین دلیل جسم و روح تو پاک است . زیرا که جسم و روح تو که جزو خداوند است ناپاک نمی شود .و چون ناپاک نیستی نباید از آتش جهنم بیم داشته باشی .

گلشن راز با این بیت نشان می دهد که عقیده به عذاب اخروی از طرف خداوند ندارد .اما معتقد به عذاب هست .منتها از طرف خود انسان .به همین جهت بعد از این اشعار چنین می گوید :‌

تو را غیر تو چیزی نیست در پیش

ولیکن از وجود خود میندیش

ویا در بیت دیگر می گوید که :‌

 ز من بشنو حدیث بی کم و بیش

ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش

اشعار فوق نشان می دهد که شبستری به معاد عقیده دارد ولی عقیده او شبیه به عقیده پیروان مذهب "ودا "یا "ویدا "در هندوستان قدیم است که بعد ها وارد مذهب بودا شد .

عقیده پیروان مذهب "ودا "این چنین است که می گوید :‌

بعد از مرگ کسی او را به مجازات نمی رساند بلکه خود روح اگر گناهکار باشد خویش را مجازات می کند .زیرا به عقیده آن ها عقل قبول نمی کند که خداوند که بنی آدم را آفرید و از سرشت او اطلاع دارد و در اولین لحظه خلقت می دانست که انسان چه خواهد کرد او را مجازات نماید .

ملاصدرا با اینکه به وحدت وجود اعتقاد دارد مجازات گناهکاران را در سرای دیگر محقق می داند و می گوید که عزیز بودن بنی آدم در نزد خداوند به مناسبت این که خالق و مخلوق یکی است دلیل بر این نمی شود که خداوند بنده گناهکار را مجازات ننماید .همچنانکه انسان اعضای بدن خود را دوست دارد ولی عضوی که مرض غیر قابل علاجی می گیرد بریده و زیر خاک دفنش می کند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۲۹
ایوب تفرشی نژاد

اصول عقاید مولانا جلال الدین بلخی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۶ ب.ظ

 

مولانا جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی معنوی ، دانسته یا ندانسته مراحل ترقی روح را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود می گوید :

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و انسان شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیئی هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

مرگ دان آن کاتفاق امتست

کاب حیوانی نهان در خلوت است

همچو نیلوفر برو زین طرف جو

هم چو مستسقی حریص و آب جو

مرگ او آب است و او جویای آب

می خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کو ز بیم جان و جانان می رمد

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان

صد هزاران جان نگر دستک زنان

به نظر بودائیان ، با عقل نمی توان مبدا را شناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابراین انسان تا نمیرد نمیتواند مبدا را بشناسد . خواه آن مرگ مرگ جسمی باشد یا مرگ روحی باشد .

تحقیق صوفیان و عرفا در قران ، موجب شد که علمای دینی هم قران را به دقت بخوانند .لذا آن وقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کرد . از جمله :

" و نحن اقرب الیه من حبل الورید  "

یعنی که ما (خداوند ) از رگ گردن به او (انسان ) نزدیک تر هستیم . خداوند جهان با این کلام می فرماید که او از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیک تر است . و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خدا دانسته اند .

مولوی جلال الدین رومی در مثنوی خود می گوید که وقتی عارف به خدا واصل گردید ، احتیاجی ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند .

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح

شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام های آسمان

سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر

سرد باشد راه خیر از بعد خیر

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد

گشت دلاله به پیش مرد سرد

آیینه روشن که شد صاف و جلی

جهل باشد بر نهادن صیقلی

-عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند . به همین جهت و برای آگاهی خلق فریفته شده ، مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی معنوی فرموده است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو

زانکه عفت هست شهوت را گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن   نبود

هم غزا با مردگان نتوان   نمود

سراینده مثنوی می گوید که :

عفت انسان موقعی ممدوح و پسندیده است که شهوت وجود داشته باشد و آدمی بتواند در قبال هوای نفس مقاومت نماید .اگر شهوت نباشد ، عفت مفهومی ندارد و مورد پیدا نمی کند .

 - نیکلسون ، مستشرق نامی می گوید :

در قرآن چهارصدو هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند . صوفیان و عرفا تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ، باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن می باشد . مولانا جلال الدین رومی سراینده مثنوی معنوی در این خصوص می فرماید :

حرف قران را بدان که ظاهر است

زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

زیرا آن باطن یکی بطن   دگر

خیره گردد اندرو فکر و نظر

زیر آن باطن یکی بطن سوم

که در او گردد خرد ها جمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید

جز خدای بی نظیر بی ندید

هم چنین تا هفت بطن ای بو الکرم

می شمر تو زین حدیث  معتصم

- مسلمین در دوزه حیات پیامبر اکرم ، اشکالات خود را در رابطه با قران از او و پس از او از حضرت علی (ع) رفع می کردند .بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع نماید .لذا مسلمین به دو فرقه زیرا تقسیم شدند :

1- جبریه : این گروه معتقد بودند که انسان از خود اختیاری ندارد .

2- قدریه : این گروه معتقد بودند که انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست . این دو گروه بر اساس تفسیری که از قران داشتند تشکیل شدند .

هم چنین گروهی از دانشمندان مسلمان بوند که اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند . این گروه را متکلمین نامیدند .

مسلمان ها ، صوفیان و عرفا را که به وحدت وجود معتقد بودند ، جبری می دانستند . ولی بعضی از عرفا قدری بودند ( اختیاری ) .مثلا مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر داشت می فرماید :

این که گوئی این کنم یا آن کنم

این دلیل اختیار است ای صنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۶
ایوب تفرشی نژاد

حقایق عادی و عالی از نظر ملاصدرا

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ب.ظ

 

حقایق عادی و عالی کدامند ؟

در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد . یعنی حقیقت یکی است و ما به مناسبت این که دچار ضعف فکر و عقل هستیم ، آن را متعدد می بینیم . کسانی که بتوانند نفس خود را پاک کنند و در علم به مدارج عالی برسند ،  در همان حال در عرفان سالک با استقامت باشند ، خواهند توانست که حقیقت را یک جا به بینند و بدون حجاب ، آن را مشاهده کنند.برای مثال :

تالار تاریکی را در نظر بگیرید که در آن تالار پنجاه نفر نشسته اند ، و هر کدام یک شمع خاموش در دست دارند . وقتی که شمع ها یک به یک روشن شوند ، نفر اول هر لحظه حقایق بیشتری را می بیند .

حقیقت یکی است و آن خداست . آیا حقیقت واحد قبل از مرگ قابل ادراک است ؟

کسی که می خواهد قبل از مرگ به خدا برسد باید لیاقت وصول به آن مقام را داشته باشد . یک فرد نادانی که تحصیل علم نکرده است نمی تواند به خدا واصل شود . اوج گرفتن و به خداوند رسیدن ، دو بال نیاز دارد . یک بال آن علم است و دیگری بال سلوک عرفانی است . لازمه سلوک عرفانی کشتن نفس اماره می باشد و فردی که در وجودش نفس اماره بیدار است و می داند که تقاضاهایش پذیرفته می شود موفق نخواهد شد که سالک راه عرفان باشد .

بعد ار این که انسان به خدا پیوست آیا شریک قدرت خداوند می شود ؟

یک انسان کامل به خداوند می پیوندد ، چون خداوند در قران گفته است که ما از او هستیم ولی بعد از پیوستن به خداوند در قدرت او شریک نمی شود . پیوستن یک انسان کامل به خداوند شبیه است به پیوستن یک ذره به خورشید . ذره اگرچه به خورشید واصل می شود ولی در قدرت آفتاب شریک نمی گردد. انسان از درجه نقصان به سوی کمال می رود و خدا کمال مظلق است و محال است موجودی ناقص که به سوی کمال رفته و به اوج تمامل رسیده از حیث علم و قدرت مانند خداوند که کمال مظلق است شود  . و محال است که موجودی که زائیده می شود و می میرد از حیث نقصی که دارد بتواند در قدرت واجب الوجود که کمال مطلق است شرکت نماید .

وجود یکی است و در آن وجود ؛ علم و قدرت به نسبت کیفیت هر عضو فرق می کند . این حرف ملاصدرا شبیه به حرفی که در همان دوره نیوتون راجع به نیروی جاذبه در موجودات برزبان می آورد است . نیوتون می گفت :

نیروی جاذبه یکی است و محال است جسمی را نتوان یافت که در آن قوه جاذبه نباشد. نیروی جاذبه در تمام اشیاء هست و بدون نیروی جاذبه ،شیئی و به عبارت جامع ماده مفهوم ندارد . میزان قوه جاذبه در هر چسم متناسب است با جرم آن جسم (وزن ) . بعد از نیوتون کسانی گفتند که :

" ماده چیزی غیر از نیروی جاذبه نیست منتها یک قوه جاذبه متراکم می باشد . "

به گفته نیوتون :

" هر قدر وزن جسمی بیشترباشد (سنگین تر ) نیروی جاذبه اش زیادتر است . و نیروی جاذبه زمین از ماه بیشتر و خورشید از زمین بیشتر است . "

ملاصدرا می گفت که :

" وجود یکی است و قدرت آن در تمامی اشیاء ساری و جای می باشد . بدون وجود شیئی به وجود نمی آید و ادامه پیدا نمی کند . اگر وجود نباشد ، هیچ چیز نخواهد بود ."

فدرت وجود در اشیاء به کیفیت آن بستگی دارد .هر قدر کیفیت وجود بیشتر باشد ،قدرت وجود یعنی قدرتی که از وحود ساری و جاری می شود و در آن شیئ جای می گیرد ، بیشتر است .

به نظر نیوتون ، در ماورای دنیای خورشدی و کهکشان آن ,کهشکان های دیگر هست که شاید نیروی جاذبه ای بیش از کهکشان ما دارند و توهم می کرد که به احتمال کهشکانی وجود دارد که نیروی جاذبه آن از تمام کهکشان ها بیشتر است .

به نظر ملاصدرا ، قدرت (وجود ) در مرکز وجود بیش از اعضای آن می باشد و اعضای وجود ، هر گز دارای قدرتی نخواهند شد که به پایه وجود برسد .

ملاصدرا در خصوص آدمی می گفت :

" آدمی ممکن است به خداوند برسد. اما نمی تواند شریک علم و قدرت خداوند گردد و علم و قدرت انسان بعد از این که به خداوند رسید ، متناسب خواهد بود با کیفیت . اهل تصوف نظریه ملاصدرا را در خصوص تناسب قدرت انسان ، بعد از وصول به مقام خدائی نپذیرفتند .

به عقیده اسپینوزا ، عمل و نیایش به درگاه خداوند اثری ندارد و هر چه بایستی بشود ، شده است . و هر سرگذشتی که باید برای برای نوع بشر تعیین شود شده است . و این امر در اولین روز خلقت صورت گرفته است .دیگر هیچ واقعه ای رخ نخواهد داد تا سرنوشت نوع بشر را بهتر و یا بدتر نماید . عین همین نظریه را در یکی از اشعار دوره جوانی حافظ نیز می توان مشاهده نمود . حافظ در این زمینه می گوید :

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی خط تقدیر به نامت چه نوشت

ملاصدرا عقیده دارد که لازمه علم و توانائی مطلق که در خدا هست این است که هر کار بکند ولو عقل ما آن را نپذیرد . انسان چون وجود است یعنی جزو خالق می باشد استعداد برای ترقی دارد و می تواند خود را آن قدر بالا ببرد که صدای خداوند را بشنود اما شریک قدرت خداوند نخواهد گردید .

برخلاف نظریه اسپینوزا که می گوید بی خود زحمت نکشید و بکوشید وسایل راحتی خویش را در زندگی فراهم نمائید . عبادت و طاعت هیچ اثری در سرنوشت شما ندارد . ملاصدرا می گوید که هر عمل نیک و بد دارای پاداش و جزاست و ما فوق اعمال ما ، بخشایش خداوندی قرار گرفته و بخشایش حق ، ممکنست که بنده ای گناهکار و پشیمان را مورد رحمت قرار دهد و او را به سعادت سرمدی برساند و در هیچ حال نباید از رحمت خداوندی مایوس شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۳
ایوب تفرشی نژاد

بایزید بسطامی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۱ ب.ظ

 

گویند که یک شب ، بایزید بسطامی در حالی که مریدانش حضور داشتند ، رو به آن ها کرد و گفت :

" لیس فی جبتی سوی الله " یعنی در من غیر از خدا نیست . هرکسی که خواهان یافتن خداوند است باید او را در من جستجو کند .

بامداد روز دیگر مریدان بایزید ، موضوع را با او در میان گذاشتند .بایزید گفت : اگر من در حالت غیر طبیعی این حرف را زده باشم ، شب ها شما مسلح باشید  وهر موقع من چنان شدم ، فورا مرا به قتل برسانید . جلال الدین محمد بلخی ، در کتاب مثنوی معنوی در خصوص این ماجرا می نویسد : 

نیست اندر جبه ام الا خدا 

چند جوئی در زمین و در سما 

و مریدان به او حمله ور شدند و . .  

آن مریدان جمله دیوانه شدند 

کاردها در جسم پاکش می زدند 

هر که اندر شیخ تیغی می خلید 

بازگونه او تن خود می درید 

یک اثر نی بر تن آن ذوفنون 

وان مریدان خسته در غرقاب خون

ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار

بر تن خود می زنی آن ، هوشدار

 زانکه بیخود فانی است و ایمن است

تا ابد در ایمنی او ساکن است

نقش او فانی و او شد آئینه

غیر نقش روی غیر آن جای نه

گر کنی تف ، سوی روی خود کنی

ور زنی بر آینه ، برخود زنی

 ور به بینی روی زشت ، آن هم توئی

ور به بینی عیسی مریم توئی

او نه این است و نه آن او ساده است

نقش تو د رپیش تو بنهاده است

چون رسید این جا سخن لب در ببست

چون رسید این جا قلم در هم شکست

لب به بند ار چه فصاحت دست داد

دم مزن والله اعلم با الرشاد

مولانا می فرماید که ؛ بایزید بسطامی در آن حال بی خودی خدا شده بود و شمشیر بر خدا اثر نمی کند . بایزید در آن حال بیخودی آینه نشده بود ، بلکه منظور مولانا این است که انسان تا وقتی که ناقص است ، به هر چه می نگرد ، فقط خودش را می بیند .مثلا ؛ یک مرد ترسو ، همه را ترسو می بیند و یک مرد امین ، همه را امین می بیند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۱
ایوب تفرشی نژاد