عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۳۰ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

مداد باشید

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۰۷ ب.ظ

 

لطفا مداد باشید :

 


1 . می توانی کارهای بزرگی کنی ، اما نباید هرگز فراموش کنی دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند . اسم این دست خداست ، او باید تو را همیشه در مسیر اراده اش حرکت دهد.

 

2 . گاهی باید از ان چه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد . اما اخر کار ، نوکش تیزتر می شود . پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

 

3 . مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای این که خودت را در مسیر درست نگه داری مهم است .

 

4 . چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، ذغالی اهمییت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است .

 

5 . و سرانجام : مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد . بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی ، هوشیار باشی و بدانی چه می کنی ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۰۷
ایوب تفرشی نژاد

حکایت محمود شاه غزنوی و کودک یتیم

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۴۳ ب.ظ

روزی شاه محمود غزنوی در بیابان از لشگر خود جدا افتاده و از قضای روزگار به تنهائی اسب می تاخت که ناگهان بر کنار دریا طفلی را تنها و مغموم دید . د رحیرت و تعجب بر کنار طفل نشست و از او پرسید که : 

" ای طفل غمزده ، این چه حالتی است و در این جا چه می کنی ؟ " 

طفل گفت : ای امیر ، ما هفت طفل بی پدری هستیم که با مادر خود در نهایت فقر و فلاکت در این نزدیکی زندگی می کنیم و گذران ما از این ماهی است که با صدها زحمت و مشقت از صبح تا شام از این دریا صید می کنیم و قوت ما هر شب همین است که می بینید .

شاه گفت : ای طفل ، آیا می خواهی که در این صید شراکتی داشته باشیم و با هم شریک باشیم ؟ 

 

 

طفل گفت : آری 

شاه تور را در دریا انداخت . تور کودک دولت شاهی گرفت و آن روز طفل صد ماهی گرفت . وقتی که کودک آن همه ماهی را دید ، گفت : این شانس برای من عجیب است .عجب شانسی داری ای بنده خدا تو که اینهمه ماهی صید کردی .

شاه گفت : کم نباشی پسر .اگر حالی از ماهی گیر خود بپرسی ، شانس تو در حال حاضر از من است برای اینکه ماهی گیر تو پادشاه است . شاه این بگفت و سوار اسب شد . طفل گفت : ای امیر ، سهم خود را کنار بگذار .

شاه گفت : قسمت امروزم ترا باشد و آنچه که فردا صید شود ، مرا باشد . صید ما فردا تو خواهی بود و بس و من صید خود را به کسی نخواهم داد . 

روز دیگر شاه در کاخ شاهی خود به ایوان آمد .یاد شریک خود افتاد . سرهنگی را به دنبال کودک فرستاد .کودک را آوردند . و شاه او را به شراکت به تخت شاهی نشاند . حاضران گفتند : ای شاه این کودک گدا است و شایسته شما نیست که چنین شخصی را د رکنار خود بنشانید . ولی شاه گفت که هر چه هست شریک ما است . چون او را به شزاکت قبول کردیم دیگر او را رد نتوان کرد . این بگفت و او را مثل خود شلطانش کرد .از کودک سوال شد که از کجا آوردی این شانس و اقبال را ؟ 

کودک پاسخ داد که : آری ، شادی آمد و شیون گذشت ، از آنکه صاحب دولتی بر من گذشت . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۶:۴۳
ایوب تفرشی نژاد

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ

ترجیع بندی از خواجوی کرمانی با مقدمه ای از دکتر الهی قمشه ای:

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

. همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

. که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من بر خود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

وصل و هجران حجاب راه تواند 

بگذر از هر دو تا شوی واصل 

و سعدی گفت : 

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

سخن از دل است که عاشق است و غم عشق همچون مرغی خوش آهنگ در آن آشیانه کرده و او ست که زبان عاشق را به شعر و ترانه گشوده است که :

ای غمت مرغ اشیانه دل 

زلف و خال تو دام و دانه دل

و سخن از دلبر است که معشوق است و هر دم هزار ناز و کرشمه می کند و دل می برد و می گریزد و دست وصال نمی دهد و سخن از عشق است که چون دریا میان دل و دلبر موج می زند و هر دو را می شوراند و مست می کند و این مستی را هیچ هوشیاری در پی نیست .

تا ابد کی به هوش باز آید 

هر که بیخود شد از شراب الست ( خواجوی کرمانی )

. تمامی عالم در او مندرج است و چون او هست ، عوالم بی نهایت هست . پس اندیشه از نیستی نباید داشت و نگران وجود و عدم نباید بود بلکه باید تنها او را طلب کرد که خود به تنهائی کل است .

گر نباشد جهان و هر چه در اوست 

چون تو هستی هر آنچه باید هست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۸
ایوب تفرشی نژاد

حکایت گور کن

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۱۳ ب.ظ

یافت مردی گور کن عمری دراز 

سائلی گفتش که چیزی گوی باز 

چون تو عمری گور کندی از مغاک 

چه عچایب دیده ای در زیر خاک 

گفت این دیدم عجب بر حسب حال 

کاین سگ نفسم همی هفتاد سال 

گور کندن دید و یک ساعت نمرد 

یک دهم فرمان یک طاعت نبرد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۱۳
ایوب تفرشی نژاد

حکایت مرد سبکسر و درویش

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۰۸ ب.ظ

 

مرد سبکسری در بیابان می دوید که به درویشی رسید .گفت : ای درویش ، این جا، در این بیابان چه می کنی ؟ درویش پاسخ داد : در تنگنای این دنیا گرفتار مانده ام . این دنیا بقدری تنگ است که احساس خفگی می کنم . مرد گفت : ای درویش ، چگونه این دنیای به این بزرگی برای تو تنگی می کند و به نظرت تنگ می آید ؟ درویش پاسخ داد : آری ای مرد ، اگر این دنیا تنگ و کوچک نبود ، چگونه من گیر تو می افتادم ؟ اگر این دنیا به تو صد وعده خوش می دهد ، از این وعده ها حذر کن که از آن سوی آتش می دهد . .آتش دنیائی که فانی است و مرد می خواهد که همچون شیری دلاور از این آتش حذر کند . و وقتی که حذر کردی ، دلت شاد می شود و به سرای دلخوشی وارد می شوی . آن آتش همیشه در پیش است و راه زندگی سخت دور است و تن ضعیف و دل اسیر هوی و هوس های بیشمار و جان نالان . وقتی تو از جمله این ظاهر فریبنده دنیوی فارغ هستی که از دنیا  نه نامی و نه نشانی داشته باشی . هر چه از دنیا دیده باشی ، مطمئن باش که هیچ ندیده ای . چقدر بگویم ترا ، اینقدر برای بدست آوردن ظاهر دنیوی پیچ و تاب مخور .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۸
ایوب تفرشی نژاد

حکایت مرد عابد و سگ گبر

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ ب.ظ

مرد عابدی در بالای کوهی به عبادت و راز  و نیاز با خداوند یکتا ، روزگار می گذرانید و هر شب یک قرص نان جو از جهان غیب به او می رسید که نصف آن را شب و نصف دیگرش را صبح می خورد . تا اینکه از قضای روزگار یک شب آن یک قرص نان جو نرسید و مرد عابد گرسنه و متحیر ، درمانده و ناراحت شد . طوری که آن شب حتی نماز خود را نیز ترک کرد و از نگرانی نان تا صبح نخوابید و صبح بناچار از کوه بزیر آمد و به دشتی رسید که در آن دشت ، قومی کافر و گبر زندگی می کردند . مرد عابد بسوی خانه ای رفت و در خانه را کوبید و مرد گبری بیرون آمد و به او دو عدد قرص نان جو داد . مرد عابد او را دعا کرد و نان ها را برداشت و به طرف کوه روان شد . نناگهان متوجه شد که یک سگ گرگی لاغر و نهیفی به دنبالش می آید .سگ نزدیک تر شد و لباس او را گرفت و درید . مرد عابد از ترسش یک قرص نان جلوی سگ انداخت و خود به سرعت دور شد تا از دست سگ در امان باشد ولی سگ فورا نان را خورد و خود را به مرد عابد رسانید .ناچار مرد عابد دیگر قرص نان را نیز جلوی او انداخت و سگ آن را نیز خورد و همچنان به دنبال مرد عابد روان شد . مرد عابد با خود گفت عجب سگ بی حیائی است .دو عدد قرص نان را خورده و همچنان به دنبالم می آید .سگ ناگهان به حرف در آمد و گفت : 

" ای مرد ، من بی حیا نیستم .چشمهایت را خوب پاک کن و به بین بی حیا کیست ؟ من سال ها است که بر در منزل آن مرد گبر که نان ها را به تو داد زندگی می کنم .گوسفندهایش را پاسبانی می کنم و خانه اش را نگهبانی . او گاهی نیم نان و گاهی یک مشت استخوان به من می دهد و گاهی فراموشم می کند . هفته ها می گذرد که من نانی پیدا نمی کنم و گاه نیز باشد که او نیز برای خود نانی پیدا نمی کند .ولی من چون در درگاه او پرورش یافته ام ، رو به درگاه دیگری نمی کنم .چون قمار عشق را با او باختم ، جز او دری را نشناخته ام . گاه مرا با چوب و گاه نیز با سنگ می زند ولی از در او جدا نشده ام . ولی تو چون یک شب نان بدستت نرسید ، بنای صبرت را شکستی و از در خداوند رزاق روی برگرداندی و به در گبری شتافتی . برای نانی دوست خود را رها کرده و به در دشمن او آمدی و با او آشتی کردی .حال خودت انصاف بده که بی حیا کیست ؟ " 

مرد عابد از این سخن دیوانه شده و انقدر بر سر خود کوبید که بیهوش شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۹
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه کتاب پیروزی فکر 2

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۲۲ ب.ظ

 

آگسن پروگنی می گوید : 

باید که منفی بافی را به کلی از قاموس خودمان بیرون کنیم . زیرا که کلمه منفی بافی تمام آن چیزهائی را به خاطرمان می آورد که باید از زندگی خود طردشان کنیم . 

هیچکس از حدودی که برای خویشتن تعیین کرده است نمی تواند جلوتر برود . 

هر کس که طالب بزرگی است ،نباید خود را کوچک بشمارد .

نخستین گام برای رسیدن به موفقیت ایمان به موفقیت است . 

خواستن توانستن است .

امرسون می گوید که : 

مردی که با اراده برای رسیدن به یک ستاره اسب می تازد ، احتمال موفقیتش بیشتر از کسی است که برای رسیدن به منزل خویش با بیحالی در معبر تنگی می خزد .

کارلایل می گوید : 

در چشم های برادرت نگاه کن و به بین که نور نیکی از آن ها می درخشد یا آتش غضب بیرون می جهد و تاثیری که این دو برق در روح تو دارد .احساس کن و از آن جا پی ببر که فضیلت نیز بطور معجزه آمیزی از انسانی به انسان دیگر منتقل می شود . 

نفوذ افکار : 

دیگران در باره شما با مقیاسی که خودتان در دست دارید قضاوت نمی کنند . بلکه از روی حالت و وضع درونی تان شما را می شناسند .کسانی که با شما طرف صحبت هستند ، اوصاف افکارتان یعنی ضعف یا قوت ،پاکی یا ساختگی بودن آن را احساس می کنند .حتی در لحظاتی هم که خاموش هستید ،به وسیله اشعه ای که به اطرافتان پخش می کنید آمال و مقاصدتان را کشف می کنند و عقیده شان در باره شما چنان قطعی می شود که هر قدر اعتراض کنید آن عقیده را تغییر نمی دهند  .

 

امرسون می گوید:

انسان با فریاد زدن نمی تواند صدای خود را به گوش مردم برساند .بلکه ما آنچه در اطرافمان پخش می کنیم همان حالت درونی ما است .آنچه را که در خودمان نیست نمی توانیم به دیگران متقل کنیم . آشنایان ما می دانند که ما چگونه کسی هستیم .

برای پی بردن به اینکه دیگران در باره ما چگونه فگر می کنند بهترین مقیاس ما این است که به بینیم خود ما در باره آن ها چگونه فکر می کنیم .

آنکه جرات رفتن به دنبال حق خویش دارد ، می تواند با اعتماد و مفتخر باشد .طالع یا گنجینه های خویش به استقبال او می آید.

کارلایل می گوید که ؛

سرنوشت خود را با افکار تعیین کنید .زیرا که هر چه را که می اندیشید ، همان را زندگی می کنید . 

 

مطمئن باشید که اعتماد دیگران به شما ،عکس العمل اعتماد به نفس خود شما است .  

تاثیر شما بر روی افراد ، بسته به نیروی ایمان و اعتماد خودتان است .  

بشر طبعا طوری آفریده شده است که می خواهد هر کسی را در راهی که انتخاب کرده است کمک کند . آن کسی را  که رو به بالا می رود ، برای رسیدن به آرزوها یاری می کند و کسی که رو به پائین حرکت می کند برای سقوط در اعماق پرتگاه هل می دهد . باید در زبان بچه ها کلماتی وجود داشته باشد که از شادی زندگی ، روشنائی و آرامش و فرح و سعادت حکایت کند . 

امروزه در کودکستان ها بازی های مخصوصی برای کودکان طراحی و ترتیب داده می شود که هدف این بازی ها ، رشد اوصاف و خصائلی است که می خواهند در بچه رشد کند و نتایح عالی به دست آورند .بازی عدالت ، حرات ، قناعت ، ادب و . . . . . بچه ها را دارای مشخصات و سجایای اخلاقی برجسته ای می سازد . 

ای انسان ، تو چه می خواهی ؟  همه چیز مال تو است . راه ها در برابرت باز است و نور حقیقت برای تو می درخشد .پس نایست ، و نپرس .به راحتی پیش برو و شخصیت خود را نشان بده . 

چگونه نقاط ضعفمان را از میان برداریم : 

اگر می خواهید که از فشارهای فقر نجات پیدا کنید ، فکر فراوانی و نعمت را با تمام قوا در مغزتان جای بدهید . 

خواستن یک چیزی از روی اراده ، و تصمیم جدی برای بدست آوردن آن ، دو طلسم بزرگ پیروزی هستند . 

از تکرار هدف ها و آرزوهایتان باک نداشته باشید . و به همه اعلان کنید که می خواهید به این آرزوها برسید . پس از مدت کمی خواهید دید که چگونه مغرتان مانند معناطیسی شما را به سوی هدف ها می کشاند .

زیبائی چگونه کسب می شود ؟ 

راسکین می گوید :

هر کار درست و هر فکر شایسته ، به چهره انسان زیبائی می بخشد . 

راز زیبائی واقعی ، در داشتن قلب رئوف و میل به شادی و محبت است .کوشش برای داشتن مشخصات اخلاقی نیک ،همه زندگی را زیبا می سازد .

 

خیال ، پیشقدم و الهام بخش هرکاری است .

خیال چیزی جز طرح اولیه حقایق نیست و فقط برای این وارد مغز ما می شود که ما را پیش ببرد و بعوالم بهتری برساند . 

پیری ، فقط با کمک روح می تواند در چهره انسان منعکس شود . خطوط چهره انسان را رو ح رسم می کند . 

هنر  پیر نشدن پر ارزش تر از هنر نیل به یک پیری خوب است .

هر کس در باره خویش هر فکری بکند ، همان می شود . 

رمز جوانی : 

رمز جوانی انسان ، عشق ، محبت ، گذشت ، حرکت رو به جلو است .

راه تسلط بر فکر : 

خط حرکت معینی برای خود رسم کنید و آنگاه چه در مواقع تنهائی و چه در میان جمع ، پیوسته آن راه را طی کن .

با کنترل دائمی فکر می توان تمایلات روح را تغییر داد .

نیروی اراده می تواند فکر را تحت فرمان و تسلط خود بگیرد ، و برای اینکه بتوانیم روحمان را به راهی که می خواهیم متوجه سازیم ، فقط کمی تمرین لازم است . توجه توام با اراده و از روی عقل و منطق می تواند روح و فکر را تحت نظم معینی به درجات عالی و به نقطه ایده ال برساند . 

انسان آن چه را می خواهد ؛باید با حرارت و اشتیاق بخواهد . خواسته ات را  آن چنان که گوئی به دست آورده باشی در خیال ،آشکار  و واضح مجسم کن. همه وجود خود را به روی این خواهش خود متمرکز کن و در تماس با چیزهائی که ممکن است در این راه به تو کمک کند و مورد استفاده ات قرار گیرد ، با کوشش مداومی به سوی هدف خویش نزدیک شو  .اگر چنین کنی ، خواهی دید که موانع یک به یک از پیش پایت برداشته می شود و کارهای فوق بشری آسان به نظر می رسد . رمز اصلی کار در این است که هدف پیوسته جلو چشم مجسم باشد و فرصتی برای ضعف اراده داده نشود. 

کاملترین متد این است که : 

انسان در میان سکوت فکر کند ، تصمیم بگیرد ، بعداین تصمیم را با تمام نیرویئ که دارد اجرا کند . انگار به هدف خود رسیده اید و آنچه را که می جستید یافته اید .   در میان سکوت فکرتان را متمرکز کنید .توجه خود را به آن نقطه معین معطوف دارید . به این ترتیب قدرتی که آرزو دارید به دست خواهید آورد . زیرا این قدرت هر لحظه حاضر است که در اختیار کسی قرار گیرد . و وقتی که آن را به دست آوردید ،اگر خودتان به مصرفش نگذارید ، به هیچ وجه از شما جدا نمی شود . و اشعه نامرئی فکری که روی هدف معینی متمرکز شود، یک فضای انفرادی به وجود می آورد . فضائی که اطراف شما را فرا گرفته است .چون محصول فکر است ، تمام نیروی خود را از مغز که مولد فکر است می گیر د .

فرمانروای دستگاه معزی خود ما هستیم . از این رو می توانیم فکرمان را تحت مراقبت قرار دهیم و فضائی را که می خواهیم بوجود آوریم .

چارلز بروئدی پاترسن می گوید :

مخیله تان را پاک و درخشان کنید .از افکار عالی انباشته سازید .خوبی و خوشی هر کس را بخواهید . از هیچ چیزی پروا نداشته باشید و بدانید که خود تان ذره ای از آن نیروی بزرگ و لا یزال الهی هستید که قادر به رفع همه احتیاجات است . از هر گونه هیجانات ناروا و رقابت های شخصی خود داری کنید . اگر در مغزتان افکاری وجود دارد که ممکنست مایه ناراحتی دیگران شود ، به هیچوجه آن را ظاهر نسازید .تکبر و غرور را از خود دور کنید و اجازه ندهید که حرص ، حسد ، خشم و غضب و احساساتی نظیر این ها از درونتان به بیرون سرایت کند . از اظهار عدم اعتماد نسبت به دیگران که با شما تماس دارند خود داری کنید .عدم اعتماد به نتیجه اقدامات و کوشش هایتان را هم از مغز بیرون کنید . 

         در درون و اطرافتان ،حالتی از اعتماد ،نشاط و شادی و نیروهای فعال خلق کنید و بکوشید که این حالت هیچ وقت به هم نخورد . وقتی که شروع به درک علم و دانش کنیم و به ذات عالی نزدیک شویم ، همه اسرار کشف خواهد شد .دانستن و آزاد بودن ،هدف هر کسی است و در این عصر روشن ،اشخاص زیادی هستند که به شعور کامل می رسند . کسی که در همه کاری خداوند را می بیند ، وجد و نشاط تعریف ناپذیری در وجود خود احساس می کند .کسی که به خداوند وصل شود و رمز کائنات را دریابد ، کائنات را مقدس می شمارد . باید در طبیعت اشیاء و ریشه حقایق با چنان تعمقی نفوذ کنیم که مار ا بکلی از بیقراری و بی تصمیمی نجات دهد . باید با ایمان تزلزل ناپذیری باور کنیم که هر کدام از ما ،ذره ای از ذات یگانه خالق و اداره کننده کلیه کائنات هستیم .هیچ نیروئی نمی تواند ما را از نیروی مادر زادیمان محروم کند . هیچ چیزی قادر نیست که ما را از رفتن به سوی کمال بازدارد . هر قدمی که به جلو می رویم ،ما را به پیروزی نزدیکمان می کند و هر عمل عادلانه و هر تخم نیکی به مرور زمان گل می کند و میوه می دهد .ما می توانیم کارهای عالی و پر حاصلی را شروع کنیم . 

 

یک صدای وجدانی به ما می گویدکه وجود ما محصول تصادف نیست .یک عقیده درونی وجود دارد که به ما می فهماند که غصه و اندوه ، از ضروریات زندگی ما نیست .یک حس طبیعی حکم می کند که ما جز ء لا یتجزی وجود واحدیم .با او یکی هستیم و آئینه وجود او هستیم و میان هدف عالی ما با هدف عالی او فرقی وجود ندارد . 

ویلکوس می گوید که : 

به استعداد خودت ایمان داشته باش 

همانطور که به خدا ایمان داری 

روح تو پاره ای از آن واحد بزرگ است 

نیروهائی در تو هست 

مانند دریای وسیعی عمیق و بی پایان است 

روحت را در میان سکوت 

در جزایر  الماس گردش بده 

آن جزایر را کشف کن و از آن ها استفاده کن 

اما برای این که تصمیم باد ها نشوی 

سکان اراده را به کار انداز 

اگر به آفریننده و به خودت ایمان داشته باشی 

هیچ کس نمی تواند به نیروهای تو حدودی قائل شود 

بزرگترین پیروزی ها به تو تعلق می گیرد 

به پیش . . . . . به پیش 

انسانی که به مرحله کمال برسد ، از هیچ پیش آمدی متاثر نخواهد شد . در برابر هر گونه عارضه و آفتی موازنه فکری خود را حفظ می کند و خود را هرگز نمی بازد . زیرا که او انسان کامل است .

کسانی که پی برده اند که سهمی از قدرت خدائی دارند ، آرامش و متانت فکرشان بقدری زیاد است که بی خبران از اسرار این نیرو را دچار تعجب می سازد . 

خشم و غضب ، نشانه یک نیروی پست و آرامش نشانه یک نیروی برتر و عالی است .

انسان آینده ،کلمه " نمی توانم " را از قاموس وجود خود حذف خواهد کرد . انسان در آینده پیوسته با فراوانی روبرو خواهد شد .زیرا اجازه نخواهد داد که فقر و عجز وارد روحش شود و پیوسته افکار فیض و برکت را با خود خواهد داشت . 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۸ ، ۲۰:۲۲
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه ای از کتاب شفای زندگی " 3"

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۴۱ ب.ظ

-جلب محبت : 

اگر کودکی دارید که عادت هایش شما را خشمگین می کند ، تضمین می کنم که عادت هایش ، عادت های خود شماست .مشگل را در درون خود حل کنید تا آن ها نیز خود بخود عوض شوند .

. محبت زمانی از راه می رسد که کمتر از هر موقع دیگر انتظارش را داریم و در جستجوی آن نیستیم .

شکار عشق ، هر گز یار درستی را به ارمغان نمی آورد .تنها عطش و بدبختی می آفریند .عشق هیج گاه برون از ما نیست ، درون ماست . 

. هر گز اصرار نورزید که عشق بی درنگ بیاید . شاید هنوز آماده آن نیستید یا هنوز آن قدر پرورش نیافته اید که عشقی را که می خواهید به سوی خود جلب کنید . 

. صرفا بخاطر بی کسی ، هر کسی را نپذیرید .معیارهای خود را تعیین کنید . چگونه عشقی را می خواهید بسوی خود فراخوانید ؟ از ویژگیهایی که براستی در ارتباط عاشقانه می جوئید ، فهرستی تهیه کنید . این ویژگیها را در خود بپرورانید تا شخصی را بسوی خود بکشانید که صاحب این ویژگی ها باشد . 

- وقتی عشق از راه میرسد ، برایش آماده باشید .زمینه را فراهم سازید  وآماده باشید تا عشق را بپرورانید . لبریز از مهر و محبت باشید تا دوست داشتنی شوید . با آغوش باز پذیرای عشق باشید . 

- اکنون می گذارم که این عشق نمایان شود . این عشق ، قلب و تن و ذهن و آگاهی و هستی ام را لبریز می کند و از جانب من به همه سو ساطع می شود و چندین برابر بیشتر به من باز می گردد . 

.هر چه بیشتر محبت می بخشم ، محبت بیشتری دارم که به بخشم .زیرا این خزانه لایتناهی است .

.محبت کردن به من احساس نیکو می بخشد و شادمانی درونم را عیان می کند .من خود را دوست دارم . پس با مهر و محبت از جسمم مراقبت می کنم . 

. با مهر و محبت به تنم خوراکی ها و آشامیدنی های سودمند می رسانم و با مهر و محبت به آن جامه می پوشانم و آرایشش می کنم و تنم نیز به شیوه مهر آمیز ، با سلامت و نیروئی درخشان پاسخ می دهد . 

. من خود را دوست دارم . از این رو برای خود خانه ای راحت تهیه می کنم .خانه ای که همه نیازهایم را بر می آورد و زندگی در آن برایم لذت بخش است .

من اطاق ها را از طیف عشق لبریز می کنم تا هر کسی که به آن می آید از جمله خودم این عشق را احساس کند و از آن نیرو بگیرد . 

. من خود را دوست دارم ، پس در شغلی کار می کنم که براستی از آن لذت ببرم . کاری که از استعدادها و تواناییهای خلاق من بهره ببرد و برای کسانی و همراه با کسانی که دوستشان دارم و دوستم دارند و برای در آمدی نیکو .

. من خودم را دوست دارم و از این رو نسبت به همه مردم به شیوه ای مهر آمیز می اندیشم و رفتار می کنم . زیرا می دانم آنچه از من آشکار می شود ، چندین برابر به خودم باز می گردد . 

. من تنها مردمی دوست داشتنی را به جهانم می کشانم . زیرا آن ها بازتاب خودم هستند . 

. من خود را دوست دارم . پس گذشته را می بخشم و همه تجربه های گذشته را یکسره رها می کنم و می بینم که آزادم . 

. من خود را دوست دارم . پس با دل و جان در "حال "زندگی می کنم و با این آگاهی که آینده ام درخشان و شادمان و ایمن است ،هر لحظه را بخوبی تجربه می کنم .

. من خود را دوست دارم ، زیرا که فرزند محبوب کائناتم و کائنات با مهر و محبت از اکنون تا ابدیت از من مراقبت میکند . 

ادامه دارد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۹:۴۱
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا 6

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۵۳ ب.ظ

- پیروان مذهب ویدا عقیده دارند که :

بعد از مرگ ، انسان را به مجازات نمیرسانند بلکه خود روح انسان ،اگر گناهکار باشد ،خویش را مجازات می کند .زیرا به عقیده آن ها ،عقل قبول نمی کند  که خداوند که بنی آدم را آفرید و از سرشت او اطلاع دارد و در اولین لحظه خلقت می دانست که انسان چه خواهد کرد ، او را مجازات نماید .

- ملاصدرا با اینکه به وحدت وجود اعتقاد دارد ، مجازات گناهکاران را در سرای دیگر محقق می داند و می گوید : 

" عزیز بودن بنی آدم نزد خداوند به مناسبت اینکه خالق و مخلوق یکی است ، دلیل بر این نمی شود که خداوند بنده گناهکار را مجازات ننماید .همچنانکه انسان اعضای بدن خود را دوست دارد ولی عضوی که مثلا مرض غیر قابل علاجی می گیرد ، بریده و زیر خاک مدفون میکند. ".

 - ملاصدرا به دقت تکالیف مذهبی را به موقع اجرا می کرد که مبادا انظباط خود را از دست داده و از شرایط مستقیم دیانت خارج گردد . و به همین مناسبت می گفته است که " بزرگترها باید در اجرای مراسم مذهبی ساعی تر باشند " .

ملاصدرا می گوید که : 

" بر اثر خلوص نیت و حضور قلب ، درهای حکمت برویم باز شد و بعد پشیمان شده و با شرمندگی می گوید ، خدایا مرا به بخش ، این تو بودی که درهای حکمت را بروی من گشودی  و این شعر نظامی را شاهد می آورد :

نیاوردم از خانه چیزی نخست 

تو دادی همه چیز من چیز تست 

چو کردی چراغ مرا نور دار

از آن باد مشعل کشان دور دار 

رهی پیشم آور که فرجام کار 

تو خشنود باشی و ما رستگار 

-داستان بایزید بسطامی :

یک شب بایزید بسطامی در حالی که مریدانش حضور داشتند ،گفت :

" لیس فی جبتی سوی الله " یعنی ؛ " د رمن غیر از خدا نیست و هر کس که خواهان یافتن خداوند می باشد ، باید او را در من جستجو کند " .

بامداد روز دیگر مریدان موضوع را به اطلاع بایزید رسانیدند و بایزید گفت : " اگر من در حالت غیر طبیعی این حرف را زده ام ، شب ها شما مسلح باشید و هر موقع من چنان شدم فوری مرا به قتل برسانید " .

جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی شرح ماوقع را چنین می نویسد :

نیست اندر جبه ام الا خدا 

چند جوئی در زمین و در سماء 

و مریدان به بایزید حمله ور شدند :

آن مریدان جمله دیوانه شدند 

کاردها در جسم پاکش می زدند 

هر که اندر شیخ تیغی می خلید 

باژگونه او تن خود می درید 

یک اثر نی بر تن آن ذوفنون 

وان مریدان خسته در غرقاب خون 

ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار 

بر تن خود می زنی آن ، هوش دار 

زانکه بیخود فانی است و ایمن است 

تا ابد در ایمنی او ساکن است 

نقش او فانی و او شد آینه 

غی نقش روی غیر آنجای نه 

گر کنی تف سوی روی خود کنی 

ور زنی بر آینه بر خود زنی 

ور به بینی روی زشت آن هم توئی 

و ر به بینی عیسی مریم ، توئی 

او نه این است و نه آن ، او ساده است 

نقش تو در پیش تو ، بنهاده است 

چون رسید این جا سخن ،لب به بست 

چون رسید این جا قلم در هم شکست 

لب به بند ار چه فصاحت دست داد 

دم مزن والله اعلم بالرشاد 

بایزید بسطامی در آن حال بیخودی ، خدا شده بود و شمشیر بر خدا اثر نمی کند .محتاج به تفصیل نیست که بایزید در آن حال بیخودی آینه نشده بود .بلکه منظور مولانا این است که انسان تا وقتی که ناقص است ، به هر چه می نگرد فقط خودش را می بیند .مثلا یک مرد ترسو ، همه را ترسو می بیند و یک مرد امین ، همه را امین می بیند .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۳:۵۳
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا 5

چهارشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد .یعنی حقیقت یکی است و ما به مناسبت اینکه دچار ضعف فکر و عقل هستیم ،آن را متعدد می بینیم و کسانی که بتوانند نفس را پاک کنند و در علم به مدارج عالی برسند و در همان حال در عرفان ،سالک با استقامت باشند خواهند توانست که حقیقت را یک جا به بینند و بدون حجاب آن را مشاهده نمایند .برای مثال : 

در تالار تاریکی که در آن پنجاه نفر با یک شمع خاموش ایستاده اند و آنگاه شمع ها یک به یک روشن می شود و نفر اول هر لحظه حقایق بیشتری را می بینید .و.....

- آیا حقیقت واحد قبل از مرگ قابل ادراک هست ؟ 

کسی که می خواهد قبل از مرگ بخدا برسد باید لیاقت وصول به آن مقام را داشته باشد .یک مرد نادان که علم تحصیل نکرده نمی تواند بخداوند واصل گردد . زیرا که اوج گرفتن و به خداوند رسیدن ، دو بال نیاز دارد .یک بال آن ، علم است و دیگری بال سلوک عرفانی .لازمه سلوک عرفانی کشتن نفس اماره می باشد و مردی که در وجودش نفس اماره بیدار و هوشیار است و می داند که تقاضا هایش پذیرفته می شود ، هرگز موفق نخواهد شد که سالک راه عرفان باشد . 

-بعد از اینکه انسان به خدا پیوست ، می تواند شریک قدرت خداوند شود ؟

یک انسان بخداوند می پیوندد ، چون خود خداوند در قرآن گفته که ما از او هستیم ولی بعد از پیوستن بخداوند در قدرت او شریک نمی شود .پیوستن یک انسان کامل بخداوند شبیه است به پیوستن یک ذره به خورشید .ذره گرچه بخورشید واصل می شود ولی در قدرت آفتاب شریک نمی شود .انسان از درجه نقصان بسوی کمال می رود و خدا کمال مطلق است و محال است موجودی ناقص که به سوی کمال رفته و به اوج تکامل رسیده از حیث علم و قدرت مانند خداوند که کمال مطلق است ، شود و محال است موجودی که زائیده می شود و می میرد از حیث نقصی که دارد بتواند در قدرت واجب الوجود که کمال مطلق است شرکت نماید . 

وجود یکی است و در آن وجود ، علم و قدرت ، به نسبت کیفیت هر عضو فرق می کند . این حرف ملاصدرا شبیه به حرفی که در همان دوره نیوتون راجع به نیروی جاذبه در موجودات بر زبان می آورد .

نیوتون می گفت : 

نیروی جاذبه یکی است و محال است جسمی را بتوان یافت که در آن قوه جاذبه نباشد .نیروی جاذبه در تمام اشیاء هست و بدون نیروی جاذبه ،شیئی و به عبارت جامع ماده ، مفهوم ندارد .میزان قوه جاذبه در هر جسم متناسب است با جرم آن جسم (وزن) ، بعد از نیوتون ، کسانی گفتند که : 

" ماده چیزی غیر از نیروی جاذبه نیست ، منتها یک قوه جاذبه متراکم می باشد ."

به گفته نیوتون ؛ هر قدر وزن جسمی بیشتر باشد (سنگین تر باشد ) جاذبه اش زیادتر است و نیروی جاذبه زمین از ماه یشتر و خورشید از زمین بیشتر است . 

ملاصدرا می گفت : 

" وجود یکی است و قدرت آن د رتمام اشیاء ساری و جاری است . بدون وجود ،شیئی بوجود نمی آید و ادامه پیدا نمی کند ، و اگر وجود نباشد ، هیچ چیز نخواهد بود . "

قدرت وجود در اشیاء وابسته است به کیفیت آن ها و هر قدر کیفیت وجود بیشتر باشد ، قدرت وجود یعنی قدرتی که از وجود ساری و جاری می شود و در آن شیئی جا می گیرد ، بیشتر است . 

همانطور که نیوتون می گفت که در ماورای دنیای خورشیدی و کهکشان آن ، کهکشان های دیگر هست که شاید نیروی جاذبه ای بیش از کهکشان ما دارند و توهم می نمود که یحتمل کهکشانی باشد که نیروی جذبه آن از تمام کهکشان ها بیشتر است .ملاصدا هم می گفت که :

" قدرت (وجود ) د ر(مرکز وجود ) بیش از اعضای آن است و اعضای وجود ، هر گز دارای قدرتی نخواهند شد که به پایه قدرت وجود برسد .

- ملاصدرا د رمورد آدمی می گوید : 

" آدمی ممکن است به خداوند برسد ، اما نمی تواند شریک علم و قدرت خداوند گردد و علم و قدرت انسان بعد از این که بخداوند رسید متناسب خواهد بود با کیفیت او . ولی اهل تصوف نظریه ملاصدرا را در خصوص تناسب قدرت انسان ، بعد از وصول به مقام خدائی نپذیرفتند " . 

- به عقیده اسپینوزا ؛ عمل و نیایش به درگاه خداوند اثری ندارد و در اولین روز خلقت ،هر چه که بایستی بشود ،  و هرسرنوشتی که باید برای نوع بشر تعیین شود ، شده است .و بعد از این هیچ واقعه ای رخ نخواهد داد تا سرنوشت نوع بشر را بهتر و یا بدتر نماید . "

عین نظریه اسپینوزا را در یکی از اشعار دوره جوانی حافظ می توان مشاهده کرد که می گوید : 

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل 

تو چه دانی خط تقدیر به نامت چه نوشت ؟ 

ملاصدرا عقیده دارد که علم  و توانائی مطلق خداوند ، او را قادر به انجام هرکاری می کند ولو عقل ما انسان ها از پذیرش آن عاجز باشد. 

انسان ، چون وجود است ، یعنی جزو خالق است ، استعداد برای ترقی دارد و می تواند خود را آن قدر بالا ببرد که صدای خداوند را بشنود . اما ، شریک قدرت خداوند نخواهد شد . ملاصدرا ، برخلاف نظریه اسپینوزا که می گوید ؛ بی خود زحمت نکشید و بکوشید وسایل راحتی خویش را در زندگی فراهم نمائید ، عبادت و طاعت هیچ اثری د رسرنوشت شما ندارد ، ملاصدرا عقیده دارد که هر عمل نیک و بد دارای پاداش و جزاست و ما فوق اعمال ما ، بخشایش خداوندی قرار گرفته است .ممکن است که بنده ای گناهکار و پشیمان را مورد رحمت قرار دهد و او را به سعادت سرمدی برساند و در هیچ حال نباید از رحمت خداوندی مایوس شد . 

مولانا ، جلال الدین بلخی می فرماید : 

بی عنایات حق و خاصان حق 

گر ملک باشد سیاهستش ورق 

ای خدای قادر بی چند و چون 

واقفی از حال بیرون و درون 

ای خدا ، ای فضل تو حاجت روا 

با تو یاد هیچکس نبود روا 

این قدر ارشاد تو بخشیده ای 

تا بدین بس عیب ها پوشیده ای 

قطره دانش که بخشیدی ز پیش 

متصل گردان به دریاهای خویش 

قطره علم است اندر جان من 

وارهانش از هوا و از خاک تن 

- ملاصدرا برای اینکه توجه خداوند را به سوی خویش جلب کند ، شب ها مناجات می کرد و عقیده داشت که علم بدون عمل انسان را به رستگاری نمی رساند . به عقیده ملاصدرا ؛ هر کسی باید د رشناختن خدا انقدر پیش برود که احتیاجی به پیر و مرشد نداشته باشد . 

- مسئله پیر و مرشد در زندگی صوفیان و عرفا : 

موضوع پیر و مرشد یا خضر د رزندگی صوفیان و قسمتی از عرفا دارای اهمیت زیاد بوده و امروز هم دارای اهمیت است . حتی عرفای واقعی که هم علم و هم عمل داشتند ، بر خلاف صوفیان که علم را بی فایده می دانستند ، دارای پیر بوده اند و یکی از معروفترین آن ها " جلال الدین رومی " سراینده کتاب مثنوی معنوی است .

پیر و مرشد جلال الدین ، شمس تبریزی بوده است که در مقابل جلال الدین رومی ، مردی تقریبا بی سواد یا کم سواد به حساب می آمده است و سراینده مثنوی که در آن عصر دریای علم بشمار می آمده است ،طوری به آن مرد بی سواد و تند خو و خشن و گاهی اوقات بی ادب ، ارادت می ورزیده که او را خدای خود می دانسته است . 

شمس تبریزی که نور مطلق است 

آفتاب است و ز انوار حق است 

و نیز گفته است : 

چون حدیث روی شمس الدین رسید 

شمس چهارم ز آسمان سر در کشید 

و یا : 

آفتاب آمد دلیل آفتاب 

گر دلیلت باید از او رو متاب 

از وی از سایه نشانی می دهد 

شمس هر دم نور جانی میدهد 

- شیخ محمد شبستری ، یکی از عرفای بنام ایران که در قرن هشتم در شهر شبستر آذربایجان می زیسته است ، د رکتاب گلشن راز چنین می فرماید : 

چو اشیاء اند هستی را مظاهر 

از آن جمله یکی بت باشد آخر 

نگو اندیشه کن ای مرد عاقل 

که بت از روی معنی نیست باطل

وجود آنجا که باشد محض خیر است 

اگر شری است در وی آن ز غیر است 

مسلمان گر بدانستی که بت چیست ؟ 

یقین کردی که این در بت پرستی است 

وگر مشرک ز دین آگاه بودی 

کجا در دین خود گمراه بودی 

ندید او از بت الا خلق ظاهر 

بدین علت شد اندر شرع کافر 

توهم گرزه نبینی حق پنهان 

به شرع اندر نخوانندت مسلمان 

در نظر شبستری ، یک بت هم بطوری که در شعرش می گوید " مظهر هستی " یعنی مظهر خداست ، بنابر این نزد او بت پرست ، کافر و مشرک نیست . زیرا آنچه او می پرستد ، همان است که یک فرد متدین پرستش می کند .به نظر او آن بت پرست کافر است که نتواند بت را بشناسد و در نتیجه از دین خود آگاه نباشد .

به عقیده شبستری ، یک بت پرست ، اگر بت را بخوبی بشناسد ، یک موحد است وفرقی با یک مسلمان ندارد .اما اگر یک مسلمان نتواند به ماهیت بت پی ببرد ، مسلمان نیست .

به عقیده سراینده گلشن راز : 

چون وجود یکی است و تعدد ندارد ، و هر چه هست از او یعنی " خدا " است ، پس هر کس هر چه را بپرستد ، بدان می ماند که خداوند را پرستش می کند ، مشروط بر اینکه بداند چه را می پرستد .شبستری می فرماید : 

روا باشد انا الحق از درختی 

چرا نبود روا از نیک بختی 

حلول و اتحاد این جا محال است 

که در وحدت دوئی عین ضلال است 

یقین بود کز هستی جدا شد 

نه حق شد بنده نه بنده خدا شد 

جز از حق نیست دیگر هستی الحق 

هو الحق گوی خواهی یا انا الحق 

تو را از آتش دوزخ چه باک است 

که از هستی تن و جان تو پاکست 

او همه موجودات را جزو خداوند می داند و می گوید که (حلول و اتحاد ) محال است .یعنی که هم اکنون خدا هستیم و نیز می گوید که : " تو جزو هستی یعنی جزو خداوند هستی و به همین دلیل جسم و روح تو پاک است . زیرا جسم و روح تو که جزو خداوند است نا پاک نمی شود و چون نا پاک نیستی نباید از آتش جهنم بیم داشته باشی .

با این بیت گلشن راز نشان می دهد که عقیده به عذاب اخروی از طرف خداوند ندارد اما معتقد به عذاب است . منتها از طرف خود انسان و به همین جهت بعد از این اشعار چنین می گوید : 

تو را غیر تو چیزی نیست در پیش 

و لیکن از وجود خود بیندیش

و یا :

 زمن بشنو حدیث بی کم و بیش 

ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش 

این اشعار نشان می دهد که شبستری به معاد عقیده دارد اما عقیده او شبیه به عقیده پیروان مذهب " ودا " یا " ویدا " د رهندوستان قدیم می باشد که بعد وارد مذهب " بودا " شد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ایوب تفرشی نژاد