دیوان شمس تبریزی
باران که شدی مپرس این خانه کیست ؟
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدی مپرس این خانه کیست ؟
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
- مرگ فرزند مرد ابله :
مرد ابلهی را فرزندش مرده بود و بر جنازه او سوگواری می کرد و از پس تابوت او با ناله و فغان می گفت :
" ای دنیا نادیده من و از جهان کام برنگرفته من ، کجا رفتی ؟ چرا زار و ناکام از دنیا رفتی ؟ "
وقتی که مردی بی دل این حرف ها را شنید و این کارها را دید ، گفت :
" این چمن از این خارها صدبار دیده است .مگر دنیا را با خود خواهی به زیر خاک برد ، تو نیز نادیده از دنیا خواهی رفت .تا تو بخواهی نظاره عالم کنی ، عمرت تمام شده و فرصت کام بر گرفتن از آن را نخواهی داشت . تا تو از نفس خسیس خودت فارغ شوی ، جان عزیزت در میان پلیدیها و زشت کاریها و گمراهی ها گم شده است .باید وقت را گرامی داشت و از دقایق گذرا بهره گرفت . من بهتر از این چیزی در دنیا نمی بینم .با تعمق و آگاهی ، لحظه به لحظه های زندگی را بسوی تکامل روح ، پیش برو .زیرا پس از مرگ تو ، اگر عود نسوزد و فضا را از عطر دل انگیز خود پر نکند ، بوی بد جسد ناپاک تو ، مشام رهگذران را می آزارد . پس به خود مغرور نباش .
- حکایت ذوالنون مصری و دیدن چهل مرقع پوش :
روزی ذوالنون از صحرا می گذشت که چهل مرد مرقع پوش را دید که همه یک جا ، جان خود را از دست داده اند . آتشی بر جان پر جوشش فتاد . و خطاب به خداوند گفت : " آخر این چه کاری است ای خدا ؟ سروران را تا کی اینگونه از پای در خواهی آورد ؟ "
هاتفی ندا داد :
ای ذوالنون ، ما از این کار آگهیم ، خودمان می کشیم و خودمان نیز دیه آن را می دهیم .
ذوالنون گفت :
آخر تا کی اینگونه راز خواهی کشت ؟
هاتف ندا داد :
تا زمانی که دیه این کار را دارم . تا زمانی که در خزانه دیت دارم ، می کشم تا تعزیه آن میماندم .و پس از آن که اجزای او (انسان)محو شد و پا و سر او گم شد ، از سرتاپای وجودش ، آفتاب طلعتش راعرضه می داریم و از جمال خویش برای او خلعت دهیم . با خون او رویش را گلگون سازیم و معتکف خاک کوی دوستش سازیم . او را سایه ای در کوی خود گردانیم . و چون آفتاب روی ما بر آمد ، دیگر سایه ای در کوی ما نیز نخواهد ماند .
هر که در وی محو شد از وی برست
زانکه نتوان بود با او خود پرست
محو شو وز محو چندینی مگو
صرف کن جان را و چندینی مجوی
می ندانم دولتی زین بیش من
مرد را کو گم شود از خویشتن
- حکایت خریداری پیرزنی ، حضرت یوسف را :
پس از آن که کاروانی حضرت یوسف را از چاه پیدا کرده و بیرون آوردند ، برده فروشی او را به باز ار برده و اقدام به قروش او کرد . خریداران زیادی برای خرید برده ای به زیبائی حضرت یوسف برخاستند و در بین آن ها پیرزنی بود که چند رشته ریسمان بافته شده در دست داشت و در میان خریداران برده ای زیبا ایستاده بود . پیرزن از بین خریداران فریاد کرد که :
" چند رشته ریسمان ، با خون دل بافته ام و خواهشم این است که این ریسمان ها را از من قبول کرده و یوسف را به من بدهید ."
برده فروش خندید و با پوز خندی گفت :
" ای پیرزن ، این برده را به قیمت چند ریسمان دست بافت تو نمیتوانم بفروشم .قیمت برده ای به این زیبائی ، پنج یا ده همسنگ خودش مشگ عبیر است ."
پیر زن گفت :
" می دانستم که او را به قیمت چند رشته ریسمان نمی شود خرید .برای من همینکه با این چند رشته ریسمان خریدار یوسف شدم کافی است ."
پیر زن گفتا که دانستم یقین
کاین پسر را کس بنفروشد بدین
لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست
گوید این زن از خریداران اوست
هر دلی کو همت عالی نیافت
دولت بی منتها حالی نیافت
آن زهمت بود کان شاه بلند
آتشی در پادشاهی او فکند
چشم همت چونکه شد خورشید بین
کی شود با ذره هر گز همنشین
- حکایت جنگ محمود غزنوی با کشور هندوستان :
ادامه دارد .
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد ...
دیروز زیادی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بیدار شود ...!
عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبی
دلتنگم،
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیره.
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
انسان های بزرگ دو دل دارند :
دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که می خندد و آشکار است ...
پروفسور محمود حسابی >
دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا " دعا " می کند....
کودکی با پای برهنه بر روی برفهاایستاده بود و به ویترین فروشگاهینگاه می کرد زنی... در حال عبور اورا دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقطیکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردساااااال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساااااااااااااا 足ااااااااده
قند خون مادر بالاست
دلش اما همیشه شور می زند برای ما
اشکهای مادر , ...مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد
دستانش را نوازش می کنم
داستانی دارد دستانش
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 بوسه !!
بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟!!
گفت :
اولیش اون بوسه ای که مادر بر گونه بچه تازه متولد شده میزنه و بچه نمی فهمه !
دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش میزنه و مادرش متوجه نمیشه ...
تقدیم به همه خوبان
پرسیدم..... ،
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
وبدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
ب
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش .... ، زلال باش .... ،
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست
دو چیز را همیشه فراموش کن:
خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند
دنیا دو روز است:
یک با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا که هر دو پایان پذیرند.
به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد
به دلت بیاموز که هر عشقی ارزش پرورش ندارد
در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را بر طرف میکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده میکنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی، هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.
آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن
پرنده در قفس .... زیبا نمی خواند
گرچه برایت تمام لحظه ها رانغمه خوانی کند
..بگذار برود
تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .صبور باش و رهایش کن
گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد
یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست
گمان نبر که دانه های رنگارنگ دل ، طبیعت آزاد این پرنده ی زیبا را اسیر تومی کند
می دانم ...می دانم ...که رها کردنش رنج می آفریند
زیرا چه بسیار رهایی ها که به دلتنگی ها و گاه فراموشی ها می انجامد
اما ماندن بی آنکه صادقانه دل سپردنی باشد رنجیست دردناکتر
و در آن زمان که با کمترین خطایی روزنه ا ی در دل قفس باز شود میگریزد
آن هنگام را جه توانی کرد ؟
..تو می مانی و این همه روزهایی که رنج برده ای اهلی شدنش را
رهایش کن ...دوست داشتن را رهایی است که زیبا می کند
پرنده ای که به تمام باغ ها سر می زند
به تمام گل ها عشق می ورزد و
تمام سر شاخه های درختان تنها را .... لحظه ای میهمان می شود
واز تمام چشمه سارها می نوشد
و حتی می گذارد
شیطنت کودکان، بال او را زخمی کند
ایا نگه داشتنش در قفس تو را شاد میکند؟
ولی
.اگر به سویت بازگشت بدان همیشه با تو می ماند
و اگر رفت و دل به باغی دیگر سپرد ....به گلی دیگر
و شاید قفسی دیگر .
پس از آن تو نیست ...بگذار رها باشد
..دوستش بدار
اما گمان نبر که با اسارت ، دلی از آن تو می شود
بگذار مهرورزیدن تو سیرابش کند
اما نگذار قلبت را گِل آلود کند
عشقی بورز که تو را زلال تر و زیباتر می کنند
چه کسی گفت که عشق یعنی مالک شدن ؟
عشق یعنی درون قلب دیگری عظمت و جانی دوباره یافتن
وسعت عشق به اندازه ی دل آدمی است
و همیشه عاشق والاتر از معشو ق
از عشق زنجیری نساز که وجودی را به اسارت کشد
که ظالم ترینی
نه عاشق ترین
اگر هوای تو دارد باز خواهد گشت
سینه سرخی خواهد شد با ارمغانی از ترانه ها و نغمه های زیبا
که تا همیشه برایت خواهد خواند
بی آنکه هراس از دست دادنی
او را در قفس افکند
...و شاید ققنوسی شود که حتی اگر به آتشش افکنی با جانی دوباره
عاشق ترین باشد
ماه باید مجال خودنمایی بیابد تا عظمت خورشید از نگاهی پنهان نماند
====
دوست داشتن اتفاقی ساده و زیباست ...مثل تولد یک پروانه
بیشتر از تماشای پروانه ها
مبهوت حس لحظه های تولدش از پیله باش
هر دهه در آمریکا کتابی بنام ( اشتباهات بزرگ ) چاپ میشود .
از خاطرات رئیس سازمان ناسا ی آمریکا که در این کتاب ثبت شده این است که وقتی فضانوردان از جو زمین خارج میشدند، به علت عدم وجود جاذبه قادر به نوشتن گزارش نبودند. زیرا جوهر خودکار یا خودنویس بر روی کاغذ اثری نمی گذاشت .
در سال 1968 رئیس سازمان ناسا تصمیم گرفت این مشکل را حل کند و از تمام شرکتهای تجاری و پژوهشی دعوت به همکاری کرد .
سرانجام پس از 5/8 ماه زمان و حدود 11 میلیون دلار سرمایه گذاری یک شرکت پژوهشی موفق شد قلمی را بسازد که در تمامی شرایط جوی از قبیل زیرآب ، در فضا ، در سرمای شدید ،گرمای شدید و خلاصه در تمامی شرایط قابل استفاده باشد .
زمانی که این محصول رونمایی شد وجشنی در این خصوص گرفته شد، تلگرافی از طرف سازمان فضایی روسیه به دستشان رسید با این متن : کار بسیار خنده داری انجام داده اید. ما چندین سال است برای ثبت اطلاعات در فضا از مداد استفاده میکنیم .تمام
به گفته رئیس وقت ناسا بعداز رسیدن این تلگراف 4 ماه دفتر پژوهشی سازمان تعطیل شد
برای یک مشکل امکان دارد راه حل بسیار ساده تری هم وجود داشته باشد فقط کافیست نوع دیگری به مشکل نگاه کنیم
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میکشد
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
بزرگتـرین مصیبت یک انسـان این است که نه سـواد کافـی برای حرف زدن داشتـه باشـد و نـه شعـور لازم بـرای خامـوش مانـدن
دکتــــــــــر شریعتـــــــــــــی
فریادها مرده اند،
سکوت جاریست،
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است ، میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم
( دکتر شریعتی )
ای مالک! اگرشب هنگام کسی را مشغول گناه دیدی،فردا به آن چشم نگاهش مکن; شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی... (امام علی) "ع"
همه بشرند اما فقط بعضی ها انسان اند...
(دکتر شریعتی)
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم ، که سال ها به اجبار خواهیم خفت. دکتر شریعتی
اگه کفشت پاتو می زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی و درد رو به پات تحمیل کردی دیگه در مورد آزادی شعار نده . آلبرکامو
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص. چارلی چاپلین
درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت , بی عرضگی را صبر , و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خدا می دانند.گاندی
خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد “دکتر علی شریعتی
اگر نتوانیم آزاد زندگی نمائیم ، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال کنیم . مهاتما گاندی
دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟
بسیاری از افراد این پرسش را بیان میکنند و حتی ما را محکوم میکنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می انجامد دانست.
اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر میگردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به "ارسطو "بازمیگردد...
علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!
ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:
پس جایگاه و دیدگاه ما این است:
ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.
ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.
از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.
خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشود، اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.
بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.
پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟
علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟
بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:
* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)
* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)
* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!
و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.
به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟
در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!
این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.
گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است.
برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:
گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.
اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.
از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!
پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده.
اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟
پاسخ این است که :
هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی آید.
حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.
برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.
مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.
باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟،
بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است.
خدا چیست؟!
درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.
این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:
* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)
* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.
* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.
مردی در بیمارستان بستری بود و قرار شد که تحت عمل جراحی قرار گیرد.با اینکه داروی مسکنی به او تزریق کرده بودند، اما ناراحت و پریشان بود.پرستاری مهربان به او گفت:«آیا ناراحت و آشفته ای؟»
مرد گفت: « بسیار بیشتر از اینها.»
پرستار گفت:« اما نباید ناراحت و پریشان باشی، چون که خیلی زود حال تو از سال های پیش بهتر خواهد شد.»
لبخندی گذرا بر لبان بیمار نشست.
پرستاری که شرار کم سوی امید را در چهره ی او دیده بود، افزود: « می دانی که دو راه برای برخورداری با عمل جراحی وجود دارد؛ می توانی تا سر حد مرگ نگران و مظطرب باشی، یا اینکه به ما اعتماد کنی.تیم جراحی ما یکی از بهترین تیم هاست، پس نباید از چیزی بترسی، به خصوص که من هنگام عمل جراحی کنارت می مانم و مراقب هستم که همه چیز درست پیش برود.»
وقتی بیمار این سخنان را شنید، آرامش خاطر پیدا کرد.در نتیجه همه چیز به خوبی پیش رفت و عمل ،موفقیت آمیز بود. پس از جراحی نیز بیمار کاملا بهبود یافت، در حالی که بزرگ ترین درس زندگی خود را آموخته بود: با هر پدیده ای در زندگی به دو صورت می توان برخورد کرد؛ می توان نگران شد و یا اعتماد و توکل کرد.
اگر فقط می توانستیم با همان شدت نگرانی ها ی خود به خدا توکل کنیم، هرگز نگران نمی شدیم.
درخت نجات:
نجار یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را به خانه اش دعوت کند .
موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند ، قبل از ورود نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .بعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .
چهره ی او بی درنگ تغییر کرد .خندان وارد خانه شد ، همسر و فرزندان به استقبال او آمدند ،
با دوستش به ایوان رفتند . از آنجا می توانستند درخت را ببینند .
دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید .
نجار گفت : این درخت مشکلات من است .
موقع کار ، مشکلات فراوانی پیش می آید ، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد .وقتی به خانه می رسم مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم .
روز بعد وقتی می خواهم سرکار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه ها بر می دارم .
جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم .
خیلی از آنها دیگر آنجا نیستند ، و بقیه هم خیلی سبکتر شده اند .
در ادامه برخی از حوادث جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین را که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود، می خوانید:
یک روز در هنگام تور سخنرانی، راننده آلبرت انیشتین، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست، بیان کرد که او احتمالا میتواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد زیرا چندین مرتبه آن را شنیده است. برای اطمینان بیشتر، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انیشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.
پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری خواسته شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد:
“خب، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من، (اشاره به انیشتین) که در انتهای سالن وجود دارد، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”
همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباسهای مناسبتری استفاده کند. انشتین همواره میگفت: “چرا باید اینکار را بکنم هر کسی اینجا می داند من که هستم.”
هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسبتری بپوشد، انشتین گفت: “چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مرا نمی شناسد .”
از آلبرت اینشتین معمولا برای توضیح نظریه عمومی نسبیت سوال میشد و او یک بار اینگونه پاسخ داده بود:
“دست خود را بر روی اجاق گاز داغ برای یک دقیقه قرار دهید، و این عمل مانند یک ساعت به نظر می رسد، حال با نامزد خود یک ساعت بنشینید، و این عمل مانند یک دقیقه به نظر می رسد. این نسبیت است!”
هنگامی که آلبرت انیشتین شاغل در دانشگاه پرینستون بود، یک روز قرار بود به خانه برود ولی او آدرس خانه اش را فراموش کرده بود. راننده تاکسی او را نمی شناخت. انیشتین از راننده پرسید آیا او می داند خانه اینشتین کجاست. راننده گفت:
“چه کسی آدرس اینشتین را نمی داند؟ هر کسی در پرینستون آدرس خانه انشتین را میداند. آیا می خواهید به ملاقات او بروید؟”
اینشتین پاسخ داد:
“من اینشتین هستم. من آدرس منزل خود را فراموش کرده ام، می توانید شما مرا به آنجا ببرید؟”
راننده او را به خانه اش رساند و از او هیچ کرایه ای نیز نگرفت.
یک بار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اش را جستجو کرد ولی نتوانست آن را پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم نتوانست آن را پیدا کند. بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی باز هم بلیطش را پیدا نکرد.
مسئول بلیط گفت: دکتر اینشتین، من می دانم که شما که هستید. همه ما به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و سپس رفت.
در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت:
“دکتر انیشتین ، دکتر انشتین ، نگران نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”
اینشتین به او نگاه کرد و گفت:
"مرد جوان، من هم می دانم که چه کسی هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم."
تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند .
.................................................................
ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد، تا اینکه دروغی آرامم کند .
..................................................................
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی .
..................................................................
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛
بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد .
..................................................................
مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گل ها دوست داشتنی ترند .
..................................................................
تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند .
..................................................................
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است .
..................................................................
خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
«دکتر علی شریعتی»
..................................................................
اگر گیاهان صدایی نداشته باشند
به معنای آن نیست که دردی ندارند .
..................................................................
اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن .
..................................................................
برنده می گوید مشکل است، اما ممکن
و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل .
..................................................................
آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند .
..................................................................
حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتون مغرور نشوید
چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید .
..................................................................
من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم
هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام .
«بیل گیتس»
..................................................................
تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است .
«آرتور کلارک »
..................................................................
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری(مرشد) داشتم
اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم.
«ژوبرت»
..................................................................
دوست تو کسی است که هرگاه کلمه «حق» از تو شنید، خشمناک نشود .
..................................................................
معبودا!
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند.
..................................................................
آموختهام که هیچگاه نجابت و تواضع دیگران را به حساب حماقتشان نگذارم .
..................................................................
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند
اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست
..................................................................
کسی باش که عمری با تو بودن، یک لحظه، و لحظه ای بی تو بودن، یک عمر باشد .