عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

نکته هائی از ناپلئون بناپارت

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ب.ظ

-ویکتور هوگو می گوید : 

. زنده کسانی هستند که پیکار می کنند 

. آن ها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است 

آن ها که از شیب تند سرنوشت بلند بالا می روند 

آن ها که اندیشناک بسوی هدفی عالی می روند و روزان و شبان در خیال خویش ؛ یا وظیفه ای مقدس دارند و یا عشقی بزرگ 

- تسرنی می گوید : 

بتهون آهنگ های خود را همیشه با آلگروی سریع شروع می کرد . چنانکه گوئی می خواهد خود را از افکار ناراحت کننده ای خلاصی بخشد . آنگاه یک مکث شدید ؛ حالت انتظار و در پی آن یک ملودی حزن انگیز " گام " غلطان سوالها و نیمه جوابها ؛ فانتزی هائی بصورت سونات و واریاسیون ها آغاز می شود . جهان در اطراف او معدوم می گشت .

سمفونی زندگانی ناپلئون هم مانند آهنگ های بتهون شروع و پایان می یابد . بدین معنی که اول به موفقیت های سریع و پی در پی نائل می شود ، سپس در مسکو یک " حالت انتظار " به او دست می دهد و آنگاه در " نبرد ملل " سوالها و نیمه جوابها " آزارش می دهند .زیرا متحیر است در مقابل اینهمه دشمن چگونه صف آرائی کند . این حالت مدت ها طول می کشد تا اینکه بتدریج جهان در اطراف او معدوم می گردد . 

بتهون می گوید : 

زمان کوتاه تر از آن است که شخص نوت ها و نامه ها را خوانا بنویسد .

ناپلئون می گوید :

غیر ممکن فقط در قاموس ابلهان پیدا می شود .

. مردانی که د رمیانشان بسر می برم ، آنقدر با من اختلاف دارند که آفتاب با مهتاب اختلاف دارد . 

. آنچه طبیعی است همیشگی است و آنچه قرار دادی است ، موقتی است . 

. نقشه کشیدن منهم جزو تقدیر من است . 

. حقیقت این است که من هرگز برای خود فرمانروا نبوده ام .ممکن است نقشه های بسیاری کشیده باشم ولی هر گز از عهده اجرای هیچیک از آن ها بر نیامده ام . من زمام حکومت را در دستم گرفتم ولی زور امواج حادثات خیلی زیادتر از قوه مقاومت من بود  . من هر گز به معنی واقعی ارباب خود نبوده ام و حادثات بر من آقائی می کرده اند . 

. من هر گز بر اتفاقات حکومت نمی کرده ام .من آنقدر احمق نبوده ام که حوادث را با سیستم خود همنوا گردانم . بجای این عمل ، من سیستم خود را با حوادث غیر مترقبه ای که پی در پی می آمدند ، هماهنگ می کردم . 

- ناپلئون بناپارت بقول کریستوفر هروار ، موقعیت را آن چنان که بود قبول می کرد . و سپس از آن به نفع خود بهره برداری می نمود .او هیچگاه روی بخت و اقبال حساب نمی کرد بلکه با محاسبه دقیق میزان خطرات و اتخاذ تصمیم سریع می کوشید بخت و اقبال را تحت قدرت خود در آورد و بگفته خود ناپلئون ، هدف های وی غالبا روشن نبود .همین تاریکی هدف او بود که او را بصورت " مرد تقدیر " در آورده بود .

ناپلئون بقدری سریع می نوشت که اغلب در اثر تند نوشتن ، سر قلمش می شکست .

. صبح زود مغز انسان بهتر از هر موقع دیگر کار می کند .

. همه چیز ماده است . بشر جانوری است که کاملتر است و بهتر استدلال می کند . روح جاودان نیست ، اگر بود ، قبل از تولد وجود می داشت .

ناپلئون گاهی جبری می شد و می گفت : 

وابسته به حوادثیم .اراده ای ندارم . هر چه انسان بزرگتر باشد یعنی قدرت او بیشتر باشد ، اراده آزاد کمتری خواهد داشت . 

. همیشه توانسته ام که اراده خود را بر سرنوشت تحمیل کنم .مادام که ستاره ام بلند می درخشد هیچکس قادر نخواهد شد مرا به زمین بزند  .

.چه ماشین عجیبی است این لباس خاکی 

.کسی که می ترسد مغلوب گردد حتما شکست خواهد خورد .

.مادر ، با دستی گهواره و با دستی دیگر دنیا را تکان می دهد . 

.ابلهان همیشه از گذشته سخن می گویند . عقلا در فکر حال هستند و دیوانگان از آینده حرف می زنند. 

. بهترین سیاست ،راستی است . 

. شکم های گرسنه ، نه ترس را می شناسند و نه فرمان برداری را . 

. من تصور نمی کنم که مرگ دارای اهمیتی باشد . آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ، تولد است . همه چیز بستگی دارد به اینکه به موقع بدنیا بیائیم . 

. من در جهان یک دوست داشته ام ، آنهم خودم بودم .

. به نظر ما خیر خواهی دیگران حماقت جلوه می کند و حماقت های ما خیرخواهی . نیکی دیگران ضعف و ضعف ما همیشه نیکی است . 

. وقتی که تنها راه می رویم سریعتر راه می رویم  . 

. مرد بزرگ همیشه بر واقعیات و حوادث متکی است .

. هرج و مرج های شدید همواره به استقرار حکومت دیکتاتوری منجر می گردد. 

. نباید پیوسته با یک دشمن جنگید .چه در اینصورت تمام اسرار جنگی شما را یاد خواهد گرفت . 

. گاهی سرنوشت یک ملت بسته به یک روز است .

.آن کسی که از اول می داند به کجا می رود ، خیلی دور نخواهد رفت . 

. نخستین هدف پس از شکست خوردن باید تسلیم شدن باشد ، و نه خشمگین شدن و لعنت فرستادن . 

. همیشه از صلح حرف بزن ولی آماده جنگ باش . 

. هرگز حرف جاسوس را باور نکنید . با استخدام آن ها شما بیشتر زیان می بینید تا منفعت . 

. بزرگترین عمل غیر اخلاقی آن است که انسان انجام شغلی را که در آن وارد نیست بر عهده بگیرد .

. قلب سیاستمدار باید در سرش باشد . 

. برای بالا بردن سطح آسایش مردم باید با عقاید ضعفا و جاهلان مخالفت نکنید .

. وقتی که در سنت هلن در تبعید بود و در اواخر عمر خود می گفت : 

آنچه دارد مرا خفه می کند ضعف نیست ، قوت است . این زندگی است که مرا می کشد. 

. هم ملل و هم افراد ، تنها از تجربه خودشان و در قسمت اعظم اوقات از مصائب خودشان عبرت می گیرند . 

. من همواره مشغول کارم . زیاد فکر می کنم . اگر در هر موقع برای هر کاری و هر واقعه ای آماده به نظر می رسم ، برای این است که در باره مسائل قبلا می اندیشم و کوچکترین کارها را بدون تفکر انجام نمی دهم .

. مردی که واقعا بزرگ است ، حاکم بر واقعیاتی است که خود پدیدش آورده .

. اعراب مردمی بزدل و بی ارزش بیش نیستند . 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۸:۲۳
ایوب تفرشی نژاد

سه تمثیل اشراق سهروردی

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۴ ب.ظ

سه حکایت تمثیلی برگزیده اشراق سهروردی عبارتند از:

- عندلیب و دربار سلیمان 

- خفاشان و حربا 

- ملاقات هدهد و بومان

الف - عندلیب و دربار سلیمان : 

روزی همه پرندگان در ملک سلیمان جمع بودند و عندلیب غایب بود . سلیمان پیکی به دنبال او فرستاد و از او خواست تا پیش سلیمان برود . عندلیب که هر گز از آشیانه خود بیرون نیامده بود ، رو به یاران خود کرده و گفت : 

" اکر او بیرون باشد و ما اندرون ، ملاقات میسر نگردد و او در آشیانه ما نگنجد و هیچ طریق دیگر نیست " . آنگاه سالخورده ای که درمیان آن ها ست با استناد به آیه قرآن می گوید : 

" طریق آن است که چون ملک سلیمان در آستانه ما نگنجد ، ما نیز ترک آشیانه بگوییم و به نزدیک او شویم وگرنه ملاقات میسر نشود " 

. بارگاه حضرت سلیمان چه مقامی است ؟ 

سلیمان چون پادشاه و سلطان عالم هستی است ، با اراده خود بر همه موجودات فرمان می راند و خاصه " مرغان " را . مرغان کیانند ؟ 

"تشبیه روح به مرغ است . در این حال مرغانی که به جایگاه سلیمانی رسیده اند ، گوئی ارواح رستگار و رها شده و به راه افتاده سالکانی هستند که به پرواز در آمده و از " مسیر سفر "که یکی از پر اشاره ترین بحش ها در رمزها و تمثیل های سیر و سلوک عرفانی در ادب فارسی است ، گذشته ،و به وصال سلیمان و پادشاه عالم هستی رسیده اند . "

- عندلیب در میان مرغان کیست ؟ 

عندلیب در روایت سهروردی ، آن مرغ جانی است که نوحه گر همین فراق است . او در دوری از محضر سلیمان و مرغان وارسته و به جانب سلیمان رفته ، نغمه ساز کرده که رسولی از جانب سلیمان پیغام دوستی و فیض و فراخوانی را می آورد . چرا که آن سلطان عالم نیز مشتاق آنانی است که رو سوی وی آرند و به قول لسان الغیب " حافظ " از قول عندلیب : 

" ما به او محتاج بودیم ، او به ما مشتاق بود " 

طریق چیست ؟ 

"طریق آن است که چون ملک سلیمان در آشیانه ما نگنجد ، ما نیز ترک آشیانه بگوئیم  و به نزدیک او شویم . " و این آواز شیخ اشراق است که از زبان پیکی سالخورده که با ترک آشیانه تن و هوای نفس و تعلقات به محضر سلیمان هستی مرغان نزدیک می شویم .

ما باید از حضارهای خانه حقیر و کم وسعت روح فردی و خود محور خود بیرون رویم ، نه آنکه به انتظار عبث ورود عظمت بیکران او به وسعت حقیر آشیانه خودمان بنشینیم . این اراده و شوق و وارستگی ماست که باید ظهور پیدا کند . مانع ، محدوده های حصار ماست ، نه حدود بی پایان (بی نهایت ) او . و تا این مهم را نپذیریم . ترک آشیان نکنیم ، ملاقات میسر نشود و انتظار به پایان نرسد .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۴
ایوب تفرشی نژاد

فی مقامات الشیخ ابی سعید

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۸ ب.ظ

مور بیچاره هوس کرد که د رکعبه رسد 

دست در پای کبوتر زد و ناگاه رسید 

شیخ ابوسعید ابو الخیر می فرماید : 

.نیکوترین لباسی که بنده پوشد ، لباس تواضع است 

.آنجا که اثری از انوار حقیقت کشف گردد ، آنجا نه ولوله بود ، نه دمدمه و نه تغییر و نه تلون . 

. از شیخ پرسیدند که : 

ای شیخ ؛ او را کجا جوئیم ؟ 

شیخ گفت : 

کجاش جستی که نیافتی ؟ اگر قدمی به صدق در راه طلب نهی د رهر چه بنگری او را بینی .

. شیخ ابوسعید گفت : 

به عدد هر ذره ای از موجودات راهی است به حق ، اما هیچ راه نیست نزدیک تر و سبکتر از آنکه راحتی به دل مسلمانی رسانی و ما بدین راه یافتیم و اختیار کردیم . 

. شیخ گفت : 

صوفی یعنی آنچه د رسر داری ، بنهی و آنچه د رکف داری بدهی و از آنچه بر تو آید نجهی 

. ما آنچه یافتیم به بیداری شب و بی داوری سینه و بی دریغی مال یافتیم . هزار دوست اندکی باشد و یک دشمن بسیار 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۴:۱۸
ایوب تفرشی نژاد

ابلیس در شعر فارسی

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۸ ب.ظ

ابلیس در شعر فارسی به سه گونه متفاوت خود را نشان داده است که می توانیم با سه نام متفاوت در این ادوار از آن یاد کنیم : 

الف - قبل از خلقت آدم و در عزت و جلال و با نام عزازیل 

ب- در داستان آفرینش آدم و به عنوان یکی از شخصیت های اصلی این داستان ، به نام ابلیس 

ج - در زندگی مادی و این دنیایی و در کنار فرزندان آدم که سمبل شرارت و بدی است ، با نام شیطان 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۸
ایوب تفرشی نژاد

سهراب سپهری

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۷ ب.ظ

بیست و یک سوره از یکصدو چهارده سوره قرآن ، با قسم آغاز می شود 

-تماشا کردن ، قابلیت حیرت انگیزی است که در طی آن و با پیمودن طریقی سخت ، انسان قادر خواهد بود که ماهیت غائی همه موجودات را درک کند . اگر انسان به این مرحله از ادراک برسد ،دیگر هیچ چهره ای برایش آشنا نخواهد بود . چرا که در آن هنگام ، همه چیز حادثه ای تازه و بیسابقه است .جهان باور نکردنی است . این جاست که نظر باز همه  چیز را هیچ می بیند و جهان را دود می انگارد . 

عطار نیشابوری می فرماید : 

دود است جهان ،  جهان همه دود انگار 

وین دیر نمای را فنا زود انگار 

چون نیستی است اصل هر بود که هست 

هر بود که بود گشت ، نابود انگار 

تماشا کردن هنری شگفت است که انسان باید آن را بیاموزد و بپرورد .در غیر اینصورت هیچ درکی از دنیای نظربازان نخواهد داشت . و شاید به همین دلیل است که حافظ می فرماید : 

" در نظر بازی ما ، بی خبران حیرانند " 

- یک سو نگریستن ویژگی درونی همه موجودات جهان است . از یک مورچه گرفته تا بزرگترین و دورترین کرات آسمانی . اما انسان بر خلاف موجودات دیگر آگاهانه و با اراده خویش به یک سو می نگرد . به همین دلیل کیفیت سرنوشت محتوم او را ایمان و عمل او را رقم می زنند . او باید برود ، اما چگونه رفتن به اراده اوست . 

- پرواز کبوتر از ذهن : 

پرواز کبوتر از ذهن ، پرواز خیال و اندیشه و روح انسان و رها شدن او از من خویش است .کبوتر ذهن ما اسیر تصورات و توهمات خویش است و هنگامی که آزاد شود ، با جهانی شکوهمند و نا اشنا مواجه خواهد شد .پرواز کبوتر از ذهن ، تداعی کننده مرگ ، یعنی روز موعودیست که خداوند در قرآن مجید به این روز سوگند خورده است . می فرماید : 

" الیوم الموعود " 

- مرگ پایان کبوتر نیست : 

در شعر صدای پای آب سهراب سپهری می گوید : 

" مرگ پایان کبوتر نیست ." 

پس چیست ؟ 

پرواز کبوتر به فراسوی مرزهای جهان عینی است . اگر کبوتر ذهن انسان ، پیش از مرگ ، بمیرد و آزاد شود و یا حداقل کمی آن سوتر از خویش را به بیند ، آمادگی پرواز به دور دست ها ی ناشناخته را نیز خواهد داشت .طوطی محبوسی که مولانا در مثنوی خود از او سخن می گوید ، با مرگ مجازی خویش است که آزاد می شود .

- سهراب سپهری می داند که همه پدیده های طبیعی در حوزه ادراک ما ، واژه ای بیش نیستند .به همین دلیل است که می گوید : 

واژه را باید شست 

واژه را باید خود باد 

واژه باید خود باران شد 

- ما قادر نیستیم راز هستی را در یابیم و این نشان دهنده عجز ما در شناخت کمال و آگاهی مطلق است :

نه ، وصل ممکن نیست 

همیشه فاصله ای هست 

کار ما نیست شناسائی راز گل سرح 

کار ما شاید اینست 

که در افسون گل سرخ شناور باشیم 

- سهراب می داند که انسان ، با آفتاب عشق و معرفت فاصله زیادی ندارد و اگر در دل را بگشاید ، این آفتاب بر رفتار او می تابد و عملکرد او را در هستی به یک سو متمرکز می کند .به سمت نور و آگاهی مطلق ، مگر نه اینکه " آب در یک قدمی است ؟

" در ادامه شعر سوره تماشا می خوانیم : "

و به آنان گفتم : 

سنگ آرایش کوهستان نیست 

هم چنانی که فلز ،زیوری نیست به اندام کلنگ 

در کف دست زمین گوهر نا پیدا نیست 

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند 

پی گوهر باشید 

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید 

طبیعت اگر چه در ذات خود ، بی رحم و ترسناک است ، اما زیباست . اما این زیبائی فقط برای درک آفریده نشده است . سنگ آرایش کوهستان نیست .بلکه خود آن است . نتیجه اینکه : 

" نظم محیرالعقول جهان و جمال بی انتها و ذاتی این نظم ، نشانه ای برای درک توحید و رسیدن به تجرید است " 

- در سوره مبارکه انبیاء آیه شانزدهم می خوانیم :

" و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن هاست ، بازیچه نیافریدیم ." مگر انسان چیزی را بیهوده ساخته است که خالق او چنین کرده باشد ؟ فلز برای کلنگ زیور نیست ،بلکه عنصر اساسی آن و وسیله ای برای رسیدن به مقصود است . و سنگ هم آیتی است که انسان نظر باز را به جوهر کوه بشارت می دهد و ماهیتش را به او می نمایاند . 

همچنان که آیات طبیعت ، از حضور ناپیدائی ورای توان ادراک سخن می گویند . سوره تماشا نیز از گوهری ناپیدا در دست زمین حکایت می کند . شاید این گوهر نامعلوم همان است که حافظ از آن سخن می گوید :

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است 

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد 

رسولان ، همان انسان های برگزیده و وارسته ای هستند که این گوهر نا پیدا را دیده اند و همه از تابش آن مجذوب شده اند . و سهراب سپهری به عنوان شاعری مسئول به همنوعان خود می گوید که به دنبال این گوهر باشند و لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرند نه چراگاه لذت . چرا که صدای قدمهای پیک نزدیک است : 

و من آنان را 

به صدای قدم پیک بشارت دادم 

و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ 

به طنین گلسرخ ، پشت پرچین سخن های درشت 

و در نگاه عارفانه او ، مرگ شروع حیاتی دیگراست و سهراب قبلا نیز گفته است که : 

و نترسیم از مرگ 

مرگ پایان کبوتر نیست 

اگر انسان هوشیارانه و عاشقانه به هستی نگاه کند ، در می یابد که با وسعت بیکرانه ابدیت فاصله ای ندارد و با اینکه در ظلمات " من " می زید . اما روز ،قدمی آن سوتر از اوست . 

و به آنان گفتم 

هر که در حافظه چوب به بیند باغی 

صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند 

هر که با مرغ هوا دوست شود 

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود . 

اگر انسان با تلاشی پیوسته و منسجم به حدی از ادراک برسد که قادر باشد از خود فراتر برود ، در هر پدیده کوچک و ظاهرا ناچیزی ، عظمتی انکار ناپذیر را در خواهد یافت و مثلا در حافظه چوب باغی خواهد دید ،مگر نه اینکه چوب پیش از آنکه تکه ای جسم خشگ و فرسوده شود ، در باغی بوده و با سایر درختان می زیسته است .پس حافظه او نیز سرشار از عطر و طراوت باغ است .همانطور که سنگ آرایش کوهستان نیست ، چوب هم آرایش درخت نیست . 

کسی که عظمت این رمز را درک کرده باشد ، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند و به بیان دیگر در سفری تصور نا پذیر ، شور و هیجانی همیشگی را تجربه خواهد کرد . کسی که می داند " از محبت خارها گل می شود " با همه چیزهائی که در محیط اوست ، رابطه ای صمیمانه و نزدیک برقرار می کند . تا آنجا که با مرغ هوا نیز دوست می شود . در نتیجه ؛چنین برخوردی نزدیک که حاکی از شیوه زندگی اوست خواب او ، آرام ترین خواب جهان خواهد بود . 

- قرآن ، پیش از انگشت گذاردن بر خارق العاده ها و حوادث استثنائی ، از ساده ترین و طبیعی ترین مناظر اطراف ما دلیل می آورد . 

" و زمین مرده برای آنان آیتی است که زنده کردیمش و دانه را از آن بیرون اوردیم و از آن دانه می خورید " .سوره یس - آیه 33

و سهراب سپهری در ادامه شعر چنین می گوید : 

زیر بیدی بودم 

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم 

چشم را باز کنید 

آیتی بهتر از این می خواهید ؟ 

می شنیدم که بهم می گفتند : 

سحر می داند ، سحر 

آِیات عذاب خداوند در قرآن چنین لحنی دارند : 

" بزودی دوباره آنان را عذاب می کنیم .سپس بسوی عذاب بزرگ باز می گردند ." بقره -186

و سهراب سپهری با بهره گیری از این ویژگی زبان قرآن هوشیارانه بر شوکت و مهابت پایان شعرش که سرگذشت " ابر انکار بدوشان " است می افزاید و می گوید : 

سرهر کوه رسولی دیدند 

ابر انکار بدوش آوردند 

باد را نازل کردیم 

تا کلاه از سرشان بردارد 

خانه هاشان پر داوودی بود 

چشمشان را بستیم 

دستشان را نرساندیم بر سر شاخه هوش 

جیبشان را پر عادت کردیم 

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم 

اقرار و یا انکار به عمل انسان بستگی دارد و نه به حرف و گفتارش . کسانی که با دیدن صد وبیست و چهار هزار پیامبر ، باز هم اسیر خواسته های خویش اند و با کلاف انکار منفی بافی می کنند ، نمی توانند به " خورشید " ایمان بیاورند .چرا که چشم هایشان بسته است و ابر انکار بدوش دارند . ابر حجابی است میان او و خورشید .اما خداوند باد را نازل کرد تا او را بخود آورد و کلاه از سر او بردارد . انسان ، خود فریبی است که کلاه گشاد سر خود گذاشته است . تمام تلاش رسولان این بود که جهت نگاه انسان را از زمین به نقطه ای نا معلوم در اسمان تغییر دهند و او را به نو رمطلق بشارت دهند . 

خانه روح انسان ها پر از داوودی است و گل داوودی تداعی کننده " داوود (ع)" ،یکی از برگزیدگان خداوند است . اما خداوند چشم اب رانکار بدوشان را می بندد و آن ها از مشاهده داوودی ها که در خانه جان آن ها است ، در می مانند . 

اعمال انسان ،بدلیل روند یکسان حیات ، به دو نتیجه اجتناب ناپذیر می انجامد . بدین معنی که اعمال او یا رستگارش می کند و یا نمی کند .پس طبیعی است که اگر انسان د رحصار خودبینی و تفاخر دست به عمل بزند ، دست او به سر شاخه هوش نخواهد رسید . و رستگار نخواهد شد . راهی که از تولد شروع و به مرگ ختم می شود ، یا هوشمندانه است و یا نیست . زندگی انسان ها راههای پیچاپیچی است که اگر چه در یک نقطه با هم تلاقی می کنند ، اما چگونه رسیدن به این نقطه به هوشیاری یا عدم هوشیاری انسان بستگی دارد . اعمال پراکنده و از هم گسیخته انسان نشانگر عدم هوشیاری و فراست او در مواجهه با هستی است .چنین انسانی اسیر عادت است ، بی آنکه بداند . 

زندگی چیزی نیست 

که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود 

صدای سفر آینه ها ، شاید همان کابوس ها و رویاهائی است که خواب انسان را می آشوبد و جهانی مرموز و اثیری را در برابر دیدگانش می گسترد . جهانی  که پس از بیداری به بوته فراموشی سپرده می شود .آینه ، به بیان دیگر ؛ " من برتر " است که حوزه دیگری از آگاهی را تجربه می کند . 

- شاعری چینی بنام " دائو کیش " می گوید : 

 دیشب خود را در خواب بشکل پروانه ای دیدم و اکنون نمی دانم من انسانی هستم که در رویا خود را پروانه یافته است یا پروانه ای هستم که اکنون در رویای دیگری خود را انسان می بیند . 

سهراب سپهری شاعری روشن بین و ژرف اندیش است و می داند که دنیا یک " راز " است .و او نباید به سادگی با آن مواحه شود . شعرهای او بیانگرکوشش درونی انسانی است که سعی دارد تا جهان آشفته پیرامون و درون خویش را نظمی دوباره ببخشد و طبیعی است که توصیف این نظم جدید ؛همراه با ساختار تازه ای است که با ساختار منطقی کلام ، تفاوتی عمیق دارد. 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۷
ایوب تفرشی نژاد

مرتبه خیال

سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۸ ب.ظ

هر کو نکند فهمی ، زین کلک خیال انگیز 

نقشش به حرام از خود صورتگر چین باشد 

کسی که مرتبه خیال را فهم نکند ، هیچ معرفتی نخواهد داشت .چنانجه پیامبر اکرم در حدیث نبوی فرمود:

" مردم خواب هستند ، آن گاه که بمیرند ، بیدار می شوند " 

منظور این است که پیامبر (ص) ،ما انسان ها را بیدار می کند که آنچه در این جهان ادراک می کنیم ،مانند ادراک انسان در خواب ، بلکه ادراک همان کس در حال خواب است و آن خیال است .تردید نکنید که مردم در برزخ ، بین این جهان و جهان آخرت قرار دارند و این برزخ ،مقام خیال است . بیداری انسان با مرگ ، مانند حالت آن کسی است که خواب می بیند که از خواب بیدار شده است و در خواب می گوید که چنین و چنان دیدم و گمان می برد که بیدار شده است . 

در نشئه آخرت نیز انسان مبعوث می گوید : 

" من بعثنا من مرقدنا هذا " یعنی : چه کسی ما را از مرقدمان بر انگیخته است ؟ چنین می نماید که در مدت مرگ در خواب بوده است .و شارع چنین حالی را " یقظه " نامیده است . و نیز هر حالتی را که به ناچار از آن به حالتی دیگر انتقال یابد و حالت سابق در خیال متصل را که به حقیقت خود در خیال منفصل باقی بماند ، یقظه نامیده است .

خداوند می فرماید : 

" و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی " یعنی : " آنچه ما آن را حقیقت محسوس می پنداریم ، همان قوه متخیله است که به رای العین دیده می شود . در حالی که حقیقت امر ، خلاف آن چیزی است که چشم مشاهده می کند . این در تمامی قوای جسمانی و روحانی ساری و جاری است .  

حقیقت حیال ،تبدل در همه حال و ظهور در همه صور است . حقایق تبدل نمی پذیرند . همه چیز ، غیر از ذات حق تعالی ، در مقام استحاله سریع یا بطئی است و این همان خیال حایل و ظل زایل است . در  دنیا و آخرت  ودر برزخ ، بین این دو ، هیچ موجودی و روحی و نفسی و چیزی از ما سوی الله بر حالت واحدی باقی نمی ماند و تنها ذات حق به حالت واحدی است . همه این ها همیشه از صورتی به صورتی دیگر تبدیل می پذیرند و خیال چیزی حز این نیست و این عین معقولیت خیال است . جهان جز در خیال ظهور ندارد ، پس جهان متخیل است و تمامی آن صورت ها مثلی هستند که بر قرار شده اند . 

حضرت وجودی ، همان حضرت و ساحت خیال است و ،وجود محدث خیال برافراشته است . شما صوری را که می بینید ، به صورت محسوس و متخیل تقسیم می کنید ، در حالی که همه آن صور متخیل است و کسی به این موضوع معتقد نخواهد بود مگر آنکه شاهد این مشهد بوده باشد .شهود ، عنایت الهی است که به نور ایمان ، آن را به ما عطا می کند . ایمانی که با آن بصائر ما را روشن می سازد . آن کسی که تقریر ما را دریابد بر زمینی که از باقیمانده خمیره گل آدم (ع) خلق شده است آگاهی یافته است و دانسته است که جهان به تمامی و بلکه تمامی موجودات ، عمارات آن زمین هستند و هیچ موجودی از آن رها و گسیخته نیست مگر به اذن حق تعالی که خود خالق و منشی آن است . از حیث هویت حق ، چون وجود تنها از آن حق تعالی است و غیر او نیست . 

توجه اسم " قوی " الهی بر ایجاد خیال : 

خداوند ، منزلتی بزرگتر و برتر از خیال و حکمی عام تر از آن ایجاد نکرده است . قدرت الهی در آفرینش ، چیزی بزرگتر از خیال نیافریده است .قدرت و اقتدار الهی به واسطه خیال ظهور دارد . از اسرار اسم " قوی " الهی ، یکی آن است که " عالم خیال را خلق کرد تا در آن جمع بین اضداد را ظاهر سازد " . چرا که جمع بین ضدین در نزد حس و عقل ممتنع است ولی تحقق این جمع در خیال ، امر ممتنعی نیست . 

خیال ، نزدیک ترین صورت و ساحت وجودی در دلالت بر حق است . حق ،همان اول و آخر و ظاهر و باطن است . جز خیال ، هیچ امر دیگری به حقیقت صورت نمی دهد . این امری است که هیچ کس توان انکار آن را ندارد . چرا که هر کس آن را در نفس خود می یابد و در خواب ، آنچه را به لحاظ وجود یافتن و موجود بودن ،امری محال است ، می بیند . 

برخی از خواسته های مخلوق در دنیا ، مربوط به محسوسات است . اما آنچه از خواسته ها که د رعالم خیال صورت می بندد ، به لحاظ نفوذ و قدرت مانند مشیت الهی است . حضرت حق ، در این ساحت و در آنچه بنده طلب می کند ؛ همراه اوست که نباید  انتظار داشت که ،تعمیم حکم مشیت الهی در آخرت نیز چنین خواهد بود .چرا که باطن انسان در آخرت ، ظاهر اوست .بنابراین ؛ هرچه بنده در ساحت خیال بخواهد ، جزو مشیت حق است . 

- نیچه ، متفکر آلمانی ، در گفتار زرتشت در باب " دد " راجع به سه تبدل روح ، مراتبی را برای جان و روح آدمی قایل است که آن را می توان د رحکم مبنائی برای تفسیر و شرح حالات هنرمندانی اخذ کرد :

" و من سه تبدل و تحول روح را اعلام می کنم که چگونه روح ، یک شتر می شود ، سپس شتر ، شیر می گردد و شیر بالاخره به کودکی تبدیل می شود . " 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۸
ایوب تفرشی نژاد

مرتبه های عین الیقین و حق الیقین

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۴۵ ب.ظ

- شیح محمد لاهیجی می گوید : 

بی نشان شو از همه نام و نشان 

تا به بینی صورت حق را عیان 

هر که از قید تعیین وارهید 

بی من و ما  ، خویش را مطلق بدید 

شیخ شبستری می گوید : 

تعیین نقطه وهمی است بر عین 

چو عینیت گشت صافی ، غین شد عین 

. عین : جشم ، جشمه ، ذات شیئی

. غین : تاریکی و پوشیده شدن آسمان است 

پس عین ، ضد غین است و امتیاز آن از این به نقطه ای است و چون آن نقطه را از میان برگیری ، غین همان عین است . هم چنین است امتیاز ممکن از واجب که به تعیین است و تعیین امر اعتباری وهمی است که وجود حقیقی ندارد . لذا ، به گفته لاهیجی ،تعین به مثابه نقطه وهمی است که عارض آن حقیقت شده است و عین به سبب آن نقطه غین نموده است . 

هر گاه دیده عارف به نور کشف و شهود منور گردد و حجاب تعینات وهمیه از پیش نظر او برخیزد ، غین که عبارت از کثرات و تعینات است ، عین شود و هر دو یکی شود و دومی نماند . و پرده پندار مرتفع گشته ظاهر شود که یک حقیقت است که به صورت کثرات و تعینات بر آمده و متلبس به لباس مائی و توئی بوده است . 

بیدل می گوید : 

گر تو بر خیزی ز ما و من دمی 

هر دو عالم پر ز خود بینی همی 

این تعیین شد حجاب روی دوست 

چونکه برخیزد تعین جمله اوست 

نیست گردد صورت بالا و پست 

حق عیان بینی به نقش هر چه هست 

. همانا که میان بنده و خدا هزار مقام از نور و ظلمت باشد و این هزار منزل منحصر به دو مرتبه است که از آن به دو خطوه تعبیر کرده اند :

"راه را دو گام گفته اند زیرا که فصل و وصل است "

پیوند دوست گشتی از خویش اگر جدائی 

گفتم که مائی ما ،ما را زتو حجاب است 

گفتا تو محو ما شو وانگه به بین تو مائی 

و شیخ شبستری در همین معنی می فرماید : 

دو خطوه بیش نبود راه سالک 

اگر چه دارد او چندین مهالک 

یکی از های "هویت "در گذشتن 

دوم صحرای هستی در نوشتن 

لاهیجی در شرح این بیت گفته است : 

" یک قدم آن است که سالک صاحب بصیرت از " ها" ی "هویت" که اشاره کرده شد ، که تعینات ذات مطلقه مراد است که به سبب آن تعین کثرات نموده شده و یکی ؛دو مینماید .در گذرد و سالک ، وحدت در کثرت مشاهده فرماید و حق را در جمیع اشیاء متجلی به تجلیات اسمائی بیند . که همان " عین الیقین " است . 

نهان به صورت اغیار یار پیدا شد 

عیان به نقش و نگار آن نگار پیدا شد 

پدید گشت ز کثرت جمال وحدت دوست 

یکی به صورت چندین هزار پیدا شد 

و این مرتبه "عین الیقین "است که سالک عارف ،به دیده بصیرت جمال وحدت در مزایای کثرت ،بی مزاحمت غیریت ،مشاهده نماید. 

سخن حضرت ابو المعالی در مصراع نخست " حیرت دمیده ام گل داغم بهانه است " حکایت از همین مرتبه است که به ایجازی قریب به اعجاز از همه کثرات که چندین هزار جلوه از یک حقیقتند در مرتبه عین الیقین به کلمه " حیرت دمیده ام " و از آن غیریت به " گل داغ " و از موهوم بودن تعین به " بهانه " تعبیر نموده است . 

و به گفته " لاهیجی " قدم دوم آن که سالک صاحب جذبه ....صحرای کثرات را به طریق سلوک و تصفیه طی نماید ،و در نوردد ،و جمیع منازل را قطع نموده و ترقی به عین الجمع و حضرت احدیت نماید ،و هستی پندار خود و جمیع اشیاء را که مستلزم بود ،محو و فانی یابد ،و متحقق به بقاء بعد الفناء گشته ، هر چه هست خود را بیند و داند . این مقام " حق الیقین " است و نهایت مراتب کمال کاملان و غایت سیر سالکان و عارفان ، این مرتبه است . 

ما در او و او به ما آمد دفین 

من غلام مرد خود بینی چنین 

قطره در دریا فتاد و شد فنا 

عین دریا گشتنش آمد بقا 

قطره و دریا حقیقت خود یکی است 

غیر حق در هر دو عالم هیچ نیست 

هر که او را ذوق این اسرار نیست 

جان او را با حقیقت کار نیست . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

دنیای نو به نوی انسان

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۰۱ ب.ظ

هر نفس نو می شود دنیا و ما 

بی خبر از نو شدن   ندر    بقا

حهان در هر چشم به هم زدنی ، در حال تحول و دگرگونی است ولی ؛ ما از این نکته بی خبریم . برای اینکه ظاهر و صورت جهان ظاهرا ثابت و بدون هیچ گونه تغییری به نظر می رسد و از این رو است که ما گمان می کنیم که در این جهان تغییری رخ نمی دهد .

به عقیده اشعریان :

 " جهان عبارت است از جوهر واحدی که اعراض گوناگون بر آن عارض می شود و این اعراض دائما در حال تغییر است ." اما چرا انسان از تغییرات دائمی جهان بی خبر است ؟ برای این که این تغییرات بی هیچ فاصله زمانی رخ می دهد . از این رو تغییر دائمی در خیال انسان بصورت ثابت و ایستا جلوه می کند . 

حکیم سبزواری گوید : 

" متکلمان گویند که اعراض در دو لحظه برجای نمانند " . و حکما گویند که " جهان دگرگونه و متغیر است " 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۳:۰۱
ایوب تفرشی نژاد

کهنه دیدن جهان نو

سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۵۰ ب.ظ

عمر همچون جوی نو نو می رسد 

مستمری می نماید  د ر    جسد 

عمر انسان ، مانند آب جویباری در حال گذار و طی شدن است ، ولی همین جزء به جز ء گذشتن که بصورت دائمی و مستمر صورت می گیرد سبب این شده است که انسان به اشتباه خیال  کند ؛ "جریان عمر بصورت خطی و ممتد و مستمر است ."

در این جهان حتی یک لحظه سکون وجود ندارد . ما نسبت به این حرکت سریع و دقیق و دائمی که جهان راتازه می کند ، اطلاعی نداریم ،زیرا وقتی که حرکت شتاب بیشتری پیدا می کند ، از آن جهت که در ک ما نمی تواند نقاط گسیخته حرکت را از یکدیگر تشخیص دهد ، لذا آن را در شکل استمرار و اتصال که به صورت واحدی در می آید ، احساس می کنیم و همین جهان نو را ،کهنه تصور می کنیم . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۲:۵۰
ایوب تفرشی نژاد

شعر و ادب

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ب.ظ

مثل باران چشمهایت دیدنی است 

شهر خاموش صدایت دیدنی است 

مهربانی معنی لبخند       توست 

خنده هایت بی نهایت دیدنیست 

زخم ها چون شعرهای شاعرند 

زخمهایم در هوایت دیدنیست 

روبرویم  باغی از عطرست و نور 

لای شب بوها خدایت دیدنیست 

- بار دیگر غم تو ،غوغا کرد 

گره کور دلم را واکرد 

غربت یاد تو در کوچه دل 

هرم آتش بدل سرما کرد 

روحم آن روز که می رفت سفر 

گیوه یاد تو را در پا کرد 

شور و شوق دل دریایی تو 

برکه روح مرا دریا کرد 

زندگانی عطش ریستن است 

این عطش را غم تو معنا کرد 

مرگ بردست پلید امشب 

که مرا د رنظرت رسوا کرد 

بوی اندوه ؛ فضا را بلعید 

بار دیگر غم تو غوغا کرد 

- زندگی د رحصار ثانیه هاست 

مرگ در آن سوی زمان پیداست 

ای دل ؛ از این زمین چه می خواهی  ؟

ساحل عشق در دل دریاست 

گریه در گریه ، باغ اندوه است 

امشب انگار روز عاشوراست 

اشگ ها هم دروغ می گویند 

چقدر چشمهای من تنهاست 

جمله عشق را بیارایید 

گرده ام میزبان خنجرهاست 

معنی دوستی و یکرنگی 

چند نقطه ......چقدر بی معناست 

شانه هایم ساحل گیسوی توست 

روی ساحل رد پایت   دیدنیست 

پایتخت آرزو ها   خواب  ها 

چشمهایت چشمهایت دیدنیست 

- باغ چشم تو تماشا دارد 

گل و آیینه و دریا دارد 

معبد شرقی روحم امشب 

بوی تنهائی بودا دارد 

عشق در دایره چشمانت 

راز ابهام معما دارد 

خنده و گریه و آواز و سکوت 

جنگلی از تب و رویا دارد 

روح من گمشده یاد تو باد 

کاش یاد تو مرا یاد آرد

عشق د رخطه پیشانی من 

چشم بر خنده فردا دارد 

- از آن گلشن که بوئی برده بودم 

برای تو گلی آورده بود م 

به ره پژمرد و اکنون در کفم نیست 

به جز خاری که از گل خورده بودم 

- "افسانه عشق"

آئینه دل گرفته گردی که مپرس 

از داغ غمت به سینه دردی که مپرس

عمری که گذشت بی فروغ رخ تو 

شب بود شب سیاه و سردی که مپرس 

افسون نگاه تو و افسانه عشق 

با این دل خسته باخت نردی که مپرس 

رفتی تو و فصل سبز امید گذشت 

من مانده ام و خزان زردی که مپرس 

از درد فراق مرغ جان را آنقدر 

دیوانه و بیقرار کردی که مپرس 

باز آی که بی نگاهت ای خوبترین 

آئینه دل گرفته گردی که مپرس 

- " حرف آخر "

خون عشقت در رگانم مانده است 

عطر نامت در دهانم مانده است 

د رغم بی انتهای رفتنت 

دیدگان خون فشانم مانده است 

در تب تنها شدن من سوختم 

آتشی در استخوانم مانده است 

فصل سبز آشنائی ها گذشت

وسعت زرد خزانم مانده است 

ایل شادی از دلم کوچید و رفت 

غصه های بیکرانم مانده است 

اطلسی ها یاسها پژمرده اند 

ریشه های شوکرانم مانده است 

مثل بغض مرغ عشقی در قفس 

حسرتی در عمق جانم مانده است 

در همه ذرات جسم خسته ام 

یاد یار مهربانم مانده است 

آه در قلب غریب و کوچکم 

داغ تو داغ گرانم مانده است 

رفتی اما بر ضریح پاک عشق 

دستهای ناتوانم مانده است 

شعر هم درد مرا درمان نکرد 

حرف آخر بر زبانم مانده است 

ادامه دارد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۸ ، ۲۲:۴۰
ایوب تفرشی نژاد