عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۷۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

اویس قرنی :

پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) ، گهگاهی روی سوی یمن می کرد و می فرمود که : نسیم رحمت از جانب یمن می یابم . و باز خواجه کائنات فرمود که فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته را بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات بر آورند و بهشت رود تا هیچ آفریده واقف نگردد که در آن میان اویس کدامست که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبه تواری عبادت می کرد و خویش را از خلق دور می داشت تا در آخرت نیز از چشم  اغیار محفوظ ماند . در اخبار غریب آمده است که فردا خواجه انبیاء در بهشت از حجره خود بیرون اید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند . خطاب آید که کرا طلب می کنی؟ گوید : اویس را . آواز آید که رنج مبر که چنانکه در دار دنیا ویرا ندیدی این جا نیز هم نه بینی .گوید الهی کجاست ؟ فرمان رسد که کسی که ما را می بیند ترا چرا بیند . پیامبر اکرم فرمودند که : در امت من مردی است که به عدد گوسفندان ربیعه و مضر او را در قیامت شفاعت خواهد بود و چنین گویند که در عرب هیچ قبیله را چندان گوسفند نبود که این دو قبیله را .صحابه گفتند این که باشد ؟ گفت : عبد من عبدالله ، بنده از بندگان خدای . گفتند که ما همه بندگانیم نامش چیست ؟ گفت : اویس . گفتند : او کجا بود ؟ گفت : به قرن .گفتند او ترا دیده است . گفت : به دیده ظاهر ندیده است . گفتند : عجب چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته است . گفت : از دو سبب . یکی از غلبه حال و دوم از تعظیم شریعت من که پیر مادری دارد عاجزه است . ایمان آورده ، به چشم بخلل و به دست وپای سست شده . به روز اویس اشتروانی کند و مزد آن بر نفقات خودو مادر خرج کند .گفتند ما او را به بینیم . صدیق گقت که تو او را در عهد خود نبینی اما فاروق و مرتضی را گفت که شما او را به بینید .و وی مردی شعرانی است و بر پهلوی چپ وی و بر کف دست وی چندانکه یک درم سفید است و آن نه سفیدی برص است .چون او را دریابید از من سلامش رسانید و بگوئید تا امت مرا دعا گوید .

نقلست که چون پیامبر را وفات نزدیک رسید ، گفتند که یا رسول الله ، مرقع تو به که دهیم ؟ گفت : به اویس قرنی .چون فاروق و مرتضی از بعد وفات پیامبر به کوفه آمدند ، فاروق در میان خطبه گفت که یا اهل کوفه ؛برخیزید . برخاستند . گفت : از قرن کسی در میان شما هست ؟ گفتند : بلی .قومی را به او فرستادند .فاروق خبر اویس را از ایشان پرسید .گفتند : نمی دانیم .گفت صاحب شرع مرا خبر داده است و او گزاف نگوید .مگر شما او را نمی دانید . یکی گفت : او از آن حقیر تر است که امیر المومنین او را طلب کند . دیوانه احمق و از خلق وحشی باشد . گفت : او را طلب می کنیم کجاست ؟ گفتند در وادی اشتر نگه می دارد تا شبانگاه نانش دهیم ، شوریده است .در آبادانی ها نیاید و با کس صحبت ندارد و آن چه مردمان خورند او نخورد .غم و شادی نداند . و چون مردمان بخندند او بگرید و چون او بگرید مردمان بخندند . گفت : او را می طلبیم .پس فاروق و مرتضی آنجا شدند او را دیدند در نماز و حق تعالی ملکی را بدو گماشته تا اشتران او رانگاه می داشت . و چون بانگ حرکت آدمی بیافت نماز کوتاه کرد . چون سلام باز داد فاروق برخاست و سلام کرد . او جواب داد . فاروق گفت : نام تو چیست ؟ گفت : بنده خدا .گفت : همه بندگان خدائیم ترا خاص نام چیست ؟ گفت : اویس . گفت : بنمای دست راست .بنمود و آن سپیدی که رسول نشان کرده بود  به دید .شستش را ببوسید و گفت : رسول خدای ترا سلام رسانیده است و گفته است که امتان مرا دعا کن . گفت : تو اولی تری به دعا گفتن مسلمانان که بر روی زمین از تو عزیز تر کسی نیست . فاروق گفت : من خود این کار می کنم . تووصیت رسول به جای آور . گفت : یا عمر ، نباید که آن دیگری بود ؟ گفت : پیامبر ترا نشان کرده است . پس اویس گفت : مرقع پیامبر به من دهید  تا دعا کنم . ایشان مرقع بدو دادند پس گفتند بپوش و دعا کن .گفت : صبر کنید تا حاجت بخواهم . در بپوشید از بر ایشان دور دور برفت و آن مرقع فرو کرد و روی بر خاک نهاد و می گفت : الهی این مرقع در نپوشم تا همه امت محمد را به من نبخشی . پیامبر حواله این جا کرده است  ورسول فاروق و مرتضی است .الهی همه کار خویش کردند کنون کار تو مانده است .خطاب آمد که چند تنی بتو بخشیدم مرقع در پوش .می گفت : نه من همه را خواهم . باز خطاب ام که چندین هزار تن دیگر بتو بخشم .مرقع بپوش .می گفت : نه همه را می خواهم .و ادامه داشت تا خدا همه امت محمد را به او بخشید . فاروق ، اویس را دید که گلیمی  اشتری بر خود فرگرفته و سر و پای برهنه توانگری هیچده هزار عالم در تحت آن گلیم دید .فاروق از خویشتن و از خلافت خود دلش گرفت و گفت : کیست که این خلافت از ما بخرد بگرده ای ؟  اویس گفت : کسی که عقل ندارد .چه می فروشی ؟ بینداز تا هر کرا بیابد برگیرد . خرید و فروخت در میان چه کار ؟

فاروق گفت : یا اویس ، چرا نیامدی تا مهتر را به بینی ؟اویس گفت : آنگاه شما دیدید؟ گفتند :بلی . گفت : مگر جبه او را دیدید . اگر شما او را دیدید ، بگوئید تا ابروی او پیوسته بود یا گشاد ؟  آن ها از هیبتی که حضرت پیامبر را بود نتوانستند پاسخ داد . اویس گفت : شما دوست محمد هستید ؟ گفتند : هستیم . گفت :اگر در دوستی درست بودید چرا آن روز که دندان مبارک او شکستند به حکم موافقت دندان خود نشکستید که شرط دوستی موافقت است . پس دندان خود بنمود ، یک دندان در دهان نداشت  گفت من او را بصورت نا دیده موافقت کردم که موافقت از دین است . پس هر دو را رقت جوش آورد بدانستند که منصب موافقت و ادب منصبی دیگرست که رسول را ندیده بود و از  وی می بایست آموخت . پس فاروق گفت  : یا اویس مرا دعائی بکن . گفت در ایمان میل نبود دعا کرده ام و در هر نماز تشهد می گویم .اگر شما ایمان به سلامت به گور برید خود شما را دعا دریابد و اگر نه من دعا ضایع نکنم . پس فاروق گفت : مرا وصیتی کن . گفت : یا عمر خدای را شناسی ؟ گفت : شناسم . گفت : اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی ترا به .گفت : زیادت کن .گفت : یا عمر خدای ترا می داند ؟ گفت : داند .گفت : اگر به جز خدای کسی دیگر ترا نداند ؛ ترا به . پس فاروق گفت : باش تا چیزی بیاورم .اویس دست درگریبان کرد و دو درم بر آورد و گفت : من این از اشتربانی کسب کرده ام . اگر تو ضمان می کنی که من چندان بزیم که این بخورم ، آنگاه دیگر بستانم .زمانی بود پس گفت : رنجه گشتید باز گردید که قیامت نزدیک است . آنگاه آنجا ما را دیدار بو که بازگشتی نبود که من اکنون بساختن زاد راه قیامت مشغولم. چون اهل قرن از کوفه باز گشتند ، اویس را حرمتی و جاهی پدید آمد . در میان ایشان .سر آن نمی داشت از آن جا بگریخت و به کوفه شد و بعد از آن کسی او را ندید الا هرم بن حیان . هرم گفت : چون آن حدیث بشنودم که درجه شفاعت اویس تا چه حد است ، آرزوی وی بر من غالب شد به کوفه رفتم و او را طلب کردم تا وی را باز یافتم بر کنار فرات وضو می کرد و جامه می شست .وی را شناختم که صفت وی شنیده بودم . سلام کردم و جواب داد و در من نگریست . خواستم تا دستش فراگیرم ،دست نداد .گریستن بر من افتاد از دوستی وی و از رحمت که مرا بر وی آمد از ضعیفی حال وی . اویس نیز گریست و گفت : ترا که راه نمود به من ؟ گفتم نام من و پدر من چون دانستی و مرا به چه شناختی ؟ هرگز نادیده گفت : آنکه هیچ چیز از علم و خبر وی بیرون ینست مرا خبر داد و روح من روح ترا بشناخت که روح مومنان با یکدیگر آشنا باشد . اگر چه یکدیگر را ندیده باشند . گفتم : مرا چیزی روایت کن از رسول . گفت : من وی را نیافته ام . اخبار وی از دیگران شنیده ام و نخواهم که راه حدیث بر خوی گشاده کنم و نخواهم که محدث و مفتی و مذکر باشم که مرا خود شغل هست که بدین نمی پردازم  .گفتم : آیتی بر من بخوان تا از تو بشنوم .پس دست من بگرفت و گفت : اعوذ با الله من الشیطان الرجیم و زار بگریست  . پس گفت : چنین می گوید خدای جل جلاله : "و ما خلقت الجن و الا نس الا لیعبدون ، و ما خلقت السماء و الارض و ما بینهما لا غیبن م خلقنا هما الا با لحق و لاکن اکثر هم لا یعلمون " تا این جا که " انه هو العزیز الرحیم " برخواند .آنگاه یک بانک کرد که پنداشتم که عقل از وی زایل شد . پس گفت : ای پسر حیان چه آورد ترا این حا ؟ گفتم : تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم . گفت : من هرگز ندانستم که کسی خدای را بشناخت و به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسی دیگر بیاسود . اویس وصیت کرد که : مرگ را زیر بالین دار چون که بخفتی و پیش چشم دار، که بر خیزی و در خردی گناه منگر در بزرگی آن نگر که در وی عاصی شوی که اگر گناه خردداری خداوند را خرد داشته باشی و اگر بزرگ داری خداوند را بزرگ داشته باشی .

و ربیع خثیم گوید :‌برفتم تا اویس را به بینم .  در نماز بامداد بود . چون فارغ شد گفتم :‌صبر کنم تا از تسبیح باز پردازد درنگی کردم همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دگیر بکرد . حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخورد و هیچ نخفت .شب چهارم او را گوش می داشتم ،خواب در چشمش آمد .در حال با حق به مناجات آمد و گفت : خدا وندا ،به تو پناه می گیرم از چشم بسیار خواب و از شکم بسیار خوار. گفتم : مرا این بسنده است . او را تشویش ندارم و باز گردیدم .

اویس را می آرند که در همه عمر خویش هر گز شب نخفت .یک شب گفتی هذه لیله القیام و دیگر شب گفتی  هزه لیله الرکوع و دیگر شب گفتی هذه لیله السجود .یک شب به قیامی به سر بردی و یک شب به رکوعی دیگر شب به سجودی . گفتند یا اویس چون طاقت می داری شبی به دین درازی بر یک حال ؟ گفت : ما خود هنوز یکبار سبحان ربی الاعلی نگفته باشیم در سجودی که روز آید خود سه بار تسبیح گفتن سنت است . این از آن یم کنم که می خواهم که مثل عبادت آسمانیان کنم .

از وی پرسیدند که خشوع در نماز چیست ؟ گفت : آن که اگر نیزه بر پهلویش زنند ، در نماز خبرش نبود . گفتند چونی ؟ گفت : چگونه باشد کسی که با مداد بر خیزد و نداند که شبانگاه خواهد زیست یا نه . گفتند : کار چگونه است ؟ گفت : آه از بی زادی و درازی راه . و گفت : اگر تو خدای تعالی را پرستش کنی به عبادت آسمان ها و زمین ها از توبه نپذیرد تا باورش نداری . گفتند : چگونه باورش داریم ؟ گفت : ایمن نباشی بدانچه ترا فرا پذیرفته است . و فارغ نبینی خویش را در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود . و گفت : هر که سه چیز دوست دارد دوزخ بدو از رک گردنش نزدیک تر بود . طعام خوش خوردن و لباس نیکو پوشیدن و با نوانگران نشستن .

 

اویس را گفتند که : سی سال است در نزدیکی تو مردی است که گوری فرو کرده است و کفنی در آویخته و بر سر آن نشسته است و می گرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز .اویس گفت : مرا آنجا ببرید تا او را به بینم .اویس را نزدیک او بردند . او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گیره در مغاک افتاده . بدو گفت : یا فلان ، سی سال است تا گور و کفن ترا از خدای مشغول کرده است و بدین هر دو باز مانده و این هر دو بت را ه  تو آمده است  . آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید و حال برو کشف شد نعره بزد و در آن گور افتاد و جان بداد . اگر گور و کفن حجاب خواهد بود ، حجاب دیگران بنگر که چیست و چند ست ؟

نقلست که اویس یکبار سه شبانه روز هیچ نخورده بود . روز چهارم بامداد بیرون آمد . بر راه یک دینار زر افکنده بود .گفت : از آن کسی افتاده باشد .روی بگردانید تا گیاه از زمین بر چیند و بخورد . نگاه کرد گوسفندی می آمد گرده گرم در دهان گرفته پیش وی بنهاد . گفت : مگر از کسی ربوده باشد . روی بگردانید . گوسفند به سخن آمد و گفت : من بنده آن کسم که تو بنه آنی . بستان روزی خدای از بنده خدای . گفت : دست دراز کردم تا گرده بر گیرم ، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۱
ایوب تفرشی نژاد

دانلود کتاب های صوتی

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۶ ب.ظ

تعدادی از  کتاب های صوتی منتخب در صفحه ی اصلی سایت قرار گرفته اند. لیست کامل کتاب های صوتی موجود را می توانید در فهرست زیر مشاهده کنید. کنار لینک کتاب هایی که در ۳۰ روز گذشته به سایت اضافه شده اند علامت New قرار داده می شود همچنین می توانید با وارد کردن نام و آدرس ایمیل به عضویت سایت درآیید تا عنوان و آدرس آخرین کتاب های اضافه شده به سایت به طور ماهیانه به ایمیل شما ارسال شود.

 

لیست کامل کتاب های موجود (بر اساس حروف الفبا):

 

۲۴ ساعت در خواب و بیداری - صمد بهرنگی

 

آب زندگی - صادق هدایت
اسطوره های یونان و روم - دان ناردو
آشنایی با استاد جبار باغچه بان
آشنایی با استاد پرویز شهریاری 
آشنایی با عارف قزوینی
آشنایی با هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
اشعاری از مهدی اخوان ثالث
اعترافات یک سارق مادرزاد - از کتاب مرگ در می زند - وودی آلن
اعلامیه ی جهانی حقوق بشر - سازمان ملل
آلیس در سرزمین عجایب - لوییس کارول
امپراطوری ایران - دان ناردو 
امپراطوری هیتلر - گیل استوارت 
انتری که لوطی اش مرده بود - صادق چوبک 
انجیل های چهارگانه عهد جدید 
آن زن - از کتاب ضد یادها - مسعود بهنود
انسان و سرنوشت - میخائیل شولوخوف
اندیشه های ماندگار - وین دایر
اولین و آخرین رهایی - کریشنامورتی 
ایران و تنهاییش - دکتر محمد علی اسلامی ندوشن 
این برف، این برف لعنتی - جمال میر صادقی
بابا گوریو - اونوره دو بالزاک
باغ ایرانی - امیر حسن چهل تن
بچه ی مردم - جلال آل احمد
برای پیرزن های خودم - شیوا ارسطویی
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن! - کورت توخولسکی
بهشت - غلامحسین هرندی زاده
به کی سلام کنم؟ - سیمین دانشور
پیامبر - جبران خلیل جبران
تفتیش عقاید - دبورا بکراش
تفسیر کل قرآن - آیت الله شهید مرتضی مطهری
تذکره الاولیا - شیخ فریدالدین عطار نیشابوری
تفکر زائد - استاد محمد جعفر مصفا 
تکامل فیزیک - آلبرت اینشتین
تکنولوژی فکر - دکتر علی رضا آزمندیان
تلخون - صمد بهرنگی
جاناتان مرغ دریایی - ریچارد باخ
جنگ های صلیبی - تیموتی لوی بیتل
جهان از دید آلبرت انشتین
چشم مال دنیا دار - نادروس
چکمه - هوشنگ مرادی کرمانی
چهارسوق (حکایت حسین کرد شبستری) - امین موسوی زاده
خروس زری پیرهن پری - احمد شاملو
داستان هایی از پورنگ هاشمی
داستان هایی از پیامبران - کتاب صوتی تصویری
داش آکل - صادق هدایت
در تاریکی 
در کوچه باغ های نشابور - محمد رضا شفیعی کدکنی
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد - شهرام رحیمیان
دو سنگر انفرادی - از کتاب تهرانجلس -  ابراهیم نبوی
دید و بازدید عید - جلال آل احمد
دیوار - مارلن هاس هوفر
دیوان حافظ - حافظ شیرازی
دیوانه - جبران خلیل جبران
دیو باید بمیرد - نیکلاس بلیک
ذهن ناآرام - هادی بیگدلی
راز - راندا برن
رابطه - استاد محمد جعفر مصفا 
رشته های تحقیقاتی دانشگاهی
زن در شاهنامه  - از کتاب راه رفت روی ریل - فریدون تنکابن
زندگی سگی - احمد دهقان
ستاره های شب تیره - فریدون تنکابنی
سخنرانی هایی از دکتر علی شریعتی
سخنرانی هایی از آیت الله مطهری
سخنرانی هایی از دکتر سروش
سخنرانی هایی از دکتر الهی قمشه ای
سرود آرش کمانگیر - سیاوش کسرایی
سگ ها و گرگ ها - مهدی اخوان ثالث 
سیندرلا
شاپرک خانوم - بیژن مفید
شادمانی خلاق - کریشنامورتی - ترجمه استاد محمد جعفر مصفا 
شازده کوچولو - آنتوان دو سنت اگزوپری - اجرای احمد شاملو
شاهنامه - فردوسی
شب های روشن - داستایووسکی
شرح و تفسیر تعدادی از غزل های حافظ - زنده یاد دکتر محمد جعفر محجوب
شرق بنفشه - شهریار مندنی پور
شهر قصه - بیژن مفید
صدای پای آب - سهراب سپهری
طلب آمرزش - صادق هدایت
طنز فاخر سعدی - ایرج پزشکزاد
ظلم آباد - علی اشرف درویشیان
عادت - صمد بهرنگی
عجایب هفت گانه - سید کاظم خلخالی سید محمود اختریان
عدل الهی - آیت الله مرتضی مطهری
عقاب - پرویز ناتل خانلری 
علیمردان خان
عمو نوروز
فارسی شکر است - محمد علی جمال زاده
فدریکو گارسیا لورکا - ترجمه و اجرای احمد شاملو
قرآن - ترجمه صوتی فارسی - ترجمه ی استاد فولادوند
قرآن - ترجمه صوتی فارسی - ترجمه استاد بختیاری نژاد
قرآن - ترجمه صوتی انگلیسی
قرآن - ترتیل استاد پرهیزگار
قصه عینکم - رسول پرویزی
قصه های حسن کچل
قصه های شیرین مثنوی مولوی - مولوی - جعفر ابراهیمی (شاهد)
قصه های مجید (داستان تسبیح) - هوشنگ مرادی کرمانی
قصه ی دخترای ننه دریا - احمد شاملو
قلعه حیوانات - جورج اورول
کباب غاز - محمد علی جمال زاده
کچل کفتر باز - صمد بهرنگی
کیمیاگر - پائولو کوئلیو
گدا - غلامحسین ساعدی
گره خودشناسی - سعید بنکدار تهرانی 
گلستان سعدی (کامل)
لبخند - محمد پورسانی 
لیلی و مجنون - حکیم نظامی گنجوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۶
ایوب تفرشی نژاد

سهروردی/ سرنوشت انسان پس از مرگ

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۷ ب.ظ

 

سهروردی ، در سال 549 هجری قمری در قریه سهرورد زنجان متولد شد . او به منظور تحصیل علم به شهر مراغه و از آن جا به شهر اصفهان رفت . او در سن شانزده سالگی از تحصیل بی نیاز شد .سهروردی ، در تحصیل استعداد بیشتری از خود نشان داد . بطوری که می گویند او از نظر تحصیل از ابن سینا پیشی گرفته است . سهروردی ، در حین تحصیل چنین استنباط کرده بود که موجودات دنیا از نور به وجود آمده اند . انوار قادر هستند که به یکدیگر به تابند . این تابش متقابل را اشراق خواند و به همین جهت لقب شیخ اشراق را یافت . سهروردی می گفت که : جهان غیر از نور نیست که یکی بر دیگری می تابد و لذا ، جهان غیر از اشراق نیست . بعضی از انوار ضعیف و پاره ای از انوار رقیق است . و برخی دیگر متراکم است . همانگونه که نورهای قوی بر نورهای ضفیف می تابد . نورهای ضعیف بسوی انوار قوی تابش دارد . حتی کوه هم نور است . اما نوری متراکم و حتی ظلمت هم نور است ولی نور متکاثف. در جهان چیزی نیست که نور نباشد و به نور دیگر نتابد و انسان هم که از موجودات جهان است ، از نور می باشد و به دیگران می تابد . همانگونه که نورهای دیگر نیز به او می تابد .   به مناسبت این نور که از انسان به دیگران تابیده می شود انسان فیاض است و می تواند به دیگران سود برساند . و از نور سایرین روشن شود . سهروردی در این رابطه کتاب " حکمت الاشراق " را تدوین کرده است . سهروردی از اصفهان به حلب رفته و در آن جا مورد توجه ملک ظاهر ، پسر صلاح الدین ایوبی قرار گرفت . چون جوان بود ، مورد حسادت علمای وقت که شیعه نبودند قرار گرفت و علما با شنیدن نظریه اشراق او ، او را مرتد و واجب الاقتل اعلام کرده و از ملک ظاهر می خواهند که او را به قتل برساند . ملک ظاهر به سهروردی گفت که : این علما می گویند که خداوند در قران گفته که انسان را از خاک آفریده و آن خاک مبدل به نطفه و سپس علقه گردیده است . تو در این خصوص چه می گوئی ؟ 

 

سهروردی پاسخ داد که : این موضوع درست است ولی خاک عبارت است از نور متراکم و متکاثف ، و خداوند در قران بارها به نور انسان اشاره می کند . در آیه سیزدهم از سوره الحدید ، خداوند می فرماید که : در آن روز (روز قیامت ) مردها و زن های مومن را می بینی که نورشان در طرفین و پیشاپیش آن ها در حرکت است و آن ها به راهنمائی آن نور حرکت می کنند و آنگاه به اشارات دخول به جنت داده می شود و در آن بهشت از زیر درختان نهر های آب جاری است و در آن بهشت پیوسته زندگی خواهند کرد و دخول به آن جنت ، رسیدن به اجری بزرگ است .  

 در این آیه خداوند با صراحت از نور انسان صحبت کرده و البته آن نور روشنائی اعمال نیک مردها و زن های مومن است ولی بالاخره نوری است که از انسان می تابد . 

 در آیه جهاردهم همان سوره می فرماید که : 

در آن روز مردان و زنان منافق وقتی می بینند که افراد نیکوکار به سوی جنت می روند به آن ها می گویند که : ای مومنین ، قدری توقف کنید و منتظر شوید که ما از نور شما بگیریم تا از ظلمت نجات پیدا کنیم . از طرف افراد نیکوکار به آن ها گفته می شود که بسوی دنیا برگردید و در آن جا تحصیل نور کنید زیرا از نور ما چیزی به شما نمی رسد . آیا این آیات دلیل بر این نیست که از انسان نور می تابد و آیا من چیزی بر خلاف خداوند و قران گفته ام  ؟ 

ولی در اثر سعایت و بد گوئی علما به صلاح الدین ایوبی پدر ملک ظاهر ، او را به زندان انداخته و در سن 38 سالگی او را در زندان خفه می کنند . 

ملا صدرا علت دادن فتوای قتل سهروردی را این چنین توضیح می دهد :

سهروردی می گفت که حکمت بر دو نوع است :

الف - حکمت لدنی : حکمتی است که خاصان از آن برخوردار می شوند .

ب -  حکمت العتیقه : حکمتی است که همواره از قدیم بوده است . علمای دمشق و حلب دو دلیل برای مرتد بودن سهروردی بیان داشتند . اول این که سهروردی می گفت : همه چیز نور است و هر نوری به دیگر می تابد و از نور دیگر کسب فیض می کند . دوم این که : سهروردی می گفت : حکمت عتیق و حکمت لدنی در او جمع شده است . علما معتقد بودند که فقط پیامبر اسلام دارای این دو صفت بوده است و جز او هیچ کس علم لدنی نداشته و نخواهد داشت . سهروردی ، از مشرق و مغرب ، دو اصطلاح عرفانی به وجود آورده بود . مشرق در اصطلاح او عبارت بود از جائی که نور مجرد در آن جا است و آن نور هیچ نوع آلودگی با ماده ندارد . ولی مغرب ، عبارت است از منطقه ای که در آن جا نور متراکم یا ماده وجود دارد ، و در آن جا نور مجردات یافت نمی شود .

سایر اصطلاحاتی که سهروردی  مورد استفاده قرار می داد ، عبارتند از :

1- قیروان = از آن جائی که قیروان شهری است د راقصای مغرب ممالک اسلامی ، لذا ، سهروردی مغرب عرفانی خود را قیروان می خواند .

2- یمن = نظر به اینکه یمن در شرق کشورهای اسلامیاست ، سهروردی شرق عرفانی خود را یمن می نامید .

3- چاه قیرون = در چاه قیروان سقوط کردن یعنی کسی که در حضیض مادی سقوط کرده است .

4- در یمن به سر بردن = کسی که در سر منزل مقصود جای دارد .

5- دیدن از نظر سهروردی = خوب دیدن و بد دیدن اشیاء اگر مربوط به عیب چشم نباشد ، به کمی یا زیادی نور اشیاء  مربوط می شود .اشیاء هر چه نوارنی تر باشد  بهتر دیده می شود . و وقتی که نور زیادتر شد ، چشم را خیره می سازد و از آن بیشتر چشم را کور می سازد . به همین جهت است که نور الانوار یا ذات خداوندی با چشم انسان قابل رویت نیست و انسان را کور می کند . زیرا که چشم بشر قادر به تحمل نور خداوند نیست . 

منشاء  تمام اشیاء ، نور الانوار است و نور الانوار به مناسبت درخشندگی خارق العاده قابل دیدن نیست .

تمامی اشیاء جهان از نور الانوار کسب روشنائی می کنند و نوری که از آن ها ساطع می گردد یا بر آن تابیده می شود از اوست .

سهروردی می گوید که : هر قدر یک جسم  لطیف ت باشد نوارنی تر است و هر چه متراکم تر باشد ، تاریک تر است . مسئله مهم این است که چه اندازه نور مستقل در اشیاء موجود است و چه اندازه نور آن ها از دیگران میتابد . نور آن هائی که دارای نور مستقل هستند در اصطلاح سهروردی نور مجرد خوانده می شود و آن هائی که نو رمستقل ندارند ، در اصطلاح سهروردی موسوم به نور عرض است . و نیز  مهم است که اشیاء تا چه اندازه به نور الانوار یعنی خداوند نزدیک هستند . و نزدیک شده آن ها به نور الانوار بسته به سعی و همت آن ها جهت رسیدن به خداوند است و هر که ساعی تر باشد بیشتر به خداوند نزدیک تر می شود .

به عقیده سهروردی افراد بشر که همه از نور هستند چند نوع هستند :  اول - انسان هائی که در آن ها نور متراکم گردیده که راه برای عبور نورهائی که از طراف به آن ها می تابد وجود ندارد . این گونه اشخاص در حضیض (چاه قیروان ) می مانند و از آن جا خارج نمی شوند . یعنی عمر را در حضیض ماده پرستی می گذرانند و هر گز از آن بالاتر نمی روند .

دوم - اشخاصی که نور متراکم در آن ها کمتر است . آن ها دارای تبلور هستند و نوری که  از اطراف به آن ها می تابد از آن ها عبور می کند . هر قدر در آن اشخاص استعداد عبور نور بیشتر باشد ، مرتبه بیشتری پیدا می کنند .

سرنوشت انسان پس از مرگ به نظر سهوردی :

به عقیده سهروردی سرنوشت انسان پس از مرگ به آن بستگی دارد که روح  انسان در این دنیا چه کرده است ؟ آیا راه صواب رفته یا خطاکار بوده است ؟ روح هم نور است . ولی آن نور بعد از مرگ انسان در صورتی که مستوجب پاداش باشد ، به نور الانوار ملحق می شود .سعادت واقعی برای نیکوکاران در دنیای بعد از مرگ است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۷
ایوب تفرشی نژاد

جملاتی زیبا در مورد عشق انسان به خدا

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ

 

 

 


  1.         http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/OnlyGodA/10.jpgweb counter

دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست، خدا که هست...
.
.
.
خوشا آن بنده با عهد و پیوند
که دارد بازگشتی با خداوند
به کام خویش اگر چندی رود راه
چو باز آید نیاز آرد به درگاه...
.
.
.
اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی،
لبخند خداست به بنده اش
اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه،
تمام مشکلاتو حل میکنه...
.
.
.
خدا تلفن ندارد، اما من با او صحبت میکنم
فیسبوک ندارد، اما من دوست او هستم
توییتر ندارد، اما من او را دنبال میکنم...
.
.
.
با خدا دعوا کردم با هم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوستم نداره
رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد
صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد...
.
.
.
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم، نه خوشی ها را
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد...
.
.
.
نیایش یعضی از ما آدم ها با خدا
و درخواست از او برای حضور در زندگیمان
مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند...
.
.
.
زمانبندی خدا بی نظیر است،
نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود
کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار،
اما ارزش انتظار را دارد...
.
.
.
یکی از فرق های انسان با خدا این است که
انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند
ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند...
.
.
.
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه، خدا عشق است...
.
.
.
دوست خدا بودن یونیفورم نمی خواهد،
فقط یه دل پاک و زلال کافیست...
.
.
.
ﻫﻤﻴــــﺸﻪ ﺳــﺮﻡ "ﺑﺎﻻﺳــﺖ"،
ﭼــﻮﻥ ﺑــﺎﻻی ﺳــﺮﻡ "ﺧﺪﺍﺳــﺖ"
.
.
.
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،
بنده آن ثنایم که تو سزای آنی...
.
.
.
خداوندا
دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست،
با لالایی مهربان خود، آرام کن
تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم...
.
.
.
پروردگارا
بیشتر می جوئیم و کمتر می یابیم
وقتی تو را در نظر نداریم...
.
.
.
میگن شبا فرشته ها
از آرزوی آدما
قصه میگن واسه خدا
خدا کنه همین حالا
رویای تو هرچی باشه
گفته بشه پیش خدا
.
.
.
هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست...
پس دوست عزیز بخوانش با لبخند
.
.
.
پروردگارا...
مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای
در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم...
.
.
.
جواب آزمایش الهی مون، درست در نمیاد
اگر عمری از حرام و لقمه اش ناشتا نباشیم...
.
.
.
شک دارم که خالق دانه های انار
زندگی مرا بی نظم چیده باشد...
.
.
.
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بُوَد کز ما خدا برگشته است...
.
.
.
الهی
همنشین از همنشین رنگ می گیرد،
خوشا آنکه با تو همنشین است...
.
.
.
خدایا تو میدانی آنچه را که من نمیدانم
در دانستن تو آرامشیست و در ندانستن من تلاطمها
تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز...
.
.
.
به خاطر بسپاریم که
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی...
.
.
.
الهـــی
چون در تـــو نگریـم شاهیــم و تــاج برسـر
وچون به خـود نگیریـم، خاکیــم و خاک برسـر...
.
.
.
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد و باور و ایمان قوی داشته باشید:
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید...
.
.
.
ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯی ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪای ﻧﻴﺴﺖ...
.
.
.
خدایا
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو
.
.
.
کار خدا نشد ندارد،
او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند
خواسته هایت را به او بسپار،
او حتما راهی برای رسیدن، به تو نشان خواهد داد...
.
.
.
خدایا مرا ببخش
که همواره در گرفتاری هایم؛ دنیا را از تو خواسته ام
الهی دستانی عطا کن که تو را برایم از تو بخواهد...
.
.
.
خدایا به تنهاییت قسم،
ما را به آنچه که قسمتمان نیست عادت نده
.
.
.
زَهر است عطای خلق هرچند که دوا باشد
حاجت از کی طلبی جایی که خدا باشد ؟!
.
.
.
خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی
و ترس از دست دادن را از من دور کردی
و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته...
.
.
.
وقت دعا خجالت نکش،
نگو من گناهکارم و صدامو نــمیشنوه
اونـی که اون بالاست بیشتر از اونی که تو فکر میکنی هـــواتـو داره...
.
.
.
آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه تان سرشار از بوی خدا!
.
.
.
شک نکن
درست در لحظه ی آخر، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان می شود، معجزه ای رخ می دهد
و چه زیبا خدا از راه می رسد...
.
.
.
روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد،
که هیچ کسی حتی نمی پرسد "خوبی؟"
برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست...
"خــــدا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۳
ایوب تفرشی نژاد

  

 

به نظر ملاصدرا ،واقعیت وجود ، اشیاء موجود را همانطور که کلی ، جزئی را در بر می گیرد ، در بر نمی گیرد . وجود با چیز دیگری اشیاء را در بر می گیرد که عرفا آن را نفس رحمانیه می خوانند . و می گویند که وجود از راه ترحم همه چیز را در بر می گیرد و آن ترحم باعث گردیده که موجودات به وجود آیند و اگر رحمت نبود ، هیچ چیز بوجود نمی آمد .

در مقابل ، شیخ احمد احسائی می گوید که :

رابطه وجود با اشیاء و طرز احاطه کردن اشیاء از طرف وجود ، رابطه مصدر نور است با اشیاء . هر شیئی به نسبت ماده ، و شکل خود از نور برخوردار می شود . یعنی که وجود ، اشیاء دنیا را به تناسب ماده آن ها ، جرم آن ها و شکل آن ها ، می سازد و به وجود می آورد .

2- وجود ,واقعیت است و اشیاء دنیا اشکال و هر شکل به اندازه ظرفیت خود از وجود بهره مند می شود . وجود حقیقت است و اشیائی که در جهان وجود دارد ، مجاز است از جمله خود جهان (وجود مثل چوب است و اشیاء مثل در و پنجره ).

3- تمام اشیاء به اندازه ماده ، جرم و ظرفیت یا حجم خود از وجود بهره مند می شوند.

گوش انسان طوری ساخته شده است که معنای هیچ صدائی را غیر از صدای انسان نمی تواند بفهمد و معرفت انسان طوری به وجود آمده است که دلیل هیچ موجود را غیر از دلایل انسان نمی تواند بفهمد . به همین جهت معلم و مرشد و راهنمای بشر ، ناگزیر باید شخصی چون خود او باشد که بنی آدم بتواند بیان آن ها را بفهمد و به دلایلشان پی ببرد و به همین جهت از آغاز خلقت کلیه راهنمایان و پیامبران بشر ، همه انسان بوده اند و دارای صورت انسانی .

در جهان صداهای متعدد است که همه صدای وجود است ,ولی انسان نمی تواند آن را بفهمد .وجود بعد نور است و نور را ما به وسیله این بعد ادراک می کنیم .

به عقیده ملاصدرا :

از وجود چیزی در تمام اشیاء هست و با اینکه وجود اشیاء را در بر نمی گیرد ، موجودیت هر شیئی وابسته به آن چیز است که از وجود؛ در هر شیئی موجود باشد . اگر آن چیز که از وجود در شیئی هست از آن شیئی دور شود ، آن شیئی موجودیت خود را از دست خواهد داد و مبدل به چیزی خواهد  شد که برای ما قابل ادراک نیست . اما مبدل به عدم (نیستی ) نمی شود .چون نیستی وجود ندارد و به وجود نمی آید و هر چیز به هر شکلی که به وجود بیاید ، وجود است .

نظریه ملاصدرا با نظریه های علمی امروز مطابقت می کند . اطلاعات امروز ما راجع به علت اصلی پیدایش موجودات ، بیشتر از اطلاعات او نیست .  ما می دانیم که تمامی اشیاء موجود در جهان از هستی به وجود آمده اند  هستی در جهان خورشیدی و دنیاهای خورشیدی دیگر یکی است ،و از ماده و انرژی (نیرو ) می باشد .بدون اینکه بدانیم آیا ماده اول به وجود آمده یا نیرو ؟ از این ماده و نیرو ، موجودات به وجود آمده اند و در هر چه که به وجود آمده ، قسمتی از ماده و انرژی هست و هر گاه آن قسمت از بین برود آن موجود نابود می شود ولی نه نابود واقعی . در جهان هیچ چیز مبدل به عدم نمی شود و عقل ما انسان ها عدم را نمی پذیرد.

انتقال قدرت از مبدا به موجودات :

بطور کلی تمامی فیلسوفان شیعه ، از لحاظ مبدا با یکدیگر موافق هستند ، خواه اسم آن را وجود یا خدا بگذاریم .آنچه که بین فلاسفه موجب اختلاف است ، نحوه انتقال قدرت از مبدا به موجودات و به وجود آوردن کائنات است .

با اینکه ملاصدرا و ملاعلی از اطلاعات نجومی این عصر برخوردار نبودند و نمی دانستندکه وسعت فضا بقدری است که نور بعد از این که صدها سال با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه حرکت کرد تازه به جائی می رسد که گوئی ابتدای فضا می باشد ، باز خدا را ازلی و ابدی و نامحدود دانسته اند .

در قرن جهارم قبل از میلاد ، ذوالنون یونانی ، دارای مکتب و محضر درس بود و چون همواره او و شاگردانش زیر طاق می نشستند ، لذا در شرق به ذوالنون رواقی معروف بوده و طرفدارانش را رواقیون نام داده اند . این ذوالنون نباید با ذوالنون مصری که عارف نامداری بوده اشتباه نشود .

رواقیون و حکمت ملاصدرا:

ذوالنون یونانی عقیده داشت که :

" جهان از آتش و نور است . از هیچ ناملایم نباید شکایت کرد و لو که سخت ترین بیماری ها باشد و باید در زندگی به آن چه که بدست می آید ، ساخت .او عارف نبود و حکمت او دارای جنبه عرفانی نشد مگر بعد از اینکه به اسکندریه رفت و رنگ حکمت افلاطونیون جدید را پذیرفت .

حکمای یونانی عقیده داشتندکه با حکمت می توان به اسرار جهان پی بردو تمامی معضلات را حل کرد . اما حکمت افلاطونیون جدید می گفت که :

" اسرار دنیا مافوق محسوسات و هم چنین مافوق ادراکات عقلانی است و ما نه با حس و نه با عقل می توانیم به اسرار جهان دست پیدا کنیم مگر با عشق . " .

سقراط حکیم یونانی می گفت :

" اگر می خواهی هستی را بشناسی ، خود را بشناس "

پایه حکمت سقراط روی این اصل بنا شده است که :

" تا خود را نشناسی نمی توانی هستی را بشناسی و بدانی چگونه بوجود آمدو برای چه به وجود آمد و پایانی دارد یا نه و اگر پایانی دارد ، چه خواهد شد " .

عرفای شرق نیز در اعصار بعد ، همین حرف را زدند و گفتند که :

" من عرف نفسه فقد عرف ربه " یعنی کسی که خود را شناخت خدای خود را می شناسد .

جلال الدین رومی سراینده کتاب مثنوی معنوی در کتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید :

صد هزاران فصل داند از علوم

جان خود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری

که همی دانم یجوز و لا یجوز

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک

خود روا یا نا روائی بین تو نیک

قیمت هر کاله میدانی که چیست

قیمت خود را ندانی احمقی است

حاج ملا هادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است و او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید می باشد .

او نیز معتقد بود که :‌

"‌هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست چون غیر از او چیزی نیست که اشیا’‌از آن به وجود آیند "‌ .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۳
ایوب تفرشی نژاد

نیروی عشق

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۵ ب.ظ

حیرت انگیز است که انسان قرن بیستم مجهز به انواع علوم و فنون ، نمی تواند توضیح دهد که نیروئی که یک وجه آن الکتریسیته مثبت است و و جه دیگر آن الکتریسیته منفی است ، چه چیز است ؟ آن چیست که اساس ماده را تشکیل می دهد و دارای دو وجه الکتریسیته منفی و مثبت است؟

سرعت عشق ، یکی از بحث های مورد توجه عرفای ایران است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات رفته و برگردد . این نیروئی که ما نمی دانیم چیست ، در یک ثانیه به شکل موج سیصد هزار کیلومتر مسافت را طی می کند  ، و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد آنی است و بقدری سریع است که هنوز اندازه گیری سرعت آن توسط بشر قرن بیستم امکان پذیر نبوده است .

به عقیده عرفا :

روئیدن گیاهان ، از عشق ناشی می شود و حرکت آب در جویبار از عشق سرچشمه می گیرد و شعله ور شدن آتش از عشق می باشد و چهچهه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد و تمایل مرد و زن نسبت به هم نیز از عشق می باشد .

ملاصدرا :

ملاصدرا مثل اکثر دانشمندان واقعی ، شب زنده دار بود و روزها در مدرسه تدریس می کرد و شب ها را صرف نوشتن کتاب می نمود . خود ملاصدرا میگوید :

هنگامی که در کهک به سر می بردم، برای تزکیه نفس می کوشیدم و در حال تنهائی به فکر فرو می رفتم و معلوماتی را که فرا گرفته بودم ، از نظر می گذرانیدم.

من می کوشیدم که با نیروی علم و ایمان به اسرار هستی پی ببرم و بر اثر اخلاص و تزکیه نفس ، قلبم روشن شد و درهای ملکوت ، یعنی دنیائی که در آن فرشتگان زندگی می کنند و آنگاه درهای جبروت یعنی دنیائی که مسکن ارواح مجرد است و اسامی اعظم خداوند در آن دنیا وجود دارد ، به رویم گشوده شد و به اسرار دنیای الهی پی بردم و چیزهائی فهمیدم که در آغاز تصور نمی کردم رموز آن ها بر من مفتوح گردد .

من در آن عالم تنهائی نه فقط به رموز الهی پی بردم بلکه قسمتی از آن ها را دیدم و آن چه را که دیدم ، نمی توانم بر زبان بیاورم زیرا تمام مشهودات را نمی توان توصیف کرد اما مسموعات را می توان نقل نمود و آن چه را که انسان فهمیده ، می تواند به دیگران بفهماند .

آن چه من می گویم ، چیزهائی است که فهمیده یا شنیده ام و نه چیزهائی که به نظرم رسیده . زیرا از عهده توصیف آن ها بر نمی آیم .آنچه می گویم ، حکمت الهی است و حکمت ربانی را آن طور که فهمیده ام  وصف می کنم نه آن طوری که دیدم . در کهک و در عالم انزوا ، قلبم از نور خدا منور گردید و اسرار خدا را مشاهده کردم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

حکمت تئوری و حکمت عملی

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۰ ب.ظ

 

حکمت : 

 

شیخ بهائی در کلاس درس ملاصدرا می گفت که :

حکمت ، ترازوئی است که یک کفه آن ایقان (یقین کردن ) و کفه دیگر آن انکار و شاهین ترازو نیز حیرت است . 

منظور از ایقان = یقین حاصل کردن است 

انکار = منکر چیزی شدن است 

شاهین ترازو ، خود دانشجو است که از سنگین شدن هر یک از کفه ها ، حیرت می کند . 

کسی که حکمت تحصیل کرده و به آن عمل نکند ،بی شک در سنگلاخی قدم بر می دارد که خطر سقوطش و انکار هر چیزی حتی انکار دین ، بسیار زیاد است .باید حکمت را به کار بست . 

برای مثال می توان از اشعار شاعر بزرگ ایران ، حافظ شیرازی مدد جست . شمس الدین محمد حافظ شیرازی که در جوانی تحصیل حکمت می کرد ، بدون این که به آن عمل کند ، دچار شک و تردید ،و سپس انکار شد . و حتی منکر قدرت و توانائی خدا شد و شعر زیر را سرود : 

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت 

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد 

حافظ در شعر فوق بطور صریح منکر علم و توانائی شده و خلقت هستی را محصول خطای خداوند می داند  . ولی پس از آن که حافظ شروع به عمل کردن نمود و حکمت را در زندگی خود بکار بست ، متوجه خطای خود گشته و شعر زیر را سروده است : 

نیست در دایره یک نقطه خطا از کم و بیش 

که من این مسئله بی چون و چرا می  بینم 

این شعر نشان می دهد که شاعر از خواب جهالت بیدار شده و چشم و گوش بینا و شنوا پیدا کرده و مسئله را به خوبی درک کرده است و دانسته است که شعری را که در جوانی شروده است نتیجه نادانی و غرور بی جای او بوده است . او حکمت تحصیل کرده بود ، ولی به آن عمل نکرده بود . 

فرقه ملامه : 

فرقه ای از عرفا بودند که هر گونه تظاهر و خودنمائی را خود را بر حذر می داشتند و سعی می کردند که حتی بعد از مرگشان نیز چیزی از خود بجای نگذارند . حافظ نیز پس از زسیدن به شاهراه حقیقت ، عضو این فرقه گردید و حتی یکی از غزل هائی را که سروده بود ، ثبت نکرد . عرفای فرقه ملامه حتی باقی ماندن نوشته و شعری را از خویش دلیل بر خودخواهی می دانستند و معتقد بودند که علاقه به حفظ نام بعد از مرگ ، خود پرستی است .

حافظ توانست خود را به مرحله ای برساند که تردید را از خود دور کند .ولی برخی از شعرا مانند خیام ، نتوانستند خود را از مرحله تردی بالاتر ببرند . زیرا که آن ها ضمن تحصیل حکمت ، دست به عمل نزدند و در صدد اصلاح خویش بر نیامدند . 

حکمت عملی :

حکمت عملی در درجه اول عبارت است از :‌  

 

1- انجام واجبات دین بطور کلی

2- پرهیز از هر چیزی که نفس هوسباز انسان برای خوشی خود طلب می کند . 

شاعر معروف ایران ، خیام ، تا آخر عمر خود در مرحله تردید ماند و از آن بالاتر نرفت .شاید خیام مرد نتبلی بوده، و برای این که جد و جهد نکند ، منکر لزوم همه نوع جدیت شد و گفت : 

از آب و گلم سرشته ای من چه کنم 

این پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم 

 هر نیک و بدی که از من آید به وجود 

تو بر سر من نوشته ای من چه کنم 

و با این طرز فکر برای اصلاح خود کوششی نکرد و قائل بر این شد که هر چه هست از سوی خداست و یکباره جبری شده و می گوید : 

آدمی در زندگی خود دارای کوچکترین اختیار نیست . این عقیده یک نتیجه منفی دیگر در بر دارد و آن تردیدی است که خیام نسبت به علم و قدرت خداوند پیدا کرده است . 

توضیح میرداماد راجع به ابلیس : 

میرداماد می گوید که : خداوند خیر محض است و از خیر محض ، غیر خیر به وجود نمی آید . منتها ، چون ما مثل خداوند ، عالم و دانا به همه امور نیستیم ، نمی توانیم به خیر و فائده تمام اشیاء پی ببریم . ما تصور می کنیم که مثلا مار افعی برای ضرر و شر آفریده شده است . در صورتی که چنین نیست . این جانور برای ابناء بشر دارای فایده است . چون عده ای از جانوران موذی مثل موش صحرائی را از بین می برد . 

 

اگر در خلقت عالم چیزی به نظر ما بدون فایده یا مضر جلوه می کند ،دلیل بر نادانی ما نسبت به فایده و سود آن شیئی است و هر قدر فهم ما وسعت پیدا کند ، و علقمان قوی شود ، بیشتر به فوائد اشیائی که تصور می کردیم مضر است ، پی می بریم . در زمان کودکی ، چون فهم انسان نسبت به مسائل بسیار ضعیف است از همه چیز حتی از سایه خودش نیز می ترسد . رفته رفته با بزرگ شدن جسم و باز شدن ذهن و قدرت پیدا کردن نیروی فهم ، ترس ها کمتر و کمتر می شوند .

شک نیست که این دستگاه با عظمت خلقت ، برای فایده ای مخصوص آفریده شده است ، ولی ما از علت پیدایش آن اطلاعی نداریم . اگر بگوئیم که خدا از این جهت جهان را آفریده تا او را بشناسند ، به خدا توهین کرده ایم . زیرا خدا از همخه کس و همه چیز بی نیاز است و نیازی به شناساندن خود ندارد . ما احتیاج داریم که دیگران ما را بشناسند . برای اینکه ما ناقص هستیم و حتی این موضوع برای پیامبران نیز قابل درک نبود .

نتیجه اینکه :

عقل ما قاصر از فهم فواید تمام چیزهائی است که خداوند به وجود آورده است . آفریدن قوای روحی ما از جمله نفس اماره که ما از آن به " ابلیس " تعبیر می کنیم نیز بطور حتم دارای فوائد است . نفس اماره موقعی نوع بشر را تحریص به ارتکاب گناه می کند که اختیارش از دست خارج گردد . و تا وقتی که اختیار نفس در دست عقل شریف است ، وجودش زیان ندارد .بلکه دارای فایده است . چون بر اثر همین نفس اماره است که انسان تبدیل لا یتحلل غذا می خورد و اگر نفس اماره طلب غذا نکند ، انسان از بی غذائی خواهد مرد . در اثر دستور نفس اماره است که آدمی ازدواج می کند که در غیر این صورت نسل انسان قطع می شد .

بنابراین :

نفس اماره تا وقتی که اختیارش در دست عقل شریف است ، دارای فایده است و به انسان ضرر نمی رساند و او را به سوی گناه سوق نمی دهد .

اگر خداوند  ابلیس را برای تولید شر و  بدی می آفرید و به او امر می کرد که به انسان سجده کند ، آیا امکان داشت که ابلیس بتواند از اجرای امر خداوند امتناع و سر پیجی کند ؟ نفس اماره یا ابلیس را خداوند برای این آفریده که ممد زندگی نوع بشر گردد و برایش نافع شود و نه او را گمراه کند .

شیطان به دست انسان به وجود می آید و نه به دست خداوند . زیرا ما شیعیان ، عدل را از اصول دیانت می دانیم و خدا یعادل یک موجود موذی جون ابلیس را برای گمراه کردن نوع بشر نمی آفریند . ابلیس زاده آدمی است و نه مخلوق خداوند و هنگامی که نفس اماره از اطاعت عقل شریف آدمی خارج شد و سرکش گردید ، و انسان را مجبور کرد تمام هوس هایش را به موقع اجرا گذارد می شود " ابلیس |" .  

 

علائم پایان دنیا :

شیخ بهائی و میرداماد سعی می نمودند به مردم بفهمانند  که پایان دنیا علائمی دارد . از علائم غیر قابل تردید آن ؛ این است که خورشید دیگر به دور زمین نمی گردد و در یک نقطه آسمان توقف کرده و ثابت می ماند .در نتیجه درازای روز به پنجاه هزار سال می رسد . این موضوع را نظریه های علمی امروز نیز تایید می کند و روزی خواهد آمد که حرکت وضعی زمین متوقف شود . همانطور که حرکت وضعی ماه نیز متوقف شده است . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۰
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه ای از کتاب شفای زندگی " 2"

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ

جملات تکراری :

- در لایتناهی حیات ، آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است .

.دگرگونی ، قانون طبیعی زندگی من است 

.من به پیشواز دگرگونی میروم .من مشتاقم که عوض شوم .من انتخاب می کنم که طرز تفکر خود را عوض کنم .

.من انتخاب می کنم که واژه هائی را که بکار می برم ، عوض کنم .

.من به آسانی و شادمانی از کهنه به نو رهسپارم .

. برای من بخشیدن از آنچه که فکر می کردم ،آسانتر است .

. بخشیدن به من احساس آزادی و سبکی می دهد .

.با شادمانی می آموزم که خود را هر چه بیشتر دوست بدارم .

.هر چه بیشتر نفرت و انزجار را رها می کنم .عشق و محبت بیشتری از خود نشان می دهم .عوض کردن اندیشه هایم به من احساس نیکو می بخشد .

. من میاموزم که تجربه امروز را به شادکامی بدل کنم .

. در جهانم همه چیز نیکوست .

. بیاموزید که جمله های مثبت را در زمان حال بکار ببرید و از بکار بردن جمله های منفی در هر زمانی بپرهیزید . 

. من ثروتمند و سعادتمندم 

. من تا ابد جوان می مانم 

. من اکنون بجائی بهتر نقل مکان می کنم .

.من از عشق و محبت سرشارم .

. مدام  در باره این که می خواهید زندگیتان چگونه باشد ، جمله هائی مثبت بگوئید . نکته بسیار مهم این است که همیشه جمله های خود را به زمان حال بگوئید و از بکار بردن سایر زمان ها مثل گذشته و آینده ،خود داری کنید . مانند : 

من هستم ، یا من دارم .

اگر بگوئید که من می خواهم یا من خواهم داشت ، همیشه خواسته تان در آیند ه دور از دسترس شما و در آتیه خواهد ماند . زیرا که ذهن نیمه هشیار شما خادمی بسیار مطیع است .

- آموزش ذهن : 

. تمرین : به آئینه نگاه کرده و با خود بگوئید :

. "من خودم را دقیقا به همین شکلی که هستم ، دوست دارم و تایید می کنم ."

.اکنون  چه حسی دارید ؟  آیا پس از انجام این کار این تمرین اندکی آسانتر نشده است ؟ تایید و پذیرش خود همچنان موضوع اصلی و شاه کلید دگرگونی های مثبت است . 

. تمرین : " من خود را تایید می کنم " . 

. روزانه سیصد بار به اندیشه خود بگویید که : 

" من می گذارم که تو بروی ، من خودم را تایید می کنم " 

- بخشی از پذیرش خود ، رها کردن عقاید دیگران است .

- طبیعت هر گز خود را تکرار نمی کند .از ابتدای خلقت تا کنون هنوز دو دانه برف یا دو قطره باران که عینا مانند یکدیگر باشند ، بر روی این سیاره مشاهده نشده است .

. مشیت این بوده است که متفاوت باشیم . اگر بتوانیم این را بپذیریم ، دیگر رقابت و مقایسه پیش نمی آید .

- هشیاری خود را بکار بگیرید :

. اندیشه هائی را در سرتان بپرورانید که خوشحالتان می کنند .

. دست به کارهائی بزنید که موجب شادمانی می شوند .

. با کسانی باشید که حضورشان به شما شادمانی و احساس نیکو می بخشد .

. چیزهائی بخورید که برای جسم شما مطبوع است .

. با شتابی گام بر دارید که در شما احساسی دلپذیر پدید می آورد . 

- دگرگونی های تازه ایجاد کنید : 

اکنون وقت آن است که فهرستی از نواقص خود تهیه کرده و به جمله های مثبت بر گردانید . مثل :

. من در فرایند دگرگونی های مثبت قرار دارم 

. به هر کجا که می روم محبت نثارم می شود .

. من در عالی ترین محیط زندگی می کنم .

.من اکنون کاری تازه و شگفت انگیز برای خود می آفرینم .

.من هر کاری که می کنم دوست دارم .

- لیاقت داشتن برای موهبتی که می خواهیم :

. تمرین : من لیاقت داشتن ......را دارم 

. من لیاقت ..........بودن را دارم .

- در لایتناهی حیات ،آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است  :

. زندگیم همواره تازه است .هر لحظه زندگیم سرشار از طراوت و تازگی است .

. از اندیشه نافذ خود برای آفریدن آنچه دقیقا می خواهم بهره می برم .

. به شیوه متفاوت می اندیشم و سخن می گویم و عمل می کنم .

. دیگران نیز به شیوه متفاوت با من رفتار می کنند . 

. جهان تازه ام بازتاب اندیشه نوین من است .

. کاشتن دانه های تازه ،شادی و سرخوشی دارد .زیرا می دانم این تجربه ها به تجربه های تازه ام بدل می شوند .

. در جهانم همه چیز نیکوست .

- فرایند یاد گیری : 

فرایند یاد گیری برای همه موضوعات یکسان است :

.نخست ناشیانه و افتان و خیزان به کار ادامه می دهیم .زیرا که ذهن نیمه هشیار از راه آزمون تجربه می آموزد .با این حال هر بار که تمرین می کنیم ،آسانتر و بهتر می شود .البته همان روز اول کامل نمی شوید.کاری را که از دستتان بر می اید ، انجام می دهید .برای شرو ع همین کافی است که مکررا به خود بگویید : 

" بهترین کاری را که از دستم می آید ، انجام می دهم " .

- همواره از خود حمایت کنید : 

. به بینید که  " قانون " در همه چیز پیرامون ما کار می کند .

. باید قوانین معنویت را بیاموزیم و مو بمو دنبال کنیم .هر گاه چنین کنیم ، در زندگیمون " سحر و افسون " نمایان خواهد شد .

- کار روزانه : ( بسیار مهم )

. نخستین اندیشه پیش از چشم گشودن ،تشکر و سپاسگذاری برای هر چیزی است که می توانید فکرش را بکنید . 

. پس از دوش گرفتن ، حدود نیم ساعت  "دعا و نیایش "و آنگاه پرداختن به عبارت های تاکیدی .

. حدود پانزده دقیقه ورزش . 

. صرف صبحانه .

. تشکر از زمین که مادر ما است و این برکت ها را به ما داده است و هم چنین شکر گذاری از بابت آنچه که می خوریم 

ادامه دارد 

 

جسم انسان : 

- من با محبت به پیام های تنم گوش می دهم 

- تن ما  انسان ها مانند هر چیز دیگر زندگی ، بازتاب اندیشه ها و اعتقادات درونی ما است . چهره انسان های سالمند ، الگوهای تفکر سراسر عمر آن ها را به روشنی نشان می دهد . باید توجه کرد که فشار ، نشانه نیرو نیست . فشار نشانه ضعف است . آرام و ملایم و متمرکز بودن ، نشانه قدرت و امنیت است . 

در لا یتناهی  حیات ، آنجا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است . تنم را به سیمای یاری نیکو در می یابم . هر یاخته تنم از خرد الهی سرشار است . به آنچه که می گویدم ، گوش فرا می دهم و می دانم که اندرزش معتبر است . من سالم و کامل و تمام عیارم . همه ما یگانه ایم . اگر مشتاق به عوض کردن شیوه تفکر و اعتقاد و عمل خود باشیم ، بیماری می تواند شفا یابد .

- وقتی که من این کتاب را می خواندم ، از نظر روحی و جسمی حالتی بیمارگونه داشتم . اعصابم خیلی خرد بود .نمی دانستم که چه می کنم . فقط می دانستم که برای بهبودی خود به هر سو چنگ می زنم . این کتاب به من کمک کرد که برخی از خصلت های بدی را که اجتماع به هر نو آموز جوانی آموزش می دهد ، را کنار گذاشته و سعی کنم که خودم آموزش دهنده خودم باشم . سنت ها و رسومات کهنه را دور انداختم و با دیدی باز تر به خود و اطراف خود خیره شدم . احساس عجیبی داشتم . واقعا در جند قدمی خود شفا را می دیدم که زندگی از هم پاشیده ام را سرو سامان می دهد . به عینه می دیدم که قدرت تفکر و اندیشه ، سازنده لحظات من است . می دیدم که با کمک جسم و تنم و روحم و روانم ، جسمی از هم پاشیده و مریض بستر بیماری را ترک میکند .می دیدم که ترس و اوهام و خرافات گام به گام از من دورتر و دورتر می شوند . می دیدم که خنده و شادی جایگزین غم و اندوهی می گردد که مانند خوره روحم را در انزوا می تراشید و می خورد . لذا تصمیم گرفتم که خلاصه ای از این کتاب را در سایت محقر خود برای کسانی که از آن خبر ندارند و در آرزوی بهبودی جسم و روح خود و شفای زندگی خود هستند بیاورم . البته چیزهائی را که من در این بخش آورده ام بسیار خلاصه و ناچیز هستند .ولی جویندگان سلامتی می توانند با خواندن این کتاب خواسته خود را بطور کامل کسب کنند  .اولین گام ، همیشه و همیشه ، خواستن است و بس . شما را به خدای بزرگ هستی می سپارم . شاد و تندرست باشید

 

خیال ، پیشقدم و الهام بخش هرکاری است .

خیال چیزی جز طرح اولیه حقایق نیست و فقط برای این وارد مغز ما می شود که ما را پیش ببرد و بعوالم بهتری برساند . 

پیری ، فقط با کمک روح می تواند در چهره انسان منعکس شود . خطوط چهره انسان را روح رسم می کند . 

هنر  پیر نشدن پر ارزش تر از هنر نیل به یک پیری خوب است .

هر کس در باره خویش هر فکری بکند ، همان می شود . 

رمز جوانی : 

رمز جوانی انسان ، عشق ، محبت ، گذشت ، حرکت رو به جلو است .

راه تسلط بر فکر : 

خط حرکت معینی برای خود رسم کنید و آنگاه چه در مواقع تنهائی و چه در میان جمع ، پیوسته آن راه را طی کن .

با کنترل دائمی فکر می توان تمایلات روح را تغییر داد .

نیروی اراده می تواند فکر را تحت فرمان و تسلط خود بگیرد ، و برای اینکه بتوانیم روحمان را به راهی که می خواهیم متوجه سازیم ، فقط کمی تمرین لازم است . توجه توام با اراره و از روی عقل و منطق می تواند روح و فکر را تحت نظم معینی به درجات عالی و به نقطه ایده ال برساند . 

انسان آن چه را می خواهد ؛باید با حرارت و اشتیاق بخواهد . خواسته ات را  آن چنان که گوئی به دست آورده باشی در خیال ،آشکار  و واضح مجسم کن. همه وجود خود را به روی این خواهش خود متمرکز کن و در تماس با چیزهائی که ممکن است در این راه به تو کمک کند و مورد استفاده ات قرار گیرد ، با کوشش مداومی به سوی هدف خویش نزدیک شو  .اگر چنین کنی ، خواهی دید که موانع یک به یک از پیش پایت برداشته می شود و کارهای فوق بشری آسان به نظر می رسد . رمز اصلی کار در این است که هدف پیوسته جلو چشم مجسم باشد و فرصتی برای ضعف اراده داده نشود. 

کاملترین متد این است که : 

انسان در میان سکوت فکر کند ، تصمیم بگیرد ، بعداین تصمیم را با تمام نیرویئ که دارد اجرا کند . انگار به هدف خود رسیده اید و آنچه را که می جستید یافته اید .   در میان سکوت فکرتان را متمرکز کنید .توجه خود را به آن نقطه معین معطوف دارید . به این ترتیب قدرتی که آرزو دارید به دست خواهید آورد . زیرا این قدرت هر لحظه حاضر است که در اختیار کسی قرار گیرد . و وقتی که آن را به دست آوردید ،اگر خودتان به مصرفش نگذارید ، به هیچ وجه از شما جدا نمی شود . و اشعه نامرئی فکری که روی هدف معینی متمرکز شود، یک فضای انفرادی به وجود می آورد . فضائی که اطراف شما را فرا گرفته است .چون محصول فکر است ، تمام نیروی خود را از مغز که مولد فکر است می گیر د .

فرمانروای دستگاه مغزی خود ما هستیم . از این رو می توانیم فکرمان را تحت مراقبت قرار دهیم و فضائی را که می خواهیم بوجود آوریم .

چارلز بروئدی پاترسن می گوید :

مخیله تان را پاک و درخشان کنید .از افکار عالی انباشته سازید .خوبی و خوشی هر کس را بخواهید . از هیچ چیزی پروا نداشته باشید و بدانید که خود تان ذره ای از آن نیروی بزرگ و لا یزال الهی هستید که قادر به رفع همه احتیاجات است . از هر گونه هیجانات ناروا و رقابت های شخصی خود داری کنید . اگر در مغزتان افکاری وجود دارد که ممکنست مایه ناراحتی دیگران شود ، به هیچوجه آن را ظاهر نسازید .تکبر و غرور را از خود دور کنید و اجازه ندهید که حرص ، حسد ، خشم و غضب و احساساتی نظیر این ها از درونتان به بیرون سرایت کند . از اظهار عدم اعتماد نسبت به دیگران که با شما تماس دارند خود داری کنید .عدم اعتماد به نتیجه اقدامات و کوشش هایتان را هم از مغز بیرون کنید . 

         در درون و اطرافتان ،حالتی از اعتماد ،نشاط و شادی و نیروهای فعال خلق کنید و بکوشید که این حالت هیچ وقت به هم نخورد . وقتی که شرو ع به درک علم و دانش کنیم و به ذات عالی نزدیک شویم ، همه اسرار کشف خواهد شد .دانستن و آزاد بودن ،هدف هر کسی است و در این عصر روشن ،اشخاص زیادی هستند که به شعور کامل می رسند . کسی که در همه کاری خداوند را می بیند ، وجد و نشاط تعریف ناپذیری در وجود خود احساس می کند .کسی که به خداوند وصل شود و رمز کائنات را دریابد ، کائنات را مقدس می شمارد . باید در طبیعت اشیاء و ریشه حقایق با چنان تعمقی نفوذ کنیم که مار ا بکلی از بیقراری و بی تصمیمی نجات دهد . باید با ایمان تزلزل ناپذیری باور کنیم که هر کدام از ما ،ذره ای از ذات یگانه خالق و اداره کننده کلیه کائنات هستیم .هیچ نیروئی نمی تواند ما را از نیروی مادر زادیمان محروم کند . هیچ چیزی قادر نیست که ما را از رفتن به سوی کمال بازدارد . هر قدمی که به جلو می رویم ،ما را به پیروزی نزدیکمان می کند و هر عمل عادلانه و هر تخم نیکی به مرور زمان گل می کند و میوه می دهد .ما می توانیم کارهای عالی و پر حاصلی را شروع کنیم . 

 

یک صدای وجدانی به ما می گویدکه وجود ما محصول تصادف نیست .یک عقیده درونی وجود دارد که به ما می فهماند که غصه و اندوه ، از ضروریات زندگی ما نیست .یک حس طبیعی حکم می کند که ما جز ء لا یتجزی وجود واحدیم .با او یکی هستیم و آئینه وجود او هستیم و میان هدف عالی ما با هدف عالی او فرقی وجود ندارد . 

ویلکوس می گوید که : 

به استعداد خودت ایمان داشته باش 

همانطور که به خدا ایمان داری 

روح تو پاره ای از آن واحد بزرگ است 

نیروهائی در تو هست 

مانند دریای وسیعی عمیق و بی پایان است 

روحت را در میان سکوت 

در جزایر  الماس گردش بده 

آن جزایر را کشف کن و از آن ها استفاده کن 

اما برای این که تصمیم باد ها نشوی 

سکان اراده را به کار انداز 

اگر به آفریننده و به خودت ایمان داشته باشی 

هیچ کس نمی تواند به نیروهای تو حدودی قائل شود 

بزرگترین پیروزی ها به تو تعلق می گیرد 

به پیش . . . . . به پیش 

انسانی که به مرحله کمال برسد ، از هیچ پیش آمدی متاثر نخواهد شد . در برابر هر گونه عارضه و آفتی موازنه فکری خود را حفظ می کند و خود را هرگز نمی بازد . زیرا که او انسان کامل است .

کسانی که پی برده اند که سهمی از قدرت خدائی دارند ، آرامش و متانت فکرشان بقدری زیاد است که بی خبران از اسرار این نیرو را دچار تعجب می سازد . 

خشم و غضب ، نشانه یک نیروی پست و آرامش نشانه یک نیروی برتر و عالی است .

انسان آینده ،کلمه " نمی توانم " را از قاموس وجود خود حذف خواهد کرد . انسان در آینده پیوسته با فراوانی روبرو خواهد شد .زیرا اجازه نخواهد داد که فقر و عجز وارد روحش شود و پیوسته افکار فیض و برکت را با خود خواهد داشت . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۰۹
ایوب تفرشی نژاد

خلاصه ای از کتاب پیروزی فکر

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۵ ب.ظ

حضرت علی (ع) می فرمایند:

 "به یاری  فکر ،تیرگی های کار روشن و آشکار می شود . "

شاعر بزرگ و روزنامه نگار امریگائی "ویلکوکس" می گوید : 

 بنای آینده را با مصالح فکری باید بسازیم .خودمان بی خبریم که سعادت یا تیره بختی را در زندگی مان ، با فکر خویش ، فراهم می کنیم . بنای کائنات بر روی این اصل  گذاشته شده است و نام ان را " تصادف " نهاده اند . در این صورت سرنوشت خود را انتخاب و آماده کن .علاقه تولید علاقه می کند . از کینه ، کینه می زاید . 

او ......ماردن می گوید : 

آنانکه از روی فکر کار می کنند ، در توفان های زندگی غرق نمی شوند . 

-کسانی که از کودکی به تفکر عادت دارند و مراقب زندگی خو.یش بوده اند ، از وقایع تاسف باری که در زندگی محرومین از این درس پر بها روی می دهد ، نجات می یابند . 

- گوته ،شاعر بزرگ آلمانی می گوید : 

" فکر فرمانروای وجود است " . 

- ترس بزرگترین دشمن ما است . 

- تثبیت هیولای وحشتناک " ترس " در مخیله نورس و حساس کودک ،فجیع ترین ظلمی است که می توان در باره آن کودک کرد . 

باید به بچه حالی کرد که در تاریکی نیز زندگی به همان حالی که در روشنائی جریان دارد ادامه می یابد و حادثه فوق العاده ای اتفاق نمی افتد . 

. کسی که بچه ای را در میان ترس و وحشت نگاه می دارد ، از بازی بازش می دارد و نغمه اش را خاموش می کند ،نه تنها خطا کرده است ، بلکه جنایتی مرتکب شده است .

و .بایک می گوید: 

پشت دیوارهای قبر ، هر حادثه ای که اتفاق بیفتد ، برای ما اهمیتی ندارد و خود قبر در نظر ما به منزله هیچ است .فکر تنگی گور ، سردی مراسم تشییع جنازه ، و منظره خوابیدن زیر خروارها خاک ، برای ما زندگان ، آری فقط برای زندگان رنج آور است .

پس از این که روح از بدن جدا شد ، وضع جسم ما با وضع موهائی که سلمانی از سرمان میتراشد ، و به زمین می ریزد ، هیچ فرقی ندارد. 

هوراس فلچر میگوید : 

" خشم و اندوه ، نه تنها انسان را کوچک و ضعیف می کند ، بلکه او را می کشد . 

البرت هو بارد ، می گوید : 

" شدت ، زود گذر است ، کینه ، خشم و انتقام دوام ندارد . فعالیت جسورانه و ثابت قدمی بر همه این ها غلبه دارد .  نیرومند باشید .

- وقتی که دچار غم و اندوه شدیدی هستید ، نفس عمیق بکشید . عرق کردن بر فعالیت کلیه ها می افزاید .بکوشید که موقع غم و اندوه در هوای آزاد رفته و بقدری ورزش و حرکت کنید که بدنتان عرق کند تا هرچه زودتر سموم را از بدن خود خارج سازید . 

-سعادت ، گذشته از این که خود هدفی شمرده می شود ، در عین حال وسیله صحت بدن است . تولید انرژی می کند ، اشتها می آورد و مایه رشد بدن می شود و نهایتا عمر انسان را دراز تر می کند. 

 

در حال تفکر به جدائی بزرگی که "‌ مرگ "‌ مایه آن شده است ، در دل خود به شخص عزیزی که در گذشته است بگوئید : 

" برو عزیزم ، پیش از من برو ، روزی من نیز مانند تو به آن کمالی که پایان همه خوشی ها است خواهم رسید . خاطره روزهائی که با تو گذرانده ام ،پیوسته  در قلب من باقی خواهد ماند . " 

- داروی جلوگیری از خشم ، تسلط بر خویشتن است .

- روزی " میرابو " خطیب معروف فرانسه ،  در مارسی سخنرانی می کرد .مردم فریاد زدند و او را افراطی و دروغگو ، قاتل و دشمن اخلاق نامیدند . ولی میرابو ، چنین پاسخ داد که : 

" آقایان ، منتظرم که تعارفات شما تمام شود " .

این است راه عاقلانه ای که در مقابل تحقیرات دیگران می توان در پیش گرفت .

فروید می گوید :

نسبت به هیچ کس خشمگین نباشید و کسی را تحقیر نکنید . شخص صاحب سجایا کسی است  که می داند چه می خواهد .اسیر احساسات نیست و روی اصول دوستی رفتار می کند .
برای اینکه طبع با نشاطی داشته باشید :درست در لحظه ای که اطرافتان را بدبختی های مختلف فراگرفته است ، کارهایتان به مانع برخورده است ، و در افق امیدواری هیچگونه نوری به چشمتان نمی خورد ، رفتار شما نشان می دهد که استقامتتان در مقابل حوادث چقدر است . مشخصات اخلاقی سالم و نیرومندی داشته باشید ، این توانائی تان در لحظات بد طالعی بهتر آشکار خواهد شد . صبح وقتی که از خواب بر می خیزید ،احساس می کنید که آن روز ،روز بدی خواهد بود و امکان وقوع حوادث ناگوار می رود ، پیش خودتان چندین بار تکر ار کنید که " به رغم هر حادثه ای ، امروز یکی از خوش ترین روزهای شما خواهد بود " .

مستر ویگز می گوید :

رمز خوشحالی در این است که در لحظات اندوه به خندید و در حال سر درد ، بیماری دیگران را به خاطر بیاورید و در لحظاتی که ابر روی آسمان را گرفته است ، فکر کنید که هنوز آفتاب وجود دارد .

روتر فورد می گوید :

چاره تنبلی ،تلاش و کوشش است و علاج خود پرستی ،فداکاری است .چاره بی ایمانی اطاعت از اوامر خداوند است و بالاخره چاره ترس ، روبرو شدن با چیز ترس آور و تماشای آن است .

چیزهائی که مرا دچار اندوه می سازند ، در حقیقت وجود ندارند .آن ها در وجود من چه تاثیری می توانند داشته باشند . زیرا خدائی که مرا آفریده است ، به هیچ وجه مایل نیست که من در زیر بار غم و اندوه ها خرد شوم .وقتی که غم و اندوه به شما نزدیک می شود ، افکار نشاط آوری را در خود زنده کنید . و اجازه ندهید که اندوه ریشه بدواند و عمیق تر شود .

زیمرمان ، فیلسوف سویسی می گوید :

دنیا با انسان معامله متقابله می کند . اگر به خندید به روی شما می خندد و اگر چین بر ابرو بیاورید ،او هم متقابلا در مقابل شما ابرو در هم می کشد .اگر اواز بخوانید ، به مجالس میهمانی و شادمانی دعوت می شوید و اگر متفکر باشید در کنار دانشمندان جای می گیرید . بالاخره اگر مهربان و صمیمی باشید در اطراف خود مردمی را می بینید که همه شما را دوست می دارند و در گنجینه دل ها را به رویتان باز می کنند .

امرسون ، فیلسوف ایده آلیست امریکائی می گوید :

" راه رستگاری را باید در نفس  خود جستجو کنید " .

هلن  کلر می گوید :

خوشبینی شکل ظاهری ایمان است .تا ایمان و امید وجود نداشته باشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد .

در مردم با نشاط ،نیروی آ فریننده ای وجود دارد که در اشخاص بد بین نمی تواند اثری از آن یافت .هیچ چیزی به اندازه خوشبینی نمی تواند زندگی را زیبا تر سازد و از رنج های آن بکاهد و راه موفقیت را هموار سازد .

کسانی که دست به کارهای بزرگی می زنند باید محبوبیت و خوش خلقی را قانون زندگی بشمارند و بکوشند که کسب محبوبیت کنند .

حان راسکین می گوید :

با نقایص دیگران مغز خود را خسته نکنید .با هر کسی که ملاقات می کنید ،فقط جنبه های خوب و قوی او را به بینید . عادات و اخلاق خوب دیگران را با احترام استقبال کنید و تا حد امکان از آن عادت تقلید نمائید .در این صورت است که عیوب و نقائص شما مانند برگهای خزان به زمین خواهد ریخت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۵
ایوب تفرشی نژاد

شیخ بهائی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۷ ب.ظ

 

بهاء الدین محمد عاملی ، معروف و متخلص به بهائی ، سیزده روز مانده از محرم 953 در بعلبک متولد شده و در سال 1030 در اصفهان وفات یافته و در جوار حرم امام رضا در مشهد مدفون شده است . بنا به گفته دانشمند فرزانه ، آقای محمد باقر الفت ، شیخ بهائی در محله " تل واژگان " در جنوب شرقی شهر اصفهان خانه داشته و در آن جا زندگی می کرده است و شاید در همین محل نیز وفات یافته باشد  . پس از فوت شیخ بهائی ، جنازه او را به شهر مشهد برده و در همان جا که تدریس می کرده است ، دفن می نمایند . شیخ بهائی شاعری فرزانه بوده است که شعرش در غزل و رباعی به شعر حافظ و در مثنوی به شعر مولانا جلال الدین رومی شبیه است .در شهر اصفهان ، هنوز دو خانواده به نام و نشان اولاد اعقاب شیخ موجود و مشهورند و یکی از آن ها در محله تل واژگان واقع در جنوب شرقی شهر سکنی  دارند . در محله بیدآباد ،؛ در شمال اصفهان نیز مردمی هستند که خود را از فرزندان شیخ بهائی می شمارند . پیشه این افراد ، سفیداب سازی است که اختراع سفیداب را  به شیخ بهائی نسبت می دهند .در محله احمد آباد در مشرق اصفهان نیز گروهی خود را از نسل شیخ بزرگوار می دانند .

شیخ بهائی با میرداماد مکاتبه ای شعری داشته است که به شرح زیر می باشد :

میرداماد به شیخ بهائی می گوید :

از خوان فلک قرص جوی بیش مخور

انگشت عسل مخواه و صد نیش نخور

از نعمت الوان شهان دست بدار

خون دل صد هزار درویش مخور

شیخ بهائی در پاسخ می گوید :

زاهد به تو تقوا و ریا ارزانی

من دانم و بی دینی و بی ایمانی

تو باش چنین و طعنه می زن بر من

من کافر و من یهود و من نصرانی

میرداماد به شیخ بهائی می گوید :

ای سد ره حقیقت ای کان سخا

د رمسگل این حرف جوابی  فرما

گوئی که خدا بود و دگر هیچ نبود

چون هیچ نبود پس کجا بود  خدا؟

شیخ بهائی در پاسخ می گوید :

ای صاحب مسئله تو بشنو از ما

تحقیق بدان که لا مکانست خدا

خواهی که ترا کشف شود این معنی

جان در تن تو بگو کجا دارد جا ؟

شیخ بهائی نقشه تقسیم مساوی آب در  اصفهان را در محلات  و شهر و دهات کشیده است که به نام " طومار شیخ بهائی " مشهور است .

اگر فارابی و ابن سینا ، فقط قسمتی از داخل محیط مدرسه را تصرف ابدی نموده اند ، اگر شاه نعمت الله ولی ، گنج فقر و کنج خانقاه را به چنگ آورده است ، اگر خیام نیشابوری ، رئیس خراباتیان آزاده  بوده است ، اگر خواجه عبدالله انصاری ، انیس مناجاتیان افتاده است ، اگر بابا طاهر عریان ، مالک ملک تجرد و فنا بوده است ، اگر .. . . .. شیخ بهائی در اندرون خانه هر یک از آنان اقامتگاهی محکم و آراسته دارد . در مسجد و در میخانه ، د رمدرسه و خانقاه ، در صومعه و خرابات هر کجا که قدم بگذاریم ، نام و نشان بلند و نمایانی از شیخ به جای مانده . او در سفر و حضر بر کنار تخت شاه عباس کبیر مقامی رفیع داشته و در همان حالت به درون هر یک از طبقات مختلف قدم می گذاشته است . گویند که به تماشای معرکه مارگیرها و حقه بازهای وسط میدان هم می رفته و در کلبه حقیرترین پیرزنان فقیر نیز صاحب خانه به حساب می آمده ، و همه او را از دل و جان می پذیرفته اند . کیست جز او که توانسته باشد آب و آتش را به هم آمیخته ، از شاه تا گدا از عارف تا عامی ، از امیر تا حقیر ، از غنی تا فقیر ، همه را به خود راه دهد و در میان همه راه یابد .؟ شیخ کتب متعدد نوشته است که در ذیل به تعدادی از آن ها اشاره می شود :

 شیخ در منظومه نان و حلو ا ، جمیع مشاغل و مساعی آدمی زادگان را باطل و بی حاصل خوانده و هر چه در این دارالغرور اندوخته اند ، جز معرفت و اطاعت خداوند یکتا ، همه را پوچ و نتیجه غفلت و موجب ندامت می شمارد .شیخ بهائی بدمستان باده الفاظ و اصطلاحات علمی را بیشتر ازمردم ساده لوح اسیر غفلت و گرفتار دام غرور شمرده ، محض تنبیه و دلالت به این زمره خطاب کرده و می گوید :

علم رسمی سر بسر قیلست و قال

 نه ازو کیفیتی حاصل نه حال

 علم نبود غیر علم عاشقی  

مابقی  تلبیس ابلیس شقی  

اشعارو منظومه های  فارسی شیخ بهائی :

1-منظومه طوطی نامه گه از آغاز افتادگی دارد و بدین ترتیب آغاز می شود که :

گر شما را غفلت و آلایش است  

پیش ما هم رحمت و بخشایش است   شیخ بهائی در این منظومه ، انسان را به طوطی تشبیه می کند که از آن جهان برای جلب کمال و به فرمان خدای مهربان به این جهان به سفر آمده و حقایق زندگی مخصوصا علایق مادی را از وطن و زن و فرزند و خویشاوند و سرای و سرمایه و پیشه و آز  وطمع و گرفتاری های این جهانی با کمال صراحت و استادی به همان زبان مولانا جلال الدین بلخی شرح داده است و همه جا دل زدودگی و دل گرفتگی خویش را از علایق ظاهر ساخته و به گریختن و گسستن از آن ندا در می دهد و پند می گوید . این منظومه شامل هزار و چهار صد و سی و چهار بیت است .

2-منظومه " سوانح السفر الحجاز " معروف به منظومه " نان و حلوا " :

این منظومه که به همان وزن و سیاق مولوی سروده شده است ، دارای چهار صدو هشت (408) بیت است .  3- منظومه " شیرو شکر " : در این منظومه ، شیخ بهائی از وزن مخصوصی در سرودن مثنوی استفاده کرده است که تا پیش از آن کسی در این وزن مثنوی نسروده است . بیت اول این منظومه این چنین است که می گوید :

این مرکز دایره امکان  

 وی زبده عالم کون و مکان

این مثنوی شامل یکصدو چهل و یک (141) بیت است .

4- مثنوی " نان و پنیر " :

این منظومه به همان وزن مثنوی مولوی سروده شده و شامل سیصدو نه (309) بیت است . شیخ بهائی در کل هشتاد و هشت (88) کتاب و رساله نوشته است .

غزلیات شیخ بهائی :

 یارب چه فراخ طالعند آنانکه در بازار عشق  

 دردی خریدند و غم دنیا ی دون بفروختند

  در گوش اهل مدرسه یارب بهائی شب چه گفت   کامروز آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

-دگر از درد تنهائی به جانم یار می باید

 دگر تلخست کامم شربت دیدار می باید

ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح

 نصیحت گوش کرده را دل هشیار می باید

مرا امید بهبودی نماندست ای خوش آن روزی

 که میگفتم علاج این دل بیمار می باید

- آتش به جانم افکند شوق لقای دلدار

 از دست رفت صبرم این ناقه پای بردار

ای ساربان خدا را پیوسته متصل ساز

 ایوار را به شبگیر شبکیر را به ایوار

در کیش عشقبازان راحت روا نباشد

 ای دیده اشگ می ریز این سینه باش افکار

ما عاشقان مستیم سر را ز پا ندانیم

 این نکته ها بگیرید بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر بر جای پا نهادیم

بر ما مگیر نکته ما را ز دست مگذار 

-ادامه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۷
ایوب تفرشی نژاد