عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۷۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

ملا صدرا و محمود شبستری

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۹ ب.ظ

 

ملا صدرا برای این که بتواند توجه خداوند را به خود جلب کند ، شب ها مناجات می کرد  و عقیده داشت که علم بدون عمل انسان رابه رستگاری نمی رساند . او عقیده داشت که هر کسی باید در شناختن خدا ، انقدر پیش برود که احتیاجی به پیر و مرشد نداشته باشد .

موضوع پیر و مرشد یا خضر در زندگی صوفیان و قسمتی از عرفا دارای اهمیت بوده و امروز هم دارای اهمیت است . حتی عارفان واقعی که هم علم و هم عمل داشتند ، برخلاف صوفیان که علم را بی فایده می دانستند دارای پیر بوده اند و یکی از معرفترین آن ها جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی است .

پیر و مرشد جلال الدین محمد رومی ، شمس تبریزی بوده است که در مقابل جلال الدین مردی تقریبا بی سواد بشمار می رفت و سراینده مثنوی در آن عصر دریای علم بوده است . ولی مولوی طوری به آن مرد بی سواد تند خو  و خشن و گاهی اوقات بی ادب ارادت می ورزیده که او را خدای خود می دانسته است و همه این موارد در دیوان اشعار مولانا مندرج است .مولانا در این خصوص می فرماید :‌

شمس تبریزی که نور مطلق است

آفتاب است و ز انوار حق  است

و نیز گفته است که :

چون حدیث روی شمس الدین رسید

شمس چهارم ز آسمان سر در کشید

و یا :‌

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از او رو متاب

از وی از سایه نشانی می دهد

شمس هر دم نور جانی می دهد

شیخ محمود شبستری که در قرن هشتم می زیسنه است  از عرفای بزرگ و نامدار ایران بوده و در کتاب گلشن راز می فرماید :‌

چو اشیا’ اند هستی را مظاهر

از آن جمله یکی بت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل

که بت از روی معنی نیست باطل

وجود آن جا که باشد محض خیر است

اگر شری است در وی آن ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بت چیست ؟‌

یقین کردی که این در بت  برستی است

وگر مشرک ز دین آگاه بودی

کجا در دین خود کمراه بودی

ندید او از بت الا خلق ظاهر

بدین علت شد اندر شرع کافر

توهم گرزه نه بینی حق بنهان

به شرع اندر نخوانندت مسلمان

به نظر محمود شبستری یک بت مظهر هستی یعنی مظهر خداست .بنابراین نزد او بت برست کافر و مشرک نیست .زیرا آن چه که او می برستد همان است که یک متدین برستش می کند .به نظر او آن بت برست کافر است که نمی تواند بت را بشناسد و در نتیجه از دین خود آگاه نباشد .به نظر شبستری اگر یک بت برست بت را به خوبی بشناسد یک موحد است و فرقی با یک مسلمان ندارد .اما اگر یک مسلمان نتواند به ماهیت بت بی ببرد مسلمان نیست .به نظر سراینده گلشن راز چون وجود یکی است و تعدد نداردو هر چه هست از او یعنی خدا است . هر کس  هر چه را  بپرستد  بدان می ماند که خداوند را برستش می کند مشروط بر این که بداند چه را می برستد .

روا باشد انا الحق از درختی

چرا نبود روا از نیک بختی

حلول و اتحاد این جا محال است

که در وحدت دوئی عین ضلال است

تعیین بود کز هستی جدا شد

نه حق شد بنده نه بنده خدا شد

جز از حق نیست دیگر هستی الحق

هو الحق گوی خواهی یا انا الحق

تو را از آتش دوزخ چه پاک است

که از هستی تن و جان تو پاک است

شبستری همه موجودات را جزو خداوند می داند و می گوید که حلو ل و اتحاد محال است .یعنی هم اکنون خدا هستیم و نیز می گوید که تو جزو هستی یعنی خداوند هستی و به همین دلیل جسم و روح تو پاک است . زیرا که جسم و روح تو که جزو خداوند است ناپاک نمی شود .و چون ناپاک نیستی نباید از آتش جهنم بیم داشته باشی .

گلشن راز با این بیت نشان می دهد که عقیده به عذاب اخروی از طرف خداوند ندارد .اما معتقد به عذاب هست .منتها از طرف خود انسان .به همین جهت بعد از این اشعار چنین می گوید :‌

تو را غیر تو چیزی نیست در پیش

ولیکن از وجود خود میندیش

ویا در بیت دیگر می گوید که :‌

 ز من بشنو حدیث بی کم و بیش

ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش

اشعار فوق نشان می دهد که شبستری به معاد عقیده دارد ولی عقیده او شبیه به عقیده پیروان مذهب "ودا "یا "ویدا "در هندوستان قدیم است که بعد ها وارد مذهب بودا شد .

عقیده پیروان مذهب "ودا "این چنین است که می گوید :‌

بعد از مرگ کسی او را به مجازات نمی رساند بلکه خود روح اگر گناهکار باشد خویش را مجازات می کند .زیرا به عقیده آن ها عقل قبول نمی کند که خداوند که بنی آدم را آفرید و از سرشت او اطلاع دارد و در اولین لحظه خلقت می دانست که انسان چه خواهد کرد او را مجازات نماید .

ملاصدرا با اینکه به وحدت وجود اعتقاد دارد مجازات گناهکاران را در سرای دیگر محقق می داند و می گوید که عزیز بودن بنی آدم در نزد خداوند به مناسبت این که خالق و مخلوق یکی است دلیل بر این نمی شود که خداوند بنده گناهکار را مجازات ننماید .همچنانکه انسان اعضای بدن خود را دوست دارد ولی عضوی که مرض غیر قابل علاجی می گیرد بریده و زیر خاک دفنش می کند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۲۹
ایوب تفرشی نژاد

اصول عقاید مولانا جلال الدین بلخی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۶ ب.ظ

 

مولانا جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی معنوی ، دانسته یا ندانسته مراحل ترقی روح را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود می گوید :

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و انسان شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیئی هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

مرگ دان آن کاتفاق امتست

کاب حیوانی نهان در خلوت است

همچو نیلوفر برو زین طرف جو

هم چو مستسقی حریص و آب جو

مرگ او آب است و او جویای آب

می خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کو ز بیم جان و جانان می رمد

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان

صد هزاران جان نگر دستک زنان

به نظر بودائیان ، با عقل نمی توان مبدا را شناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابراین انسان تا نمیرد نمیتواند مبدا را بشناسد . خواه آن مرگ مرگ جسمی باشد یا مرگ روحی باشد .

تحقیق صوفیان و عرفا در قران ، موجب شد که علمای دینی هم قران را به دقت بخوانند .لذا آن وقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کرد . از جمله :

" و نحن اقرب الیه من حبل الورید  "

یعنی که ما (خداوند ) از رگ گردن به او (انسان ) نزدیک تر هستیم . خداوند جهان با این کلام می فرماید که او از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیک تر است . و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خدا دانسته اند .

مولوی جلال الدین رومی در مثنوی خود می گوید که وقتی عارف به خدا واصل گردید ، احتیاجی ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند .

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح

شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام های آسمان

سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر

سرد باشد راه خیر از بعد خیر

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد

گشت دلاله به پیش مرد سرد

آیینه روشن که شد صاف و جلی

جهل باشد بر نهادن صیقلی

-عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند . به همین جهت و برای آگاهی خلق فریفته شده ، مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی معنوی فرموده است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو

زانکه عفت هست شهوت را گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن   نبود

هم غزا با مردگان نتوان   نمود

سراینده مثنوی می گوید که :

عفت انسان موقعی ممدوح و پسندیده است که شهوت وجود داشته باشد و آدمی بتواند در قبال هوای نفس مقاومت نماید .اگر شهوت نباشد ، عفت مفهومی ندارد و مورد پیدا نمی کند .

 - نیکلسون ، مستشرق نامی می گوید :

در قرآن چهارصدو هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند . صوفیان و عرفا تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ، باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن می باشد . مولانا جلال الدین رومی سراینده مثنوی معنوی در این خصوص می فرماید :

حرف قران را بدان که ظاهر است

زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

زیرا آن باطن یکی بطن   دگر

خیره گردد اندرو فکر و نظر

زیر آن باطن یکی بطن سوم

که در او گردد خرد ها جمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید

جز خدای بی نظیر بی ندید

هم چنین تا هفت بطن ای بو الکرم

می شمر تو زین حدیث  معتصم

- مسلمین در دوزه حیات پیامبر اکرم ، اشکالات خود را در رابطه با قران از او و پس از او از حضرت علی (ع) رفع می کردند .بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع نماید .لذا مسلمین به دو فرقه زیرا تقسیم شدند :

1- جبریه : این گروه معتقد بودند که انسان از خود اختیاری ندارد .

2- قدریه : این گروه معتقد بودند که انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست . این دو گروه بر اساس تفسیری که از قران داشتند تشکیل شدند .

هم چنین گروهی از دانشمندان مسلمان بوند که اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند . این گروه را متکلمین نامیدند .

مسلمان ها ، صوفیان و عرفا را که به وحدت وجود معتقد بودند ، جبری می دانستند . ولی بعضی از عرفا قدری بودند ( اختیاری ) .مثلا مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر داشت می فرماید :

این که گوئی این کنم یا آن کنم

این دلیل اختیار است ای صنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۶
ایوب تفرشی نژاد

حقایق عادی و عالی از نظر ملاصدرا

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ب.ظ

 

حقایق عادی و عالی کدامند ؟

در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد . یعنی حقیقت یکی است و ما به مناسبت این که دچار ضعف فکر و عقل هستیم ، آن را متعدد می بینیم . کسانی که بتوانند نفس خود را پاک کنند و در علم به مدارج عالی برسند ،  در همان حال در عرفان سالک با استقامت باشند ، خواهند توانست که حقیقت را یک جا به بینند و بدون حجاب ، آن را مشاهده کنند.برای مثال :

تالار تاریکی را در نظر بگیرید که در آن تالار پنجاه نفر نشسته اند ، و هر کدام یک شمع خاموش در دست دارند . وقتی که شمع ها یک به یک روشن شوند ، نفر اول هر لحظه حقایق بیشتری را می بیند .

حقیقت یکی است و آن خداست . آیا حقیقت واحد قبل از مرگ قابل ادراک است ؟

کسی که می خواهد قبل از مرگ به خدا برسد باید لیاقت وصول به آن مقام را داشته باشد . یک فرد نادانی که تحصیل علم نکرده است نمی تواند به خدا واصل شود . اوج گرفتن و به خداوند رسیدن ، دو بال نیاز دارد . یک بال آن علم است و دیگری بال سلوک عرفانی است . لازمه سلوک عرفانی کشتن نفس اماره می باشد و فردی که در وجودش نفس اماره بیدار است و می داند که تقاضاهایش پذیرفته می شود موفق نخواهد شد که سالک راه عرفان باشد .

بعد ار این که انسان به خدا پیوست آیا شریک قدرت خداوند می شود ؟

یک انسان کامل به خداوند می پیوندد ، چون خداوند در قران گفته است که ما از او هستیم ولی بعد از پیوستن به خداوند در قدرت او شریک نمی شود . پیوستن یک انسان کامل به خداوند شبیه است به پیوستن یک ذره به خورشید . ذره اگرچه به خورشید واصل می شود ولی در قدرت آفتاب شریک نمی گردد. انسان از درجه نقصان به سوی کمال می رود و خدا کمال مظلق است و محال است موجودی ناقص که به سوی کمال رفته و به اوج تمامل رسیده از حیث علم و قدرت مانند خداوند که کمال مظلق است شود  . و محال است که موجودی که زائیده می شود و می میرد از حیث نقصی که دارد بتواند در قدرت واجب الوجود که کمال مطلق است شرکت نماید .

وجود یکی است و در آن وجود ؛ علم و قدرت به نسبت کیفیت هر عضو فرق می کند . این حرف ملاصدرا شبیه به حرفی که در همان دوره نیوتون راجع به نیروی جاذبه در موجودات برزبان می آورد است . نیوتون می گفت :

نیروی جاذبه یکی است و محال است جسمی را نتوان یافت که در آن قوه جاذبه نباشد. نیروی جاذبه در تمام اشیاء هست و بدون نیروی جاذبه ،شیئی و به عبارت جامع ماده مفهوم ندارد . میزان قوه جاذبه در هر چسم متناسب است با جرم آن جسم (وزن ) . بعد از نیوتون کسانی گفتند که :

" ماده چیزی غیر از نیروی جاذبه نیست منتها یک قوه جاذبه متراکم می باشد . "

به گفته نیوتون :

" هر قدر وزن جسمی بیشترباشد (سنگین تر ) نیروی جاذبه اش زیادتر است . و نیروی جاذبه زمین از ماه بیشتر و خورشید از زمین بیشتر است . "

ملاصدرا می گفت که :

" وجود یکی است و قدرت آن در تمامی اشیاء ساری و جای می باشد . بدون وجود شیئی به وجود نمی آید و ادامه پیدا نمی کند . اگر وجود نباشد ، هیچ چیز نخواهد بود ."

فدرت وجود در اشیاء به کیفیت آن بستگی دارد .هر قدر کیفیت وجود بیشتر باشد ،قدرت وجود یعنی قدرتی که از وحود ساری و جاری می شود و در آن شیئ جای می گیرد ، بیشتر است .

به نظر نیوتون ، در ماورای دنیای خورشدی و کهکشان آن ,کهشکان های دیگر هست که شاید نیروی جاذبه ای بیش از کهکشان ما دارند و توهم می کرد که به احتمال کهشکانی وجود دارد که نیروی جاذبه آن از تمام کهکشان ها بیشتر است .

به نظر ملاصدرا ، قدرت (وجود ) در مرکز وجود بیش از اعضای آن می باشد و اعضای وجود ، هر گز دارای قدرتی نخواهند شد که به پایه وجود برسد .

ملاصدرا در خصوص آدمی می گفت :

" آدمی ممکن است به خداوند برسد. اما نمی تواند شریک علم و قدرت خداوند گردد و علم و قدرت انسان بعد از این که به خداوند رسید ، متناسب خواهد بود با کیفیت . اهل تصوف نظریه ملاصدرا را در خصوص تناسب قدرت انسان ، بعد از وصول به مقام خدائی نپذیرفتند .

به عقیده اسپینوزا ، عمل و نیایش به درگاه خداوند اثری ندارد و هر چه بایستی بشود ، شده است . و هر سرگذشتی که باید برای برای نوع بشر تعیین شود شده است . و این امر در اولین روز خلقت صورت گرفته است .دیگر هیچ واقعه ای رخ نخواهد داد تا سرنوشت نوع بشر را بهتر و یا بدتر نماید . عین همین نظریه را در یکی از اشعار دوره جوانی حافظ نیز می توان مشاهده نمود . حافظ در این زمینه می گوید :

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی خط تقدیر به نامت چه نوشت

ملاصدرا عقیده دارد که لازمه علم و توانائی مطلق که در خدا هست این است که هر کار بکند ولو عقل ما آن را نپذیرد . انسان چون وجود است یعنی جزو خالق می باشد استعداد برای ترقی دارد و می تواند خود را آن قدر بالا ببرد که صدای خداوند را بشنود اما شریک قدرت خداوند نخواهد گردید .

برخلاف نظریه اسپینوزا که می گوید بی خود زحمت نکشید و بکوشید وسایل راحتی خویش را در زندگی فراهم نمائید . عبادت و طاعت هیچ اثری در سرنوشت شما ندارد . ملاصدرا می گوید که هر عمل نیک و بد دارای پاداش و جزاست و ما فوق اعمال ما ، بخشایش خداوندی قرار گرفته و بخشایش حق ، ممکنست که بنده ای گناهکار و پشیمان را مورد رحمت قرار دهد و او را به سعادت سرمدی برساند و در هیچ حال نباید از رحمت خداوندی مایوس شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۳
ایوب تفرشی نژاد

بایزید بسطامی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۱ ب.ظ

 

گویند که یک شب ، بایزید بسطامی در حالی که مریدانش حضور داشتند ، رو به آن ها کرد و گفت :

" لیس فی جبتی سوی الله " یعنی در من غیر از خدا نیست . هرکسی که خواهان یافتن خداوند است باید او را در من جستجو کند .

بامداد روز دیگر مریدان بایزید ، موضوع را با او در میان گذاشتند .بایزید گفت : اگر من در حالت غیر طبیعی این حرف را زده باشم ، شب ها شما مسلح باشید  وهر موقع من چنان شدم ، فورا مرا به قتل برسانید . جلال الدین محمد بلخی ، در کتاب مثنوی معنوی در خصوص این ماجرا می نویسد : 

نیست اندر جبه ام الا خدا 

چند جوئی در زمین و در سما 

و مریدان به او حمله ور شدند و . .  

آن مریدان جمله دیوانه شدند 

کاردها در جسم پاکش می زدند 

هر که اندر شیخ تیغی می خلید 

بازگونه او تن خود می درید 

یک اثر نی بر تن آن ذوفنون 

وان مریدان خسته در غرقاب خون

ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار

بر تن خود می زنی آن ، هوشدار

 زانکه بیخود فانی است و ایمن است

تا ابد در ایمنی او ساکن است

نقش او فانی و او شد آئینه

غیر نقش روی غیر آن جای نه

گر کنی تف ، سوی روی خود کنی

ور زنی بر آینه ، برخود زنی

 ور به بینی روی زشت ، آن هم توئی

ور به بینی عیسی مریم توئی

او نه این است و نه آن او ساده است

نقش تو د رپیش تو بنهاده است

چون رسید این جا سخن لب در ببست

چون رسید این جا قلم در هم شکست

لب به بند ار چه فصاحت دست داد

دم مزن والله اعلم با الرشاد

مولانا می فرماید که ؛ بایزید بسطامی در آن حال بی خودی خدا شده بود و شمشیر بر خدا اثر نمی کند . بایزید در آن حال بیخودی آینه نشده بود ، بلکه منظور مولانا این است که انسان تا وقتی که ناقص است ، به هر چه می نگرد ، فقط خودش را می بیند .مثلا ؛ یک مرد ترسو ، همه را ترسو می بیند و یک مرد امین ، همه را امین می بیند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۱
ایوب تفرشی نژاد

 

در کتاب " شفای زندگی " اثر لوییز هی ترجمه خانم گیتی خوشدل خواندم که نوشته بود :

درونی ترین احساس هر کس این است که ؛ من آن جنان که باید خوب نیستم .واقعا درست است . اغلب ما انسان ها یک نوع احساس خود کم بینی داریم . در حالی که ما بسیار با ارزش هستیم . ما یگانه در این جهان هستی هستیم که همه چیز برای ما و به خاطر ما به وجود آمده است تا آن تبدیل مبارک ، یعنی تبدیل هشیاری جسمی به هشیاری بی فرم صورت پذیرد .

- دست کشیدن از نفرت و انزجار ، حتی می تواند بیماری سرطان را درمان کند . هنگامی که به راستی خود را دوست بداریم ، همه چیزهای نیکوی زندگی به حرکت در آمده و بسوی ما می آیند .ما باید گذشته را رها کنیم و همه را به بخشاییم . باید مشتاقانه بخواهیم که خویشتن دوستی را بیاموزیم .

-نه آغازی هست و نه پایانی . آن چه که هست تنها چرخش و واچرخش جوهر و تجربه ها است .

-زندگی هر گز مانده و ایستا و کهنه نیست . زیرا که هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است .

-من با قدرتی که مرا آفریده است یگانه ام . و این قدرت این اقتدار را به من داده است که شرایط خود را خود بسازم .

- من از این آگاهی شادمانم که قدرت ذهنم در اختیار من است و هر گونه که می خواهم به کارش می گیرم . در جهانم همه چیز نیکو است .کائنات ما را در هر اندیشه ای که بر گزینیم و به آن معتقد باشیم کاملا حمایت می کند .

- من معتقدم که خود ما پدر ومادر مان را انتخاب می کنیم .

-نقطه اقتدار همواره در لحظه حال است .

هر اندازه که نفرت از خود و احساس گناه انسان کمتر باشد ، میزان کامیابی در همه زمینه های زندگی بیشتر خواهد بود .

نفرت طولانی ، چنان بدن انسان را می خورد که به بیماری مهلکی به نام سرطان منجر می گردد .

انتقاد مداوم از دیگران ، اغلب موجب بیماری آرتروز و ورم مفاصل می گردد . ترس و فشار ناشی از ترس می تواند موجب بروز بیماری هائی مانند کچلی و ریزش مو ، زخم معده و دردناک بودن پاها گردد. در مقابل عفو و بخشایش و دست کشیدن از نفرت می تواند حتی بیماری سرطان را درمان کند .

با خود بگوئید که :

" من تو را عفو  می کنم که آن گونه که من می خواستم نبودی ، تو را می بخشم و آزادت می کنم " .

هر موقع که بیمار هستید ، به پیرامون خود نگاه کنید و به بینید که چه کسی را باید عفو کنید .

-خویشتن دوستی از آن جا شروع می شود که هر گز و در هیچ شرایطی و برای هیچ چیزی از خود انتقاد نکنید .

با خود بگوئید که :

در لا یتناهی حیات ، آن جا که ساکنم ، همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است . من به قدرتی اعتقاد دارم که بسی از من عظیم تر و در هر لحظه از هر روز در من جریان دارد .

تو اقتدار دنیای خود هستی .تو به همان چیزی خواهی رسید که اندیشیدن به آن را بر می گزینی . پس از اندیشه هائی که مشگل و رنج می آفرینند ، دوری کنید . اعتقاد به محدودیت های کهنه و کمبود ها را انتخاب نکنید .

- آنچه به گذشته مربوط است ، گذشته  و تمام شده است . اکنون وقت آن است که با خود چنان رفتار کنید که دوست دارید با شما آن گونه رفتار شود .لذا با خود مهربان باشید و دوست داشتن و تایید خود را آغاز کنید .

 

هر اندیشه ای که به ذهنتان بگذرد و هر کلامی که بر زبانتان جاری شود، پاسخ خواهد یافت و نقطه اقتدار در این لحظه است .اندیشه هائی که در این لحظه از ذهنتان می گذرد و کلامی که در این لحظه بر زبانتان جاری می شود ، آینده شما را خواهد آفرید  . 

-تمرین " رها کردن " :

1- نفسی عمیق بکشید و بگذارید که هنگام بازدم همه فشارهای درونی ، جسم شما را ترک کنند .

2-بگذارید پوست فرق سرو پیشانی و چهره تان استراحت کند و در این حالت آسوده و راحت به خود بگوئید : 

"من مشتاقم که رها شوم .من رها می کنم ، من رها می شوم .من هر فشاری را رها می کنم .من هر احساس گناهی را رها می کنم . من هر ترسی را رها می کنم .من هر خشمی را رها می کنم . من هر غم و اندوهی را رها می کنم .من همه محدودیت های کهنه را رها می کنم . من رها می کنم و در آرامشم .من با خود در آرامشم . من با فرایند زندگی در آرامشم .من ایمن هستم " . 

این تمرین را دو سه مرتبه انجام داده و سهولت رها کردن را احساس کنید

- تمرین نابود کردن حس انتقام و بخشایش همه :

 خاموش و آرام  بنشینید و چشمهایتان را به بندید و به کسی که بیشتر از همه از او نفرت دارید بیندیشید . سپس با صدای بلند بگوئید : " کسی که لازم است او را به بخشم ....... است و من تو را برای ........ می بخشم " . این تمرین را بارها و بارها تکرار کنید و مجسم کنید که آن شخص به شما می گوید :

" متشکرم ، من اکنون تو را آزاد می کنم " . سپس توجه خود را به سوی خود برگردانید و با صدای بلند بگوئید که :

" من خودم را برای . .. . . . می بخشم " . خود را کودکی پنج ساله مجسم کنید .به ژرفای چشمان این کودک بنگرید و آرزوی صمیمانه اش را در یابید که این کودک تنها چیزی که از شما می خواهد ، محبت است .پس آغوش خود را بگشائید و این کودک را بغل کنید و به او بگوئید که چقدر دوستش دارید  و برای شما عزیز است .اکنون بگذارید  این بچه بقدری کوچک شود که در قلب شما جای بگیرد . همین که سرتان را پائین آوردید چهره کوچکش را به بینید که سرش را بالا کرده و به شما نگاه می کند . تا می توانید همه محبت خود را نثارش کنید . سپس همین موضوع را با پدر و مادر و دیگران بکنید . در قلب شما آن قدر محبت است که می توانید با آن تمام این سیاره را شفا دهید . تابش گرما و ملاطفت و ملایمت را در کانون دل خود احساس کنید . بگذارید این احساس ، طرز تفکر و شیوه گفتاری را که در باره خود دارید ، عوض کند .

- همیشه اندیشه هائی را در سر بپرورانید که خوشحالتان می کند .

- دست به کارهائی بزنید که موجب شادمانی می شوند . 

 

- با کسانی باشید که حضورشان به شما شادمانی و احساس نیکو می بخشد .  

 - چیزهائی را بخورید که برای جسم شما مطبوع است .- با شتابی گام بردارید که د ر شما احساس دلپذیر پدید می آورد .

- صرفا به خاطر بی کسی ، هر کسی را نپذیرید .معیارهای خود را تعیین کنید .

- از خوشبختی دیگران خوشحال شوید .

- با نفرت و حسد به دارائی دیگری ، ثروت خود را به تاخیر نیندازید . از راهی که دیگران برای مصرف پول خود بر می گزینند انتقاد نکنید . این امر به شما مربوط نیست . - هشیاری شما از ثروت ، به پول بستگی ندارد . پول شما 

 به هشیاریتان از ثروت وابسته است . چون بتوانید ثروت بیشتری را تصور کنید ، ثروت بیشتری به سراغتان خواهد آمد . کائنات ،  تنها آن چیزی را می تواند به من به بخشد که در هشیاری من است .و من همواره می توانم هشیاری وسیعتری برای خود بیافرینم .هشیاری مانند خزانه ای کیهانی است و من با افزایش هشیاری خود نسبت به توانائی های آفرینش خویش ، در این خزانه سپرده های ذهنی می گذارم .ذهنیت در آمد ثابت را باید کنار بگذارید .حقوق یا درآمد ،یکی از راه ها است ، اما منشاء شما نیست .برکت شما از یگانه منشاء می آید .از خود کائنات می آید . باید در هشیاری خود بپذیریم که برکت می تواند از هر جا و همه جا بیاید . آن گاه از خیابان که رد می شویم ، یک سکه یک ریالی و یا .....پیدا می کنیم و به منشاء می گوئیم : " متشکرم " .ممکن است که کوچک باشد ولی گشایش راه های تازه آ غاز شده است .

ادامه دارد . 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۶
ایوب تفرشی نژاد

شیخ بهائی - قطعات و اشعار پراکنده

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ

 

 

 

می کشد غیرت مرا ، غیری اگر آهی کشد 

زانکه می ترسم که از عشق تو باشد آه او 

/////////////////////////////////

جای دگر نماند که سوزم ز دیدنت 

رخساره در نقاب ز بهر چه می کنی ؟ 

/////////////////////////////////

زد به تیرم بعد چندین انتظار 

گرچه دیر آمد ، خوش آمد تیر یار

شد دلم آسوده چون تیرم زدی 

ای سرت گردم ، چرا دیرم زدی ؟ 

//////////////////////////////

عادت ما نیست رنجیدن ز کس 

گر بیازارد ، نگوئیمش  که بس 

ور بر آرد دود از بنیاد    ما 

آه آتش بار ناید یاد       ما 

رخصت ار یابد ز ما آه سحر 

هر دو عالم را کند زیر و زبر 

////////////////////////////

در میکده دوش زاهدی دیدم مست 

تسبیح به گردن و صراحی در دست 

گفتم ز چه در میکده جا کردی ؟ گفت 

از میکده هم به سوی حق راهی هست 

/////////////////////////////

آنکس که بدم گفت ، بدی سیرت اوست 

و آن کس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست 

حال متکلم از کلامش پیداست 

از کوزه همان برون تراود که در اوست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۲۰
ایوب تفرشی نژاد

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ب.ظ

 

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است . 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من برخود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۱۳
ایوب تفرشی نژاد

راه بین خدا و بنده خدا

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۵۴ ب.ظ

راه بین خدا و بنده

شیخ محمد لاهیجی می گوید :

بی نشان شو از همه نام و نشان 

تا به بینی صورت حق را عیان 

هر که از قید تعین وارهید 

بی من و ما خویش را مطلق بدید 

و بیدل می گوید : 

گر تو بر خیزی ز ما و من دمی 

هر دو عالم پر ز خود بینی همی 

این تعین شد حجاب روی دوست 

چونکه بر خیزد تعین جمله اوست 

نیست گردد صورت بالا و پست 

حق عیان بینی به نقش هر چه هست 

میان بنده و خداوند هزار مقام از نور و ظلمت باشد و این هزار منزل منحصر به دو مرتبه است که از آن به دو خطوه تعبیر کرده اند : 

راه را دو گام گفته اند .زیرا که راه ، فصل و وصل است .

پیوند دوست گشتی از خویش اگر جدائی 

گفتم که مائی ما ، ما را ز تو حجاب است 

گفتا تو محو ما شو ،  وانگه به بین تو مائی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۳:۵۴
ایوب تفرشی نژاد

فریدالدین عطار نیشابوری

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۰۵ ب.ظ

ابو طالب محمد بن ابی بکر ابراهیم بن مصطفی بن شعبان ملقب به فرید الدین  مشهور به عطار از عرفا و شعرای بزرگ بوده و صاحب تالیف و تصانیف بسیار است که بیشتر آن ها منظوم بوده و مشهور است که به عدد سوره قران ، یعنی یکصدو چهارده تصنیف از کتاب و رساله و نظم و نثر تالیف نموده است .ولی آن چه که از کتب او به نظر رسیده و خود نیز در کتاب های خود از آن ها مخصوصا اسم می برد ، قریب سی کتاب است . از عمده کتاب های این شاعر و سخنور نامی ایران می توان به کتاب های زیر اشاره نمود :

الهی نامه ، اسرار نامه ، مصیبت نامه ، منطق الطیر ، وصلت نامه ، پند نامه ، جواهر نامه ، هیلاج نامه ، خسرو نامه ، خسرو و گل ، حیدر نامه ، مختارنامه ، اشتر نامه ، دیوان، شرح القلب ، مظهر العجایب ، و . . . 

شیخ عطار به فن طب مشغول بوده و دارو خانه بسیار معتبری که مطب نیز بوده است داشته و گاه تا پانصد مریض در داروخانه او حاضر می شدند و شیخ به معالجه آن ها می پرداخته است .ظاهرا علت عطار نامیده شدن او نیز به خاطر همین داروخانه و معالجه بیماران بوده است . او هم زمان به نوشتن کتب و نظم اشعار و زهد و سلوک نیز اشتعال داشته است . در آن زمان عطار به کسی می گفته اند که مانند حال حاضر در ایران همه صنف داروها را بفروشد یا بسازد و شغل دارو فروشی در سابق مانند حال د راروپا تا درجه ای با طب متلازم بوده است .

شیخ بمانند اجداد خود دارای ثروت و مکنت بوده و عطار خانهای نیشابور همگی متعلق به او بوده و استاد او در فن معالجت بیماران ، شیخ مجد الدین بغدادی حکیم خاصه سلطان محمد خوارزمشاه بوده است . 

عطار هیچگاه زبان به مدح کسی از ملوک و امراء عصر خود نگشوده و در تمام کتب او یک مدیحه پیدا نمی شود و خود در اشارات به این معنی می گوید : 

بعمر خویش مدح کس نگفتم 

دری از بهر دنیا من نسفتم 

زندگی عطار ، زندگی انزوا و گوشه گیری بودو سر غوغای عوام نداشته است . نقل است که عطار یکصدو چهارده سال عمر کرده است .ولی آن چه مسلم است این که عطار هفتاد و اندی سال عمر کرده است . فوت عطار را به واسطه شهادت در فتنه مغول می دانند .

در سال 513 ه.ق متولد شده و د رسال 627ه.ق در نیشابور وفات یافت .او را مرشد شاهان و شاهنشاه فقر  وشهید راه فقر که سال تاریخ نگارش کتاب منطق الطیر به احتمال راه فقر لقب یافته است (586 ه.ق ) .

 عطار ظهور شاعر فرزانه مولوی بلخی را در روم پیشگوئی کرده است .او کتاب مثنوی اشتر نامه را وسیله ای برای وصول سالکان به کعبه حقیقی دانسته است .چنانکه اشتران حاجیان را به کعبه و مکه می رسانند . 

کار عالم حیرت و عبرت است . با گذشت زمان ، بی انتها بودن این راه بهتر احساس می شود . کارگاهی عجیب است این خلقت که همه چیز در خویشتن خویش خلاصه شده است . هیچ کس را به کنه خویش راهی نیست در حالیکه ذره ای از حال ذره ای ذیگر آگاه نیست . پیشوایانی که برای رهبری بشریت آمدند ، جان خود را غرق در حیرت ساختند .بنگر که با حضرت آدم چه رفت ؟ عمری در ماتم بر او چه رفت ؟ باز بنگر که بر سر نوح چه آمد ؟ که عمری بر سر کار و هدایت کافران گذاشت .باز ابراهیم را بنگر که منجنیق و آتش او را منزل و ماوا گردید . باز اسمعیل را ببین که سوگوار ،مرامش قربان شدن در پیشگاه یار بود . یعقوب سرگردان را بنگر که چشم خود را بر سر کار پسر گذاشت .یوسف را بنگر که در داوری ، چاه و زندان و بندگی را متحمل شد .ایوب ستمکش را به بین که در کرمان و گرگان مقیم بود .یونس را بنگر که به ماهی پناه برد .موسی را بنگر که از آغاز کار ، دایه اش فرعون شد .داود را بنگر که آهن را از آتش جگر نرم کرد .سلیمان را بنگر که چون دیو را گرفت ملکش بر باد رفت . زکریا که ازه بر سر دم نزد و خاموش شد .یحیی را بنگر که سرش را د ر میان جمعی در داخل طشتی بریدند .عیسی را نگر که گرفتار چوبه دار شد و از جهودان گریخت . به بین که پیامبران چه جفا و سختی از کافران دیدند و کشیدند . گمان می کنی که امر رسالت آسان است ؟ و در راه خداوند قدم برداشتن سهل است ؟ نه ، نیست . کمترین آن ترک جان گفتن است . من کشته حیرت شده ام و چاره ای جز بیچارگی ندارم . خدایا ، نه در علم و نه در بیان نمی گنجی و فارغ از سود و زیانی . این خدای بی نهایت جز تو کیست وقتی که تو بی نهایتی .ایخداوندی که جهانی در کار تو حیران مانده اند و تو هم چنان پشت پرده ابهام پنهان مانده ای .پرده را بر گیر و بیش از این جان بندگان مسوز .

 

من در دریای حیرت گم شده ام . مرا از این سرگشتگی نجات بخش . در میان دریای خلقت سرگردان و از درون پرده اسرار بیرون مانده ام . مرااز این دریائی که محرم من نیست بیرون آور ،همانگونه که در آن در افکندیم . 

خدایا ، خلق از تو می ترسند و من از خودم می ترسم ،زیرا که از تو نیکی ها دیده ام و از خود بدی ها . من مرده ای هستم که بر روی خاک راه می روم .جانم را به من باز گردان ای جان بخش پاک . گفته ای که شب  روز با شما هستم و از من یک لحظه غافل نباشید و مرا طلب کنید .چه شود که ای عطا بخش بی چیزان ، حق همسایگی را نگهداری . با دلی پر درد و جانی پر از افسوس از اشتیاقت شب و روز اشک می ریزم . اگر از درد خود ترا گویم ، پس کی ترا جویم . رهبرم شو ، زیرا که گمراه شده ام و دولتم ده ، گرچه دیر آمده ام . هر کس که در کوی تو دولتیار شود ، در تو گم می گردد ، از خود بیزار می شود . خدایا ، از رحمت تو نومید نیستم ولی بی قرار م ، باشد که مورد توجه قرار گیرم . " آمین " . 

وارهید از ننگ خود بینی خویش 

از غم و تشویر بی دینی خویش 

هر که در وی باخت جان از خود برست 

در ره جانان ز نیک و بد برست 

///////////////////////

گل اگر چه هست صاحب جمال 

حسن او در هفته ای یابد زوال 

عشق چیزی کان زوال آید پدید 

کاملان را زان ملال آرد پدید 

خنده گل گرچه در خارت کشد 

روز و شب در ناله زارت کشد 

در گذر از گل که گل هر نو بهار 

بهر تو می خندد نه در تو شرم دار 

گر ترا شرمی بدی هر ز به چشم 

در رخ گل ننگریدی جز بخشم 

/////////////////////

حضرت حق است دریای عظیم 

قطره خرد است جنات نغیم 

قطره باشد هر که را دریا بود 

هر چه جز دریا بود سودا بود 

چون به دریا می توانی راه یافت 

سوی یک شبنم چرا باید شتافت 

هر که داند گفت با خورشید راز 

کی تواند ماند با یک ذره باز 

هر که کل شد جزو را با او چکار 

وآنکه جان شد عضو را با او چکار 

گر تو هستی مرد کل ، کل را به بین 

کل طلب کل، باش ، کل شو ، کل گزین

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۵
ایوب تفرشی نژاد

سهراب چه می گوید ؟

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۵ ب.ظ

 

تماشا کردن ، قابلیت حیرت انگیزی است که در طی آن و با پیمودن طریقی سخت ، انسان قادر خواهد بود که ماهیت غائی همه موجودات را درک کند . اگر انسان به این مرحله از ادراک برسد ، دیگر هیچ چهره ای برایش آشنا نخواهد آمد . زیرا که در آن هنگام ، همه چیز حادثه ای تازه و بی سابقه است .جهان باور نکردنی است .  این جا است که نظر باز ، همه چیز را هیچ می بیند و جان را دود می انگارد. عطار می گوید : 

دود است جهان ، جهان همه دود انگار 

وین دیر نمای را فنا زود انگار 

چون نیستی است اصل هر بود که هست 

هر بود که بود گشت ، نابود انگار 

تماشا کردن ،هنری شگفت انگیز است که انسان باید آن را بیاموزد و بپرورد .در غیر این صورت ، هیچ درکی از دنیای نظر بازان نخواهد داشت ، و شاید به همین دلیل است که حافظ می گوید : 

"در نظر بازی ما بی خبران حیرانند " 

یک سو نگریستن ، ویژگی درونی همه موجودات جهان است . از یک مورچه گرفته تا بزرگترین و دورترین کرات آسمانی . اما انسان برخلاف موجودات دیگر آگاهانه و با اراده خویش به یک سو می نگرد .به همین دلیل کیفیت سرنوشت محتوم او را ، ایمان و عمل او را رقم می زند . او باید برود ، اما چگونه رفتن به اراده او است . 

- پرواز کبوتر از ذهن :

پرواز کبوتر از ذهن ، پرواز خیال  اندیشه و روح انسان و رها شدن انسان از " من " خویش است . کبوتر ذهن ما ، اسیر تصورات  و توهمات خویش است ، و هنگامی که آزاد شود ، با جهانی شکوهمند و نا آشنا مواجه خواهد شد .

پرواز کبوتر از ذهن ، تداعی کننده مرگ ، یعنی روز موعودیست که خداوند در قرآن مجید به این روز سوگند خورده است .این روز " والیوم الموعود" است .

مرگ پایان کبوتر نیست :

در شعر صدای پای آب ، سهراب سپهری می گوید که مرگ ، پایان کبوتر نیست . پس  چیست ؟ ؟ ؟؟؟؟

پرواز کبوتر به فراسوی مرزهای جهان عینی است  اگر کبوتر ذهن انسان ،پیش از مرگ بمیرد و آزاد شود و یا حد اقل کمی آنسوتر از خویش را به بیند ، آمادگی پرواز به دور دست های نا شناخته را نیز خواهد داشت . همانطور که طوطی محبوسی که مولانا در مثنوی از آن سخن می گوید ، با مرگ مجازی خویش است که آزاد می شود .

سهراب سپهری می داند که همه پدیده های طبیعی در حوزه ادراک ها ، واژه ای بیش نیستند .به همین دلیل است که می گوید :

واژه را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران شد

ما قادر نیستیم که راز هستی را دریابیم و این نشان دهنده عجز ما در شناخت کمال و آگاهی مطلق است :

نه ، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست

کار ما نیست شناسائی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

سهراب می داند که انسان ، با آفتاب عشق  و معرفت فاصله زیادی ندارد و اگر در دل را بگشاید ، این آفتاب بر رفتار او می تابد و عملکرد او را در هستی به یک سو متمرکز می کند . به سمت نور و آگاهی مطلق . مگر نه این که " آب در یک قدمی است ؟". در ادامه شعر "سوره تماشا "می خوانیم :

و یه آنان گقتم

سنگ ، آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید 

طبیعت اگر چه در ذرات خود ، بی رحم و ترسناک است ، اما زیباست . اما این زیبائی فقط برای درک زیبائی آفریده نشده است . سنگ ، آرایش کوهستان نیست . بلکه خود آن است .

نتیجه اینکه :

نظم محیر العقول جهان و جمال بی انتها و ذاتی این نظم ، نشانه ای برای درک توحید و رسیدن به تجرید است . 

در سوره مبارکه " انبیاء "  آیه شانزدهم می خوانیم که : 

" و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن ها است بازیچه نیافریدیم " . 

مگر انسان چیزی را بیهوده ساخته است که خالق او ، چنین کرده باشد ؟ فلز برای کلنگ زیور نیست ، بلکه عنصر اساسی آن و وسیله ای برای رسیدن به مقصود است . و سنگ هم آیتی است که انسان نظر باز را به جوهر کوه بشارت می دهد و ماهیتش را به او می نمایاند . 

همچنان که آیات طبیعت ، از حضور ناپیدایی ورای توان ادراک ، سخن می گویند " سوره تماشا" نیز از گوهری ناپیدا در دست زمین حکایت می کند .شاید این گوهر نا معلوم همان است که حافظ از آن سخن گفته است : 

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است 

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد 

رسولان ، همان انسان های بر گزیده و وارسته ای هستند که این گوهر ناپیدا را دیده اند و همه از تابش آن مجذوب شده اند . و سهراب سپهری به عنوان شاعری مسئول به همنوعان خود می گوید که به دنبال این گوهر باشند و لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرند و نه چراگاه لذت . چرا که صدای قدم های پیک نزدیک است . :

و من آنان را 

به صدای قدم پیک بشارت دادم 

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ 

به طنین گلسرخ ، پشت پرچین سخن های درشت 

و در نگاه عارفانه او ، مرگ شر وع حیاتی دیگر است و سهراب قبلا نیز گفته است که : 

و نترسیم از مرگ 

مرگ پایان کبوتر نیست 

اگر انسان هوشیارانه و عاشقانه به هستی نگاه کند می یابد که با وسعت بیکرانه ابدیت ، فاصله ای ندارد و با این که در ظلمات " من " می زید ، اما روز ، قدمی آنسوتر از اوست . 

و به آنان گفتم 

هر که در حافظه چوب به بیند باغی 

صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند 

هر که با مرغ هوا دوست شود 

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود 

اگر انسان با تلاشی پیوسته و منسجم ، به حدی از ادراک برسد که قادر باشد از خود فراتر برود .در هر پدیده کوچک و ظاهرا ناچیزی ، عظمتی انکار ناپذیر را در خواهد یافت و مثلا در حافظه چوب باغی خواهد دید ،مگر نه اینکه چوب ، پیش از آنکه تکه ای جسم خشگ و فرسوده شود ، در باغ بوده و با سایر درختان می زیسته است . پس ، حافظه او نیز سرشار از عطر و طراوت باغ است .همانطور که سنگ ؛آرایش کوهستان نیست ، چوب هم آرایش درخت نیست .

کسی که عظمت این رمز را درک کرده باشد ، صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند و به بیان دیگر ، در سفری تصور نا پذیر شور و هیجانی همیشگی را تجدید خواهد کرد . کسی که می داند " از محبت خارها گل می شود " با همه چیزهائی که در محیط اوست ، رابطه ای صمیمانه و نزدیک برقرار می کند ،تا آنجا که بامرغ هوا نیز دوست می شود. در نتیجه چنین برخوردی نزدیک که حاکی از شیوه زندگی اوست ، خواب او ، آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

قران مجید بیش از انگشت گذاردن بر خارق العاده ها و حوادث استثنائی ، از ساده ترین و طبیعی ترین مناظر اطراف ما دلیل می آورد .

و خداوند در "سوره یس آیه 33 "می فرماید : " و زمین مرده برای آنان آیتی است که زنده کردیم و دانه را  از آن بیرون آوردیم و از آن دانه می خورید " . سهراب سپهری با استفاده از این آیه و در ادامه شعرش می گوید :

زیر بیدی بودیم 

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ؛ گفتم :

چشم را باز کنید 

آیتی بهتر از این می خواهید ؟ 

می شنیدم که به هم می گفتند : 

سحر می داند ؛ سحر 

آیاتی را که خداوند در خصوص وعده عذاب به نافرمانان نازل کرده است ، چنین لحنی دارند (سوره بقره آیه 186): 

" به زودی دوباره آنان را عذاب می کنیم ، سپس بسوی عذاب بزرگ باز می گردند " . و سهراب سپهری ، با بهره گیری از این ویژگی زبان قرآنی ، هوشیارانه به شوکت و مهابت پایان شعرش که سرگذشت " ابر انکار بدوشان " است می افزاید  و می گوید : 

سر هر کوه رسولی دیدند 

ابر انکار بدوش آوردند 

باد را نازل کردیم 

تا کلاه از سرشان بردارد 

خانه هاشان پر داوودی بود 

چشمشان را بستیم 

دستشان را نرساندیم بر سر شاخه هوش 

جیبشان را پر عادت کردیم 

خوابشان را به صدای سفر آینه آشفتیم

اقرار و یا انکار ، به عمل انسان بستگی دارد و نه به حرف و گفتارش . کسانی که با دیدن صدو بیست و چهار هزار پیامبر ، باز هم اسیر خواسته های خویش هستند ، و با کلاف انکار ، منفی بافی می کنند ، نمی توانند به " خورشید " ایمان بیاورند . چرا که چشم هایشان بسته است و ابر انکار به دوش دارند . ابر ، حجابی است میان او و خورشید . اما ، خداوند باد را نازل کرد تا او را به خود بیاورد و کلاه از سر او بر دارد . انسان ، خود فریبی است که کلاه گشادی بر سر خود گذاشته است . تمام تلاش رسولان این بود که جهت نگاه انسان را از زمین به نقطه ای نامعلوم در آسمان تغییر دهند و او را به نور مطلق بشارت دهند . 

خانه روح انسان ها پر از داوودی است و گل داوودی ، تداعی کننده "داوود (ع) "، یکی از برگزیدگان خداوند است  . اما ، خداوند چشم ابر انکار بدوشان را می بندد و آن ها از مشاهده داوودی ها که در خانه جان آن ها روئیده است ، در می مانند . 

اعمال انسان ، به دلیل روند یکسان حیات ، به دو نتیجه اجتناب ناپذیر می انجامد . بدین معنی که اعمال انسان یا رستگارش می کند و یا نمی کند  . پس طبیعی است که اگر انسان در حصار خودبینی و تفاخر ، دست به عمل بزند ، دست او به سر شاخه هوش نخواهد رسید . و رستگار نخواهد شد . راهی که از تولد ، آغاز و به مرگ ختم می شود ، یا هوشمندانه است و یا نیست . زندگی انسان ها راههای پیچاپیچی است که اگر چه در یک نقطه با هم تلاقی می کنند ، اما چگونه رسیدن به این نقطه ، به هوشیاری و فراست او در مواجهه با هستی است .چنین انسانی اسیر عادت است .بی آنکه بداند . 

زندگی چیزی نیست 

که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود   صدای سفر آینه ها ،شاید همان کابوس ها و رویاهائی است که خواب انسان را می آشوبد و جهانی مرموز و اثیری را در برابر دیدگانش می گسترد . جهانی که پس از بیداری به بوته فراموشی سپرده می شود . آینه ، به بیان دیگر ، من برتر است که حوزه دیگری از آگاهی را تجربه می کند . 

 

 

 

 

شاعری چینی به نام " دائو کیش " می گوید :

دیشب خود را در خواب به شکل پروانه ای دیدم و اکنون نمی دانم که " من انسانی هستم که در رویا خود را پروانه یافته است و یا پروانه ای هستم که اکنون در رویای دیگری خود را انسان می بیند . "

 

 

 

سهراب سپهری ، شاعری روشن بین و ژرف اندیش است و می داند که دنیا یک " راز " است . و او نباید به سادگی با آن مواجه شود . شعرهای او بیانگر کوشش درونی انسانی است که سعی دارد تا جهان آشفته پیرامون و درون خویش را نظمی دوباره ببخشد و طبیعی است که توصیف این نظم جدید ، همراه با ساختاری تازه است که با ساختار منطقی کلام ، تفاوتی عمیق دارد .

عین القضاه همدانی می گوید :

جوانمردا ، این شعر ها را چون آینه دان ، آخر دانی که آینه را صورتی نیست در خود . اما هر که در او نگه کند ، صورت خود تواند دیدن که نقد روزگار او بود ، و کمال کار اوست . و اگر گوئی شعر را معنی آن است که قایلش خواست ، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود . این همچنان است که کسی گوید :

" صورت آیینه ، صورت صیقل است که اول آن صورت نمود . "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۵
ایوب تفرشی نژاد