عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

ما در معابد خود هیج اختلاف درجه نداریم . تنها اختلافی که هست میان تقوی و گناه است . باید از ایجاد هر اختلاف که سبب نقض برادری و برابری می گردد ، اجتناب کرد . آری بکمک برادر خود هر کس می خواهد باشد ، بشتاب . گمراهان را نصیحت کن و دست افتادگان را بگیر . هرگز به برادر خود کینه و خصومت مورز ، مهربان و مودب باش . اخگر پرهیز گاری را در دل همه کس شعله ور ساز . همنوعان و نزدیکان خود را در سعادت خویش شریک کن و بدان که هرگز غبار حسادت ، پاکی این لذت را تیره و مکدر نخواهد ساخت . 

دشمن خود را عفو کن ؛ از او انتقام نکش و به وی نیکی کن . اگر عالی ترین قانون را بدین طریق اجرا کنی آثار آن عظمت با سعادتی را که از دست داده ای باز خواهی یافت . 

و اگر خداوند و زندگانی آینده ای و جود داشته باشد بناچار جقیقت و فضیلت و تقوی نیز وجود دارد و در غیر این صورت عالی ترین سعادت انسانی در آن است که برای وصول به آنها مجاهدت کند . باید زندگانی کرد ، باید دوست داشت ،باید ایمان داشت که تنها امروز دراین کره خاک زندگانی نمی کنیم ،بلکه از ازل در جهان زندگانی کرده ایم و تا ابد در آن جا (اشاره به آسمان ) زندگانی خواهیم کرد . 

- الکسیس کارل می گوید : 

طبق اطلاعات موسسه پزشگی لورد ؛نحوه بهبودی بیمارانی که از امراض غیرقابل علاجی زجر می کشیدند ، در اثر نیایش ، به این شکل بوده است که اغلب درد شدیدی احساس کرده و سپس شفای کامل فرا رسیده است . پس از چند ثانیه و جند دقیقه و حد اکثر جند ساعت زخم ها جوش خورده و علائم عمومی بیماری از بین رفته است و اشتهای مریض باز شده است . در اینگونه موارد لازم  نبوده است که خود بیمار دعا کند یا اینکه مومن به عقیده مذهبی باشد . بلکه کافی است که کسی در کنار او در حال دعا بسر برد . چنین اعمال بوجود بعضی روابط مجهول بین فعالیت های روانی و عضوی اشاره می کند و دنیای تازه ای در برابر ما می گشاید . 

اصل ،تسلیم همه جانبه و قرار گرفتن روح در مقابل خدا ،مانند قرار گرفتن یک تابلو بی اختیار در زیر دست نقاش چیره دست می باشد . 

-شرایط بر قراری ارتباط با خداوند : 

1- بیرون آمدن روح از حال انکار و تردید و حیرت ،چون این حالت در روح انسانی مقاومتی از حرکت بسوی خدا و تسلیم به پیشگاه او ایجاد می کند . 

2-انقطاع کلی از وسایل طبیعی که همراه با ارزیابی آن وسایل می باشد . 

3- احساس واقعی عظمت و قدرت خداوندی به اندازه شخصیت خود و قرار دادن همه جانبه شخصیت در اختیار خداوندی که مساوی است با امید بی نهایت و این است قیافه مثبت شخصیت . 

- مقوقس که بود ؟ 

مقوقس زمامدار مصر بوده است که به دعوت پیامبر اسلام لبیک می گوید و به نقل از انقروی ؛ یک مرد فقیر و بینوائی از اصحاب رسول خدا بود که مزرعه ای سنگلاخی داشته است و بنا به تقاضای وی ، رسول خدا دعا می کند و تبدیل به خاک مرغوب می شود .

- حضرت علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید : 

استغفار حقیقتی است که در درجه علیین قرار گرفته است . استغفار کلمه ای است که شش معنی را باید در آن منظور کنی :

1- پشیمانی از آنچه که گذشته است . 

2- تصمیم قطعی به اینکه دیگر بسوی گذشته بر نگردی 

3- حقوق مردم را بخودشان برگردانی 

4- تمام واجباتی را که ضایع کرده ای بجا آورده و حق آن ها را ادا کنی . 

5- تصمیم بگیری آن گوشت بدنت را که از حرام روییده است با اندوهی آب کنی تا پوست بدنت به استخوان به چسبد و از تو گوشت حلال بروید . 

6- شکنجه و ریاضت اطاعت را به بدنت بچشانی چنانکه شیرینی  معصیت را به آن چشانده بودی . 

پس از این مراحل ششگانه شایسته گفتن " استغفرالله " هستی

- جبران خلیل جبران در مورد خنده و گریه می گوید : 

من هرگز رضایت نخواهم داد به اینکه آن اشگ هایم که از اندوه قلبم به اعضایم سرازیر می گردد تبدیل به خنده شود . آرزویم این است که زندگانی من اشگی باشد و لبخندی : زندگانی ابرها هجرانی است و وصالی ، اشگی است و لبخندی .

- آن لطافت ها نشان شاهدیست 

آن نشان پای مرد عابدیست 

این همه لطافت و جمال در هندسه کلی الهی برای کسی مطرح استکه با ایجاد کننده آن لطافت و جمال رابطه ای پیدا کرده است . 

هنگامی که " خود طبیعی " رشد خود را آغاز کرد ، در این " خود " غوطه ور شوید .گام بیرون بگذارید و جهان را به بینید ، نظم و قانون را در یابید اما در این تماشاگه نایستید ، بدون درنگ برگردید به درون خویش ، " خود طبیعی " را بشکافید و به نهانگاه " من عالی " وارد شوید . آن جا روزنه ظریفی وجود دارد که نورالهی را به آن نهانگاه فروزان می سازد ، چراغی از آن نور روشن کنید ، آنگاه قدم بیرون بگذارید تا هندسه کلی الهی ، حقیقت خود را به شما آشکار کند ،اینک به نام و نشان آن موجود برتر دست یافته اید . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۱۴:۲۰
ایوب تفرشی نژاد

مرگ و غائله آن

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ب.ظ

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست 

آئینه صافی یقین همرنگ اوست 

هیچ شعله ای اسرار آمیز تر و با شکوه تر از شعله حیات نیست و هیچ خاموشی مانند خاموشی شعله مرگ ،بهت انگیز نیست . 

- آلفونس دو لامارتین (فرانسه 1790-1869) :

ای ابدیت ، ای نیستی ،ای گذشته ، ای گرداب های تیره ، با این روزهائی که در کام خود فرو می بری ، چه می کنی ؟ آخر سخنی بگو . 

آیا روزی این لذات بی مانند را که بدین بیرحمی از ما می ربایید به ما باز پس خواهید داد ؟ پس یکدیگر را دوست بداریم و حالا که زندگی چنین به شتاب می گذر د از لذات آن بهره بر گیریم ،زیرا که نه انسان مغروق را پناهگاهی هست و نه دریای زمان را کرانه ای ،عمر می گذرد و ما را همراه خود بسوی نیستی می کشاند . 

-آلفردو وینیی : 

نالیدن ، گریستن ، التماس کردن همه کار بیچارگان سست عنصر است . اگر مردی ،وظیفه سنگین خود را به دوش گیر و آن را در راهی که سرنوشت برای تو معین کرده است به مقصد برسان ، سپس مانند من رنج ببر و بمیر بی آنکه زبان به شکایت گشوده باشی . 

- تیوفیل گوتیه ( فرانسه 1811-1872):

کاروان بشری در صحرای پهناور جهان در جاده دراز سالیان عمر که راه بازگشتن ندارد ، راه می پیماید و برهنه پا و گداخته  در گرمای سوزان روز عرق از جبین فرو می ریزد . شیر از دور می غرد و طوفان نعره می کشد . 

در افق گریزان برج و مناره ای به چشم نمی رسد . تنها سایه ای که بروی زمین می افتد ،سایه لاشخوران است که آسمان را در جستجوی طعمه خود در می نوردند . 

کاروان همچنان پیش می رود .ناگهان لکه سبزی نمودار می شود که همه آن را با انگشت به هم نشان می دهند .جنگل سروی است که میان آن جابجا سنگهای سپید به زمین افتاده است . خداوند نیز برای استراحت ما در صحرای بیکران زمان واحدها پدید آورده است که گوستان نام دارد . ای کاروانیان ،چرا در انتظارید ؟ سر بر زمین نهید و بر خواب روید . 

مرگ از دیدگاه جلال الدین مولوی بلخی : 

مرگ را تو زندگی پنداشتی 

تخم را در شوره خاکی کاشتی 

عقل کاذب هست خود معکوس بین 

زندگی را مرگ پندارد یقین 

مولانا می فرماید که ؛ عقل جزئی نظری ،نفس کشیدن و لولیدن در مواد خاکی و شهوات را زندگی و حیات ابدی را که حیات حقیقی است ،مرگ می پندارد . 

مرگ چیست ؟ 

مرگ از چاهی بالا آمدن و به صحرای بیکران دولت و عیش قدم گذاشتن است . 

مرگ آشامان ز عشقش زنده اند 

دل زجان و آب جان برکنده اند . 

این هم نوعی از ساده لوحی و حماقت است که انسان گمان می کند ، وقتی که از مادر متولد شد ، طناب زندگی در وجود او کشیده می شود و بس و نمی داند که : 

هر نفس نو می شود دنیا و ما 

بی خبر از نو شدن اندر بقا 

عمر همچون جوی نو نو می رسد 

مستمری می نماید در جسد 

پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست 

مصطفی فرمود دنیا ساعتیست 

هر دمی مرگی و حشری داده ایم 

تا بدیدم دستبرد آن کرم 

مردم وحشت زده از مرگ را به جوینده آب هم می توان تشبیه کرد : 

مرگ او آبست و او جویای آب 

می خورد والله اعلم بالصواب 

- مقدار رسمیت بحث از مرگ در علوم و فلسفه : 

غائله مرگ یکی از آن پدیده هائی است که به دو سبب از جنبه شناسائی در قلمرو علوم و فلسفه غیر رسمی بوده و بحدود صد درجه معلومیت نرسیده است . مجهول بودن حقیقت زندگی است که موجب تاریکی حقیقت مرگ گشته است . 

- نظری به حقیقت و پدیده زندگی در مقابل مرگ : 

ابوالعلاء می گوید : 

آنچه که مردم در باره آن حیرانند ،زندگی است که از جماد تولید می شود . اشخاصی که به حقیقت زندگی آشنا و علل نتایج آن را دقیقا مطالعه نموده اند ،مرگ در نظر آنان گذرگاهی است و یا مرگ اول فصل درو کردن محصولی است که در مزرعه زندگی تخم آن را پاشیده و با تحمل و تلاش های طاقت فرسا در تربیت آن کوشیده اند . 

برای اینگونه اشخاص مرگ با صورت زیبا و دلارام تجلی می کند و مطابق همین منطق روشن اقامتگاه پس از مرگ یا زیر خاک تیره برای دسته اول ،یعنی آناکه مرگ را پایان زندگی می دانند ،مانند سیه چالی است که با تازیانه آتشین بسوی آن رهسپار گشته اند . و بالعکس برای گروه دوم آن خاک تیره در صورت خوابگاه پر جلال و آرامش با عظمتی خودنمائی می کند . ابیات زیر را که جلال الدین در باره پدیده مرگ می فرماید ، در حقیقت هم از هولناک بودن هیولای مرگ می کاهد و هم بی اعتنائی زندگی پرستان را به مرگ محکوم می کند : 

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست 

آئینه صافی یقین همرنگ اوست 

ایکه می ترسی زمرگ اندر فرار 

آن ز خود ترسانی ای جان هوشدار 

روی زشت تست نی رخسار مرگ 

جان تو همچون درخت و مرگ برگ 

گر بخاری خسته ای خود کشته ای 

ور حریر و قز دری خود رشته ای 

پس ای انسان ، برای فهم مرگ و آرامش در مقابل آن ؛ چنان زندگی کن که چون هنگام فراخواندنت برای شرکت در جمع فزون از شمار کاروانیانی رسد که روی به جانب قلمرو مرموز دارند ، تا در آنجا هر یک در اطاق خاص خود در منزلگه خاموش مرگ بار اندازند و خانه گیرند . تو همچون آن بنده نباشی که با تازیانه روانه سیه چالشی می کنند ،بلکه آن کسی باشی که با قدم های استوار وبا قوت دل به جانب اقامتگاه جاودانی خویش می رود . 

 

ادامه دارد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۷:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

زندگی به روایت بودا راز رابطه ها

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۵ ب.ظ

رابطه بین زن و مرد یکی از رازهای خلقت محسوب می شود و چون رابطه به معنی برخورد بین دو شخص است ، به هر دوی آن ها بستگی دارد . در ابتدای آشنائی آن ها ،فقط قشر خارجی بدنشان با هم ملاقات میکند. اما اگر رابطه آن ها نزدیک تر و عمیق تر شود ،به تدریج مراکز آن ها نیز با هم آشنا می شوند که ما آن را عشق می نامیم (عشق واقعی ). ولی وقتی رابطه سطحی باشد ، ما آن را آشنائی می نامیم که فقط دو قشر خارجی همدیگر را لمس می کنند و ما گاهی به غلط آن را عشق می نامیم که اشتباه محض است . 

آشنائی ، عشق نیست . عشق بسیار نادر است . اگر بخواهیم شخصی را در مرکزش ملاقات کنیم ،اول باید خودمان تغییر اساسی کنیم . باید پستی ها و بلندی های زیادی را بگذرانیم . اگر بخواهیم کسی را درون مرکزش ملاقات کنیم ،باید اول بگذاریم آن شخص هم به درون ما وارد شود . ما باید حساس ،آسیب پذیر و باز باشیم ،که توام با خطر است .اجازه ورود کسی به درون ما یک قمار محسوب شده و خطرناک است . چون هرگز نمی دانیم که آن شخص با ما چه کار خواهد کرد . با این اجازه ورود به مرکز مان تمام رازهای درونمان فاش می شود . یعنی چیزهائی که درون خود پنهان کرده بودیم بر ملاء می شود ؛و دیگر ما نمی دانیم که آن شخص با این راز ها چه خواهد کرد . به خاطر همین مطلب است که ترس در وجودمان سر بر می دارد . و در نتیجه خود را باز نخواهیم کرد . 

از طرف دیگر ، ما یک دوستی سطحی را عشق می نامیم .قشر خارجی دو نفر با یکدیگر آشنا شده و آن ها فکر می کنند که این آشنائی بین وجود درونی شان صورت گرفته است . ما قشر خارجی نیستیم . قشر خارجی محلی است که ما انتها یافته و فقط به عنوان حصاری در اطرافمان محسوب می شود . آن حصار به معنای تمام وجود ما نیست . در انتهای ما دنیای خارج از ما شروع می شود . حتی زن و شوهر هائی که برای سال های متعدد با هم زندگی کرده اند ،ممکن است که بین آن ها فقط یک آشنائی بیش نباشد و همدیگر را نشناخته باشند . این افراد هر چه بیشتر با هم زندگی کنند ،بیشتر فراموش می کنند که مرکز وجودشان برای یکدیگر نا شناخته مانده است .بنابراین اولین مطلب مهمی که باید عمیقا درک شود این است که رفاقت را با عشق اشتباه نکنیم . فقط مواقعی می توانیم بگذاریم کسی وارد وجودمان شود که بدون ترس باشیم .

کلا دو نوع زندگی وجود دارد : 

1- زندگی مملو از ترس 

2- زندگی مملو از عشق 

زندگی مملو از ترس از ارتباط عمیق با دیگران جلوگیری می کند . 

دوستی پاکترین نوع عشق است . بالاترین شکل آن ، در دوستی خواستن وجود ندارد .شرط و شروطی هم موجود نیست . در دوستی انسان از دادن لذت می برد .البته بی حد و اندازه هم دریافت می کند . اما این دریافت کردن یک قضیه ثانوی است و خود به خود اتفاق می افتد . این دریافت کردن ممکن است از نواحی دیگر باشد و نه از آن کسی که به او داده اید . 

عشق و تنهائی : 

یک نکته مهم باید درک شود . عشق همیشه با خودش تنهائی همراه دارد . و تنهائی همیشه بر همراه می آورد .این دو از هم جدا نیستند . مردم از این موضوع  تصور عکس دارند . مردم فکر می کنند وقتی شما عاشقید ،چگونه می توانید تنها باشید . مردم تفاوت بین دو کلمه را تشخیص نمی دهند . دو کلمه " تنهائی " و " تنها بودن " . و این سبب اغتشاش شده است و وقتی عاشقید ، نمی توانید تنهائی را حس کنید . وقتی عاشقید ،مقید به تنها بودن هستید . تنهائی یک حالت منفی است . تنهائی یعنی سرگشته دیگری بودن . تنهائی یعنی در تاریکی و ملالت و نومیدی سرکردن . تنهائی یعنی شما در هراس هستید . تنهائی یعنی شما را ترک کرده اند . تنهائی مثل زخم است . حال آنکه تنها بودن ، به گل می ماند .  تنها بودن کاملا متفاوت است . تنها بودن گل است . نیلوفری است که در قلب شما شکوفا می شود . تنها بودن مثبت است . تنها بودن سلامتی است ، نشاط با خود بودن  است ،نشاط داشتن فضای متعلق به خود است . آری ،وقتی عاشقید ، احساس تنها بودن می کنید و تنها بودن زیباست و فقط عاشقان می توانند آن را درک کنند . چون فقط عشق به شما شجاعت تنها بودن را می دهد . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۵
ایوب تفرشی نژاد

مدیتیشن

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۳۲ ب.ظ

اگربرای لحظه ای هیچ کاری انجام ندهید و در بی عملی محض در هسته مرکزی وجود خود ،و در آرامش بسر برید ،وارد حالت مدیتیشن شده اید . یاد بگیرید که چه گونه فقط می شود " بود " ؟ مدیتیشن ، فقط بودن است ،بدون اینکه کاری انجام دهیم . 

زندگی انسان در حال گذر است با لذت ،شفافیت و خلاقیتی بیشتر و در عین حال انسان از آن کاملا جدا است و هیچ وابستگی به آن ندارد و تنها مشاهده کننده ای است بر فراز تپه های دور دست که به سادگی هر آنچه در حال اتفاق افتادن در اطراف اوست را تماشا می کند . در مدیتیشن ، انسان فاعل و انجام دهنده نیست . بلکه تنها شاهدی است که به تماشا کردن ادامه می دهد . این نکته راز اصلی مدیتیشن است که انسان تنها شاهدی باقی بماند . در این حالت انجام شدن کارها به خودی خود و بدون مشگل صورت می پذیرد .تنها یک چیز ممنوع است و آن این است که نباید در مرکز بودن خود را از دست داد .

صدائی می آید و شما در حال شنیدن آن صدا هستید . در وجود شما شاهدی است که شما را در حال شنیدن صدا می بیند . و یا : 

شما در حال تماشا کردن یک درخت هستید ، و در وجود شما شاهدی است که شما را در حال تماشای درخت می بیند . مشاهده کردن مدیتشین است . 

مدیتیشن ، یعنی آگاهی و هر کاری که با آگاهی انجام شود مدیتیشن است . قدم زدن اگر آگاهانه باشد می تواند مدیتیشن باشد . نشستن با آگاهی می تواند مدیتیشن باشد . 

گام اول مشاهده بدن خودتان است . سپس آرام آرام از هر حرکت بدن و هر وضعیت بدن خود آگاه و هشییار می شوید . در این گام خیلی از عادت ها به سادگی حذف خواهد شد و بدن شما آرامش بیشتری تجربه خواهد کرد و هماهنگی بیشتری در آن احساس خواهید کرد . 

گام دوم ،آگاه شدن از افکارتان است . افکار حساس تر از بدن و خطرناک هستند . وقتی که از افکارتان آگاه می شوید ،شگفت زده خواهید شد که در درونتان چه می گذرد ؟ هشیاری و آگاهی از افکار دیوانگی ذهنتان را اصلاح خواهد کرد . هنگامی که بدن و ذهن شما در آرامش باشند ، متوجه خواهید شد که آن ها هماهنگ یکدیگر عمل می کنند . آگاهی از احساسات وهیجان ها و افکار به مرور تبدیل به یک لایه خواهند شد . در این مرحله انسان از آگاهی خود آگاه می شود و تبدیل به بودا می شوید .تنها انسان هائی که به اشراق رسیده اند ، این مرحله را درک می کنند . بدن لذت را می شناسد و ذهن شادی را تجربه می کند و دل خوشحالی را درک می کند .

آرام آرام شاهد درونی شما ثابت و پایدار می شود و تغییر و تحول درونی در شما صورت می گیرد . در این حالت آنچه مورد مشاهده قرار داده اید ناپدید می شود و برای اولین بار خود "شاهد موضوع " مشاهده می شود و شما به مقصد نهائی رسیده اید . 

سه نکته اساسی در مدیتیشن عبارتند از : 

1-حالت آسودگی 

2- تماشاگر بودن 

3-قضاوت نکردن 

در حالت آسودگی ،نباید با ذهن جنگید . ذهن را کنترل نکنید ، تمرکز نکنید . 

در حالت تماشاگر بودن ،و قضاوت نکردن ، با آگاهی اسوده به هر آنچه که اتفاق می افتد بدون مداخله ،نگاه کنید . صرفا بدون هیچ قضاوتی به ذهن نگاه کنید کم کم سکوت عظیمی شما را فرامی گیرد . تمامی جنبش ها و حرکات درونتان متوقف می شود . شما هستید ، اما حس " من هستم " را ندارید . در این لحظه شما فضای خالص و در بر گیرنده اتفاق هستید . شما اتفاق نیستید . گرچه در مدیتیشن ، صدو دوازده روش متفاوت وجود دارد ولی این سه نکته در تمامی روش ها، اساسی هستند . 

با اختیاری که خداوند به انسان ارزانی داشته و انسان تنها موجودی است که اختیار دارد ،خود را به زندگی یا خدا تسلیم کنید و تنها ناظر باشید،ناظر اتفاقاتی که از سوی " کان فکان " خدا یعنی " باش و می شود ،اتفاق می افتد . 

تسلیم یعنی چه ؟ 

تسلیم ،پذیرش اتفاق این لحظه ، قبل از قضاوت و به ذهن رفتن است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۳۲
ایوب تفرشی نژاد

زندگی به روایت بودا

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۴:۵۲ ب.ظ

 

خلوص و صفا وقتی پیش می آید که در آگاهی بدون انتخاب بسر برید .وقتی که نه خوب و نه بد مساله شما ست ؛ وقتی که اصلا فرق  قائل نمی شوید ؛وقتی که تقسیم کنار گذاشته شده است ؛ وقتی که جز یکی نمی بینید ،و حتی در مرگ هم زندگی جاویدان می بینید ؛وقتی که راه های مشاهده چیزها که دو گانه است کنار گذاشته شوند ؛ صاف و خالص می شوید .زیرا که چیزی برای غل و غش شما وجود ندارد .این نهایت ضمیر هشیار بشمار می رود .

ما باید تمام دوگانگی ها را تبدیل کنیم . اخلاقی و غیر اخلاقی ، بدی و خوبی ، زمستان وتابستان ، همه چیز باید متحول شود تا شخص بتواند یکی به بیند .شخص می تواند به میلیون ها طریق یکی ببیند ،شخص قادر به بازشناسی یکی خواهد بود ، حالا به هر شکل  و هیاتی که در آید .

امکان پذیر است ،سعی و کوشش مختصری مورد نیاز است تا شخص بیدار شود ،برای آگاهی و بی انتخاب بودن است .

صرفا در درون بنشینید ، ناظر ذهن باشید و چیزی را انتخاب نکنید .رفت و آمد ها ادامه دارد ،شما در گوشه ای بی دخالت و خونسرد نشسته اید . کم کمک  خلوص و صفا بر شما نازل می شود .این خلوص و صفا ، همانا آزادی است .

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

انسان با گنج بزرگی متولد شده است .اما همین انسان با میراث حیوانی نیز به دنیا آمده است . به طریقی ما باید خود را از میراث حیوانی جدا کرده و فضا ایجاد کنیم تا آنکه گنج نهفته به ضمیر هشیار ما بیاید و قسمت شود . چرا که این جزو کیفیت گنج است . هر چه بیشتر قسمتش کنید ، بیشتر از آن نصیب خواهید برد .

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

مبارزه با خشم و شهوت و حرص و . . . . .فایده ای ندارد . باید با ریشه مبارزه کرد . و آن ریشه ، نفس است . مبارزه با نفس به این شکل است که باید بدون نفس زندگی کنید یعنی که هیچ کس باشید . هیچ مطلق ،هیچ محض .زیرا که نفس پدیده ای کاذب است و برای همین است که می توان آن را دور انداخت .نفس چیز واقعی نیست . مقوله ای تخیلی و واهی است .سایه ای بیش نیست . اگر باورش کنی ،واقعیت دارد .اگر عمیقا به آن توجه کنی ،وجود خارجی ندارد .

مراقبه به سادگی یعنی نظر کردن عمیق به درون برای یافتن نفس ، جست و جو برای سر کشیدن به تمام گوشه کنارهای وجود برای پیدا کردنش . او را جائی پیدا نخواهید کرد .دمی که نتوانید پیدایش کنید ،باید تمام شده تلقی شود و این تولد دوباره ای است برای شما .

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

هستی به ظاهر بی تفاوت می نماید اما بی تفاوت نیست .علت این بی تفاوتی هستی ،بی تفاوتی ما است .هستی فقط منعکس کننده است ، آئینه است و خود ما را باز می تاباند .اگر به او فریاد کنیم ،به ما فریاد می کند ،اگر برایش سرود سر دهیم ، سرود ما را به ما باز می گرداند . هر آنچه ما انجام می دهیم ، به هزاران طریق باز می گردد .زیرا که از ابعاد بی شمار به ما باز می گردد ، از تمام جنبه ها و زوایای هستی .

هستی به ظاهر بی تفاوت به نظر می رسد چون که عشق د رما نیست . همین که شما شروع کنید به دوست داشتن ؛همه چیز ،رودخانه ، کوه ، ستاره ؛ مردم ، جانوران ،همین که شروع کنید عاشقانه با زندگی در گیر شدن و در آمیختن ،همین که با هستی به گرمی برخورد کنید ، هستی هم به گرمی با شما برخورد می کند . یعنی از همان دستی که دادی باز می گیری . بودا گفته است که : " لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد " .

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

مراقبه به شما دو چیز می آموزد . مراقبه ای که به جهان درونی شما مربوط می شود .و عشقی که به هستی مربوط می شود .مراقبه باید مرکز شما بشود .آگاهی ،تامل در سکوت ، و عشق باید دایره پیرامون شما شود ،گرمای بی علت و سبب ،زیرا که گرما خود بخود زیبا است .

در مرکز ، نقطه مبدا ، در حال مراقبه باشید ، در پیرامون عاشق باشید . و خواهید دید که هستی دگرگون می شود .هستی همان هستی است و این شمایید که عوض شده اید .اما فورا همین که عوض شدید کل هستی با شما عوض می شود .

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

مقصدی جز درون نیست :

سیر یک سالک به دو راه می تواند انجام پذیرد :

  1. از راه قدرت
  2. از راه آرامش

سیر به سمت قدرت ،سیر به سمت حقیقت نیست بلکه سیری به سوی ارضای نفس است .این قدرت می تواند از راه پول ، اعتبار ، یا ذکر ناشی شود . این قدرت به دست آمده صرفا شخص شما را قوی می کند  و هر قدر قویتر باشید از حقیقت دورتر می افتید .به این دلیل جستجوی قدرت ،جستجوی یک سالک حقیقی نیست .هر چند سالک به آن سمت در حرکت است .چون که هر چه ما در این جهان جستجو می کنیم ، در آن جهان نیز به جستجویش می پردازیم . و در واقع ، هدف ما به دست آوردن چیزهائی است که در این جهان نتوانستیم به دست بیاوریم و در تلاش به دست آوردن آن در آن جهان دیگر خواهیم بود .

ذکر ،نثار کننده قدرت است . ذکر موجب تمرکز ذهن می شود یعنی که همه اشعه پراکنده ذهن را یکجا گرد می آورد . هر ذکری که به کار برده می شود فرقی نمی کند .

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

زندگی حکایتی است که هم می تواند توسط یک ابله روایت شود و هم توسط یک بودا . " آچاریا "

  • خدا عشق است ؛ خود را بباز تا خود را بیابی :

نشانه های عاشق بودن چیست ؟

  1. اغنای محض :کسی که عاشق است به چیز دیگری نیاز ندارد .
  2. آینده ای وجود ندارد :همین لحظه ،عشق ابدیت دارد و نه لحظه بعد ؛نه آینده ؛ نه فردا .عشق امری است که در زمان حال اتفاق می افتد .
  3. وجود عاشق از میان بر می خیزد : عاشق وجودش از میان بر می خیزد و دیگر وجودی ندارد . اگر هنوز وجود داشته باشد ، معنی اش این است که هنوز شخص وارد معبد عشق نشده است .

         اگر این سه چیز اتفاق بیفتد ، اگر وجود تو از میان برخیزد ، پس چه کسی مراقبه خواهد کرد ؟ اگر آینده    

      وجود ندارد ، پس تمام روش ها وریاضت ها بی معنی خواهد شد ،چون که همه روش ها و ریاضت ها  برای آینده است ، برای نتیجه و اگر در این لحظه شما به اغناء رسیده باشی ،کاملا اغناء شده ، انگیزه ای برای هیچ کاری نداری .

برای من عشق همان مراقبه است .بنابراین امتحانش کن .با معشوقت به مراقبه بنشین .هر وقت با معشوق و محبوبت بسر می بری د رمراقبه عمیق بسر ببر . حضور همدیگر را تبدیل به حالت مراقبه بکنید . ساکت باشید .حضور همدیگر را وسیله ای کنید برای کنار گذاشتن ذهن .فکر نکنید . وقتی معشوق با شما است اگر به فکر کردن بپردازی ،آن وقت معشوق با شما نخواهد بود ، با هم خواهید بود ولی فرسنگ ها دور از هم .

عشق حقیقی یعنی توقف فکر .وقتی با هم هستید فکر را کنار بنهید .د رچنین حالتی است که به هم نزدیک خواهید بود .آن وقت دفعتا یکی خواهید شد . آن وقت بدن های شما ، شما را د رهم می شکند .سکوت شکننده این مرز است . این اولین چیز .

روابط خود را تبدیل به یک پدیده مقدس کنید . وقتی واقعا عاشق باشید ، معبود عشق الهی می شود .اگر چنین نباشد ،پس بدان که این عشق نیست ،امکان ندارد رابطه عاشقانه یک چیز قبیح نیست . آیا هرگز نسبت به محبوبتان احساس تکریم و ستایش کرده اید ؟ تکریم و ستایش دومین چیز است . در حضور معشوق و محبوب احساس ستایش کنید . اگر نتوانی تقدس را د روجود محبوبتان به بینی ، پس این تقدس را در هیچ کجا نخواهید دید . چگونه خدا را در یک درخت خواهی دید ،اگر هیچ رابطه ای بین تو و درخت وجود نداشته باشد ؟ اگر بتوانی خدا را در معشوق حس کنی ،دیر یا زود او را در همه جا حس خواهی کرد . زیرا همین که این باب برای اولین بار گشوده شود ،همین که نظری به خدا در هر شخصی بیندازی ،دیگر قادر نخواهی بود که این نظر را فراموش کنی و به علت همین آن وقت همه چیز تبدیل به دری برای ورود می شود .به همین دلیل است که من می گویم عشق خود مراقبه است .بین عشق و مراقبه انتخاب نکن . همراه با مراقبه عاشقی کن یا همراه با عشق مراقبه کن . بینشان تمایزی قائل نشو .عشق یک پدیده طبیعی است و می تواند به عنوان یک وسیله استفاده شود .

عشق بودائی :

-فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن ؛ فرق بین عشق معمولی و عشق روحانی :

بین دوست داشتن و عشق ورزیدن ، فرق زیادی است . در دوست داشتن تعهدی وجود ندارد ، عشق ورزیدن تعهد است .به همین خاطر است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمی زنند . عشق ، یعنی قول دادن ولی علاقه داشتن با هیچ نوع قول  وقراری همراه نیست .

گرچه بین عشق و علاقه تفاوت است ولی بین عشق معمولی و عشق روحانی تفاوتی نیست . اصولا ،عشق روحانی است .عشق هر گز نمی تواند معمولی باشد و ماهیتا غیر معمولی است و متعلق به این دنیا نیست . چیز معمولی ، علاقه و دوست داشتن است . علاقه همیشه مادی است و عشق همیشه روحانی است .

-عشق تجربه ای از زمان حال :

عشق ، کاری با دیروز و فردا ها ندارد . عشق همیشه تجربه ای است د رزمان حال .عشق تنها یک زمان می شناسد و آن زمان حال است  .عشق تنها یک مکان می شناسد و آن اینجا است .و به همین دلیل برای ذهن انسان بسیار مشکل است که عاشق باشد .زیرا که ذهن همیشه یا با آینده و یا با گذشته سرو کار  دارد. و هرگز در بین راه توقف نمی کند .عشق هر گز دلتنگی برای گذشته و دلواپسی برای آینده ندارد و به همین دلیل هم عشق بسیار ارضا کننده است .زندگی در لحظه حال جریان دارد .در لحظه بودن مترادف با عشق است و برای همین ذهن مخالف عشق است و تصور می کند که عشق احمقانه و دیوانگی است . فکر انسان در نارضایتی زندگی می کند ،چرا که عشق را محکوم می کند ولی فقط عشق می تواند رضایت و خشنودی تام را به ما عطاکند .از دلایل دیگری که باعث نارضایتی فکر می شود ،زیاده خواهی است .زیرا ذهن آدمی هیچگاه به آنچه که دارد راضی نیست .ولی عشق ،برای هر چیزی که اتفاق می افتد سپاسگزار و ممنون است . عشق همیشه احساس می کند بیش از آن چیزی که مستحق آن می باشد یا ارزشش را دارد ، از هستی می گیرد و همه آنچه که دریافت می کند را به صورت هدیه هائی که هستی به صورت باران رحمت به رویش می ریزد مشاهده می کند .

از قلبی که راضی و قانع باشد ،سپاسگزاری بر می خیزد ، این سپاس داشتن مرکز ثقل مذهب واقعی است . داشتن این سپاس کافی است که انسان خوشحال باشد . از عمق کوه های هیمالیا،جائی که برف ها هر گز آب نمی شوند ،رودخانه گنگ سرچشمه می گیرد .این نقطه شروع بسیار کوچک است و به تدریج بزرگ و بزرگتر می شود تا بالاخره تبدیل به اقیانوس می شود . راه عشق نیز به همین ترتیب است . شروع آن بسیار کوچک است ولی در آنجا نباید توقف کرد . باید جریان پیدا کرد .باید حرکت کرد .عشق هرگز نباید بی حرکت بماند .اگر بی حرکت بماند ،همچون مرداب بوی گند از آن بر می خیزد و می میرد .عشق باید همچون رودخانه همیشه د رحال حرکت باشد .حرکت از شناخته به ناشناخته و بالاخره از ناشناخته به غیر قابل شناخت .عشق در ابتدا همیشه کوچک است ولی در آخر باید بی نهایت باشد .مانند اقیانوس .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۵۲
ایوب تفرشی نژاد

از بایزید بسطامی نقل شده است که

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ب.ظ

از بایزید بسطامی نقل است که : 

مردی در راه پیش من آمد و گفت : 

کجا می روی ؟ 

گفتم : 

به حج می روم 

گفت : 

چه داری ؟ 

گفتم : 

دویست درهم دارم 

گفت : 

بیا و این دویست درهم را به من بده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج من این است . من نیز چنان کردم و باز گشتم .

- طواف به دور کعبه یعنی چه ؟ 

خداوند می خواهد که مردم را با دستور خود به طواف دور کعبه بیازماید .یعنی در آن ها حالت آمادگی روحی به اعتلائی را که ناشی از گرایش به خدا بوسیله انجام دستور خدا است ، به وجود بیاورد . و الا در طواف خانه کعبه احترام به خود سنگ نیست . 

ای قوم به حج رفته کجائید کجائید 

معشوق همین جا است بیائید بیائید 

معشوق تو همسایه دیوار به دیوار 

در بادیه سرگشته شما در چه هوائید 

گر صورت بیصورت معشوق ببینید 

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمائید 

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید 

یکبار از این خانه بر این بام بر آئید 

آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید 

از خواجه آن خانه نشانی بنمائید 

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید 

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدائید 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۲
ایوب تفرشی نژاد

دروس ده گانه دشت نینوا که حسن (ع) و یارانش با خون خود به جوامع اسلامی دنیا ارمغان داشتند : 

1- حیات انسان ها نبایستی بازیچه هوس های کاموران قرار گیرد .

2- مسئله اکثریت و اقلیت در بنیاد اساسی قوانین انسانی مطرح نیست .

3- برای وصول به عالی ترین جلوه گاه انسانی کافی است که انسان بطور جدی از خود بپرسد : 

" من در این وضع چه موقعیتی دارم ؟ "

4-انسان ها می توانند خود را قربانی قوانینی کنند که آن قوانین ابدیت انسانیت را تضمین می کند . 

5- ارتکاب به قصاص پیش از جنایت کار صحیح نیست . چنانکه دیدیم حسین (ع) پیش از شروع پیکار " نافع بجلی " را از تیراندازی بسوی شقی ترین مخلوقات خدا (شمر ) جلوگیری کرد . 

6- وحدت در ایده آل متحدین را به اعضای یک پیکر تبدیل می کند .

7- تن به زندگانی ذلت بار دادن و سقوط از انسانیت در قاموس مردان الهی محکوم است . مرد الهی باید در راه نجات زندگی و ارزش آن از هر وسیله مناسب بهره برداری کند .

8- چنانکه عظمت و اعتلای شخصیت انسانی هیچ حد و مرزی نمی شناسد ،بالعکس سقوط و پستی انسانی هم نهایتی ندارد. 

9- اتکاء بخداوند است که می تواند قیافه جدی زندگی را آشکار سازد . 

10- تاریخ انسانی در پشت پرده هیاهو و غوغای ظاهری اش یک وجدان مخفی دارد که کارش منحصر در حفظ خاطرات با اهمیتی است که نیروی ایجاد کننده یا ادامه دهنده ( خلیفه الله ) در روی زمین است . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۵۰
ایوب تفرشی نژاد

فواید عیادت بیماران : 

1- شاید آن شخص از اولیاء الله بوده باشد که در زندگانی عادی او را نشناخته بودی . زیرا ما مردم غالبا به اشخاص و حوادث با چشم دل نمی نگریم . 

2- اگر آن بیمار از اولیاء الله نباشد ، حد اقل همراه گذرگاه زندگی تست . اگر هم روح بزرگ الهی نباشد ،حد اقل سواری از سواران قافله حیات خواهد بود و پیوستگی و همدردی یاران این راه اسرار آمیز را غنیمت بشماریم . خواه جزو پیادگان باشند و خواه جزو سواران . 

3- فرض می کنیم که بیمار دشمن تست . آیا بهتر از این احسان سراغ داری که د رموقع ابتلای دشمن به گرداب خطرناک زندگی به سراغش روی و دست او را بگیری ؟ چه بسا دشمنان کینه توز که با احسان و نیکو کاری به دوستان با وفا  خلوص تبدیل شده اند . و حد اقل اینکه کینه آنان تقلیل می یابد . زیرا اگر کینه جراحت دردناکی است ، احسان و ظهار همدردی هم مرهم شایسته ای است . 

4- وحی آمدن از حقتعالی به موسی (ع) که چرا به عیادت من نیامدی ؟ 

از حضرت علی (ع) نقل شده است که حضرت محمد (ص) فرموده است که خداوند در روز رستاخیز بنده ای از بندگانش را توبیخ نموده و خواهد فرمود که : 

وقتی که من مریض شدم ، چه باعث شد که به عیادت من نیامدی ؟ آن بنده می گوید : 

پاکیزه پروردگارا ، تو خدای بندگان هستی ، درد نمی کشی و بیمار نمی شوی .

خدا می فرماید : 

برادر مومن تو بیمار شد و به عیادتش نرفتی .سوگند به عزت و جلالم که اگر او را عیادت می کردی مرا نزد او می دیدی و در نتیجه این عیادت احتیاجات ترا بر می آوردم و این پاداش بزرگ به جهت کرامت بنده مومن من است و من خدای رحمان و رحیم هستم .

مولانا جلال الدین مولوی این مضمون را به حضرت موسی نسبت داده است .

مشرقت کردم ز نور ایزدی 

من حقم رنجور گشتم نامدی 

ارتباط با انسان های با ایمان ، ارتباط با خدا است و هر کس انسان با ایمانی را خوار و پست بشمارد ، اهانت به خدا کرده است . خداوند در آیه شریفه ، قرض به مردم با ایمان را چنین توصیف می کند : 

" من ذاالذی یقرض الله قرضا حسنا " یعنی ؛ 

کیست که بخداوند قرض حسنه بدهد  ؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۲۵
ایوب تفرشی نژاد

از کتاب پیامبر

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۰۷ ب.ظ

سپس مادری که کودک خود را روی دست گرفته بود ، در باره فرزندان پرسید .پیامبر چنین گفت : 

 فرزندان شما ، فرزندان شما نیستند . آنان پسران و دختران آن زندگانی (حیات ) هستند که اشتیاق به خویشتن دارد. بوسیله شما به این دنیا قدم می گذارند ولی از شما نیستند . با اینکه آنان با شما زندگی می کنند ولی ملک شما نیستند .شا می توانید محبت های خود را به آن ها ارزانی بدارید ولی نمی توانید دانه های افکار خود را در مغز آنان بکارید .زیرا آنان افکار مخصوص بخود دارند . شما می توانید برای بدن های آنان مسکن بسازید ولی نفوس آن ها در خانه های شما نشیمن نخواهد کرد . نفوس فرزندان شما در خانه های فردا مسکن خواهد گزید . شما نمی توانید از خانه هائی که فردا ساخته خواهد شد حتی در عالم رویا هم دیدن نمایید . 

شما می توانید بکوشید و مانند آن ها باشید ولی کوشش برای اینکه آن ها مانند شما باشند ،بیهوده خواهد بود . زیرا زندگانی هر گز به عقب بر نمی گردد . 

شما به منزله کمان ها هستید . فرزندان شما تیرهای جانداری هستند که از شما می جهند . این تیر ها را تیر انداز نیرومند ازلی از شما پدران رها می کند تا تیرها به سرعت و در افق پهناوری رو به نشانه گاه ها روانه گردند. 

شما ای کمان ها با شادی و خرمی در دست تیرانداز حکیم کشیده شوید .زیرا همچنانکه آن تیرانداز تیر پرنده را دوست می دارد ، همچنان به آن کمان ها که در دست گرفته است عشق و محبت می ورزد . 

زندگانی از توقف در منزلگاه دیروز لذت نمی برد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۰۷
ایوب تفرشی نژاد

شمس تبریزی

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ب.ظ

شمس تبریزی در قصه آن خطاط ، این خط سوم را برای مولانا خط سیری از سلوک روحانی خود کرده بود . این خطاط چنانکه در مقالات او است سه گونه خط می نوشت :

یکی چنان بود که خودش می خواند و غیر هم می توانست بخواند . این رمزی از حال زاهد صوفی بود که هم غیر ،او را از ظاهر حالش می شناخت و هم خود او می دانست که سیرت و احوالش چیست ؟ 

خط دوم آن بود که غیر نمی خواند اما خود او می خواند و این رمز حال عارف متوحد بود که غیر به سر حالش راه نمی برد  ؛ اما خود او از سر حالش خبر داشت . 

خط سوم آن بودکه نه غیر آن را می خواند و نه خود او ، و این رمزی از حال ولی مستور بود . غیر او را بدان سبب که جمال حال وی در قباب غیرت پنهان بود نمی شناخت  و خود او بدان سبب که از خودی آن طرف افتاده بود ، از حال  خود خبر نداشت . 

طریقه شمس تبریزی دو تعلیم زیر بود : 

1- ترک باطل که به اعتقاد وی ، انسان خدا جوی را از اشتغال به چون و چرای فلسفی و تسلیم به خیال های مترسمان صوفی و یا مدعیان ولایت مانع می آید . 

2- گرایش به سماع که سالک را از خودنگری و هم از غیر نگری که تظاهر به عفت و طمانینه و سکونو وقار مجعول به خود بر بسته ، لازمه آن است رهائی می دهد . و با جهیدن از ورطه ای که بین انسان و خدا فاصله می اندازد و او را بدانچه مطلوب اوست می رساند. 

به نظر شمس ،کمال انسانی در این است که از " خودی " خود قدم به بیرون گذارد و در ورای عالم محدود انسان ها با تمام انسان ها با کل کاینات و با جمیع عالم اتصال و اتحاد بیابد .  باخاک ،با گیاه ،با حیوان و انسان ، و با ستاره و آسمان وحدت هویت پیدا کند ، با ابر و باد و کوه و رود و رعد و باران احساس پیوند نماید . در وجود خود ،انسان را با عالم و عالم را با انسان قابل تبدل بیابد و آنگاه که وی دیگر نه خود است و نه غیر ، نه انسان است و نه عالم ، با آنچه همه این ها است و هیچیک از این ها نیست ،وحدت می یابد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۵۴
ایوب تفرشی نژاد