عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج ملاهادی سبزواری» ثبت شده است

حکمت ملاصدرا 2

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

جلال الدین رومی ،سراینده مثنوی معنوی د رکتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید : 

صد هزاران فصل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری 

د ربیان جوهر خود چون خری 

که همی دانم یجوز و لا یجوز 

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک 

خود روا یا نا روائی بین تو نیک 

قیمت هر کاله میدانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است 

.حاج ملاهادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است . او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید بود . او نیز معتقد بود که :

" هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست .چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند . "

. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید : 

عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست 

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست 

در نگر کاین عالم و آن عالم اوست 

نیست غیر از او ،و گر هست او ، هم اوست 

ذره ذره در دو گیتی فهم توست 

هر چه را گوئی خدا ، آن وهم توست 

عقل در سودای او حیران بماند 

جان ز عجز انگشت در دندان بماند 

هین مکن چندان قیاس ای حق شناس

زانکه ناید کار بیچون در قیاس 

اصول عقاید عطار نیشابوری : 

. هر چه هست خداست 

. هر چه در جهان بوجود آمده از خداست 

. روح انسان در زندان بدن محبوس است و بر اثر این حبس ، رنج می برد و میل دارد که به مبدا اصلی خود یعنی خدا واصل گردد . 

. راه رستگاری روح انسان ، عشق است .

چهار اصل فوق ، د رمکتب های گوناگون تصوف ، عرفان وسعت پیدا کرد و هر بانی مکتب چیزی به آن افزود .از جمله گفتند که :

. عشق بدون ریاضت به دست نمی آید و آن شامل مراحل زیر است :

1- امساک در خوردن و خوابیدن 

2- نفس کشتن از راه زیر پا نهادن خواهش های نفسانی 

3- از دست دادن حیثیت اجتماعی و قطع امید ا زخلق تا درجه ای که مردم او را به نظر تحقیر بنگرند. و د راین مرحله چون دیگر امیدی از خلق نیست و خود را محتاج توجه و عنایت آن نمی بیند فقط متوجه خالق می شود و می فهمد که جز خالق دوست و نقطه اتکاء ندارد . 

- از چه موقعی تصوف و عرفان وارد اسلام شد ؟ 

تصوف و عرفان ، از نیمه دوم قرن سوم وارد اسلام شده و در قرن های چهارم تا هفتم ، به اوج خود رسید .دراین چهار قرن ؛ صوفیان و عرفا مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند و آن ها به ناچار برای بیان عقاید خود که همه بر محور عشق استوار بود ، اصطلاحاتی وضع کردند . این اصطلاحات عبارت بودند از :می و میخانه و بتکده و. . . .

صوفیان و عرفا طوری در سرودن غزل ، استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر به فهم معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها نبودند . یکی از عرفای بزرگ ایران به نام " ادیب پیشاوری " که تا سی سال پیش در قید حیات بود ، در تهران درخانه یکی از بزرگان زندگی می کرد .ادیب وقتی که این غزل حافظ را خواند از شدت وجد و هیجان به حالت اغماء افتاد :

بی مزد بود و منت ، هر خدمتی که کردم 

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت 

رندان تشنه لب را ،آبی نمی دهد کس 

گوئی ولی شناسان ،رفتند از این ولایت 

در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا 

سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت 

چشمت به غمزه ما را ، خون خورد و می پسندی 

جانا روا نباشد ، خون ریز را حمایت 

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود 

از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدایت 

از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود 

زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت 

ای آفتاب خوبان ،می جوشد اندرونم 

یک ساعتم بگنجان ، در سایه عنایت 

این راه را نهایت ،صورت کجا توان بست 

کش صد هزار منزل ،بیش است در بدایت 

هر چند بروی آبم ، روی از درت نتابم 

جور از حبیب خوشتر ،کز مدعی رعایت 

عشقت رسد به فریاد ،ار خود بسان حافظ 

قران ز بر بخوانی ، د رچارده روایت 
. حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید :
چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد ،بنابراین از انجام تکالیف مذهبی معاف است . زیرا کسی که به خدا پیوست ، ما فوق دین قرار می گیرد .جلال الدین رومی نیز این موضوع را د رکتاب مثنوی معنوی خود آورده و می گوید : 

پیش بی حد هر چه محدود است " لا " ست 

کل شیئی غیر وجه الله فنا است 

کفر و ایمان نیست آن جائی که اوست 

زانکه او مغز است ، این دو رنگ و پوست 

مولانا می گوید : 

جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست . برای اینکه دین از قیودات بشری است و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست . لاجرم ، عارفی که بتواند خود را بخدا برساند مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمی کند . 

ملا هادی سبزواری می گوید : 

موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست 

گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار 

برش از عالم معنی خبری نیست که نیست 

در بیت دوم ، در مصراع اول آن بیت (اسرار) آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم وگرنه ، نزد من تمام اسرار جهان روشن است ، و چیزی نیست که من آن را ندانم و در این بیت مرحوم " حاجی ملاهادی سبزواری " خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است . 

- نیکلسون مستشرق انگلیسی ، حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان در قبال اعراب می داند و می گوید که :

ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب استقلال مذهبی داشته باشند .

- در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را " گنوستیک " می خواندند و اعراب اسم آن ها را " ادریه " گذاشتند . ادریه به معنی کسانی است که می فهمند. علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند ؛حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید بلکه باید از راه الهام و مکاشفه و یا نزول وحی پی به حقایق برد . به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست : 

1- نیروی خیر که مصدر آن خداست 

2- نیروی شر که از ماده سرچشمه می گیرد 

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .انسان بعد از مرگ به خدا می پیوندد.ولی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی در اصلاح روان ، حالی به او دست بدهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد . 

- بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند : 

1- هر کس زنده می باشد ممکن است رنج بکشد .

2- رنج روحی را هوس و یا تمایل بوجود می آورد .

3-بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود . 

4- انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که در او تمایل به هوس بوجود بیاید . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ایوب تفرشی نژاد

 

  فارابی :

،در فاراب خراسان به دنیا آمد .او بزرگترین مفسر نظریه های ارسطو بود ،ولی خود طرفدار حکمت ارسطو نبود و از آن پیروی نمیکرد .فارابی ، از حیث مشرب ؛اندکی شبیه به اپیکور یونانی بود .اپیکور می گفت که سعادت در این است که انسان در زندگی میانه رو باشد و ساده زندگی کند و از افراط و تفریط بپرهیزد ؛اغذیه ساده و بخصوص خام تناول نماید .غذاهای پخته ؛بخصوص اگر چرب و شیرین باشد ؛به بدن آسیب می رساند و مانع از این می شودکه روح بتواند خود را تصفیه کند .

فارابی اولین دانشمند اسلام است که هم  عالم بود و هم صوفی و جامه پشمین می پوشید و کلاه نمد بر سر می گذاشت .

-علم الیقین ،عین الیقین ،حق الیقین :

 صوفیان بزرگ قدیم ایران می گفتند؛عارف چون علم دارد،هر گز نمی تواند از مرتبه علم الیقین بالا تر رود و مرتبه علم الیقین ؛مرتبه ای است که با کمک علم نصیب انسان می شود .اما صوفی چون مقید به علم نیست ؛از این مرتبه بالا تر می رود و به مرتبه عین الیقین می رسد و در آن مرتبه ؛صوفی احتیاج به پیامبر و امام ندارد .زیرا بطور مستقیم با خداوند مربوط می گردد.و صدای خدا را می شنود و با او تکلم می نماید ؛و موسی که در کوه طور با خداوند صحبت کرد به این مقام رسیده بود .صوفیان می گفتند که آن ها در مرتبه عین الیقین توقف نخواهند کرد بلکه به مرتبه حق الیقین نیز می رسند .یعنی به مرتبه ای واصل می گردند که در آنجا هیچ نوع تکلیف شرعی و عرفی ندارند .برای اینکه ما فوق شرع و عرف می باشند .به دلیل اینکه جزو ذات خداوند شده اند و در آن مرتبه ؛صوفی نه ثواب و نه گناه می کند .چون ثواب و گناه از مختصات بشر ی است و ذات حق بزرگتر و مجرد تر از آن است که مرتکب ثواب و گناه گردد ؛و آنقدر وجودش عظمت پیدا می کند که ارتکاب ثواب یا گناه به مخیله اش نمی گنجد .

 

- ابن سینا :

او ملقب به حجت الحق ؛متولد سال ٣٧٠ هجری قمری در نزدیک شهر بخارا بود.او با خواندن تفسیر حکمت الهی فارابی ؛از نظریات سقراط در س حکمت الهی را فرا گرفت و در سن ١٨ سالگی از تحصیل علوم بی نیاز شد .

خلاصه نظریه فلسفی ابن سینا :

ابن سینا می گوید که ؛در جهان هر چه هست ؛به همان دلیل که هست ؛چزو وجود است .وجود را خداوند ایجاد کرده ؛ولی خود او سر سلسله موجودات نیست .یعنی خداوند که آفریدگار وجود است در خارج از موجودات قرار گرفته و نسبت به موجودات قدیم می باشد .هر چه هست از خداوند است ؛اما خود خداوند  در خارج از حیطه موجودات قراردارد .

وجود ،به عقیده ابن سینا ،شامل ماهیت و خود وجود است .به عقیده ابن سینا ؛همه چیز هست ولو وجود نداشته باشد .چون ماهیت آن وجود دارد .همانگونه که شعر هم بدون این که به وجود آمده باشد ؛در ذهن شما موجود است .

به نظر ابن سینا موجودات دنیا به سه قسم هستند :

١ - ممتنع  :

اگر ماهیت یک وجود طوری بود که دانسته شد که به وجود نخواهد آمد ، آن وجود ممتنع است

٢ -ماهیتی که ممکن است منتهی به وجود بشود یا نه ؛مثل تمام چیز هائی که در این جهان به وجود می آید ،از جماد گرفته تا حیوان :

تمام این موجودات دارای ماهیت هستند .اما ممکن است وجو پیدا بکنند یا نه.مثل باران که در آسمان وجود دارد ولی ممکن است ببارد یا نبارد .

٣ - وجود واجب :

وجودی که از ماهیت جدا نیست ،و به وجود نیامدن آن وجود امکان ندارد ،و باید به طور حتم به وجود بیاید این وجود واجب است .

وجود واجب ،ذات واجب الوجود  یعنی خداوند است که موجودیت همه موجودات از اوست و فقط خداوند است که دارای عنوان وجود واجب است و  جز او کسی و چیزی این عنوان را ندارد .

- مکتب فلسفی افلا طونیون جدید : 

حضرت مسیح به مردم سفارش می کرد که نسبت به هم و نسبت به خالق مهربان باشند .این تعالیم حضرت مسیح ؛زیر بنای مکتب فلسفی افلاطونیون جدید را به وجود آورد .

-  علت منطقی عشق ورزیدن در این مکتب ،این بود که در جهان چیزی جز خالق  نیست و هر چه هست خدا می باشد و غیر از خدا چیزی وجود ندارد ،و نمی تواند وجود داشته باشد .زیرا "وجود " خداست و اگر چیزی جز خدا بوجود آید ؛نا گزیر "عدم "است . که بوجود آمدن عدم امکان ندارد .چون وجود "هستی" خدا است ؛نا گزیر هر چه هست و از جمله انسان ؛ خدا می باشد .

افلاطونیون جدید هم به چند مکتب منقسم شدند و نظریه های مختلفی به وجود آمد :

١ - بعضی از افلاطونیون جدید ؛انسان و سایر موجودات جهان را خدا می دانستند و منصور حلاج ؛صوفی معروف که با طرز فجیعی کشته شد ؛از این گروه بود که اناالحق می گفت .

٢ -دسته ای دیگر از این گروه عقیده پیدا کردند که انسان از خدا هست و لی خدا نیست .مثل نور خورشید که از خورشید است و لی خود خورشید نیست .

٣ - دسته ای دیگر از افلاطونیون جدید عقیده داشتند که بر اثر خلقت ؛مخلوق از خالق جدا شده است ولی امید واری هست که به خالق به پیوندد.

نتیچه اینکه :

عشق در تمام مکتب های افلاطونیون جدید دارای اهمیت بوده و همه عقیده داشتند که باید به همنوع و موجودات دیگر اعم از حیوان و گیاه و جماد و به طریق اولی به خالق عشق ورزید ؛زیرا همه خدا هستند (گروه ١ )یا همه از خدا هستند (گروه ٢) و یا امیدواری هست که همه روزی به خدا به پیوندند(گروه ٣ ).

جلال الدین رومی(مولانا ) در مثنوی معنوی خود ؛فلسفه افلاطونیون جدید را به طرزی دلکش بیان کرده است به دیباچه کتاب مثنوی از بیت اول "بشنو از نی چون حکایت می کند " تا اولین داستان مثنوی "بود شاهی در زمان پیش از این ".

- حاج ملا هادی سبزواری که در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است ، نیز، پیرو فلسفه افلاطونیون جدید می باشد ، و می گوید که :

هرچه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست ،چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند .

- شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید :

-عرش  و  عالم جز طلسمی بیش  نیست    

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست

در  نگر  کاین  عالم  و  آن   عالم      اوست

نیست غیراز او ،وگر هست او  هم اوست

ذره   ذره   در   دو   گیتی   فهم      تو ست

هر  چه  را  گوئی  خدا ، آن  وهم   تو ست

عقل  در   سودای   او       حیران      بما ند

جان   ز  عجز  انگشت   در  دندان      بماند

هین  مکن چندان قیاس ای   حق شناس

زان که  ناید   کار    بیچون      در      قیاس

- طامات گوئی عرفای بزرگ :

دیده شده است که بزرگترین عرفا ؛بعد از تحصیل حکمت و مدتی سلوک در مراحل عرفان ؛منحرف گردیدند و حرف هائی زدند که باور کردنی نبود .عارفی بزرگ چون  بایزید بسطامی وقتی می شنود که موذن می گوید "الله اکبر "،می گوید ،"ان اکبر منه "یعنی من از او "خدا " بزرگتر هستم .یا وقتی که می شنود که می گویند "سبحان الله "می گوید "سبحانی ما اعظم شانی "؛یعنی به قدری به برتری خود می نازد که از عظمت شان  و مرتبه اش دچار بهت می شود ، یا وقتی که حافظ می گوید :

      بودم آن روز  من  از  طایفه  درد    کشان   

    که نه از تاک نشان بودو ،نه از تاک  نشان

گرچه این شعر تحت تاثیر حکمت افلاطونیون جدید سروده شده ولی ،دعوی الوهیت است .زیرا،حافظ می گوید که،وقتی من بودم ؛خدا نبود .و چون طبق نظریه کسانی که معتقد به وحدت وجود هستند ؛همه چیز خدا است و غیر از خدا (هستی )چیزی نیست و در خارج از حدود هستی چیزی نمی تواند وجود داشته باشد .لذا ؛این نوع گویش ها را طامات گوئی می گویند .طامات به معنی لبریز شدن ظرف یا ،دریا است .یعنی ظرفیت بایزید بسطامی پر و لبریز شده و به همین جهت این جملات را بر زبان آورده است . با اینکه طامات گوئی حافظ، به سبب احتمالا جوانی، قابل چشم پوشی است ولی بایزید بسطامی هنگامی که این جملات را بر زبان می آورده ، از کهولت سنی بر خوردار بوده است .

- عرفا با اینکه می دانستند که خداوند قابل شناختن نیست ؛ولی ،می کوشیدند که خود را به او نزدیک کنند و برای وصول بخدا ؛دچار حالت بیخودی می شدند ؛بدون اینکه شراب یا مواد مخدر مصرف نمایند ؛و از موسیقی برای بیخود شدن استفاده می کردند .مولوی می گوید :

* یکدست جام باده و یکدست زلف یار        رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

عرفا می دانستند که نخواهند توانست خدا را بشناسند،لکن ، امیدوار بودند که بخدا برسند و آن ها فکر می کردند بعد از اینکه بخدا رسیدند، اورا خواهند شناخت ؛چون خدا خواهند شد .

- عرفا نسبت به صوفیان مردانی متین و سنگین بودند ،و عقیده داشتند که عشق،  اساس هستی است .عشق از خالق جدا نیست ،و چون خالق و مخلوق یکی می باشند؛پس عشق از مخلوق هم جدا نیست .تمام ذرات جهان ؛اعم از جاندار و بی جان بر اثر وجود عشق ،جاذب و مجذوب یکدیگر هستند .که علم امروز این نظریه را قبول دارد .چرا که اساس ماده بر دو نیرو که در واقع یک نیرو است ، اما دو وجه دارد ، استوار شده است :

 -الکتریسیته مثبت که در پروتون ؛یعنی هسته اتم هست

-الکتریسته  منفی که در الکترون وجود دارد .و این دو جاذب یکدیگر هستند .

- خالق و مخلوق و عشق در نظر عرفا ،یک تثلیث بود در وحد ت ،و این نظریه شبیه بود به تثلیث مسیحییان ، که عقیده دارند ؛پدر ،پسر و روح القدس ،سه چیز است در یک چیز.

- به عقیده عرفا ؛چون عشق مظهر قدرت خداوند است  ؛قابل توصیف نیست .(امروز هم که ما مجهز به علوم قرن بیستم هستیم ؛نمی توانیم توضیح دهیم ،نیروئی که یک طرف آن الکتریسته مثبت و وجه دیگر آن الکتریسته منفی بوده و اساس ماده را تشکیل می دهد، چه چیز است ؟)

- یکی از گفته های عرفای ایران ؛سرعت عشق است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات برود و بر گردد.ما می بینیم ،نیروئی که نمی دانیم چیست ؛در یک ثانیه به شکل موج سیصد هزار کیلومتر طی می کند و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد، آنی است ،و آنقدر سریع است که هنوز نتوانسته اند سرعت آن را اندازه بگیرند .

- به عقیده عارفان :

روئیدن گیاه ناشی از عشق است و حرکت آب در جویبار ؛از عشق سرچشمه می گیرد .شعله ور شدن آتش از عشق می باشد وچهچه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد .و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد ،و تمایل مرد و زن  نسبت به یکدیگر نیز از همان عشق می باشد .

-  فرق صوفی با عارف :

- صوفی ها، هیچ دینی را به دین دیگر ترجیح نمیدهند و معتقدند که د رهر چیزی ذره ای از وجود خدا هست، و مجموع جیز ها که عالم هستی را تشکیل می دهند ؛کامل است ،چونکه خدا است ، و هیچ  چیز به تنهائی کامل نیست .

 این اعتقاد صحیح نیست چونکه ذات خداوند جزء ندارد و منقسم به اجزاء شدن از نواقص مخلوق است .

- صوفی ،منکر وصول به حقیقت از راه حکمت است و عقیقده دارد که انسان باید از راه عشق به حقیقت واصل شود .

- صوفی فقط زمان حال را در نظر دارد و می گوید که باید از زمان حال استفاده کرد و دم غنیمت است .

- صوفی عقیده به تحصیل علم ندارد .

- صوفی عقیده دارد که باید به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصود رسید .

(مشخص نشده است که مولانا صوفی بوده یا عارف ،چونکه ،د ربرخی از اشعارش همه ادیان را یکی دانسته است ؛مانند یک صوفی ،وصول به حقیقت را از راه حکمت قبول ندارد و می گوید که، عشق لازم است ،مانند صوفی به زمان حال اعتقاد دارد و به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصو د رسیدن را تایید می کرد .)

 

- دکارت :

تا روزی که دکارت به دنیا نیامده بود ؛دانشمندان مغرب زمین نیز می کوشیدند با مطالعه در دنیای بزرگ به راز هستی پی ببرند .

دکارت در فلسفه مغرب زمین مکتبی جدید را مفتوح کرد .او گفت :به جای تحقیق در عالم اکبر که ما بدان دسترسی نداریم ؛بهتر آن است که د رعالم اصغر تحقیق کنیم .زیرا عالم اصغر در دسترس ما  است وما می توانیم با وسائلی که در اختیار داریم در آن تحقیق نموده و بر جزئیات آن پی ببریم و سپس از روی جزئیات به کلیات عالم اکبر برسیم.

این نظریه دراروپا طرفداران زیادی پیدا کرد و دانشمندان با کمک دست ها و چشم ها ؛تحقیقات خود را از جانوران  و ذرات کوچک عناصر ،شروع کردند .و د رعلوم جانورشناسی ؛فیزیک و شیمی جلو رفتند وتوانستند عمل را باعلم تطبیق نمایند .و از تطبیق عمل با علم ؛صنعت بوجود آمد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۴۵
ایوب تفرشی نژاد