عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من ذهنی» ثبت شده است

تبدیل من ذهنی به یکتائی

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۳ ب.ظ

مفهوم  دین در عرفان چیست ؟

دین ،از دیدگاه عرفان ، یک مبدل یا تبدیل کننده است. .مبدلی که من ذهنی را به یکتائی تبدیل می کند." من ذهنی " دو بین است . یعنی که یک خود و یک خدا را متصور است .و دین قادر است که این خود را و آن خدا را یکی کرده و یکتائی را جایگزین دوبینی نماید .برای رسیدن به این مرحله باید که تمامی چیزهای این جهانی را با جاروی " لا " جارو کرد  تا  . که زندگی از تو عبور کند . اول لا می کنی و آخرش الا  الله می شوی . یعنی به هر چیزی به غیر از خدا ، نه می گوئی . " لا " همان نه گفتن است . اما نه فقط در حرف ، بلکه در عمل باید " لا " گفت . به مقام ، به پول ، به خانه بزرگ ، به زرنگی های ناشی از " من ذهنی " ، به من ذهنی ، و به هر چیزی که ترا از خدا باز می دارد ، باید نه بگوئی . البته باید توجه کرد که این نه گفتن ، به معنی رد کردن مال و مقام و پول و . . .  نیست . یک عارف می تواند همه چیز داشته باشد و عارف نیز باشد . منظور این است که با چیز های این جهانی هم هویت نشوی . یعنی از چیز های این جهانی زندگی نخواهی . آن ها چیزی ندارند که به من و تو بدهند . پول نمی تواند به انسان زندگی بدهد . ماشین ، خانه بزرگ ، مقام و . .. . هیچکدام قادر نیستند که به انسان زندگی بدهند . تنها راه رسیدن به زندگی و جلوگیری از قطع ارتباط انسان با زندگی این است که اتفاق این لحظه را بدون قید و شرط به پذیری و مطمئن باشی که اتفاق این لحظه ، بهترین اتفاقی است که برای تو افتاده است .باید تسلیم و رضا داشت و به زندگی اطمینان داشت . زندگی همیشه بهترین ها را بر سر راه ما قرار میدهد . باید اطمینان حاصل کرد که نه گذشته ای وجود دارد و نه آینده ای . همه چیز در این لحظه اتفاق می افتد . هر کجا که باشی ، هر جا که بروی ،خدا یا زندگی به دنبال تو هست . خدا می خواهد که ترا متلاشی کند .

خدا به دنبال متلاشی کردن من ذهنی تو است تا بتوانی زندگی یا خدا را به بینی . با ذهن و در ذهن ، قادر به دیدن و درک کردن زندگی نیستیم .زیرا که من ذهنی فقط به دنبال اضافه کردن چیزهای این جهانی به خود است .

یک من ذهنی ؛من ذهنی دیگری را می آفریند .

آن پدری که " من ذهنی " دارد ،فرزندان خود را طوری بار می آورد که خودش بار آمده است .یعنی " من ذهنی " خود را با القاء رفتار و باور های خود به فرزندانش ، آن ها را با اصرار دردامن " من ذهنی " دیگری می اندازد و آن ها نیز همین کار را با فرزندان خود می کنند و در نتیجه ، " من ذهنی " به " من ذهنی " دیگر تبدیل می شود و باور های پدر به فرزندانش و باور های آن ها به فرزندانشان به ارث می رسد .  .من ذهنی ، من ذهنی دیگری را به وجود آورده است . بالاخره باید جائی این من ذهنی متلاشی شود . بهتر است که همین الان آخر بین باشی و تسلیم زندگی شوی . زیرا موقع مردن خواهی دید که آن چیزی را که همه عمر دنبالش بوده ای از اول با تو بوده است . زندگی با تو بوده و کامل و تمام عیار در خدمت تو بوده است، و تو آن را ندیده ای  و به دنبال من ذهنی عمر خود را تباه کرده ای . آخر عمر، خود به این امر اقرار خواهی کرد که به دنبال من ذهنی بوده ای .

اگر حالا که می توانی با متلاشی کردن " من ذهنی " به دامن زندگی برنگردی ، زندگی خود این کار را با تو خواهد کرد .

من  ذهنی ، درد را دوست دارد . و در جهت توسعه دردتلاش میکند . زیرا که  درد باعث ادامه حیات من  ذهنی میشود . برخی از انسان ها دردهای خود را دوست دارند و از ترکیب دردهای خود قصه هائی ساخته اند که به نظر  آن ها ، قصه زندگی آن ها است . در صورتی که آن ها اصلا زندگی نداشته اند که قصه ای برای آن بنویسند . زندگی قصه ندارد . انسان های خوشبخت واقعی ، قصه ای ندارند.  قصه مال من ذهنی است . زندگی رها کردن و بخشیدن و دادن و گذشتن است .

در تدوین این مطلب از تفسیر مثنوی معنوی استاد پرویز شهبازی استفاده شده است 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۳
ایوب تفرشی نژاد

چگونه خود را تغییر دهیم ؟

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۵۲ ب.ظ

 

نخست این که ذهن را باید با جاروی " لا " روبید .  یعنی که به غیر از خدا هر چه که هست ،پرده ای است د رمقابل دیدگان ما که باعث می شوند ما نتوانیم اصل خود را که همان زندگی است به بینیم . برای دیدن اصل خود ، به هر چیزی غیر از خدا باید " نه " گفت . این به معنی ترک دنیا شدن ، بدبخت و بی چیز زندگی کردن نیست . نخواستن پول و مقام و دارائی و خوشبختی  و خانه بزرگ و ماشین لوکس و . . . .  نیست . می توانید همه چیز داشته باشید . می توانید امپراطور باشید .می توانید سرمایه دار باشید .فقط باید دقت کنید که از چیزهای این جهانی هویت نخواهید . جذب و جلب دارائی های این جهانی نباشید . هویت خود را از چیزهای این جهانی نگیرید . از چیزهای این جهانی زندگی نخواهید . خوشبختی نخواهید.  آن ها نمی توانند به شما خوشبختی بدهند . نقش های خود را رها کنید . نقش پدری ، نقش مادری ، نقش معلمی ، و . . . همه را رها کنید . در فکر اصلاح دیگران نباشید . نورافکن را روی خود بیندازید . هر کس مسئول اصلاح خود است . از دیگران به ماو شما ارتباطی ندارد . انسان تنها زائیده شده و تنها زندگی کرده وتنها می میرد . تنها در فضای یکتائی است که همه با هم یکی می شوند .

با ساده کردن ذهن ، منیت ، یعنی " من ذهنی " از بین می رود . و با پذیرش اتفاق این لحظه ، قبل از قضاوت ، و تسلیم و رضا داشتن ، هشیاری حضور یا زندگی به سراغ انسان می آید . البته هشیاری حضور در همه هست ، منتها ، فکرهای ما روی زندگی را پوشانیده است . ما مانند دریا هستیم و فکرها ، کف های روی دریا هستند . با از بین رفتن فکرها ، روی دریا صاف می شود و زندگی که زیر سطح فکرهای ما است ، بالا می اید . با بالا آمدن زندگی از درون ما ، شادی و نشاط طبیعی وجود مان را فرا می گیرد . متوجه تغییراتی شگرف در زندگی  خود و اطرافیانمان می شویم . در اطرافیان خود زندگی را می بینیم . برکت و انرژی زنده زندگی از ما به بیرون و جهان جریان پیدا میکند . هر جا که قدم می گذاریم ، برکت زندگی آن جا را تبدیل به گلستان می کند . همیشه ، زندگی و خدا به دنبال ما هستند . این ما هستیم که با بی اعتنائی و نادانی خود ، بی جهت دور می شویم و غم و درد ، وجود ما را در اسارت خود می گیرد . میدانید چرا ؟ چون که گرفتار " من ذهنی " یا منیت یا نفس شده و هر کاری را که با " من ذهنی " انجام می دهیم ، برای ما درد به وجود می آورد  . پس باید از من ذهنی رها شده و خود را به صفر رسانید تا زندگی بتواند ما را در یابد . زندگی و خدا ، جسم نیست . تا زمانی که ما جسم هستیم ، نمی توانیم به زندگی وصل شویم . هر لحظه که از من ذهنی دور می شویم ، آن لحظه به زندگی وصل می شویم . پس باید که :

اتفاق این لحظه را بدون قیدو  شرط و قبل از قضاوت بپذیریم .بدانیم که اتفاق این لحظه ، بهترین اتفاقی است که می توانست در این لحظه برای ما به وقوع به پیوندد . این تنها کلید رسیدن به رستگاری است .

در تدوین این مطالب از برداشت های خود از تفسیر شعرهای مولانا توسط استاد شهبازی استفاده کرده ام . موفق باشید 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۲
ایوب تفرشی نژاد