عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۷۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

حکمت ملاصدرا 4

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۵۵ ب.ظ

از قرن سوم ، عبادت بین صوفیان منسوخ شد و صوفیان عقیده پیدا کردند که راه رستگاری ، نه از طریق علم و نه از طریق عمل (عبادت ) میگذرد .بلکه باید با عشق ورزیدن به خدا رسید .صوفیان ، در این راه ، حتی گرسنه می ماندند و لباس ژنده می پوشیدند و مورد تمسخر مردم قرار می گرفتند .

حافظ می فرماید : 

جفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم 

که در طریقت ما کافری است رنجیدن 

حالا نیز چنین است و در سراسر ایران یک صوفی ناراضی و نا خشنود که خنده بر لب نداشته باشد ، نمی بینی .

- حفظ راز در تصوف : 

مسئله وجوب حفظ راز در اکثر کتب منظوم صوفیان و عارفان آمده است .

جلال الدین محمد بلخی ، در این خصوص می فرماید : 

عارفان که جام حق نوشیده اند 

رازها دانسته و پوشیده اند 

هر که را اسرار حق آمو ختند 

مهر کردند و دهانش دوختند 

نیکلسون ، مستشرق غربی می گوید : 

عرفا و صوفیان می دانستند که مردم عادی ظرفیت شنیدن راز وحدت وجود را ندارند و نمی توانند به فهمند که معنی این عبارت (خدای جهان تو هستی ) چیست ؟ 

اسرار عارفان : 

اسرار بزرگ صوفیان و عارفان که نمی باید بگوش مردم عادی برسد ، از این قرار بود : 

1- خدای جهان تو هستی ولی هنوز از قدرت خود استفاده نکرده ای و برای استفاده از قدرت خویش باید به آن پی ببری و برای پی بردن به آن قدرت ، باید خود را تربیت کنی .

2- نه پاداش اخروی وجود دارد و نه مجازات اخروی . این گفته ها برای ترسانیدن عوام است ، تا اینکه از بیم مجازات اخروی مرتکب اعمال خلاف نشوند و به امید پاداش اخروی ، نیکوکاری نمایند . 

3- چون پاداش و مجازاتی وجود ندارد لذا عمل کردن به احکام دین بی فایده است .

- مراحل سلوک : 

عرفا و صوفیان برای کارکردن وراه پیمودن به منظور وصول به مراحل بالاتر ، نقشه راهی تهیه کرده و آن را به پیروان خود آموزش می دادند که به شرح زیر میباشد : 

1- فقر : این مرحله از سلوک عبارت است از چشم طمع از مال دنیا بریدن و احتیاجات مادی خود را به حد اقل رسانیدن است که خود سه منزل دارد . 

2- صبر و شکیبائی : در این مرحله تحمل و بردباری و چشم امید به رحمت خداوند داشتن مورد نظر است که خود سه منزل دارد . 

3- توکل 

4- رضا 

بعضی از مریدان پس از مرحله رضا که راز بزرگ را از زبان پیر و مرشد خود می شنیدند ،سر به بیابان می نهادند . چرا که روح آن ها متزلزل می گردید و برخی به هیجان آمده و مثل "حافظ "به وجد می آمدند و سرود پیروزی می سرائیدند : 

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند 

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت 

با من راه نشین باده مستانه زدند 

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد 

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند 

- صوفیان و عرفای شیعه جهان ، علی (ع) را اولین عارف جهان اسلام می دانند .و این کلام علی بن ابیطالب (ع) را ذکر می کنند که می فرماید : 

" من تو را بندگی می کنم ، نه ا زبیم آتش تو و نه امید بهشت تو ،بلکه تو را سزاوار بندگی کردن یافته ام و به همین جهت بندگی ترا به جای می آورم " .

صوفیان و عرفا ، معاد را هم منهای پاداش  مجازات ، قبول دارند و می گویند که : " اگر مجازاتی وجود داشته باشد همانا زندگی ما در این دنیاست و از این جهت دچار مجازات هستیم که از خدا بدوریم . " 

حافظ شیرازی ؛آرزو داشت که زودتر بمیرد تا اینکه بخدا به پیوندد :

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم 

راحت جان طلبم و ز پی جانان  بروم 

و یا : 

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان است 

روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم 

ویا : 

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر 

ندانمت که در این خاکدان چه افتاده است 

- عارفان با اینکه در قرآن و در بسیاری از جاهای آن به عذاب و پاداش آخرت اشاره شده است از عذاب آخرت نمی ترسیدند . حافظ شیرازی می گوید : 

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور 

با خیال تو اگر با دگری پردازم 

و یا با اشاره به آیه یکصدو بیست و چهارم ،دومین سوره قرآن به اسم "بقره "که می فرماید : 

" بترسید ای قوم بنی اسرائیل از آن روز (روز جزا ) که در آن روز هیچکس بعوض دیگری مجازات نمی کنند و از هیچ کس عوض و فدیه قبول نمی کنند ، یعنی هر کس که گناهکار است باید کیفر به بیند و شفاعت هیچ کس پذیرفته نمی شود و در آن روز کسی به یاری گناهکاری نمی آید ."

می گوید : 

عیب رندان  مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت 

من اگر نیکم اگر بد ، تو برو خود را باش 

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت 

و یا در جای دیگر می فرماید : 

عشقت رسد به امداد گر خود بسان حافظ 

قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۵
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا3

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ ب.ظ

مولانا جلال الدین بلخی ،سراینده کتاب مثنوی معنوی ، دانسته یا نا دانسته مراحل ترقی را از بودائیان اقتباس کرده و د رکتاب خود چنین می گوید که : 

از جمادی مردم و نامی شدم 

وز نما مردم به حیوان سر زدم 

مردم از حیوانی و آدم شدم 

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم 

جمله دیگر بمیرم از  بشر 

تا بر آرم از ملائک بال و پر 

و زملک هم بایدم جستن ز جو 

کل شیئی هالک الا وجهه 

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید  آن شوم 

پس عدم گردم همچون ارغنون 

گویدم کانا الیه راجعون 

مرگ دان آن کاتفاق امت است 

کاب حیوانی نهان د رظلمت است 

همچو نیلوفر برو زین طرف جو 

هم چو مستسقی حریص و آب جو 

مرگ او آب است و او جویای آب 

می خورد والله اعلم بالصواب 

ای فسرده عاشق ننگین نمد 

کو ز بیم جان ز جانان می رمد 

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان 

صد هزاران جان نگر دستک زنان 

به نظر بودائیان ،با عقل نمی توان مبدا را شناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد ،تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابراین انسان تا نمیرد ،نمی تواند مبدا را بشناسد .خواه آن مرگ ، مرگ جسمی باشد یا مرگ روحی .

-تحقیق صوفیان و عرفا در قرآن ، باعث شد که علمای دینی هم قرآن را به دقت بخوانند .آن وقت در آیات قرآن چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عارفان را تایید می کرد . از جمله آیه " و نحن اقرب الیه من حبل الورید " یعنی ؛ ما از رگ گردن به او نزدیکتر هستیم .و خداوند جهان با این کلام می گوید که وی از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیک تر است  .و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خود دانسته اند .

- جلال الدین بلخی در مثنوی خود می گوید : 

" عارف بعد از اینکه بخدا واصل گردید ، احتیاج ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند ."

چون بمطلوبت رسیدی ای ملیح 

شد طلبکاری علم اکنون قبیح 

چون شدی بر بامهای آسمان 

سرد باشد جستجوی نردبان 

جز برای یاری و تعلیم غیر 

سرد باشد راه خیر از بعد خیر 

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد 

گشت دلاله به پیش مرد سرد 

آینه روشن که شد صاف و جلی 

جهل باشد بر نهادن صیقلی 

پیش سلطان خوش نشسته د رقبول 

جهل باشد جستن نام رسول 

-عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند . به همین جهت مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی گفته است که :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو 

زانکه عفت هست شهوت را گرو 

بی هوی نهی از هوی ممکن نبود 

هم غزا با مردگان نتوان نمود 

سراینده می گوید که عفت موقعی ممدوح است که شهوت وجود داشته باشد و آدمی بتواند در قبال هوای نفس ،مقاومت نماید و اگر شهوت نباشد ،عفت مورد پیدا نمی کند . 

-نیکلسون می گوید که :

در قرآن ،چهارصدو هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند . صوفیان و عارفان تمام قرآن را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی را نقل می کنند که :

" قرآن دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ،باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت .قرآن دارای هفتاد باطن می باشد. "

جلال الدین مولوی بلخی ،سراینده مثنوی معنوی میفرمایند :

حرف قران را بدان که ظاهر است 

زیر ظاهر باطنی هم قاهر است 

زیر آن باطن یکی بطن   دگر 

خیره گردد اندرو فکر و نظر 

زیر آن باطن یکی بطن سوم  

که در او گردد خردها  جمله گم 

بطن چهارم از نبی خود کس ندید

جز خدای بی نظیر بی ندید 

هم چنین تا هفت بطن ای بو الکرم 

می شمر او زین حدیث معتصم 

- مسلمان ها در دوره زندگی پیامبر اسلام ، اشکالات خود را در رابطه با قران از او و پس از پیامبر از حضرت علی (ع) رفع می کردند . ولی بعداز علی (ع) دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع نماید .لذا ؛ مسلمین به دو فرقه زیر تقسیم شدند : 

1- فرقه جبریه : 

این فرقه معتقد بودند که انسان از خود اختیاری ندارد .

2- فرقه قدریه : 

این فرقه معتقد بودند که انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست .

این دو فرقه بر اساس تفسیری که از قرآن داشتند تشکیل شدند .

برخی از دانشمندان مسلمانی که اصول شرع اسلام را با فلسفه به اثبات می رساندند ، "متکلمین "نام گرفتند . مسلمان ها ، آن عده از صوفیان و عرفا را که به وحدت وجود اعتقاد داشتند و می گفتند که مخلوق و خالق یکی است ، جبری می گفتند . ولی بعضی از عرفا ، قدری بودند .مثلا ؛  مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر داشت ، می گوید: 

این که گوئی آن کنم یا این کنم 

این دلیل اختیار است ای صنم 

- چله نشینی : 

رسم صوفیان اینگونه بوده است که چهل شبانه روز خود را در اطاقی حبس کرده و دور خود دایره ای می کشیدند و عهد می کردند که در این مدت چهل شبانه روز ؛ نخورند و نیاشامند و حتی پا از دایره بیرون نگذارند که اکثرا از فرط گرسنگی و تشنگی می مردند . این رسم صوفیان را چله نشینی می گفتند . 

- صوفی : 

صوفی از کلمه صوف مشتق شده است که به پارچه پشمی زبر و خشنی گفته می شود که با مومی مخلوط شده باشد .صوفیان از این پارچه لباس می دوختند و به این خاطر صوفی گفته می شدند . 

- سری سقطی که یکی از عرفای مشهور است می گوید : 

روزی که تو خدا را دوست بداری ، هنگامی که نظر به یکی از افراد همنوع خود می اندازی ، نگاه تو مثل نگاه مادری است که می خواهد طفل شیرخوار خود را در آغوش کشد و به او شیر دهد .یعنی نگاهت رئوف و مهربان است .چون تو همنوع خود را به چشم دوست می نگری ، او نیز وقتی در چشم های تو اثر محبت را دید ، نسبت به تو محبت پیدا می کند . چون محبت ، محبت می آورد و دشمنی ،خصومت .

رابعه بصری : 

دختری بود که در بچگی به شش درهم فروخته شد و در همان اوان در مسجد شنید که می گویند ؛ "نزدیک ترین کس به کسانی که خویشاوند ندارد ، خداست " و از آن روز شروع به عبادت و نیایش های نیمه شب نمود و غزل های عاشقانه و عارفانه ای به خدا گفت ، با اینکه سواد نداشت . زهد رابعه بقدری در بصره مشهور شد که یکی از خیرخواهان او را خریداری و آزاد نمود . 

ذوالنون مصری : 

اولین صوفی بود که اصطلاحات تصوف را وضع کرد .

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۲۳:۵۱
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا 2

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

جلال الدین رومی ،سراینده مثنوی معنوی د رکتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید : 

صد هزاران فصل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری 

د ربیان جوهر خود چون خری 

که همی دانم یجوز و لا یجوز 

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک 

خود روا یا نا روائی بین تو نیک 

قیمت هر کاله میدانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است 

.حاج ملاهادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است . او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید بود . او نیز معتقد بود که :

" هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست .چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند . "

. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید : 

عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست 

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست 

در نگر کاین عالم و آن عالم اوست 

نیست غیر از او ،و گر هست او ، هم اوست 

ذره ذره در دو گیتی فهم توست 

هر چه را گوئی خدا ، آن وهم توست 

عقل در سودای او حیران بماند 

جان ز عجز انگشت در دندان بماند 

هین مکن چندان قیاس ای حق شناس

زانکه ناید کار بیچون در قیاس 

اصول عقاید عطار نیشابوری : 

. هر چه هست خداست 

. هر چه در جهان بوجود آمده از خداست 

. روح انسان در زندان بدن محبوس است و بر اثر این حبس ، رنج می برد و میل دارد که به مبدا اصلی خود یعنی خدا واصل گردد . 

. راه رستگاری روح انسان ، عشق است .

چهار اصل فوق ، د رمکتب های گوناگون تصوف ، عرفان وسعت پیدا کرد و هر بانی مکتب چیزی به آن افزود .از جمله گفتند که :

. عشق بدون ریاضت به دست نمی آید و آن شامل مراحل زیر است :

1- امساک در خوردن و خوابیدن 

2- نفس کشتن از راه زیر پا نهادن خواهش های نفسانی 

3- از دست دادن حیثیت اجتماعی و قطع امید ا زخلق تا درجه ای که مردم او را به نظر تحقیر بنگرند. و د راین مرحله چون دیگر امیدی از خلق نیست و خود را محتاج توجه و عنایت آن نمی بیند فقط متوجه خالق می شود و می فهمد که جز خالق دوست و نقطه اتکاء ندارد . 

- از چه موقعی تصوف و عرفان وارد اسلام شد ؟ 

تصوف و عرفان ، از نیمه دوم قرن سوم وارد اسلام شده و در قرن های چهارم تا هفتم ، به اوج خود رسید .دراین چهار قرن ؛ صوفیان و عرفا مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند و آن ها به ناچار برای بیان عقاید خود که همه بر محور عشق استوار بود ، اصطلاحاتی وضع کردند . این اصطلاحات عبارت بودند از :می و میخانه و بتکده و. . . .

صوفیان و عرفا طوری در سرودن غزل ، استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر به فهم معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها نبودند . یکی از عرفای بزرگ ایران به نام " ادیب پیشاوری " که تا سی سال پیش در قید حیات بود ، در تهران درخانه یکی از بزرگان زندگی می کرد .ادیب وقتی که این غزل حافظ را خواند از شدت وجد و هیجان به حالت اغماء افتاد :

بی مزد بود و منت ، هر خدمتی که کردم 

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت 

رندان تشنه لب را ،آبی نمی دهد کس 

گوئی ولی شناسان ،رفتند از این ولایت 

در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا 

سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت 

چشمت به غمزه ما را ، خون خورد و می پسندی 

جانا روا نباشد ، خون ریز را حمایت 

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود 

از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدایت 

از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود 

زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت 

ای آفتاب خوبان ،می جوشد اندرونم 

یک ساعتم بگنجان ، در سایه عنایت 

این راه را نهایت ،صورت کجا توان بست 

کش صد هزار منزل ،بیش است در بدایت 

هر چند بروی آبم ، روی از درت نتابم 

جور از حبیب خوشتر ،کز مدعی رعایت 

عشقت رسد به فریاد ،ار خود بسان حافظ 

قران ز بر بخوانی ، د رچارده روایت 
. حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید :
چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد ،بنابراین از انجام تکالیف مذهبی معاف است . زیرا کسی که به خدا پیوست ، ما فوق دین قرار می گیرد .جلال الدین رومی نیز این موضوع را د رکتاب مثنوی معنوی خود آورده و می گوید : 

پیش بی حد هر چه محدود است " لا " ست 

کل شیئی غیر وجه الله فنا است 

کفر و ایمان نیست آن جائی که اوست 

زانکه او مغز است ، این دو رنگ و پوست 

مولانا می گوید : 

جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست . برای اینکه دین از قیودات بشری است و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست . لاجرم ، عارفی که بتواند خود را بخدا برساند مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمی کند . 

ملا هادی سبزواری می گوید : 

موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست 

گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار 

برش از عالم معنی خبری نیست که نیست 

در بیت دوم ، در مصراع اول آن بیت (اسرار) آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم وگرنه ، نزد من تمام اسرار جهان روشن است ، و چیزی نیست که من آن را ندانم و در این بیت مرحوم " حاجی ملاهادی سبزواری " خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است . 

- نیکلسون مستشرق انگلیسی ، حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان در قبال اعراب می داند و می گوید که :

ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب استقلال مذهبی داشته باشند .

- در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را " گنوستیک " می خواندند و اعراب اسم آن ها را " ادریه " گذاشتند . ادریه به معنی کسانی است که می فهمند. علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند ؛حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید بلکه باید از راه الهام و مکاشفه و یا نزول وحی پی به حقایق برد . به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست : 

1- نیروی خیر که مصدر آن خداست 

2- نیروی شر که از ماده سرچشمه می گیرد 

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .انسان بعد از مرگ به خدا می پیوندد.ولی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی در اصلاح روان ، حالی به او دست بدهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد . 

- بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند : 

1- هر کس زنده می باشد ممکن است رنج بکشد .

2- رنج روحی را هوس و یا تمایل بوجود می آورد .

3-بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود . 

4- انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که در او تمایل به هوس بوجود بیاید . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا 1

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۷ ق.ظ

- وجود ، پایه اصلی حکمت ملاصدرا می باشد :

. در فلسفه ملاصدرا ،وجود با هستی فرق دارد .وجود ستون هستی است و پایه ای است که هستی روی آن قرار دارد . 

. وجود هست و نمی توان منکر موجودیت آن شد . اندیشه یک دیوانه هم دال بر موجود بودن وجود هست .زیرا اگر وجود نبود ، دیوانه دارای اندیشه نمی شد . 

. دیوژن ، خم نشین حکیم یونانی می گفت : 

وجود چیزی است که بعد از اینکه مرگ آمد از بین می رود .و نیز گفت : " تا من هستم ، مرگ نیست و وقتی مرگ آمد ، من نیستم و لذا من و او باهم کاری نداریم تا اینکه من راجع به مرگ مطالعه کنم و بفهمم مرگ چیست .در این گفتار ، دیوژن موجود بودن وجود را تایید می کند و همان مرگ که می گوید وقتی آمد من نیستم وجود است .زیرا اگر موجود نبود نمی آمد تا اینکه دیوجانس برود .

ملاصدرا می گوید : 

ما چه باشیم و چه نباشیم وجود هست و زندگی و مرگ ما ، در وجود اثر ندارد . همانطور که پیامبران بزرگ مردند ،اما وجود از بین نرفت و اگر تمام موجودات ذیشعور که وجود را و موجودیت آن را احساس می کنند از بین بروند باز وجود باقی می ماند . 

. به نظر ملاصدرا واقعیت وجود ،اشیاء موجود را همانطور که کلی ، جزئی را در برمی گیرند ، در بر  نمی گیرد . وجود ،با چیز دیگر اشیاء را در بر می گیرد که عرفا اسم آن را " نفس رحمانیه " گذاشته اند و می گویند که وجود از راه ترحم همه چیز را در بر می گیرد و آن ترحم باعث گردیده که موجودات به وجود آیند و اگر رحمت نبود ،هیچ چیز بوجود نمی آمد .

شیخ احمد احسائی می گوید : 

.رابطه وجود با اشیاء و طرز احاطه کردن اشیاء از طرف وجود ، رابطه مصدر نور است با اشیاء . هر شیئی به نسبت ماده و شکل خود از نور برخوردار می شود .یعنی وجود، اشیاء دنیا را به تناسب ماده آن ها ، جرم آن ها و شکل آن ها می سازد و به وجود می آورد .

. وجود واقعیت است و اشیاء و اشکال به اندازه ظرفیت خود از وجود بهره مند می شود .وجود حقیقت است و اشیائی که در جهان وجود دارد مجاز ، از جمله خود جهان .(وجود مثل چوب است و اشیاء مثل در و پنجره ). 

. تمام اشیاء به اندازه ماده ؛جرم و ظرفیت یا حجم خود از وجود بهره مند می شوند .

. گوش انسان طوری ساخته شده است که معنای هیچ صدائی را غیر از صدای انسان نمی فهمد و معرفت انسان طوری بوجود آمده است که دلیل هیچ موجود را غیر از دلایل انسان نمی تواند بفهمد .به همین جهت است که معلم و مرشد و راهنمای بشری ناگزیر باید شخصی مثل خود او باشد ، تا بنی آدم بتواند بیان آن ها را بفهمد و به دلایلشان پی ببرد .و به همین جهت از آغاز خلقت کلیه راهنمایان و پیامبران بشر انسان بوده و دارای صورت انسانی بوده اند .

. در جهان صداهای متعدد است که همه صدای وجود است و لی انسان نمی تواند آن را بفهمد . وجود ،بعد نور است و نور را به وسیله این بعد می شود ادراک کرد. 

. به عقیده ملاصدرا ، از وجود چیزی د رتمام اشیاء هست و با اینکه وجود اشیاء را در بر نمی گیرد ،موجودیت هر شیئی وابسته به آن چیز است که از وجود ، درهر شیئی موجود باشد. اگر آن چیز که از وجود در شیئی هست از آن شیئی دور شود ،آن شیئی موجودیت خود را از دست خواهد داد و مبدل به چیزی خواهد شد که برای ما قابل درک نیست .اما مبدل به عدم (نیستی)نمی شود .چون نیستی وجود ندارد و به وجود نمی آید .و هر چیز به هر شکل که بوجود آید ، وجود است . 

نظریه ملاصدرا با نظریه های علمی امروز مطابقت می کند . اطلاعات امروز ما راجع به علت اصلی پیدایش موجودات ،بیشتر از اطلاعات او نیست . ما می دانیم که تمام اشیاء از هستی به وجود آمده و هستی در جهان خورشیدی ما و دنیاهای خورشیدی دیگر یکی است .و از ماده و انرژی (نیرو) می باشد . بدون اینکه بدانیم آیا ماده اول بوجود آمده یا نیرو ؟ از این ماده و نیرو ،موجودات بوجود آمده اند . و در هر چه بوجود آمده ،قسمتی از ماده و انرژی هست و هر گاه آن قسمت از بین برود آن موجود نابود می شود ولی نه نابود واقعی . در جهان هیچ چیز به عدم تبدیل نمی شود و عقل ما انسان ها ، عدم را نمی پذیرد . 

- انتقال قدرت از مبدا به موجودات : 

تمامی فیلسوفان شیعه ، از لحاظ مبدا با یکدیگر موافق هستند ؛خواه اسم آن را وجود بگذارند یا خدا .آنچه بین فلاسفه اختلاف بوجود آورده است نحوه انتقال قدرت از مبدا به موجودات و به وجود آوردن کائنات است . با اینکه ملاصدرا و ملا علی از اطلاعات نجومی این عصر برخوردار نبودند و نمی دانستند که وصعت فضا به قدری است که نور پس از صدها میلیون سال حرکت با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه تازه بجائی می رسد که گوئی ابتدای فضا است ، باز خدا را ، ازلی و ابدی و نا محدود دانسته اند .

رواقیون و حکمت ملاصدرا : 

در قرن چهارم قبل از میلاد ،ذوالنون یونانی دارای مکتب و محضر در س بود و چون همواره او و شاگردانش زیر طاق می نشستند لذا در شرق به ذوالنون رواقی معروف شد و طرفدارانش را "رواقیون" نام نهادند . ذوالنون یونانی ،عقیده داشت که جهان از آتش و نور است .از هیچ ناملایمی نباید شکایت کرد ولو سخت ترین بیماری ها باشد و باید در زندگی به آنچه بدست می آید ساخت . او عارف نبود و حکمت او دارای جنبه عرفانی نشد مگر بعد از اینکه به اسکندریه رفت و رنگ حکمت افلاطونیون جدید را پذیرفت .

حکمای یونان عقیده داشتند که با حکمت می توان به اسرار جهان پی برد و تمامی معضلات را حل کرد ، اما حکمت افلاطونیون جدید گفت که : 

" اسرار دنیا ما فوق محسوسات و هم چنین مافوق ادراکات عقلانی است و ما نه با حس و نه با عقل می توانیم به اسرار جهان دست پیدا کنیم مگر با عشق ."

سقراط حکیم یونانی می گفت : 

" اگر می خواهی هستی را بشناسی ، خود را بشناس "

پایه حکمت سقراط روی این اصل بنا نهاده شده است که تا خود را نشناسی نمی توانی هستی را بشناسی و بدانی چگونه بوجود آمده است ، و برای چه بوجود آمده است و پایانی دارد یا نه ، و اگر پایانی دارد ،چه خواهد شد ؟ عرفای شرق نیز در اعصار بعد همین حرف را زدند و گفتند که : " من عرف نفسه فقد عرف ربه " یعنی : " کسی که خود را شناخت ، خدا را می شناسد " .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۰۰:۵۷
ایوب تفرشی نژاد

ملاصدرا در کهک

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۱۰ ب.ظ

ملاصدرا مثل اکثر دانشمندان واقعی ،شب زنده دار بود و روزها در مدسه تدریس می کرد و شب ها را صرف نوشتن کتاب می نمود . خود ملاصدرا می گوید : 

" هنگامی که در کهک به سر می بردم ، برای تزکیه نفس می کوشیدم  و در حال تنهائی به فکر فرو می رفتم و معلوماتی را که فرا گرفته بودم از نظر می گذرانیدم . من می کوشیدم که با نیروی علم و ایمان به اسرار هستی پی ببرم و بر اثر اخلاص و تزکیه نفس قلبم روشن شد و در های ملکوت یعنی دنیائی که د رآن فرشتگان زندگی می کنند و آنگاه درهای جبروت ،یعنی دنیائی که مسکن ارواح مجرد است و اسامی اعظم خداوند در آن دنیا وجود دارد برویم گشوده شد و به اسرار دنیای الهی پی بردم و چیزهائی فهمیدم که در آغاز تصور نمی کردم رموز آن ها بر من مفتو ح گردد . 

من در آن عالم تنهائی نه فقط به رموز الهی پی بردم ،بلکه قسمتی از آن ها را دیدم و آنچه را که دیدم ،نمی توانم بر زبان بیاورم ؛ زیرا تمام مشهودات را نمی توان توصیف کرد اما مسموعات را می توان نقل نمود و آنچه را که انسان فهمیده می تواند به دیگران بفهماند .آنچه من می گویم ، چیزهائی است که فهمیده یا شنیده ام ، نه چیزهائی که به نظرم رسیده است .زیرا از عهده توصیف آن ها بر نمی آیم .آنچه من می گویم حکمت الهی است و حکمت ربانی را آنطور که فهمیدم وصف می کنم ، نه آنطور که دیدم .

در کهک ، در عالم انزوا ،قلبم از نور خدا منور گردید و اسرار خدا را مشاهده کردم . "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ایوب تفرشی نژاد

طامات گوئی عرفا

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۲ ب.ظ

دیده شده است که عرفای بزرگ ،بعد از تحصیل حکمت و مدتی سلوک کردن ، در مراحل مختلف عرفان منحرف گردیده اند .عارفی چون بایزید بسطامی ، وقتی می شنود که موذن می گوید :" الله اکبر " ،می گوید :" ان اکبر منه " یعنی من از او (خدا) بزرگتر هستم . و یا وقتیکه می شنود که مودن می گوید : " سبحان الله " می گوید : " سبحان ما اعظم شانی " یعنی بقدری به برتری خود می نازد که ازعظمت شان و مرتبه اش دچار بهت می شود . و یا وقتی که حافظ می گوید : 

بودم آن روز من از طائفه درد کشان 

که نه از تاک نشان بود ونه از تاک نشان 

گرچه این شعر تحت تاثیر حکمت افلاطونیون جدید سروده شده است ولی دعوی الوهیت است . حافظ می گوید : وقتی که من بودم ، خدا نبود .و چون طبق نظریه کسانی که معتقد به وحدت وجود هستند ، همه چیز خداست و غیر از خدا (هستی )چیزی نیست . زیرا در خارج از حدود هستی چیزی نمی تواند وجود داشته باشد . 

این نوع گویش ها را " طامات گوئی " می گویند .طامات به معنی لبریز شدن ظرف یا دریاست .یعنی ظرفیت بایزید بسطامی پر و لبریز شد و به همین جهت این جملات را بر زبان آورده است . با اینکه طامات گوئی حافظ به سبب احتمالا جوانی ، قابل چشم پوشی است ولی بایزید بسطامی ، هنگامی که این جملات را بر زبان آورده از کهولت سنی (65 سال ) برخوردار بوده است . 

- عرفا با اینکه می دانستند خداوند قابل شناختن نیست ولی می کوشیدند که خود را به او نزدیک کنند و برای وصول به خدا ، دچار حالت بیخودی می شدند بدون اینکه شراب بنوشند یا مواد مخدر مصرف نمایند . ولی از موسیقی برای بیخود شدن استفاده می کردند .مولوی ، صاحب مثنوی معنوی می فرماید : 

یکدست جام باده و یکدست زلف یار 

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست 

تمام کسانی که از راه عرفان می خواستند خود را بخدا نزدیک کنند می دانستند که نخواهند توانست خدا را بشناسند و لیکن امیدوار بودند که بخدا برسند و آن ها فکر می کردند بعد از اینکه بخدا رسیدند او را خواهند شناخت ، چون خدا خواهند شد . 

عارفان ، نسبت به صوفیان مردانی متین و سنگینی بودند و عقیده داشتند که :

"عشق اساس هستی است . عشق از خالق جدا نیست و چون خالق و مخلوق یکی است ، پس عشق از مخلوق هم جدا نیست . تمام ذرات جهان اعم از جاندار و بی جان بر اثر وجود عشق ،جاذب و مجذوب هستند . "

علم امروزی این نظریه را قبول دارد .چرا که اساس ماده بر دو نیرو که در واقع یک نیرو اما دو وجه می باشد استوار شده است .این دو وجه عبارتند از : 

1- الکتریسته مثبت که در پروتون یعنی هسته اتم هست .

2-الکتریسته منفی که در الکترون وجود دارد و این دو جاذب یکدیگر هستند . 

- خالق و مخلوق و عشق در نظر عارفان یک تثلیث بود در وحدت و این نظریه شبیه بود به تثلیث مسیحی که عقیده دارند ؛ پدر و پسر و روح القدس ،سه چیز است در یک چیز .

به عقیده عارفان چون عشق مظهر قدرت خداوند می باشد ، قابل توضیح نیست . امروز نیز که ما مجهز به علوم قرن بیستم هستیم ، نمی توانیم توضیح دهیم که نیروئی که یک وجه آن الکتریسته مثبت و وجه دیگر آن منفی بوده و اساس ماده را تشکیل می دهد ، چه چیز است . 

یکی از گفته های عارفان ایران ،سرعت عشق است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات برود و برگردد .و ما می بینیم نیروئی که نمی دانیم چیست ،در یک ثانیه بشکل موج سیصد هزار کیلومتر طی می کند و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد آنی است و آنقد رسریع است که هنوز نتوانسته اند سرعت آن را اندازه بگیرند . به عقیده عارفان : 

روئیدن گیاه ناشی از عشق است و حرکت آب در جویبار از عشق سرچشمه می گیرد .شعله ور شدن آتش از عشق می باشد و چهچهه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد و تمایل مرد و زن نسبت به یکدیگر نیز از همان عشق است . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۲
ایوب تفرشی نژاد

مکتب فلسفی افلاطونیون جدید

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۲ ق.ظ

مکتب فلسفی افلاطونیون جدید تحت تاثیر تعالیم حضرت مسیح (ع) بوجود آمده است . حضرت مسیح ؛همواره توصیه می کرد که " ای مردم ،نسبت به هم و نسبت به خالق مهربان باشید " .

علت منطقی عشق ورزیدن ، در مکتب فلسفی افلاطونیون جدید ، این بود که " در جهان چیزی جز خالق نیست و هر چه هست خدا است " . غیر از خدا چیزی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. زیرا که وجود ،خداست و اگر چیزی غیر از خدا بوجود آید ،نا گزیر عدم است . که به وجود آمدن عدم امکان ندارد .چون وجود (هستی ) خداست .ناگزیر هر چه هست و از جمله انسان ، خدا می باشد . 

افلاطونیون جدید هم براساس نظریه های مختلف،به چند مکتب منقسم شدند :

1-بعضی از افلاطونیون جدید ، انسان و سایر موجودات جهان را خدا می دانستند و منصور حلاج ، صوفی معروف که با طرز فجیعی کشته شد از اینگونه اشخاص بود و "اناالحق "،یعنی من خدا هستم ،می گفت .

2-دسته ای دیگر از این گروه عقیده پیدا کردند که انسان از خدا هست ولی خدا نیست. مثل نور که از خورشید است ولی خورشید نیست . 

3-دسته ای دیگر از افلاطونیون جدید عقیده داشتند که بر اثر خلقت ،مخلوق از خالق جدا شده است ولی امیدواری هست که به خالق به پیوندد.

نتیجه اینکه : 

عشق ، در تمام مکتب های افلاطونیون جدید دارای اهمیت بوده و همه عقیده داشتند که باید به همنوع و موجودات دیگر اعم از حیوان و گیاه و جماد و به طریق اولی به خالق عشق ورزید ، زیرا که همه خدا هستند (نظریه دسته اول )یا همه از خدا هستند (دسته دوم ) و یا امیداواری هست که همه روزی به خدا به پیوندند(دسته 3) .

جلال الدین رومی (مولانا )؛ در کتاب مثنوی معنوی خود ،فلسفه افلاطونیون جدید را به طرزی دلکش بیان کرده . به دیباچه کتاب مثنوی معنوی از بیت اول " بشنو از نی چون حکایت می کند " تا اولین بیت اولین داستان مثنوی معنوی " بود شاهی در زمان پیش از این " مراجعه شود . 

ادامه دارد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۰۱:۰۲
ایوب تفرشی نژاد

ابن سینا (ابو علی سینا )

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۵ ق.ظ

ابو علی سینا ،ملقب به حجت الحق ، در سال 370 در نزدیک شهر بخارا به دنیا آمد . وی با خواندن تفسیر کتاب " حکمت الهی فارابی " از نظریات سقراط درس حکمت الهی را فراگرفت و در سن هیجده سالگی ، از تحصیل علوم بی نیاز شد . 

نظریه فلسفی ابن سینا :

در جهان هر چه هست ،به همان دلیل که هست ،جزو وجود است .وجود را خداوند ایجاد کرده است ولی؛ خود خدا ، سر سلسله موجودات نیست . یعنی خداوند که آفریدگار وجود است ، در خارج از حیطه موجودات قرار گرفته و نسبت به موجودات قدیم می باشد . هر چه هست ، از خداوند است ، اما خود خداوند در خارج از حیطه موجودات قرار دارد . 

وجود ، به عقیده ابن سینا : 

به عقیده ابن سینا ، وجود : 

- ماهیت است 

- خود وجود است . ماهیت هست اما ممکن است وجود بشود یا نشود .لیکن وجود وقتی ایجاد شد ، دارای ماهیت نیز می باشد . 

به عقیده ابن سینا ، همه چیز هست ولو وجود نداشته باشد .چون ماهیت آن وجود دارد .همانگونه که شعر هم بدون این که بوجود آمده باشد در ذهن انسان موجود است . 

به نظر ابن سینا موجودات دنیا بر سه قسم است : 

- ممتنع 

- ممکن 

- واجب 

اگر ماهیت یک وجود طوری بود که دانسته شد که بوجود نخواهد آمد ،آن وجود ممتنع است . 

ماهیتی که ممکن است منتهی به وجود بشود یا نشود ،مثل تمام چیزهائی که در این جهان بوجود می آید از جماد گرفته تا حیوان ،تمام این موجودات دارای ماهیت هستند . اما ممکن است وجود پیدا کند یا نکند . مثل باران که در آسمان وجود دارد ولی ممکن است ببارد یا نبارد . 

وجودی که از ماهیت جدا نیست و به وجود نیامدن آن وجود امکان ندارد و باید بطور حتم بوجود بیاید . 

وجود واجب ،ذات واجب الوجود ، یعنی خداوند است که موجودیت همه موجودات از اوست و فقط خداوند است که موجودیت همه موجودات از اوست و فقط خداوند است که دارای عنوان وجود واجب الوجود می باشد و جز او کسی و چیز ی این عنوان را ندارد . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

قبل ار ملاصدرا ، دو نفر از شعرای بنام و برجسته ایران ، جامی و فخرالدین عراقی ، عقاید ابن العربی را د راشعار خود ذکر کرده اند و نیز جلال الدین محمد بلخی ، صاحب مثنوی معنوی در کتاب خود قسمتی از نظریه های ابن العربی را ذکر نموده است . 

ملاصدرا ، در کهک و در جلسه درس خود گفت که :

اسم کامل ابن العربی ؛ ابوبکر محمدبن الحاتمی الطائی می باشد .اجدادش از قبیله معروف طائی بوده اند . ابن العربی ، عاشق زنی مسن تر از خود شده و با او ازدواج می کند . اسم این زن ؛ فاطمه بوده است . فاطمه به این العربی می گوید : 

" تنها از راه علم و دانش نمی توان به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشق ، عبارتست از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن است . " 

ابن العربی به تشویق فاطمه وارد عرفان شد و سلوک در پیش گرفت .بطوریکه می گوید در سن هیجده سالگی ملهم شد و پیامبر اسلام را دید و به او گفت : 

" دل تو را از نور ایمان و عرفان روشن کردم و تو به حقیقت خواهی رسید ." 

از آن پس ابن العربی حس کرد که چیزهائی را می فهمد که د رگذشته قادر به ادراک آن ها نبود و با هر مسئله و معضل که مواجه می شود به سهولت حل می نماید و برای یافتن جواب هیچ مسئله ای در نمی ماند . 

در زمان حیات "ابن العربی "، در "شهر کوردو "واقع در اندلس دانشمندی موسوم به "ابو الولید" و معروف به " ابن الرشد " می زیسته است که با پدر ابن العربی آشنائی داشته است .وقتی آوازه ابن العربی جوان را می شنود ، از پدرش می خواهد که وسیله ملاقات او را با پسرش فراهم نماید . بالاخره ، پسر جوان به بهانه رساندن پیغامی به در خانه ابن الرشد روانه می گردد .ابن الرشد ، در را باز کرده و پسر جوان را با خود به داخل خانه برده و در کنار خودش می نشاند و با خوشحالی می گوید : 

بله 

پاسخ ابن العربی : 

بلی ، " ابن العربی می گوید که ؛ دریافتم که از جواب مثبت من ابن الرشد خیلی خوشحال شد و بعد از آن گفتم که ؛

نه "

جهره ابن الرشد با شنیدن پاسخ " نه " در هم شد و من دانستم که آن مرد برای چه از شنیدن جواب مثبت من خوشوقت گردید و آنگاه از شنیدن جواب منفی ،آثار اندوه در چهره اش نمایان شد . 

باز سکوت برقرار شد تا اینکه ابن الرشد گفت : 

به من اطلاع دادند که تو ملهم شده ای  و قلب تو منور گردیده و آن نور بقدری روشن است که تمام تاریکی ها را زائل می کند و تو می توانی همه چیز را بفهمی و هر مسئله و مشگل را حل کنی ،و اینک بگو؛ تو که می گویند نور معرفت به قلبت تابیده ،آیا موفق به یافتن حقیقت شده ای یا نه ؟ و اگر موفق شده ای بگو که حقیقت چگونه است ؟ 

پاسخ ابن العربی : 

گفتم ،وقتی تو از من پرسش کردی که " بلی " ؛ من فهمیدم چه می خواهی بگوئی و دانستم که می پرسی آیا من به حقیقت رسیده ام یا نه ؟و در جوابت گفتم که " بله " .و تو از شنیدن پاسخ مثبت من شاد شدی ؛آنگاه گفتم که "نه ".و مشاهده کردم که جواب منفی من تو را مهموم کرد .

من از آن جهت به تو پاسخ مثبت دادم که میدانم وارد شاهراه حقیقت شده ام و کسی که وارد شاهراه شود و را ه به پیماید ، بدون تردید به مقصد خواهد رسید . 

اما از این جهت جواب منفی دادم که هنوز به حقیقت نرسیده ام .چون را هپیمائی من تمام نشده است . معهذا از دور نور حقیقت را می بینم .همانطور که نور خورشید هنگامیکه قرص آفتاب پشت افق است از بالای افق دیده می شود . 

من از این جهت هنوز به حقیقت نرسیده ام که تمام مراحل عرفان را نپیموده ام و در حال سلوک (راهپیمائی ) هستم . ولی چون نورحقیقت را می بینم ، یقین دارم که به آن خواهم رسید . 

ابن الرشد پرسید که : 

 " این نور که تو اینک می بینی بتو چه آموخته است ؟ 

پاسخ ابن العربی : 

"این نوری که من اینک می بینم مرا سعادتمند کرده و احساس می کنم که مردی نیک هستم . زیرا همه را دوست می دارم و  در قلب من جز محبت وجود ندارد . و تمام آرزوهای من بر آورده می شود و هر گز از دم دسترسی به آنچه که آرزو دارم ناراحت نیستم . زیرا آرزوهای من طوری است که بر آوردن آن ها بدون اشکال است و هر گز آرزوئی نمی کنم که بر آوردن آن مستلزم تحمل رنج باشد یا اینکه نتوانم به آن برسم . چون در شاهراه حقیقت هستم و نور آن را از دور می بینم در قلب من هیچ نوع تردید راجع به مبدا وجود ندارد و ایمان دارم که خدا یکی است و همه چیز از خداست من هم بعد از اینکه مراحل سلوک را پیمودم به حقیقت یعنی خدا واصل خواهم شد . "

بزرگترین وحشت که د ردل های مردم وجود دارد ، بیم ترس از مرگ است و من با شادمانی بسوی مرگ می روم زیرا که میدانم یک عارف بعد از مرگ به خدا واصل خواهد شد . 

سوال : آیا عارف در حال حیات به خدا واصل می شود ؟ 

پاسخ : عارف بعد از این که مراحل سلوک را طی کرد ، به جائی می رسد که خدا را با چشم باطن می بیند و صدایش را با گوش باطن می شنود .اما ؛ به خدا ملحق نمی شود .برای اینکه جسم خاکی عارف مانع از این است که وی به خدا که جسم نیست ملحق گردد ،ولی همین که مرد ، به خدا ملحق می گردد  .

سوال : ابن الرشد پرسید : تو گفتی که همه چیز از خداست .آیا همینطور است ؟ 

پاسخ : بلی ، همینطور است .

سوال : در این صورت جسم خاکی عارف هم از خدا می باشد ؟

پاسخ : بلی همینطور است .

سوال : پس چرا عارف تا وقتی که زنده است و دارای جسم خاکی است ، نمی تواند به خدا ملحق شود . 

پاسخ : همه چیز از خدا است ولی رابطه آن ها با خداوند مانند رابطه نور آفتاب است با خود قرص خورشید و یا نور شمع است با خود شمع .نو رشمع از شمع می باشد و از آن جدا نیست و در عین حال جداست . اگر شمع روشن نباشد ، نورش وجود ندارد . اما نوری که از شمع به اطراف می تابد ،خود شمع نیست . جهان و موجوداتش نسبت به خدا همین طورند و از خدا هستند ، بدون اینکه خود خدا باشند . جسم خاکی عارف هم از خداست اما خود خدا نیست و لذا عارف ،ولو در حال حیات ،تمام مراحل سلوک را طی کرده باشد ،نمی تواند به خدا واصل گردد و جسم خاکی او مانع از وصال است . 

ابن الرشد ، د رمراکش زندگی را به درود گفت و موقع تشییع جنازه او متوجه شدند که وزن کتاب های تالیف شده اش از جنازه و تابوت او سنگین تر بوده است .

ابن العربی  در افریقا با دانشمندان مذاکره کرد . و پس از مذاکره با دانشمندان اندلس ،یک شب ،کیفیت روحی مخصوصی به او دست داد و در آن شب توانست به سلسله مراتب عرفانی پی ببرد و فهمید که :

1- جهان به وسیله یک قطب اداره می شود .

2- بعد از قطب ، دو امام وجود دارد .این دو امام د رمرحله ای مادون قطب واقع شده و وسیله جذب اشیاء و ذرات است .چنانچه مولوی می فرماید : 

ذره ذره کاندرین ارض و سماست 

جنس خود را همچو  کاه و کهرباست 

یکی از این دو امام جاذب است و دیگری مجذوب .اما نمی توان گفت که کدام یک از آن دو بیشتر تمایل به یکدیگر دارند . و باید گفت که تمایل هر دو برای رسیدن به هم ،مساوی است . 

3-مرتبه اوتاد که شماره اوتاد چهار تن است و این چهار تن بر چهار جهت اصلی فرمانروائی می کنند . 

4- مرحله ابدال که آن ها هفت تن می باشند که بر هفت اقلیم جهان حکومت می کنند . 

5-مرتبه نقبا که شماره آن ها دوازده است و آن ها حاکم بر دوازده برج هستند .

6- مرتبه نجبا که شماره آن ها هشت تن است که نماینده هشت سپهر می باشند . هشت سپهر عبارتند از : 

خورشید ، ماه ،زمین ،زهره ،مریخ ،مشتری ،زحل ،عطارد 

و همان شب به ابن العربی الهام شد که راه مشرق در پیش بگیرد .لذا به مکه رفت و پس از زیارت بیت خدا ، نوشتن کتابی به اسم  " فتوحات المکیه " آغاز نمود .سپس راهی بیابان های عربستان شد و حضرت خضر را دید . سپس حرفهائی را زد که برایش بسیار خطرناک بود.چون اکثر علماء قادر به درک گفته های او نبودند . لذا بالاخره ناچارا عازم قونیه شد و در آن جا شاگردی فدائی بنام " قونیوی " پیدا کرد که تا آخر عمرش وفادار بود و پس از مرگ او نسبت به تفسیر آثار او اقدام نمود . سپس رفت و تا آخر عمرش در آن جا ماند . و وقتی که زندگی را بدرود گفت ، او را د رمنطقه " صالحیه " واقع در دمشق دفن کردند که هنوز هم زیارتگاه است . 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۲۳:۱۱
ایوب تفرشی نژاد

معنای بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۸ ب.ظ

شیخ بهائی ، در حضور شاه عباس کبیر و طلاب محصل ، در پاسخ به سوال شاه عباس در خصوص معنای اولین آیه قران کریم ، چنین گفت :

معنای باطنی " رحمن " یعنی رحم کننده ای که صفت ترحم ، جزو ذات اوست و رحیم ، صفت کسی است که ترحم جزو ذاتش نیست .مثل ابنای بشر که گاهی ممکن است دارای ترحم باشند و گاهی نباشند . 

خداوند که رحمان است و ترحم جزو ذات اوست ،چگونه ممکن است رحیم باشد ؟ 

یکی دیگر از صفات خداوند که جزو ذات او می باشد ،عدل است .و اگر خدا عدل نمیداشت ،با توجه به اینکه رحمان است و ترحم جزو ذات اوست ، تمام بندگان گناهکار می باید به بهشت بروند .زیرا خداوند همه را مورد ترحم قرار می داد و می بخشود . ولی عدل خداوند ،اقتضا دارد که بنده گناهکار کیفر به بیند و بنده ای که به وظایف خود عمل کرده باشد ،پاداش دریافت کند . آنچه که سبب می شود توبه گناهکار مقبول درگاه خداوند واقع گردد این است که خداوند رحیم است و قبل از اینکه توبه کند مورد رحم پروردگار قرار نمی گیرد . پس صفت رحیم ؛ مانند صفت رحمان جزو ذات خداوند نیست و صفتی است که خداوند گاهی ممکن است دارای آن باشد و گاهی نباشد . فقط برای ما مشخص نیست که نوع ترحم پروردگار ، مثلا در مورد جامدات چگونه است . 

هنگامی که خداوند ترحم ندارد ،با عدالت خویش با بندگان رفتار می کند ولی توبه بنده گناهکار ترحم پروردگار را به جوش می آورد و او بخشوده می شود . و شایان توجه است که در اولین آیه قران ،بنام خداوند دانا و توانا گفته نشده است بلکه گفته شده است که بنام خداوند رحمن و رحیم ؛ تا اینکه بندگان خدا به رحم کردگار اتکا ء داشته باشند و بدانند که ترحم خالق همواره ملجاء مخلوقات می باشد . 

شاه عباس دوباره سوال می کند که :

- بزرگترین صفت مرد چیست ؟ 

پاسخ : سخاوت 

- برجسته ترین صفت زن چیست ؟ 

پاسخ : عصمت 

- برجسته ترین صفت پادشاه چیست ؟ 

پاسخ : عدالت 

- برجسته ترین صفت خدا چیست ؟ 

پاسخ : تمامی صفات خداوند 

- زیارت اجرش پیاده بیشتر است یا سواره ؟ 

پاسخ : مسافر در راه وصل به محبوب ، هرقدر رنج به بیند ، لذتش از وصال بیشتر خواهد بود .

ملاصدرا ،نوعی حکمت (فلسفه ) ابداع نمود و نام آن را " عرفان شیعی " نهاد . ملاصدرا اعلام کرد که هر عالمی که از عرفان شیعی اطلاعی نداشته باشد نمی تواند رهبری شیعیان را به عهده بگیرد و چون علمای اصفهان هیجکدام به این فلسفه تسلط نداشتند ،صلاحیت تدریس در مدرسه ها را از دست دادند و این امر باعث شد که شکایت پیش شاه عباس برندو شروع به سعایت و بدگوئی از او نمایند . شاه عباس در مورد شکایت علما اندیشید و بر خلاف میل خود دستور اخراج ملاصدرا را از اصفهان و کلیه شهر های بزرگ داد . ملاصدرا بناچار راه مورچه خورت در پیش گرفت و از آنجا به کهک قم رفته و در آن محل منزل گزید . ملاصدرا در کهک ، به مدت دو سال تنها بود . ولی بعد از دو سال ، طالبین حقیقت از شهرهای مختلف ایران به سراغش رفتند . در این مدت دو سال ، ملاصدرا به علت عدم دسترسی به کتاب ، شروع به نوشتن کتاب نمود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۲۲:۰۸
ایوب تفرشی نژاد