عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

مرگ و غائله آن

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ب.ظ

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست 

آئینه صافی یقین همرنگ اوست 

هیچ شعله ای اسرار آمیز تر و با شکوه تر از شعله حیات نیست و هیچ خاموشی مانند خاموشی شعله مرگ ،بهت انگیز نیست . 

- آلفونس دو لامارتین (فرانسه 1790-1869) :

ای ابدیت ، ای نیستی ،ای گذشته ، ای گرداب های تیره ، با این روزهائی که در کام خود فرو می بری ، چه می کنی ؟ آخر سخنی بگو . 

آیا روزی این لذات بی مانند را که بدین بیرحمی از ما می ربایید به ما باز پس خواهید داد ؟ پس یکدیگر را دوست بداریم و حالا که زندگی چنین به شتاب می گذر د از لذات آن بهره بر گیریم ،زیرا که نه انسان مغروق را پناهگاهی هست و نه دریای زمان را کرانه ای ،عمر می گذرد و ما را همراه خود بسوی نیستی می کشاند . 

-آلفردو وینیی : 

نالیدن ، گریستن ، التماس کردن همه کار بیچارگان سست عنصر است . اگر مردی ،وظیفه سنگین خود را به دوش گیر و آن را در راهی که سرنوشت برای تو معین کرده است به مقصد برسان ، سپس مانند من رنج ببر و بمیر بی آنکه زبان به شکایت گشوده باشی . 

- تیوفیل گوتیه ( فرانسه 1811-1872):

کاروان بشری در صحرای پهناور جهان در جاده دراز سالیان عمر که راه بازگشتن ندارد ، راه می پیماید و برهنه پا و گداخته  در گرمای سوزان روز عرق از جبین فرو می ریزد . شیر از دور می غرد و طوفان نعره می کشد . 

در افق گریزان برج و مناره ای به چشم نمی رسد . تنها سایه ای که بروی زمین می افتد ،سایه لاشخوران است که آسمان را در جستجوی طعمه خود در می نوردند . 

کاروان همچنان پیش می رود .ناگهان لکه سبزی نمودار می شود که همه آن را با انگشت به هم نشان می دهند .جنگل سروی است که میان آن جابجا سنگهای سپید به زمین افتاده است . خداوند نیز برای استراحت ما در صحرای بیکران زمان واحدها پدید آورده است که گوستان نام دارد . ای کاروانیان ،چرا در انتظارید ؟ سر بر زمین نهید و بر خواب روید . 

مرگ از دیدگاه جلال الدین مولوی بلخی : 

مرگ را تو زندگی پنداشتی 

تخم را در شوره خاکی کاشتی 

عقل کاذب هست خود معکوس بین 

زندگی را مرگ پندارد یقین 

مولانا می فرماید که ؛ عقل جزئی نظری ،نفس کشیدن و لولیدن در مواد خاکی و شهوات را زندگی و حیات ابدی را که حیات حقیقی است ،مرگ می پندارد . 

مرگ چیست ؟ 

مرگ از چاهی بالا آمدن و به صحرای بیکران دولت و عیش قدم گذاشتن است . 

مرگ آشامان ز عشقش زنده اند 

دل زجان و آب جان برکنده اند . 

این هم نوعی از ساده لوحی و حماقت است که انسان گمان می کند ، وقتی که از مادر متولد شد ، طناب زندگی در وجود او کشیده می شود و بس و نمی داند که : 

هر نفس نو می شود دنیا و ما 

بی خبر از نو شدن اندر بقا 

عمر همچون جوی نو نو می رسد 

مستمری می نماید در جسد 

پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست 

مصطفی فرمود دنیا ساعتیست 

هر دمی مرگی و حشری داده ایم 

تا بدیدم دستبرد آن کرم 

مردم وحشت زده از مرگ را به جوینده آب هم می توان تشبیه کرد : 

مرگ او آبست و او جویای آب 

می خورد والله اعلم بالصواب 

- مقدار رسمیت بحث از مرگ در علوم و فلسفه : 

غائله مرگ یکی از آن پدیده هائی است که به دو سبب از جنبه شناسائی در قلمرو علوم و فلسفه غیر رسمی بوده و بحدود صد درجه معلومیت نرسیده است . مجهول بودن حقیقت زندگی است که موجب تاریکی حقیقت مرگ گشته است . 

- نظری به حقیقت و پدیده زندگی در مقابل مرگ : 

ابوالعلاء می گوید : 

آنچه که مردم در باره آن حیرانند ،زندگی است که از جماد تولید می شود . اشخاصی که به حقیقت زندگی آشنا و علل نتایج آن را دقیقا مطالعه نموده اند ،مرگ در نظر آنان گذرگاهی است و یا مرگ اول فصل درو کردن محصولی است که در مزرعه زندگی تخم آن را پاشیده و با تحمل و تلاش های طاقت فرسا در تربیت آن کوشیده اند . 

برای اینگونه اشخاص مرگ با صورت زیبا و دلارام تجلی می کند و مطابق همین منطق روشن اقامتگاه پس از مرگ یا زیر خاک تیره برای دسته اول ،یعنی آناکه مرگ را پایان زندگی می دانند ،مانند سیه چالی است که با تازیانه آتشین بسوی آن رهسپار گشته اند . و بالعکس برای گروه دوم آن خاک تیره در صورت خوابگاه پر جلال و آرامش با عظمتی خودنمائی می کند . ابیات زیر را که جلال الدین در باره پدیده مرگ می فرماید ، در حقیقت هم از هولناک بودن هیولای مرگ می کاهد و هم بی اعتنائی زندگی پرستان را به مرگ محکوم می کند : 

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست 

آئینه صافی یقین همرنگ اوست 

ایکه می ترسی زمرگ اندر فرار 

آن ز خود ترسانی ای جان هوشدار 

روی زشت تست نی رخسار مرگ 

جان تو همچون درخت و مرگ برگ 

گر بخاری خسته ای خود کشته ای 

ور حریر و قز دری خود رشته ای 

پس ای انسان ، برای فهم مرگ و آرامش در مقابل آن ؛ چنان زندگی کن که چون هنگام فراخواندنت برای شرکت در جمع فزون از شمار کاروانیانی رسد که روی به جانب قلمرو مرموز دارند ، تا در آنجا هر یک در اطاق خاص خود در منزلگه خاموش مرگ بار اندازند و خانه گیرند . تو همچون آن بنده نباشی که با تازیانه روانه سیه چالشی می کنند ،بلکه آن کسی باشی که با قدم های استوار وبا قوت دل به جانب اقامتگاه جاودانی خویش می رود . 

 

ادامه دارد . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۶
ایوب تفرشی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی