عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارسطو» ثبت شده است

Big bang بیگ بنگ

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ب.ظ


 

 


دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟

بسیاری از افراد این پرسش را بیان می­کنند و حتی ما را محکوم می­کنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می ­انجامد دانست.

اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر می­گردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به "ارسطو "بازمیگردد...

علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!

ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:

پس جایگاه و دیدگاه ما این است:

ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.

ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.

از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.

خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشود، اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.

بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.

پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟

علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟

بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:

* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)

* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)

* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!

و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.

به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟

در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!

این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.

گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است.

برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:

گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.

اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.

از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می­ آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!

پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده.

اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟

پاسخ این است که :

هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی­ آید.

حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.

برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.

مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.

باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟،

بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است.

خدا چیست؟!

درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.

این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:

* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)

* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.

* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۲۱:۳۲
ایوب تفرشی نژاد

بیگ بنگ

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۰ ب.ظ

 


 

Big bang بیگ بنگ


دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟

بسیاری از افراد این پرسش را بیان می­کنند و حتی ما را محکوم می­کنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می ­انجامد دانست.

اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر می­گردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به ارسطو بازمیگردد...

علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!

ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:

پس جایگاه و دیدگاه ما این است:

ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.

ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.

از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.

خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشنود اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.

بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.

پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟

علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟

بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:

* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)

* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)

* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!

و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.

به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟

در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!

این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.

گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است. برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:

گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.

اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.

از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می­ آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!

پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده. اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟

پاسخ این است که هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی­ آید.

حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.

برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.

مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.

باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟، بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است، خدا چیست؟!

درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.

این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:

* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)

* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.

* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۰
ایوب تفرشی نژاد

 

  فارابی :

،در فاراب خراسان به دنیا آمد .او بزرگترین مفسر نظریه های ارسطو بود ،ولی خود طرفدار حکمت ارسطو نبود و از آن پیروی نمیکرد .فارابی ، از حیث مشرب ؛اندکی شبیه به اپیکور یونانی بود .اپیکور می گفت که سعادت در این است که انسان در زندگی میانه رو باشد و ساده زندگی کند و از افراط و تفریط بپرهیزد ؛اغذیه ساده و بخصوص خام تناول نماید .غذاهای پخته ؛بخصوص اگر چرب و شیرین باشد ؛به بدن آسیب می رساند و مانع از این می شودکه روح بتواند خود را تصفیه کند .

فارابی اولین دانشمند اسلام است که هم  عالم بود و هم صوفی و جامه پشمین می پوشید و کلاه نمد بر سر می گذاشت .

-علم الیقین ،عین الیقین ،حق الیقین :

 صوفیان بزرگ قدیم ایران می گفتند؛عارف چون علم دارد،هر گز نمی تواند از مرتبه علم الیقین بالا تر رود و مرتبه علم الیقین ؛مرتبه ای است که با کمک علم نصیب انسان می شود .اما صوفی چون مقید به علم نیست ؛از این مرتبه بالا تر می رود و به مرتبه عین الیقین می رسد و در آن مرتبه ؛صوفی احتیاج به پیامبر و امام ندارد .زیرا بطور مستقیم با خداوند مربوط می گردد.و صدای خدا را می شنود و با او تکلم می نماید ؛و موسی که در کوه طور با خداوند صحبت کرد به این مقام رسیده بود .صوفیان می گفتند که آن ها در مرتبه عین الیقین توقف نخواهند کرد بلکه به مرتبه حق الیقین نیز می رسند .یعنی به مرتبه ای واصل می گردند که در آنجا هیچ نوع تکلیف شرعی و عرفی ندارند .برای اینکه ما فوق شرع و عرف می باشند .به دلیل اینکه جزو ذات خداوند شده اند و در آن مرتبه ؛صوفی نه ثواب و نه گناه می کند .چون ثواب و گناه از مختصات بشر ی است و ذات حق بزرگتر و مجرد تر از آن است که مرتکب ثواب و گناه گردد ؛و آنقدر وجودش عظمت پیدا می کند که ارتکاب ثواب یا گناه به مخیله اش نمی گنجد .

 

- ابن سینا :

او ملقب به حجت الحق ؛متولد سال ٣٧٠ هجری قمری در نزدیک شهر بخارا بود.او با خواندن تفسیر حکمت الهی فارابی ؛از نظریات سقراط در س حکمت الهی را فرا گرفت و در سن ١٨ سالگی از تحصیل علوم بی نیاز شد .

خلاصه نظریه فلسفی ابن سینا :

ابن سینا می گوید که ؛در جهان هر چه هست ؛به همان دلیل که هست ؛چزو وجود است .وجود را خداوند ایجاد کرده ؛ولی خود او سر سلسله موجودات نیست .یعنی خداوند که آفریدگار وجود است در خارج از موجودات قرار گرفته و نسبت به موجودات قدیم می باشد .هر چه هست از خداوند است ؛اما خود خداوند  در خارج از حیطه موجودات قراردارد .

وجود ،به عقیده ابن سینا ،شامل ماهیت و خود وجود است .به عقیده ابن سینا ؛همه چیز هست ولو وجود نداشته باشد .چون ماهیت آن وجود دارد .همانگونه که شعر هم بدون این که به وجود آمده باشد ؛در ذهن شما موجود است .

به نظر ابن سینا موجودات دنیا به سه قسم هستند :

١ - ممتنع  :

اگر ماهیت یک وجود طوری بود که دانسته شد که به وجود نخواهد آمد ، آن وجود ممتنع است

٢ -ماهیتی که ممکن است منتهی به وجود بشود یا نه ؛مثل تمام چیز هائی که در این جهان به وجود می آید ،از جماد گرفته تا حیوان :

تمام این موجودات دارای ماهیت هستند .اما ممکن است وجو پیدا بکنند یا نه.مثل باران که در آسمان وجود دارد ولی ممکن است ببارد یا نبارد .

٣ - وجود واجب :

وجودی که از ماهیت جدا نیست ،و به وجود نیامدن آن وجود امکان ندارد ،و باید به طور حتم به وجود بیاید این وجود واجب است .

وجود واجب ،ذات واجب الوجود  یعنی خداوند است که موجودیت همه موجودات از اوست و فقط خداوند است که دارای عنوان وجود واجب است و  جز او کسی و چیزی این عنوان را ندارد .

- مکتب فلسفی افلا طونیون جدید : 

حضرت مسیح به مردم سفارش می کرد که نسبت به هم و نسبت به خالق مهربان باشند .این تعالیم حضرت مسیح ؛زیر بنای مکتب فلسفی افلاطونیون جدید را به وجود آورد .

-  علت منطقی عشق ورزیدن در این مکتب ،این بود که در جهان چیزی جز خالق  نیست و هر چه هست خدا می باشد و غیر از خدا چیزی وجود ندارد ،و نمی تواند وجود داشته باشد .زیرا "وجود " خداست و اگر چیزی جز خدا بوجود آید ؛نا گزیر "عدم "است . که بوجود آمدن عدم امکان ندارد .چون وجود "هستی" خدا است ؛نا گزیر هر چه هست و از جمله انسان ؛ خدا می باشد .

افلاطونیون جدید هم به چند مکتب منقسم شدند و نظریه های مختلفی به وجود آمد :

١ - بعضی از افلاطونیون جدید ؛انسان و سایر موجودات جهان را خدا می دانستند و منصور حلاج ؛صوفی معروف که با طرز فجیعی کشته شد ؛از این گروه بود که اناالحق می گفت .

٢ -دسته ای دیگر از این گروه عقیده پیدا کردند که انسان از خدا هست و لی خدا نیست .مثل نور خورشید که از خورشید است و لی خود خورشید نیست .

٣ - دسته ای دیگر از افلاطونیون جدید عقیده داشتند که بر اثر خلقت ؛مخلوق از خالق جدا شده است ولی امید واری هست که به خالق به پیوندد.

نتیچه اینکه :

عشق در تمام مکتب های افلاطونیون جدید دارای اهمیت بوده و همه عقیده داشتند که باید به همنوع و موجودات دیگر اعم از حیوان و گیاه و جماد و به طریق اولی به خالق عشق ورزید ؛زیرا همه خدا هستند (گروه ١ )یا همه از خدا هستند (گروه ٢) و یا امیدواری هست که همه روزی به خدا به پیوندند(گروه ٣ ).

جلال الدین رومی(مولانا ) در مثنوی معنوی خود ؛فلسفه افلاطونیون جدید را به طرزی دلکش بیان کرده است به دیباچه کتاب مثنوی از بیت اول "بشنو از نی چون حکایت می کند " تا اولین داستان مثنوی "بود شاهی در زمان پیش از این ".

- حاج ملا هادی سبزواری که در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است ، نیز، پیرو فلسفه افلاطونیون جدید می باشد ، و می گوید که :

هرچه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست ،چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند .

- شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید :

-عرش  و  عالم جز طلسمی بیش  نیست    

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست

در  نگر  کاین  عالم  و  آن   عالم      اوست

نیست غیراز او ،وگر هست او  هم اوست

ذره   ذره   در   دو   گیتی   فهم      تو ست

هر  چه  را  گوئی  خدا ، آن  وهم   تو ست

عقل  در   سودای   او       حیران      بما ند

جان   ز  عجز  انگشت   در  دندان      بماند

هین  مکن چندان قیاس ای   حق شناس

زان که  ناید   کار    بیچون      در      قیاس

- طامات گوئی عرفای بزرگ :

دیده شده است که بزرگترین عرفا ؛بعد از تحصیل حکمت و مدتی سلوک در مراحل عرفان ؛منحرف گردیدند و حرف هائی زدند که باور کردنی نبود .عارفی بزرگ چون  بایزید بسطامی وقتی می شنود که موذن می گوید "الله اکبر "،می گوید ،"ان اکبر منه "یعنی من از او "خدا " بزرگتر هستم .یا وقتی که می شنود که می گویند "سبحان الله "می گوید "سبحانی ما اعظم شانی "؛یعنی به قدری به برتری خود می نازد که از عظمت شان  و مرتبه اش دچار بهت می شود ، یا وقتی که حافظ می گوید :

      بودم آن روز  من  از  طایفه  درد    کشان   

    که نه از تاک نشان بودو ،نه از تاک  نشان

گرچه این شعر تحت تاثیر حکمت افلاطونیون جدید سروده شده ولی ،دعوی الوهیت است .زیرا،حافظ می گوید که،وقتی من بودم ؛خدا نبود .و چون طبق نظریه کسانی که معتقد به وحدت وجود هستند ؛همه چیز خدا است و غیر از خدا (هستی )چیزی نیست و در خارج از حدود هستی چیزی نمی تواند وجود داشته باشد .لذا ؛این نوع گویش ها را طامات گوئی می گویند .طامات به معنی لبریز شدن ظرف یا ،دریا است .یعنی ظرفیت بایزید بسطامی پر و لبریز شده و به همین جهت این جملات را بر زبان آورده است . با اینکه طامات گوئی حافظ، به سبب احتمالا جوانی، قابل چشم پوشی است ولی بایزید بسطامی هنگامی که این جملات را بر زبان می آورده ، از کهولت سنی بر خوردار بوده است .

- عرفا با اینکه می دانستند که خداوند قابل شناختن نیست ؛ولی ،می کوشیدند که خود را به او نزدیک کنند و برای وصول بخدا ؛دچار حالت بیخودی می شدند ؛بدون اینکه شراب یا مواد مخدر مصرف نمایند ؛و از موسیقی برای بیخود شدن استفاده می کردند .مولوی می گوید :

* یکدست جام باده و یکدست زلف یار        رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

عرفا می دانستند که نخواهند توانست خدا را بشناسند،لکن ، امیدوار بودند که بخدا برسند و آن ها فکر می کردند بعد از اینکه بخدا رسیدند، اورا خواهند شناخت ؛چون خدا خواهند شد .

- عرفا نسبت به صوفیان مردانی متین و سنگین بودند ،و عقیده داشتند که عشق،  اساس هستی است .عشق از خالق جدا نیست ،و چون خالق و مخلوق یکی می باشند؛پس عشق از مخلوق هم جدا نیست .تمام ذرات جهان ؛اعم از جاندار و بی جان بر اثر وجود عشق ،جاذب و مجذوب یکدیگر هستند .که علم امروز این نظریه را قبول دارد .چرا که اساس ماده بر دو نیرو که در واقع یک نیرو است ، اما دو وجه دارد ، استوار شده است :

 -الکتریسیته مثبت که در پروتون ؛یعنی هسته اتم هست

-الکتریسته  منفی که در الکترون وجود دارد .و این دو جاذب یکدیگر هستند .

- خالق و مخلوق و عشق در نظر عرفا ،یک تثلیث بود در وحد ت ،و این نظریه شبیه بود به تثلیث مسیحییان ، که عقیده دارند ؛پدر ،پسر و روح القدس ،سه چیز است در یک چیز.

- به عقیده عرفا ؛چون عشق مظهر قدرت خداوند است  ؛قابل توصیف نیست .(امروز هم که ما مجهز به علوم قرن بیستم هستیم ؛نمی توانیم توضیح دهیم ،نیروئی که یک طرف آن الکتریسته مثبت و وجه دیگر آن الکتریسته منفی بوده و اساس ماده را تشکیل می دهد، چه چیز است ؟)

- یکی از گفته های عرفای ایران ؛سرعت عشق است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات برود و بر گردد.ما می بینیم ،نیروئی که نمی دانیم چیست ؛در یک ثانیه به شکل موج سیصد هزار کیلومتر طی می کند و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد، آنی است ،و آنقدر سریع است که هنوز نتوانسته اند سرعت آن را اندازه بگیرند .

- به عقیده عارفان :

روئیدن گیاه ناشی از عشق است و حرکت آب در جویبار ؛از عشق سرچشمه می گیرد .شعله ور شدن آتش از عشق می باشد وچهچه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد .و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد ،و تمایل مرد و زن  نسبت به یکدیگر نیز از همان عشق می باشد .

-  فرق صوفی با عارف :

- صوفی ها، هیچ دینی را به دین دیگر ترجیح نمیدهند و معتقدند که د رهر چیزی ذره ای از وجود خدا هست، و مجموع جیز ها که عالم هستی را تشکیل می دهند ؛کامل است ،چونکه خدا است ، و هیچ  چیز به تنهائی کامل نیست .

 این اعتقاد صحیح نیست چونکه ذات خداوند جزء ندارد و منقسم به اجزاء شدن از نواقص مخلوق است .

- صوفی ،منکر وصول به حقیقت از راه حکمت است و عقیقده دارد که انسان باید از راه عشق به حقیقت واصل شود .

- صوفی فقط زمان حال را در نظر دارد و می گوید که باید از زمان حال استفاده کرد و دم غنیمت است .

- صوفی عقیده به تحصیل علم ندارد .

- صوفی عقیده دارد که باید به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصود رسید .

(مشخص نشده است که مولانا صوفی بوده یا عارف ،چونکه ،د ربرخی از اشعارش همه ادیان را یکی دانسته است ؛مانند یک صوفی ،وصول به حقیقت را از راه حکمت قبول ندارد و می گوید که، عشق لازم است ،مانند صوفی به زمان حال اعتقاد دارد و به کمک پیر و مرشد به سر منزل مقصو د رسیدن را تایید می کرد .)

 

- دکارت :

تا روزی که دکارت به دنیا نیامده بود ؛دانشمندان مغرب زمین نیز می کوشیدند با مطالعه در دنیای بزرگ به راز هستی پی ببرند .

دکارت در فلسفه مغرب زمین مکتبی جدید را مفتوح کرد .او گفت :به جای تحقیق در عالم اکبر که ما بدان دسترسی نداریم ؛بهتر آن است که د رعالم اصغر تحقیق کنیم .زیرا عالم اصغر در دسترس ما  است وما می توانیم با وسائلی که در اختیار داریم در آن تحقیق نموده و بر جزئیات آن پی ببریم و سپس از روی جزئیات به کلیات عالم اکبر برسیم.

این نظریه دراروپا طرفداران زیادی پیدا کرد و دانشمندان با کمک دست ها و چشم ها ؛تحقیقات خود را از جانوران  و ذرات کوچک عناصر ،شروع کردند .و د رعلوم جانورشناسی ؛فیزیک و شیمی جلو رفتند وتوانستند عمل را باعلم تطبیق نمایند .و از تطبیق عمل با علم ؛صنعت بوجود آمد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ب.ظ

 

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است . 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من برخود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۱۳
ایوب تفرشی نژاد