عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بودائیان» ثبت شده است

حکمت ملاصدرا 2

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

جلال الدین رومی ،سراینده مثنوی معنوی د رکتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید : 

صد هزاران فصل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری 

د ربیان جوهر خود چون خری 

که همی دانم یجوز و لا یجوز 

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک 

خود روا یا نا روائی بین تو نیک 

قیمت هر کاله میدانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است 

.حاج ملاهادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است . او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید بود . او نیز معتقد بود که :

" هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست .چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند . "

. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید : 

عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست 

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست 

در نگر کاین عالم و آن عالم اوست 

نیست غیر از او ،و گر هست او ، هم اوست 

ذره ذره در دو گیتی فهم توست 

هر چه را گوئی خدا ، آن وهم توست 

عقل در سودای او حیران بماند 

جان ز عجز انگشت در دندان بماند 

هین مکن چندان قیاس ای حق شناس

زانکه ناید کار بیچون در قیاس 

اصول عقاید عطار نیشابوری : 

. هر چه هست خداست 

. هر چه در جهان بوجود آمده از خداست 

. روح انسان در زندان بدن محبوس است و بر اثر این حبس ، رنج می برد و میل دارد که به مبدا اصلی خود یعنی خدا واصل گردد . 

. راه رستگاری روح انسان ، عشق است .

چهار اصل فوق ، د رمکتب های گوناگون تصوف ، عرفان وسعت پیدا کرد و هر بانی مکتب چیزی به آن افزود .از جمله گفتند که :

. عشق بدون ریاضت به دست نمی آید و آن شامل مراحل زیر است :

1- امساک در خوردن و خوابیدن 

2- نفس کشتن از راه زیر پا نهادن خواهش های نفسانی 

3- از دست دادن حیثیت اجتماعی و قطع امید ا زخلق تا درجه ای که مردم او را به نظر تحقیر بنگرند. و د راین مرحله چون دیگر امیدی از خلق نیست و خود را محتاج توجه و عنایت آن نمی بیند فقط متوجه خالق می شود و می فهمد که جز خالق دوست و نقطه اتکاء ندارد . 

- از چه موقعی تصوف و عرفان وارد اسلام شد ؟ 

تصوف و عرفان ، از نیمه دوم قرن سوم وارد اسلام شده و در قرن های چهارم تا هفتم ، به اوج خود رسید .دراین چهار قرن ؛ صوفیان و عرفا مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند و آن ها به ناچار برای بیان عقاید خود که همه بر محور عشق استوار بود ، اصطلاحاتی وضع کردند . این اصطلاحات عبارت بودند از :می و میخانه و بتکده و. . . .

صوفیان و عرفا طوری در سرودن غزل ، استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر به فهم معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها نبودند . یکی از عرفای بزرگ ایران به نام " ادیب پیشاوری " که تا سی سال پیش در قید حیات بود ، در تهران درخانه یکی از بزرگان زندگی می کرد .ادیب وقتی که این غزل حافظ را خواند از شدت وجد و هیجان به حالت اغماء افتاد :

بی مزد بود و منت ، هر خدمتی که کردم 

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت 

رندان تشنه لب را ،آبی نمی دهد کس 

گوئی ولی شناسان ،رفتند از این ولایت 

در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا 

سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت 

چشمت به غمزه ما را ، خون خورد و می پسندی 

جانا روا نباشد ، خون ریز را حمایت 

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود 

از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدایت 

از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود 

زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت 

ای آفتاب خوبان ،می جوشد اندرونم 

یک ساعتم بگنجان ، در سایه عنایت 

این راه را نهایت ،صورت کجا توان بست 

کش صد هزار منزل ،بیش است در بدایت 

هر چند بروی آبم ، روی از درت نتابم 

جور از حبیب خوشتر ،کز مدعی رعایت 

عشقت رسد به فریاد ،ار خود بسان حافظ 

قران ز بر بخوانی ، د رچارده روایت 
. حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید :
چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد ،بنابراین از انجام تکالیف مذهبی معاف است . زیرا کسی که به خدا پیوست ، ما فوق دین قرار می گیرد .جلال الدین رومی نیز این موضوع را د رکتاب مثنوی معنوی خود آورده و می گوید : 

پیش بی حد هر چه محدود است " لا " ست 

کل شیئی غیر وجه الله فنا است 

کفر و ایمان نیست آن جائی که اوست 

زانکه او مغز است ، این دو رنگ و پوست 

مولانا می گوید : 

جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست . برای اینکه دین از قیودات بشری است و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست . لاجرم ، عارفی که بتواند خود را بخدا برساند مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمی کند . 

ملا هادی سبزواری می گوید : 

موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست 

گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار 

برش از عالم معنی خبری نیست که نیست 

در بیت دوم ، در مصراع اول آن بیت (اسرار) آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم وگرنه ، نزد من تمام اسرار جهان روشن است ، و چیزی نیست که من آن را ندانم و در این بیت مرحوم " حاجی ملاهادی سبزواری " خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است . 

- نیکلسون مستشرق انگلیسی ، حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان در قبال اعراب می داند و می گوید که :

ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب استقلال مذهبی داشته باشند .

- در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را " گنوستیک " می خواندند و اعراب اسم آن ها را " ادریه " گذاشتند . ادریه به معنی کسانی است که می فهمند. علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند ؛حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید بلکه باید از راه الهام و مکاشفه و یا نزول وحی پی به حقایق برد . به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست : 

1- نیروی خیر که مصدر آن خداست 

2- نیروی شر که از ماده سرچشمه می گیرد 

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .انسان بعد از مرگ به خدا می پیوندد.ولی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی در اصلاح روان ، حالی به او دست بدهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد . 

- بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند : 

1- هر کس زنده می باشد ممکن است رنج بکشد .

2- رنج روحی را هوس و یا تمایل بوجود می آورد .

3-بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود . 

4- انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که در او تمایل به هوس بوجود بیاید . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ایوب تفرشی نژاد

اصول عقاید مولانا جلال الدین بلخی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۶ ب.ظ

 

مولانا جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی معنوی ، دانسته یا ندانسته مراحل ترقی روح را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود می گوید :

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و انسان شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیئی هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

مرگ دان آن کاتفاق امتست

کاب حیوانی نهان در خلوت است

همچو نیلوفر برو زین طرف جو

هم چو مستسقی حریص و آب جو

مرگ او آب است و او جویای آب

می خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کو ز بیم جان و جانان می رمد

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان

صد هزاران جان نگر دستک زنان

به نظر بودائیان ، با عقل نمی توان مبدا را شناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابراین انسان تا نمیرد نمیتواند مبدا را بشناسد . خواه آن مرگ مرگ جسمی باشد یا مرگ روحی باشد .

تحقیق صوفیان و عرفا در قران ، موجب شد که علمای دینی هم قران را به دقت بخوانند .لذا آن وقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کرد . از جمله :

" و نحن اقرب الیه من حبل الورید  "

یعنی که ما (خداوند ) از رگ گردن به او (انسان ) نزدیک تر هستیم . خداوند جهان با این کلام می فرماید که او از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیک تر است . و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خدا دانسته اند .

مولوی جلال الدین رومی در مثنوی خود می گوید که وقتی عارف به خدا واصل گردید ، احتیاجی ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند .

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح

شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام های آسمان

سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر

سرد باشد راه خیر از بعد خیر

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد

گشت دلاله به پیش مرد سرد

آیینه روشن که شد صاف و جلی

جهل باشد بر نهادن صیقلی

-عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند . به همین جهت و برای آگاهی خلق فریفته شده ، مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی معنوی فرموده است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو

زانکه عفت هست شهوت را گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن   نبود

هم غزا با مردگان نتوان   نمود

سراینده مثنوی می گوید که :

عفت انسان موقعی ممدوح و پسندیده است که شهوت وجود داشته باشد و آدمی بتواند در قبال هوای نفس مقاومت نماید .اگر شهوت نباشد ، عفت مفهومی ندارد و مورد پیدا نمی کند .

 - نیکلسون ، مستشرق نامی می گوید :

در قرآن چهارصدو هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند . صوفیان و عرفا تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ، باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن می باشد . مولانا جلال الدین رومی سراینده مثنوی معنوی در این خصوص می فرماید :

حرف قران را بدان که ظاهر است

زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

زیرا آن باطن یکی بطن   دگر

خیره گردد اندرو فکر و نظر

زیر آن باطن یکی بطن سوم

که در او گردد خرد ها جمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید

جز خدای بی نظیر بی ندید

هم چنین تا هفت بطن ای بو الکرم

می شمر تو زین حدیث  معتصم

- مسلمین در دوزه حیات پیامبر اکرم ، اشکالات خود را در رابطه با قران از او و پس از او از حضرت علی (ع) رفع می کردند .بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع نماید .لذا مسلمین به دو فرقه زیرا تقسیم شدند :

1- جبریه : این گروه معتقد بودند که انسان از خود اختیاری ندارد .

2- قدریه : این گروه معتقد بودند که انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست . این دو گروه بر اساس تفسیری که از قران داشتند تشکیل شدند .

هم چنین گروهی از دانشمندان مسلمان بوند که اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند . این گروه را متکلمین نامیدند .

مسلمان ها ، صوفیان و عرفا را که به وحدت وجود معتقد بودند ، جبری می دانستند . ولی بعضی از عرفا قدری بودند ( اختیاری ) .مثلا مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر داشت می فرماید :

این که گوئی این کنم یا آن کنم

این دلیل اختیار است ای صنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۶
ایوب تفرشی نژاد