عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهبانیت» ثبت شده است

اوج عرفان در ایران و اسلام

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۱۰ ب.ظ

 

از نیمه دوم  قرن سوم تصوف و عرفان وارد اسلام شده و در قرن های ۴ و ۵و ۶ و ٧ به اوج خود رسید .در این قرن ها ،چون عرفا و صوفیان مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند ،ناچار برای بیان مافی الضمیر خود که همه بر محور عشق دور می زد ،اصطلاحاتی از قبیل :می و میخانه و بتکده و. . . . . . .وضع کردند و خواسته های خود را با استفاده از این اصطلاحات بیان می نمودند.

صوفیان و عرفا ،طوری در سرودن غزل استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر نبودندکه معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها را بفهمند .

یکی از عرفای بزرگ ایران به نام ادیب پیشاوری که تا سالهای پیش هم در قید حیات بود ،وقتی غزلی از حافظ را خواند ،از شدت وجد و هیجان به حال اغماء افتاد .:

بی مزد بود و منت ،هر خدمتی که کردم  

 یارب   مباد   کس را  مخدوم   بی عنا یت

رندان  تشنه لب  را ، آبی  نمی دهد کس   

 گوئی ولی  شناسان ، رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندت ،ای دل مپیچ کا  نجا   

  سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه مارا ،خون خورد و می پسندی

جانا  روا    نباشد ،   خون ریز    را    حمایت

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ،ای  کوکب    هدایت

از هر طرف که رفتم ،جز وحشتم     نیفزود

زنهار  از  این  بیابان  ، وین  را ه   بی نهایت

ای  آفتاب  خوبان  ، می  جوشد    اندرونم

یک  ساعتم   بگنجان ،  در   سایه    عنایت

این  راه  را  نهایت ،صورت  کجا توان بست

کش صد هزار منزل ،بیش است در  بدایت

هر چند بروی   آبم ،  روی   از  درت   نتابم

جور از حبیب  خوشتر ،  کز مدعی  رعایت

عشقت رسد بفریا د ،ار خود بسان حافظ

قران   ز بر    بخوانی ،   در چارده   روایت

حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید که :

چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد،بنابر این از به انجام رسانیدن تکالیف مذهبی معاف است .زیرا کسی که به  خدا پیوست ما فوق دین قرارمیگیرد . جلال الدین مولوی نیز این موضوع را در کتاب خود آورده است و می گوید :

پیش بی حد هرچه محدود است "لا " است

کل      شیئی    غیر   وجه   الله  فنا   است

کفر   و   ایمان  نیست  آن  جائی که اوست

زانکه  او   مغز است ، این دو رنگ و پوست

 

مولانا می گوید :

،جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست .برای اینکه دین از قیودات بشری است .و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست .لاجرم عارفی که بتواند خود را بخدا برساند ،مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمیکند .

ملاهادی سبزواری نیز می گوید :

موسئی   نیست  که    دعوی انا الحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست

گوش    اسرار   شنو   نیست  و گرنه   اسرار

برش از عالم    معنی خبری نیست که نیست

در بیت دوم و د رمصراع اول آن بیت "اسرار" آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم و گرنه،نزد من تمام اسرار جهان روشن است و چیزی نیست که من آن راندانم و در این بیت خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است .

* نیکلسون مستشرق انگلیسی ،حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان د رقبال اعراب می داند و می گوید ،ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب ،استقلال مذهبی داشته باشند .

*در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را "گنوستیک "می خواندندو اعراب اسم آن ها را "ادریه " گذاشتند (کسانی که می فهمند ).علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید ،بلکه باید از راه الهام و مکاشفه یا نزول وحی پی به حقایق برد .

به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست :

١- نیروی خیر که مصدر آن خداست

٢ - نیروی شر که ازماده سرچشمه می گیرد .

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .

انسان بعد ازمرگ به خدا می پیوندد .و لی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی د راصلاح روان ،حالی به او دست دهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد.

* بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند .:

١ - هر کس زنده می باشد ،ممکن است رنج بکشد

٢-رنج روحی را هوس و یا تمایل به وجود می آورد .

٣ - بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود .

۴ انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که د راو تمایل به هوس بوجود بیاید .

-مولانا جلاالدین رومی ،سراینده مثنوی ،دانسته یا ندانسته مراحل ترقی را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود  چنین می گوید :

از جمادی مردم و نامی   شدم 

و ز نما مردم  به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و   آدم    شدم                    

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله   دیگر   بمیرم   از  بشر                    

تا بر   آرم ا ز ملائک  بال   و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو                   

کل   شیئی   هالک   الا وجهه

بار دیگر از ملک    قربان   شوم                    

آنجه اندر وهم ناید   آ ن  شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون                    

گویدم کانا  الیه        را  جعون

مرگ دان آن کاتفاق امت است                    

کاب حیوانی نهان درظلمت است

همچو نیلوفر برو ،زین طرف جو                  

 هم چو مستسقی  حریص و آب جو

مرگ او آب است و او    جویای   آب                  

می خورد   والله  اعلم      بالصو  اب

ای   فسرده   عاشق    ننگین   نمد                    

کو ز بیم   جان   ز جانان    می  رمد

سوی تیغ   عشقش ای   ننگ  زنان               

صد هزاران   جان  نگر ؛دستک  زنان

به نظر بودائیان ،با عقل نمی توان مبدا راشناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابر این انسان تا نمیرد ،نمی تواند مبدا را بشناسد و خواه آن مرگ ،مرگ جسمی باشد، یا مرگ روحی .

 

*تحقیق صوفیان و عرفا در قران ،باعث شد که علمای دینی هم قران را بدقت بخوانند و آنوقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عارفان را تایید می کرد .از جمله آیه "و نحن اقرب الیه من حبل الورید " یعنی ،ما (٠خداوند) از رگ گردن به او نزدیکتر هستیم .و خداوند جهان ،با این کلام می گوید که وی از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیکتر است .و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خود  دانسته اند..

*جلاالدین در مثنوی خود می گوید که :عارف بعد از اینکه به خدا واصل گردید ؛احتیاج ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند :

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح                     

  شد طلبکاری علم اکنون    قبیح

چون شدی بر بامهای       آسمان                       

 سرد باشد جستجوی      نرد بان

جز برای یاری و تعلیم           غیر                       

سرد باشد راه خیر از بعد      خیر

حاصل اندر وصل ،جون افتاد    مرد                       

گشت دلاله به پیش مرد       سرد

آینه روشن که شد صاف و    جلی                        

جهل  باشد بر نهادن         صیقلی

پیش سلطان خوش نشسته در قبول                   

جهل   باشد      جستن  نام رسول

*عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند .به همین جهت "مولانا "صاحب مثنوی گفته است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو              

زانکه عفت هست شهوت را     گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن    نبود               

هم غزا با مردگان نتوان           نمود

سراینده می گوید که عفت موقعی ممدوح است که شهوت وجود داشته باشد ،و آدمی بتواند در قبال هوی نفس مقاومت نماید .و اگر شهوت نباشد ،عفت مورد پیدا نمی کند .

*نیکلسون ،می گوید که در قران چهارصد و هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند .صوفیان و عارفان تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی را نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ،باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن  می باشد .

جلال الدین رومی سراینده مثنوی می گوید :

حرف قران را بدان که ظاهر است                   

 زیر ظاهر ،باطنی هم قاهر است

زیر آن باطن یکی   بطن       دگر                     

خیره گردد   اندرو   فکر و     نظر

زیر آن    باطن یکی بطن    سوم                      

 که در او گردد  خرد هاپجمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید                    

جز خدای   بی نظیر    بی   ندید

هم چنین  تا هفت بطن ای بو الکرم                 

می شمر تو زین حدیث   معتصم

* مسلمان ها د ردوره زندگی پیامبر اسلام ،اشکالات خود را در رابطه با قران از آن حضرت سوال می کردند و پس از او از علی (ع) رفع می کردند و بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع کند .لذا :

مسلمین به دو فرقه زیر تقسیم شدند که :

١ -جبریه ،که معتقد بودند انسان از خود اختیاری ندارد

٢ - قدریه ،که معتقد بودندکه انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست .

این دوفرقه بر اساس تفسیر متفاوتی که از قران داشتند ،تشکیل شدند .

*متکلمین ،دانشمندان مسلمانی بودندکه اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند.

*مسلمان ها ،صوفیان و عرفا را که اعتقاد به وحدت وجود داشتند ، و می گفتند که مخلوقات وخالق یکی است ،جبری می دانشتند .ولی بعضی از عرفا ،قدری بودند ،مثل مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر دارد و می گوید :

این که گوئی آن کنم یا  این  کنم                 این دلیل اختیار است ای صنم

*چله نشینی ؛رسم صوفیان بود که چهل شبانه روز خود را در اطاقی حبس می کردند و دورخود خط دایره ای می کشیدند و عهد میکردندکه در این مدت نخورند و نیاشامند و پا از دایره بیرون نگذارند .که اکثرا از فرط گرسنگی و تشنگی می مردند .

*کلمه صوفی ،از صوف مشتق است که به معنی پارچه پشمی که مخلوط با مومی باشد وپارچه ای است زبر و خشن .

 

* اکثر عرفای شیعه مذهب ،این کلام علی ابن ابیطالب (ع) را ذکر می کردند .یعنی که ؛

"من ،تورا بندگی می کنم ،نه از بیم آتش تو و نه امید بهشت تو ،بلکه تو را سزاوار بندگی کردن یافته ام و بهمین جهت بندگی ترا بجا می آورم ..

ضوفیان و عرفای جهان شیعه ،علی (ع)را اولین عارف جهان اسلام می دانند .صوفیان و عرفا ،معاد را هم منهای پاداش و مجازات قبول دارند و می گویند :

اگر مجازاتی وجود داشته باشد ،همانا زندگی ما در این دنیا است ،و از این جهت دچار مجازات هستیم که از خدا بدوریم ."حافظ " شیرازی آرزو داشت زود تر بمیرد تا این که به خداوند به پیوندد:

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان است

روم به روضه رضوان که مرغ  آن چمنم

تو را زکنگره عرش می زنند صفیر          ندانمت که در این خاکدان چه افتاده است .

*عارفان با اینکه در قران و در بسیاری از جاها ی آن به عذاب و پاداش آخرت اشاره شده است ،از عذاب آخرت نمی ترسیدند ."حافظ "شیرازی می گوید :

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور            

  با خیال تو     اگر   با   دگری    پردازم

*چند بیت از اشعار حافظ که حاوی آیات قران است ،آیه یکصدوبیست وچهارم ؛دومین سوره قران به اسم"  بقره "  ؛ بترسید ای قوم بنی اسرائیل از آن روز(روز جزا )که در آن هیچکس را به عوض دیگری مجازات نمیکنند ،و از هیچ کس عوض و فدیه قبول نمی کنند "،یعنی هرکس که گناهکار است باید کیفر به بیند و شفاعت هیچ کس پذیرفته نمیشود ،و در آن روز کسی به یاری گناهکاری نمی آید ".حافظ مضمون این ایه قران را در قالب این ابیات جا داده است :

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت   

  که گناه دگران بر تو نخواهند      نوشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ایوب تفرشی نژاد

اصول عقاید مولانا جلال الدین بلخی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۶ ب.ظ

 

مولانا جلال الدین رومی ، سراینده کتاب مثنوی معنوی ، دانسته یا ندانسته مراحل ترقی روح را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود می گوید :

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و انسان شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیئی هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

مرگ دان آن کاتفاق امتست

کاب حیوانی نهان در خلوت است

همچو نیلوفر برو زین طرف جو

هم چو مستسقی حریص و آب جو

مرگ او آب است و او جویای آب

می خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد

کو ز بیم جان و جانان می رمد

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان

صد هزاران جان نگر دستک زنان

به نظر بودائیان ، با عقل نمی توان مبدا را شناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابراین انسان تا نمیرد نمیتواند مبدا را بشناسد . خواه آن مرگ مرگ جسمی باشد یا مرگ روحی باشد .

تحقیق صوفیان و عرفا در قران ، موجب شد که علمای دینی هم قران را به دقت بخوانند .لذا آن وقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کرد . از جمله :

" و نحن اقرب الیه من حبل الورید  "

یعنی که ما (خداوند ) از رگ گردن به او (انسان ) نزدیک تر هستیم . خداوند جهان با این کلام می فرماید که او از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیک تر است . و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خدا دانسته اند .

مولوی جلال الدین رومی در مثنوی خود می گوید که وقتی عارف به خدا واصل گردید ، احتیاجی ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند .

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح

شد طلبکاری علم اکنون قبیح

چون شدی بر بام های آسمان

سرد باشد جستجوی نردبان

جز برای یاری و تعلیم غیر

سرد باشد راه خیر از بعد خیر

حاصل اندر وصل چون افتاد مرد

گشت دلاله به پیش مرد سرد

آیینه روشن که شد صاف و جلی

جهل باشد بر نهادن صیقلی

-عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند . به همین جهت و برای آگاهی خلق فریفته شده ، مولانا جلال الدین بلخی صاحب مثنوی معنوی فرموده است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو

زانکه عفت هست شهوت را گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن   نبود

هم غزا با مردگان نتوان   نمود

سراینده مثنوی می گوید که :

عفت انسان موقعی ممدوح و پسندیده است که شهوت وجود داشته باشد و آدمی بتواند در قبال هوای نفس مقاومت نماید .اگر شهوت نباشد ، عفت مفهومی ندارد و مورد پیدا نمی کند .

 - نیکلسون ، مستشرق نامی می گوید :

در قرآن چهارصدو هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند . صوفیان و عرفا تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ، باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن می باشد . مولانا جلال الدین رومی سراینده مثنوی معنوی در این خصوص می فرماید :

حرف قران را بدان که ظاهر است

زیر ظاهر باطنی هم قاهر است

زیرا آن باطن یکی بطن   دگر

خیره گردد اندرو فکر و نظر

زیر آن باطن یکی بطن سوم

که در او گردد خرد ها جمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید

جز خدای بی نظیر بی ندید

هم چنین تا هفت بطن ای بو الکرم

می شمر تو زین حدیث  معتصم

- مسلمین در دوزه حیات پیامبر اکرم ، اشکالات خود را در رابطه با قران از او و پس از او از حضرت علی (ع) رفع می کردند .بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع نماید .لذا مسلمین به دو فرقه زیرا تقسیم شدند :

1- جبریه : این گروه معتقد بودند که انسان از خود اختیاری ندارد .

2- قدریه : این گروه معتقد بودند که انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست . این دو گروه بر اساس تفسیری که از قران داشتند تشکیل شدند .

هم چنین گروهی از دانشمندان مسلمان بوند که اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند . این گروه را متکلمین نامیدند .

مسلمان ها ، صوفیان و عرفا را که به وحدت وجود معتقد بودند ، جبری می دانستند . ولی بعضی از عرفا قدری بودند ( اختیاری ) .مثلا مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر داشت می فرماید :

این که گوئی این کنم یا آن کنم

این دلیل اختیار است ای صنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۶
ایوب تفرشی نژاد