عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اگنوستیک و اگموستیسزم» ثبت شده است

حکمت ملاصدرا 2

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

جلال الدین رومی ،سراینده مثنوی معنوی د رکتاب خود راجع به لزوم شناسائی انسان از طرف خود می گوید : 

صد هزاران فصل داند از علوم 

جان خود را می نداند آن ظلوم 

داند او خاصیت هر جوهری 

د ربیان جوهر خود چون خری 

که همی دانم یجوز و لا یجوز 

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز

این روا آن نا روا دانی و لیک 

خود روا یا نا روائی بین تو نیک 

قیمت هر کاله میدانی که چیست 

قیمت خود را ندانی احمقی است 

.حاج ملاهادی سبزواری در زمان ناصرالدین شاه در خراسان می زیسته است . او نیز پیرو فلسفه افلاطونیون جدید بود . او نیز معتقد بود که :

" هر چه هست خداست و غیر از خدا چیزی نیست و هر چه وجود دارد از اوست .چون غیر از او چیزی نیست که اشیاء از آن بوجود آیند . "

. شیخ فرید الدین عطار نیشابوری در خصوص وحدت وجود می گوید : 

عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست 

اوست پس این جمله اسمی بیش نیست 

در نگر کاین عالم و آن عالم اوست 

نیست غیر از او ،و گر هست او ، هم اوست 

ذره ذره در دو گیتی فهم توست 

هر چه را گوئی خدا ، آن وهم توست 

عقل در سودای او حیران بماند 

جان ز عجز انگشت در دندان بماند 

هین مکن چندان قیاس ای حق شناس

زانکه ناید کار بیچون در قیاس 

اصول عقاید عطار نیشابوری : 

. هر چه هست خداست 

. هر چه در جهان بوجود آمده از خداست 

. روح انسان در زندان بدن محبوس است و بر اثر این حبس ، رنج می برد و میل دارد که به مبدا اصلی خود یعنی خدا واصل گردد . 

. راه رستگاری روح انسان ، عشق است .

چهار اصل فوق ، د رمکتب های گوناگون تصوف ، عرفان وسعت پیدا کرد و هر بانی مکتب چیزی به آن افزود .از جمله گفتند که :

. عشق بدون ریاضت به دست نمی آید و آن شامل مراحل زیر است :

1- امساک در خوردن و خوابیدن 

2- نفس کشتن از راه زیر پا نهادن خواهش های نفسانی 

3- از دست دادن حیثیت اجتماعی و قطع امید ا زخلق تا درجه ای که مردم او را به نظر تحقیر بنگرند. و د راین مرحله چون دیگر امیدی از خلق نیست و خود را محتاج توجه و عنایت آن نمی بیند فقط متوجه خالق می شود و می فهمد که جز خالق دوست و نقطه اتکاء ندارد . 

- از چه موقعی تصوف و عرفان وارد اسلام شد ؟ 

تصوف و عرفان ، از نیمه دوم قرن سوم وارد اسلام شده و در قرن های چهارم تا هفتم ، به اوج خود رسید .دراین چهار قرن ؛ صوفیان و عرفا مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند و آن ها به ناچار برای بیان عقاید خود که همه بر محور عشق استوار بود ، اصطلاحاتی وضع کردند . این اصطلاحات عبارت بودند از :می و میخانه و بتکده و. . . .

صوفیان و عرفا طوری در سرودن غزل ، استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر به فهم معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها نبودند . یکی از عرفای بزرگ ایران به نام " ادیب پیشاوری " که تا سی سال پیش در قید حیات بود ، در تهران درخانه یکی از بزرگان زندگی می کرد .ادیب وقتی که این غزل حافظ را خواند از شدت وجد و هیجان به حالت اغماء افتاد :

بی مزد بود و منت ، هر خدمتی که کردم 

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت 

رندان تشنه لب را ،آبی نمی دهد کس 

گوئی ولی شناسان ،رفتند از این ولایت 

در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا 

سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت 

چشمت به غمزه ما را ، خون خورد و می پسندی 

جانا روا نباشد ، خون ریز را حمایت 

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود 

از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدایت 

از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود 

زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت 

ای آفتاب خوبان ،می جوشد اندرونم 

یک ساعتم بگنجان ، در سایه عنایت 

این راه را نهایت ،صورت کجا توان بست 

کش صد هزار منزل ،بیش است در بدایت 

هر چند بروی آبم ، روی از درت نتابم 

جور از حبیب خوشتر ،کز مدعی رعایت 

عشقت رسد به فریاد ،ار خود بسان حافظ 

قران ز بر بخوانی ، د رچارده روایت 
. حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید :
چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد ،بنابراین از انجام تکالیف مذهبی معاف است . زیرا کسی که به خدا پیوست ، ما فوق دین قرار می گیرد .جلال الدین رومی نیز این موضوع را د رکتاب مثنوی معنوی خود آورده و می گوید : 

پیش بی حد هر چه محدود است " لا " ست 

کل شیئی غیر وجه الله فنا است 

کفر و ایمان نیست آن جائی که اوست 

زانکه او مغز است ، این دو رنگ و پوست 

مولانا می گوید : 

جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست . برای اینکه دین از قیودات بشری است و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست . لاجرم ، عارفی که بتواند خود را بخدا برساند مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمی کند . 

ملا هادی سبزواری می گوید : 

موسئی نیست که دعوی اناالحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست 

گوش اسرار شنو نیست و گرنه اسرار 

برش از عالم معنی خبری نیست که نیست 

در بیت دوم ، در مصراع اول آن بیت (اسرار) آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم وگرنه ، نزد من تمام اسرار جهان روشن است ، و چیزی نیست که من آن را ندانم و در این بیت مرحوم " حاجی ملاهادی سبزواری " خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است . 

- نیکلسون مستشرق انگلیسی ، حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان در قبال اعراب می داند و می گوید که :

ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب استقلال مذهبی داشته باشند .

- در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را " گنوستیک " می خواندند و اعراب اسم آن ها را " ادریه " گذاشتند . ادریه به معنی کسانی است که می فهمند. علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند ؛حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید بلکه باید از راه الهام و مکاشفه و یا نزول وحی پی به حقایق برد . به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست : 

1- نیروی خیر که مصدر آن خداست 

2- نیروی شر که از ماده سرچشمه می گیرد 

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .انسان بعد از مرگ به خدا می پیوندد.ولی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی در اصلاح روان ، حالی به او دست بدهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد . 

- بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند : 

1- هر کس زنده می باشد ممکن است رنج بکشد .

2- رنج روحی را هوس و یا تمایل بوجود می آورد .

3-بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود . 

4- انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که در او تمایل به هوس بوجود بیاید . 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ایوب تفرشی نژاد

اوج عرفان در ایران و اسلام

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۱۰ ب.ظ

 

از نیمه دوم  قرن سوم تصوف و عرفان وارد اسلام شده و در قرن های ۴ و ۵و ۶ و ٧ به اوج خود رسید .در این قرن ها ،چون عرفا و صوفیان مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند ،ناچار برای بیان مافی الضمیر خود که همه بر محور عشق دور می زد ،اصطلاحاتی از قبیل :می و میخانه و بتکده و. . . . . . .وضع کردند و خواسته های خود را با استفاده از این اصطلاحات بیان می نمودند.

صوفیان و عرفا ،طوری در سرودن غزل استاد شدند که هیچیک از علمای دینی قادر نبودندکه معنای واقعی اشعار عاشقانه آن ها را بفهمند .

یکی از عرفای بزرگ ایران به نام ادیب پیشاوری که تا سالهای پیش هم در قید حیات بود ،وقتی غزلی از حافظ را خواند ،از شدت وجد و هیجان به حال اغماء افتاد .:

بی مزد بود و منت ،هر خدمتی که کردم  

 یارب   مباد   کس را  مخدوم   بی عنا یت

رندان  تشنه لب  را ، آبی  نمی دهد کس   

 گوئی ولی  شناسان ، رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندت ،ای دل مپیچ کا  نجا   

  سرها بریده بینی ،بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه مارا ،خون خورد و می پسندی

جانا  روا    نباشد ،   خون ریز    را    حمایت

در این شب سیاهم ،گم گشت راه مقصود

از گوشه ای برون آی ،ای  کوکب    هدایت

از هر طرف که رفتم ،جز وحشتم     نیفزود

زنهار  از  این  بیابان  ، وین  را ه   بی نهایت

ای  آفتاب  خوبان  ، می  جوشد    اندرونم

یک  ساعتم   بگنجان ،  در   سایه    عنایت

این  راه  را  نهایت ،صورت  کجا توان بست

کش صد هزار منزل ،بیش است در  بدایت

هر چند بروی   آبم ،  روی   از  درت   نتابم

جور از حبیب  خوشتر ،  کز مدعی  رعایت

عشقت رسد بفریا د ،ار خود بسان حافظ

قران   ز بر    بخوانی ،   در چارده   روایت

حافظ در یکی از اشعار عرفانی خود می گوید که :

چون او به مقام حقیقت رسیده و قائل گردیده که به ذات حق به پیوندد،بنابر این از به انجام رسانیدن تکالیف مذهبی معاف است .زیرا کسی که به  خدا پیوست ما فوق دین قرارمیگیرد . جلال الدین مولوی نیز این موضوع را در کتاب خود آورده است و می گوید :

پیش بی حد هرچه محدود است "لا " است

کل      شیئی    غیر   وجه   الله  فنا   است

کفر   و   ایمان  نیست  آن  جائی که اوست

زانکه  او   مغز است ، این دو رنگ و پوست

 

مولانا می گوید :

،جائی که خدا هست ،مسئله دین دار بودن و نبودن مطرح نیست .برای اینکه دین از قیودات بشری است .و قوانینی است که برای بشر وضع شده است .و خداوند مطیع و محدود به قوانین نیست .لاجرم عارفی که بتواند خود را بخدا برساند ،مافوق ایمان و کفر قرار می گیرد .چون هیچ قانون او را محدود نمیکند .

ملاهادی سبزواری نیز می گوید :

موسئی   نیست  که    دعوی انا الحق شنود

ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست

گوش    اسرار   شنو   نیست  و گرنه   اسرار

برش از عالم    معنی خبری نیست که نیست

در بیت دوم و د رمصراع اول آن بیت "اسرار" آخر مصراع ،تخلص شعری خود شاعر است و در آن بیت می گوید که :

گوشی نیست که من بتوانم اسرار را با او در میان بگذارم و گرنه،نزد من تمام اسرار جهان روشن است و چیزی نیست که من آن راندانم و در این بیت خود را عارفی می داند که به مقام حقیقت رسیده است .

* نیکلسون مستشرق انگلیسی ،حتی مذهب شیعه را اثر عکس العمل ایرانیان د رقبال اعراب می داند و می گوید ،ایرانیان ،مذهب شیعه را از این جهت بوجود آوردند که در قبال اعراب ،استقلال مذهبی داشته باشند .

*در قرن اول میلادی عده ای از فلاسفه مسیحی پیدا شدند که آن ها را "گنوستیک "می خواندندو اعراب اسم آن ها را "ادریه " گذاشتند (کسانی که می فهمند ).علمای ادریه کسانی بودند که عقیده داشتند حقایق را نمی توان از راه حکمت فهمید ،بلکه باید از راه الهام و مکاشفه یا نزول وحی پی به حقایق برد .

به عقیده آن ها دو نیرو در وجود انسان هست :

١- نیروی خیر که مصدر آن خداست

٢ - نیروی شر که ازماده سرچشمه می گیرد .

وظیفه انسان این است که تا بتواند با نیروی شر مبارزه کند .

انسان بعد ازمرگ به خدا می پیوندد .و لی ممکن است که در حال حیات هم بر اثر مبارزه با ماده و سعی د راصلاح روان ،حالی به او دست دهد که بطور موقت به خداوند واصل گردد.

* بودائیان طبق نظریه بودا در زندگی معنوی به چهار چیز عقیده داشتند .:

١ - هر کس زنده می باشد ،ممکن است رنج بکشد

٢-رنج روحی را هوس و یا تمایل به وجود می آورد .

٣ - بایستی به زندگی دنیوی بی اعتنا بود .

۴ انسان باید بوسیله تربیت روح و خودداری از منهیات ،نگذارد که د راو تمایل به هوس بوجود بیاید .

-مولانا جلاالدین رومی ،سراینده مثنوی ،دانسته یا ندانسته مراحل ترقی را از بودائیان اقتباس کرده و در کتاب خود  چنین می گوید :

از جمادی مردم و نامی   شدم 

و ز نما مردم  به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و   آدم    شدم                    

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله   دیگر   بمیرم   از  بشر                    

تا بر   آرم ا ز ملائک  بال   و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو                   

کل   شیئی   هالک   الا وجهه

بار دیگر از ملک    قربان   شوم                    

آنجه اندر وهم ناید   آ ن  شوم

پس عدم گردم همچون ارغنون                    

گویدم کانا  الیه        را  جعون

مرگ دان آن کاتفاق امت است                    

کاب حیوانی نهان درظلمت است

همچو نیلوفر برو ،زین طرف جو                  

 هم چو مستسقی  حریص و آب جو

مرگ او آب است و او    جویای   آب                  

می خورد   والله  اعلم      بالصو  اب

ای   فسرده   عاشق    ننگین   نمد                    

کو ز بیم   جان   ز جانان    می  رمد

سوی تیغ   عشقش ای   ننگ  زنان               

صد هزاران   جان  نگر ؛دستک  زنان

به نظر بودائیان ،با عقل نمی توان مبدا راشناخت و باید خود را برای فنا شدن در مبدا آماده کرد تا این که موفق به شناختن مبدا گردید و بنابر این انسان تا نمیرد ،نمی تواند مبدا را بشناسد و خواه آن مرگ ،مرگ جسمی باشد، یا مرگ روحی .

 

*تحقیق صوفیان و عرفا در قران ،باعث شد که علمای دینی هم قران را بدقت بخوانند و آنوقت در آیات قران چیزهائی یافتند که نظریه صوفیان و عارفان را تایید می کرد .از جمله آیه "و نحن اقرب الیه من حبل الورید " یعنی ،ما (٠خداوند) از رگ گردن به او نزدیکتر هستیم .و خداوند جهان ،با این کلام می گوید که وی از رگ گردن بندگان به آن ها نزدیکتر است .و عارفان این را دلیل بر وحدت خداوند با بندگان خود  دانسته اند..

*جلاالدین در مثنوی خود می گوید که :عارف بعد از اینکه به خدا واصل گردید ؛احتیاج ندارد که از علم دانشمندان دینی استفاده کند :

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح                     

  شد طلبکاری علم اکنون    قبیح

چون شدی بر بامهای       آسمان                       

 سرد باشد جستجوی      نرد بان

جز برای یاری و تعلیم           غیر                       

سرد باشد راه خیر از بعد      خیر

حاصل اندر وصل ،جون افتاد    مرد                       

گشت دلاله به پیش مرد       سرد

آینه روشن که شد صاف و    جلی                        

جهل  باشد بر نهادن         صیقلی

پیش سلطان خوش نشسته در قبول                   

جهل   باشد      جستن  نام رسول

*عیسوی ها طوری فریفته رهبانیت شده بودند که بعضی از مردها خود را اخته نموده و سپس به خدمت کلیسا در می آمدند .به همین جهت "مولانا "صاحب مثنوی گفته است :

هین مکن خود را خصی رهبان مشو              

زانکه عفت هست شهوت را     گرو

بی هوی نهی از هوی ممکن    نبود               

هم غزا با مردگان نتوان           نمود

سراینده می گوید که عفت موقعی ممدوح است که شهوت وجود داشته باشد ،و آدمی بتواند در قبال هوی نفس مقاومت نماید .و اگر شهوت نباشد ،عفت مورد پیدا نمی کند .

*نیکلسون ،می گوید که در قران چهارصد و هفت آیه وجود دارد که نظریه صوفیان و عرفا را تایید می کند .صوفیان و عارفان تمام قران را دارای معنای باطنی می دانند و حدیثی را نقل می کنند که :

قران دارای ظاهر و باطن است و باطن آن ،باطنی دیگر دارد تا هفت باطن و روایت قران دارای هفتاد باطن  می باشد .

جلال الدین رومی سراینده مثنوی می گوید :

حرف قران را بدان که ظاهر است                   

 زیر ظاهر ،باطنی هم قاهر است

زیر آن باطن یکی   بطن       دگر                     

خیره گردد   اندرو   فکر و     نظر

زیر آن    باطن یکی بطن    سوم                      

 که در او گردد  خرد هاپجمله گم

بطن چهارم از نبی خود کس ندید                    

جز خدای   بی نظیر    بی   ندید

هم چنین  تا هفت بطن ای بو الکرم                 

می شمر تو زین حدیث   معتصم

* مسلمان ها د ردوره زندگی پیامبر اسلام ،اشکالات خود را در رابطه با قران از آن حضرت سوال می کردند و پس از او از علی (ع) رفع می کردند و بعد از علی دیگر کسی نبود که بتواند مشگلات مسلمین را رفع کند .لذا :

مسلمین به دو فرقه زیر تقسیم شدند که :

١ -جبریه ،که معتقد بودند انسان از خود اختیاری ندارد

٢ - قدریه ،که معتقد بودندکه انسان اختیار دارد و نباید او را مجبور دانست .

این دوفرقه بر اساس تفسیر متفاوتی که از قران داشتند ،تشکیل شدند .

*متکلمین ،دانشمندان مسلمانی بودندکه اصول شرع اسلام را با فلسفه به ثبوت می رساندند.

*مسلمان ها ،صوفیان و عرفا را که اعتقاد به وحدت وجود داشتند ، و می گفتند که مخلوقات وخالق یکی است ،جبری می دانشتند .ولی بعضی از عرفا ،قدری بودند ،مثل مولانا که اعتقاد به اختیاری بودن سرنوشت بشر دارد و می گوید :

این که گوئی آن کنم یا  این  کنم                 این دلیل اختیار است ای صنم

*چله نشینی ؛رسم صوفیان بود که چهل شبانه روز خود را در اطاقی حبس می کردند و دورخود خط دایره ای می کشیدند و عهد میکردندکه در این مدت نخورند و نیاشامند و پا از دایره بیرون نگذارند .که اکثرا از فرط گرسنگی و تشنگی می مردند .

*کلمه صوفی ،از صوف مشتق است که به معنی پارچه پشمی که مخلوط با مومی باشد وپارچه ای است زبر و خشن .

 

* اکثر عرفای شیعه مذهب ،این کلام علی ابن ابیطالب (ع) را ذکر می کردند .یعنی که ؛

"من ،تورا بندگی می کنم ،نه از بیم آتش تو و نه امید بهشت تو ،بلکه تو را سزاوار بندگی کردن یافته ام و بهمین جهت بندگی ترا بجا می آورم ..

ضوفیان و عرفای جهان شیعه ،علی (ع)را اولین عارف جهان اسلام می دانند .صوفیان و عرفا ،معاد را هم منهای پاداش و مجازات قبول دارند و می گویند :

اگر مجازاتی وجود داشته باشد ،همانا زندگی ما در این دنیا است ،و از این جهت دچار مجازات هستیم که از خدا بدوریم ."حافظ " شیرازی آرزو داشت زود تر بمیرد تا این که به خداوند به پیوندد:

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان است

روم به روضه رضوان که مرغ  آن چمنم

تو را زکنگره عرش می زنند صفیر          ندانمت که در این خاکدان چه افتاده است .

*عارفان با اینکه در قران و در بسیاری از جاها ی آن به عذاب و پاداش آخرت اشاره شده است ،از عذاب آخرت نمی ترسیدند ."حافظ "شیرازی می گوید :

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور            

  با خیال تو     اگر   با   دگری    پردازم

*چند بیت از اشعار حافظ که حاوی آیات قران است ،آیه یکصدوبیست وچهارم ؛دومین سوره قران به اسم"  بقره "  ؛ بترسید ای قوم بنی اسرائیل از آن روز(روز جزا )که در آن هیچکس را به عوض دیگری مجازات نمیکنند ،و از هیچ کس عوض و فدیه قبول نمی کنند "،یعنی هرکس که گناهکار است باید کیفر به بیند و شفاعت هیچ کس پذیرفته نمیشود ،و در آن روز کسی به یاری گناهکاری نمی آید ".حافظ مضمون این ایه قران را در قالب این ابیات جا داده است :

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت   

  که گناه دگران بر تو نخواهند      نوشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۰
ایوب تفرشی نژاد

بیگ بنگ

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۰ ب.ظ

 


 

Big bang بیگ بنگ


دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟

بسیاری از افراد این پرسش را بیان می­کنند و حتی ما را محکوم می­کنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می ­انجامد دانست.

اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر می­گردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به ارسطو بازمیگردد...

علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!

ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:

پس جایگاه و دیدگاه ما این است:

ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.

ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.

از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.

خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشنود اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.

بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.

پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟

علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟

بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:

* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)

* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)

* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!

و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.

به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟

در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!

این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.

گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است. برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:

گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.

اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.

از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می­ آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!

پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده. اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟

پاسخ این است که هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی­ آید.

حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.

برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.

مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.

باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟، بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است، خدا چیست؟!

درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.

این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:

* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)

* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.

* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۰
ایوب تفرشی نژاد