عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

هر گز قضاوت نکنید مخصوصا زود قضاوت نکنید

شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۵ ب.ظ

زود قضاوت نکنید

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی
بیمارستان شد ,,, او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و
مستقیم وارد بخش جراحی شد ,,,
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و
منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر
نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟
پزشک لبخندی زد و
گفت: "متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم
را رساندم ,,, و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم
,,,
پدر با عصبانیت گفت:"آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود
آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک
دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: "من جوابی را که در کتاب قرآن گفته شده میگویم" از
خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم ,,, شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ,,,
پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ,,, برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ,,, ما
بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا ,,,
پدر زمزمه کرد: (نصیحت
کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است ),,,
عمل جراحی چند ساعت
طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ,,, خدا را شکر! پسر شما
نجات پیدا کرد ,,,
و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه
بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید ,,,
پدر
با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: "چرا او اینقدر متکبر است؟
نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟
پرستار
درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد
,,, وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود ,,, و
اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ,,, او با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم
خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند."

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر
آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند ,,,لطفا به‌‌‌ اشتراک بگذارید ،،،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۲۲:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

جمعه, ۱۷ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ

ترجیع بندی از خواجوی کرمانی با مقدمه ای از دکتر الهی قمشه ای:

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

. همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

. که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من بر خود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

وصل و هجران حجاب راه تواند 

بگذر از هر دو تا شوی واصل 

و سعدی گفت : 

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

سخن از دل است که عاشق است و غم عشق همچون مرغی خوش آهنگ در آن آشیانه کرده و او ست که زبان عاشق را به شعر و ترانه گشوده است که :

ای غمت مرغ اشیانه دل 

زلف و خال تو دام و دانه دل

و سخن از دلبر است که معشوق است و هر دم هزار ناز و کرشمه می کند و دل می برد و می گریزد و دست وصال نمی دهد و سخن از عشق است که چون دریا میان دل و دلبر موج می زند و هر دو را می شوراند و مست می کند و این مستی را هیچ هوشیاری در پی نیست .

تا ابد کی به هوش باز آید 

هر که بیخود شد از شراب الست ( خواجوی کرمانی )

. تمامی عالم در او مندرج است و چون او هست ، عوالم بی نهایت هست . پس اندیشه از نیستی نباید داشت و نگران وجود و عدم نباید بود بلکه باید تنها او را طلب کرد که خود به تنهائی کل است .

گر نباشد جهان و هر چه در اوست 

چون تو هستی هر آنچه باید هست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۸
ایوب تفرشی نژاد

حکمت ملاصدرا 4

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۵۵ ب.ظ

از قرن سوم ، عبادت بین صوفیان منسوخ شد و صوفیان عقیده پیدا کردند که راه رستگاری ، نه از طریق علم و نه از طریق عمل (عبادت ) میگذرد .بلکه باید با عشق ورزیدن به خدا رسید .صوفیان ، در این راه ، حتی گرسنه می ماندند و لباس ژنده می پوشیدند و مورد تمسخر مردم قرار می گرفتند .

حافظ می فرماید : 

جفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم 

که در طریقت ما کافری است رنجیدن 

حالا نیز چنین است و در سراسر ایران یک صوفی ناراضی و نا خشنود که خنده بر لب نداشته باشد ، نمی بینی .

- حفظ راز در تصوف : 

مسئله وجوب حفظ راز در اکثر کتب منظوم صوفیان و عارفان آمده است .

جلال الدین محمد بلخی ، در این خصوص می فرماید : 

عارفان که جام حق نوشیده اند 

رازها دانسته و پوشیده اند 

هر که را اسرار حق آمو ختند 

مهر کردند و دهانش دوختند 

نیکلسون ، مستشرق غربی می گوید : 

عرفا و صوفیان می دانستند که مردم عادی ظرفیت شنیدن راز وحدت وجود را ندارند و نمی توانند به فهمند که معنی این عبارت (خدای جهان تو هستی ) چیست ؟ 

اسرار عارفان : 

اسرار بزرگ صوفیان و عارفان که نمی باید بگوش مردم عادی برسد ، از این قرار بود : 

1- خدای جهان تو هستی ولی هنوز از قدرت خود استفاده نکرده ای و برای استفاده از قدرت خویش باید به آن پی ببری و برای پی بردن به آن قدرت ، باید خود را تربیت کنی .

2- نه پاداش اخروی وجود دارد و نه مجازات اخروی . این گفته ها برای ترسانیدن عوام است ، تا اینکه از بیم مجازات اخروی مرتکب اعمال خلاف نشوند و به امید پاداش اخروی ، نیکوکاری نمایند . 

3- چون پاداش و مجازاتی وجود ندارد لذا عمل کردن به احکام دین بی فایده است .

- مراحل سلوک : 

عرفا و صوفیان برای کارکردن وراه پیمودن به منظور وصول به مراحل بالاتر ، نقشه راهی تهیه کرده و آن را به پیروان خود آموزش می دادند که به شرح زیر میباشد : 

1- فقر : این مرحله از سلوک عبارت است از چشم طمع از مال دنیا بریدن و احتیاجات مادی خود را به حد اقل رسانیدن است که خود سه منزل دارد . 

2- صبر و شکیبائی : در این مرحله تحمل و بردباری و چشم امید به رحمت خداوند داشتن مورد نظر است که خود سه منزل دارد . 

3- توکل 

4- رضا 

بعضی از مریدان پس از مرحله رضا که راز بزرگ را از زبان پیر و مرشد خود می شنیدند ،سر به بیابان می نهادند . چرا که روح آن ها متزلزل می گردید و برخی به هیجان آمده و مثل "حافظ "به وجد می آمدند و سرود پیروزی می سرائیدند : 

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند 

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت 

با من راه نشین باده مستانه زدند 

شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد 

صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند 

- صوفیان و عرفای شیعه جهان ، علی (ع) را اولین عارف جهان اسلام می دانند .و این کلام علی بن ابیطالب (ع) را ذکر می کنند که می فرماید : 

" من تو را بندگی می کنم ، نه ا زبیم آتش تو و نه امید بهشت تو ،بلکه تو را سزاوار بندگی کردن یافته ام و به همین جهت بندگی ترا به جای می آورم " .

صوفیان و عرفا ، معاد را هم منهای پاداش  مجازات ، قبول دارند و می گویند که : " اگر مجازاتی وجود داشته باشد همانا زندگی ما در این دنیاست و از این جهت دچار مجازات هستیم که از خدا بدوریم . " 

حافظ شیرازی ؛آرزو داشت که زودتر بمیرد تا اینکه بخدا به پیوندد :

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم 

راحت جان طلبم و ز پی جانان  بروم 

و یا : 

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحان است 

روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم 

ویا : 

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر 

ندانمت که در این خاکدان چه افتاده است 

- عارفان با اینکه در قرآن و در بسیاری از جاهای آن به عذاب و پاداش آخرت اشاره شده است از عذاب آخرت نمی ترسیدند . حافظ شیرازی می گوید : 

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور 

با خیال تو اگر با دگری پردازم 

و یا با اشاره به آیه یکصدو بیست و چهارم ،دومین سوره قرآن به اسم "بقره "که می فرماید : 

" بترسید ای قوم بنی اسرائیل از آن روز (روز جزا ) که در آن روز هیچکس بعوض دیگری مجازات نمی کنند و از هیچ کس عوض و فدیه قبول نمی کنند ، یعنی هر کس که گناهکار است باید کیفر به بیند و شفاعت هیچ کس پذیرفته نمی شود و در آن روز کسی به یاری گناهکاری نمی آید ."

می گوید : 

عیب رندان  مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت 

من اگر نیکم اگر بد ، تو برو خود را باش 

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت 

و یا در جای دیگر می فرماید : 

عشقت رسد به امداد گر خود بسان حافظ 

قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۵
ایوب تفرشی نژاد

طامات گوئی عرفا

دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۲ ب.ظ

دیده شده است که عرفای بزرگ ،بعد از تحصیل حکمت و مدتی سلوک کردن ، در مراحل مختلف عرفان منحرف گردیده اند .عارفی چون بایزید بسطامی ، وقتی می شنود که موذن می گوید :" الله اکبر " ،می گوید :" ان اکبر منه " یعنی من از او (خدا) بزرگتر هستم . و یا وقتیکه می شنود که مودن می گوید : " سبحان الله " می گوید : " سبحان ما اعظم شانی " یعنی بقدری به برتری خود می نازد که ازعظمت شان و مرتبه اش دچار بهت می شود . و یا وقتی که حافظ می گوید : 

بودم آن روز من از طائفه درد کشان 

که نه از تاک نشان بود ونه از تاک نشان 

گرچه این شعر تحت تاثیر حکمت افلاطونیون جدید سروده شده است ولی دعوی الوهیت است . حافظ می گوید : وقتی که من بودم ، خدا نبود .و چون طبق نظریه کسانی که معتقد به وحدت وجود هستند ، همه چیز خداست و غیر از خدا (هستی )چیزی نیست . زیرا در خارج از حدود هستی چیزی نمی تواند وجود داشته باشد . 

این نوع گویش ها را " طامات گوئی " می گویند .طامات به معنی لبریز شدن ظرف یا دریاست .یعنی ظرفیت بایزید بسطامی پر و لبریز شد و به همین جهت این جملات را بر زبان آورده است . با اینکه طامات گوئی حافظ به سبب احتمالا جوانی ، قابل چشم پوشی است ولی بایزید بسطامی ، هنگامی که این جملات را بر زبان آورده از کهولت سنی (65 سال ) برخوردار بوده است . 

- عرفا با اینکه می دانستند خداوند قابل شناختن نیست ولی می کوشیدند که خود را به او نزدیک کنند و برای وصول به خدا ، دچار حالت بیخودی می شدند بدون اینکه شراب بنوشند یا مواد مخدر مصرف نمایند . ولی از موسیقی برای بیخود شدن استفاده می کردند .مولوی ، صاحب مثنوی معنوی می فرماید : 

یکدست جام باده و یکدست زلف یار 

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست 

تمام کسانی که از راه عرفان می خواستند خود را بخدا نزدیک کنند می دانستند که نخواهند توانست خدا را بشناسند و لیکن امیدوار بودند که بخدا برسند و آن ها فکر می کردند بعد از اینکه بخدا رسیدند او را خواهند شناخت ، چون خدا خواهند شد . 

عارفان ، نسبت به صوفیان مردانی متین و سنگینی بودند و عقیده داشتند که :

"عشق اساس هستی است . عشق از خالق جدا نیست و چون خالق و مخلوق یکی است ، پس عشق از مخلوق هم جدا نیست . تمام ذرات جهان اعم از جاندار و بی جان بر اثر وجود عشق ،جاذب و مجذوب هستند . "

علم امروزی این نظریه را قبول دارد .چرا که اساس ماده بر دو نیرو که در واقع یک نیرو اما دو وجه می باشد استوار شده است .این دو وجه عبارتند از : 

1- الکتریسته مثبت که در پروتون یعنی هسته اتم هست .

2-الکتریسته منفی که در الکترون وجود دارد و این دو جاذب یکدیگر هستند . 

- خالق و مخلوق و عشق در نظر عارفان یک تثلیث بود در وحدت و این نظریه شبیه بود به تثلیث مسیحی که عقیده دارند ؛ پدر و پسر و روح القدس ،سه چیز است در یک چیز .

به عقیده عارفان چون عشق مظهر قدرت خداوند می باشد ، قابل توضیح نیست . امروز نیز که ما مجهز به علوم قرن بیستم هستیم ، نمی توانیم توضیح دهیم که نیروئی که یک وجه آن الکتریسته مثبت و وجه دیگر آن منفی بوده و اساس ماده را تشکیل می دهد ، چه چیز است . 

یکی از گفته های عارفان ایران ،سرعت عشق است که در یک لحظه می تواند از زمین به منتهای سماوات برود و برگردد .و ما می بینیم نیروئی که نمی دانیم چیست ،در یک ثانیه بشکل موج سیصد هزار کیلومتر طی می کند و سرعت وجه دیگر از این نیرو که قوه جاذبه می باشد آنی است و آنقد رسریع است که هنوز نتوانسته اند سرعت آن را اندازه بگیرند . به عقیده عارفان : 

روئیدن گیاه ناشی از عشق است و حرکت آب در جویبار از عشق سرچشمه می گیرد .شعله ور شدن آتش از عشق می باشد و چهچهه بلبل و شکفتن گل هم از نیروی عشق قوت می گیرد و صوفی هم در خانقاه یا در بازار با نیروی عشق می رقصد و تمایل مرد و زن نسبت به یکدیگر نیز از همان عشق است . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۲۲
ایوب تفرشی نژاد

حقایق عادی و عالی از نظر ملاصدرا

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۳ ب.ظ

 

حقایق عادی و عالی کدامند ؟

در دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد . یعنی حقیقت یکی است و ما به مناسبت این که دچار ضعف فکر و عقل هستیم ، آن را متعدد می بینیم . کسانی که بتوانند نفس خود را پاک کنند و در علم به مدارج عالی برسند ،  در همان حال در عرفان سالک با استقامت باشند ، خواهند توانست که حقیقت را یک جا به بینند و بدون حجاب ، آن را مشاهده کنند.برای مثال :

تالار تاریکی را در نظر بگیرید که در آن تالار پنجاه نفر نشسته اند ، و هر کدام یک شمع خاموش در دست دارند . وقتی که شمع ها یک به یک روشن شوند ، نفر اول هر لحظه حقایق بیشتری را می بیند .

حقیقت یکی است و آن خداست . آیا حقیقت واحد قبل از مرگ قابل ادراک است ؟

کسی که می خواهد قبل از مرگ به خدا برسد باید لیاقت وصول به آن مقام را داشته باشد . یک فرد نادانی که تحصیل علم نکرده است نمی تواند به خدا واصل شود . اوج گرفتن و به خداوند رسیدن ، دو بال نیاز دارد . یک بال آن علم است و دیگری بال سلوک عرفانی است . لازمه سلوک عرفانی کشتن نفس اماره می باشد و فردی که در وجودش نفس اماره بیدار است و می داند که تقاضاهایش پذیرفته می شود موفق نخواهد شد که سالک راه عرفان باشد .

بعد ار این که انسان به خدا پیوست آیا شریک قدرت خداوند می شود ؟

یک انسان کامل به خداوند می پیوندد ، چون خداوند در قران گفته است که ما از او هستیم ولی بعد از پیوستن به خداوند در قدرت او شریک نمی شود . پیوستن یک انسان کامل به خداوند شبیه است به پیوستن یک ذره به خورشید . ذره اگرچه به خورشید واصل می شود ولی در قدرت آفتاب شریک نمی گردد. انسان از درجه نقصان به سوی کمال می رود و خدا کمال مظلق است و محال است موجودی ناقص که به سوی کمال رفته و به اوج تمامل رسیده از حیث علم و قدرت مانند خداوند که کمال مظلق است شود  . و محال است که موجودی که زائیده می شود و می میرد از حیث نقصی که دارد بتواند در قدرت واجب الوجود که کمال مطلق است شرکت نماید .

وجود یکی است و در آن وجود ؛ علم و قدرت به نسبت کیفیت هر عضو فرق می کند . این حرف ملاصدرا شبیه به حرفی که در همان دوره نیوتون راجع به نیروی جاذبه در موجودات برزبان می آورد است . نیوتون می گفت :

نیروی جاذبه یکی است و محال است جسمی را نتوان یافت که در آن قوه جاذبه نباشد. نیروی جاذبه در تمام اشیاء هست و بدون نیروی جاذبه ،شیئی و به عبارت جامع ماده مفهوم ندارد . میزان قوه جاذبه در هر چسم متناسب است با جرم آن جسم (وزن ) . بعد از نیوتون کسانی گفتند که :

" ماده چیزی غیر از نیروی جاذبه نیست منتها یک قوه جاذبه متراکم می باشد . "

به گفته نیوتون :

" هر قدر وزن جسمی بیشترباشد (سنگین تر ) نیروی جاذبه اش زیادتر است . و نیروی جاذبه زمین از ماه بیشتر و خورشید از زمین بیشتر است . "

ملاصدرا می گفت که :

" وجود یکی است و قدرت آن در تمامی اشیاء ساری و جای می باشد . بدون وجود شیئی به وجود نمی آید و ادامه پیدا نمی کند . اگر وجود نباشد ، هیچ چیز نخواهد بود ."

فدرت وجود در اشیاء به کیفیت آن بستگی دارد .هر قدر کیفیت وجود بیشتر باشد ،قدرت وجود یعنی قدرتی که از وحود ساری و جاری می شود و در آن شیئ جای می گیرد ، بیشتر است .

به نظر نیوتون ، در ماورای دنیای خورشدی و کهکشان آن ,کهشکان های دیگر هست که شاید نیروی جاذبه ای بیش از کهکشان ما دارند و توهم می کرد که به احتمال کهشکانی وجود دارد که نیروی جاذبه آن از تمام کهکشان ها بیشتر است .

به نظر ملاصدرا ، قدرت (وجود ) در مرکز وجود بیش از اعضای آن می باشد و اعضای وجود ، هر گز دارای قدرتی نخواهند شد که به پایه وجود برسد .

ملاصدرا در خصوص آدمی می گفت :

" آدمی ممکن است به خداوند برسد. اما نمی تواند شریک علم و قدرت خداوند گردد و علم و قدرت انسان بعد از این که به خداوند رسید ، متناسب خواهد بود با کیفیت . اهل تصوف نظریه ملاصدرا را در خصوص تناسب قدرت انسان ، بعد از وصول به مقام خدائی نپذیرفتند .

به عقیده اسپینوزا ، عمل و نیایش به درگاه خداوند اثری ندارد و هر چه بایستی بشود ، شده است . و هر سرگذشتی که باید برای برای نوع بشر تعیین شود شده است . و این امر در اولین روز خلقت صورت گرفته است .دیگر هیچ واقعه ای رخ نخواهد داد تا سرنوشت نوع بشر را بهتر و یا بدتر نماید . عین همین نظریه را در یکی از اشعار دوره جوانی حافظ نیز می توان مشاهده نمود . حافظ در این زمینه می گوید :

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی خط تقدیر به نامت چه نوشت

ملاصدرا عقیده دارد که لازمه علم و توانائی مطلق که در خدا هست این است که هر کار بکند ولو عقل ما آن را نپذیرد . انسان چون وجود است یعنی جزو خالق می باشد استعداد برای ترقی دارد و می تواند خود را آن قدر بالا ببرد که صدای خداوند را بشنود اما شریک قدرت خداوند نخواهد گردید .

برخلاف نظریه اسپینوزا که می گوید بی خود زحمت نکشید و بکوشید وسایل راحتی خویش را در زندگی فراهم نمائید . عبادت و طاعت هیچ اثری در سرنوشت شما ندارد . ملاصدرا می گوید که هر عمل نیک و بد دارای پاداش و جزاست و ما فوق اعمال ما ، بخشایش خداوندی قرار گرفته و بخشایش حق ، ممکنست که بنده ای گناهکار و پشیمان را مورد رحمت قرار دهد و او را به سعادت سرمدی برساند و در هیچ حال نباید از رحمت خداوندی مایوس شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۰۳
ایوب تفرشی نژاد

آمدن از عالم قدس به این خاکدان

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ب.ظ

 

سر آمدن از عالم قدس به این خاکدان تیره ، شوق دیدار دوست بوده است . 

جان به بوی تو از خطیره قدس 

سوی این تیره خاکدان آمد 

و از این جا نیز چون عیسی به عزم دیدار او به سوی چرخ برین بال خواهد گشود . 

همچو عیسی به عزم عالم جان 

رخ نهادیم سوی چرخ برین

که همه اوست هر چه هست یقین 

جان و جانان و دلبر و دل و دین (عراقی )

که جهان صورتست و معنی دوست 

ور به معنی نظر کنی همه اوست (خواجو )

که یکی هست و هیچ نیست جز او 

وحده لا اله الا هو (هاتف )

در جهان یک حقیقت اصیل بیش نیست که به گفته افلاطون ،عین زیبائی است و از مشاهده جمال خویش عین عشق است و خود عاشق است و خود معشوق و هیچکس را پروای وصل او نیست .زیرا که :

که بندد طرف وصل از حسن شاهی 

که با خود عشق ورزد جاودانه (حافظ )

ارسطو و حکمای پیش از خواجه شیراز گفته بودند که حضرت حق را با هیچکس نظر نیست و از خود به غیر نپردازد و به گفته سعدی از حسن قامت خویش با کس نمی نگرد و این است که درد عشق بی درمان است و تنها چاره این است که عاشق به اشاره آن معشوق که از زبان محی الدین گفت : 

خود را در دامن من انداز 

که هیچ کس را بیش از من برخود نظر ندارد 

خود را د رمعشوق محو کند چنانکه خواجو گفت : 

هیج از دهان تنگ تو نگرفته کام جان 

جان را فدای جان تو کردم به جان تو 

از این رو حتی توجه عاشق به فراق و و صال نیز اشتغال به خوشتن است و حجاب معشوق می شود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۱۳
ایوب تفرشی نژاد

سهراب چه می گوید ؟

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۵ ب.ظ

 

تماشا کردن ، قابلیت حیرت انگیزی است که در طی آن و با پیمودن طریقی سخت ، انسان قادر خواهد بود که ماهیت غائی همه موجودات را درک کند . اگر انسان به این مرحله از ادراک برسد ، دیگر هیچ چهره ای برایش آشنا نخواهد آمد . زیرا که در آن هنگام ، همه چیز حادثه ای تازه و بی سابقه است .جهان باور نکردنی است .  این جا است که نظر باز ، همه چیز را هیچ می بیند و جان را دود می انگارد. عطار می گوید : 

دود است جهان ، جهان همه دود انگار 

وین دیر نمای را فنا زود انگار 

چون نیستی است اصل هر بود که هست 

هر بود که بود گشت ، نابود انگار 

تماشا کردن ،هنری شگفت انگیز است که انسان باید آن را بیاموزد و بپرورد .در غیر این صورت ، هیچ درکی از دنیای نظر بازان نخواهد داشت ، و شاید به همین دلیل است که حافظ می گوید : 

"در نظر بازی ما بی خبران حیرانند " 

یک سو نگریستن ، ویژگی درونی همه موجودات جهان است . از یک مورچه گرفته تا بزرگترین و دورترین کرات آسمانی . اما انسان برخلاف موجودات دیگر آگاهانه و با اراده خویش به یک سو می نگرد .به همین دلیل کیفیت سرنوشت محتوم او را ، ایمان و عمل او را رقم می زند . او باید برود ، اما چگونه رفتن به اراده او است . 

- پرواز کبوتر از ذهن :

پرواز کبوتر از ذهن ، پرواز خیال  اندیشه و روح انسان و رها شدن انسان از " من " خویش است . کبوتر ذهن ما ، اسیر تصورات  و توهمات خویش است ، و هنگامی که آزاد شود ، با جهانی شکوهمند و نا آشنا مواجه خواهد شد .

پرواز کبوتر از ذهن ، تداعی کننده مرگ ، یعنی روز موعودیست که خداوند در قرآن مجید به این روز سوگند خورده است .این روز " والیوم الموعود" است .

مرگ پایان کبوتر نیست :

در شعر صدای پای آب ، سهراب سپهری می گوید که مرگ ، پایان کبوتر نیست . پس  چیست ؟ ؟ ؟؟؟؟

پرواز کبوتر به فراسوی مرزهای جهان عینی است  اگر کبوتر ذهن انسان ،پیش از مرگ بمیرد و آزاد شود و یا حد اقل کمی آنسوتر از خویش را به بیند ، آمادگی پرواز به دور دست های نا شناخته را نیز خواهد داشت . همانطور که طوطی محبوسی که مولانا در مثنوی از آن سخن می گوید ، با مرگ مجازی خویش است که آزاد می شود .

سهراب سپهری می داند که همه پدیده های طبیعی در حوزه ادراک ها ، واژه ای بیش نیستند .به همین دلیل است که می گوید :

واژه را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران شد

ما قادر نیستیم که راز هستی را دریابیم و این نشان دهنده عجز ما در شناخت کمال و آگاهی مطلق است :

نه ، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله ای هست

کار ما نیست شناسائی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

سهراب می داند که انسان ، با آفتاب عشق  و معرفت فاصله زیادی ندارد و اگر در دل را بگشاید ، این آفتاب بر رفتار او می تابد و عملکرد او را در هستی به یک سو متمرکز می کند . به سمت نور و آگاهی مطلق . مگر نه این که " آب در یک قدمی است ؟". در ادامه شعر "سوره تماشا "می خوانیم :

و یه آنان گقتم

سنگ ، آرایش کوهستان نیست

هم چنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ

در کف دست زمین گوهر نا پیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید 

طبیعت اگر چه در ذرات خود ، بی رحم و ترسناک است ، اما زیباست . اما این زیبائی فقط برای درک زیبائی آفریده نشده است . سنگ ، آرایش کوهستان نیست . بلکه خود آن است .

نتیجه اینکه :

نظم محیر العقول جهان و جمال بی انتها و ذاتی این نظم ، نشانه ای برای درک توحید و رسیدن به تجرید است . 

در سوره مبارکه " انبیاء "  آیه شانزدهم می خوانیم که : 

" و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن ها است بازیچه نیافریدیم " . 

مگر انسان چیزی را بیهوده ساخته است که خالق او ، چنین کرده باشد ؟ فلز برای کلنگ زیور نیست ، بلکه عنصر اساسی آن و وسیله ای برای رسیدن به مقصود است . و سنگ هم آیتی است که انسان نظر باز را به جوهر کوه بشارت می دهد و ماهیتش را به او می نمایاند . 

همچنان که آیات طبیعت ، از حضور ناپیدایی ورای توان ادراک ، سخن می گویند " سوره تماشا" نیز از گوهری ناپیدا در دست زمین حکایت می کند .شاید این گوهر نا معلوم همان است که حافظ از آن سخن گفته است : 

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است 

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد 

رسولان ، همان انسان های بر گزیده و وارسته ای هستند که این گوهر ناپیدا را دیده اند و همه از تابش آن مجذوب شده اند . و سهراب سپهری به عنوان شاعری مسئول به همنوعان خود می گوید که به دنبال این گوهر باشند و لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرند و نه چراگاه لذت . چرا که صدای قدم های پیک نزدیک است . :

و من آنان را 

به صدای قدم پیک بشارت دادم 

و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ 

به طنین گلسرخ ، پشت پرچین سخن های درشت 

و در نگاه عارفانه او ، مرگ شر وع حیاتی دیگر است و سهراب قبلا نیز گفته است که : 

و نترسیم از مرگ 

مرگ پایان کبوتر نیست 

اگر انسان هوشیارانه و عاشقانه به هستی نگاه کند می یابد که با وسعت بیکرانه ابدیت ، فاصله ای ندارد و با این که در ظلمات " من " می زید ، اما روز ، قدمی آنسوتر از اوست . 

و به آنان گفتم 

هر که در حافظه چوب به بیند باغی 

صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند 

هر که با مرغ هوا دوست شود 

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود 

اگر انسان با تلاشی پیوسته و منسجم ، به حدی از ادراک برسد که قادر باشد از خود فراتر برود .در هر پدیده کوچک و ظاهرا ناچیزی ، عظمتی انکار ناپذیر را در خواهد یافت و مثلا در حافظه چوب باغی خواهد دید ،مگر نه اینکه چوب ، پیش از آنکه تکه ای جسم خشگ و فرسوده شود ، در باغ بوده و با سایر درختان می زیسته است . پس ، حافظه او نیز سرشار از عطر و طراوت باغ است .همانطور که سنگ ؛آرایش کوهستان نیست ، چوب هم آرایش درخت نیست .

کسی که عظمت این رمز را درک کرده باشد ، صورتش در خروش بیشه شور ابدی خواهد ماند و به بیان دیگر ، در سفری تصور نا پذیر شور و هیجانی همیشگی را تجدید خواهد کرد . کسی که می داند " از محبت خارها گل می شود " با همه چیزهائی که در محیط اوست ، رابطه ای صمیمانه و نزدیک برقرار می کند ،تا آنجا که بامرغ هوا نیز دوست می شود. در نتیجه چنین برخوردی نزدیک که حاکی از شیوه زندگی اوست ، خواب او ، آرام ترین خواب جهان خواهد بود.

قران مجید بیش از انگشت گذاردن بر خارق العاده ها و حوادث استثنائی ، از ساده ترین و طبیعی ترین مناظر اطراف ما دلیل می آورد .

و خداوند در "سوره یس آیه 33 "می فرماید : " و زمین مرده برای آنان آیتی است که زنده کردیم و دانه را  از آن بیرون آوردیم و از آن دانه می خورید " . سهراب سپهری با استفاده از این آیه و در ادامه شعرش می گوید :

زیر بیدی بودیم 

برگی از شاخه بالای سرم چیدم ؛ گفتم :

چشم را باز کنید 

آیتی بهتر از این می خواهید ؟ 

می شنیدم که به هم می گفتند : 

سحر می داند ؛ سحر 

آیاتی را که خداوند در خصوص وعده عذاب به نافرمانان نازل کرده است ، چنین لحنی دارند (سوره بقره آیه 186): 

" به زودی دوباره آنان را عذاب می کنیم ، سپس بسوی عذاب بزرگ باز می گردند " . و سهراب سپهری ، با بهره گیری از این ویژگی زبان قرآنی ، هوشیارانه به شوکت و مهابت پایان شعرش که سرگذشت " ابر انکار بدوشان " است می افزاید  و می گوید : 

سر هر کوه رسولی دیدند 

ابر انکار بدوش آوردند 

باد را نازل کردیم 

تا کلاه از سرشان بردارد 

خانه هاشان پر داوودی بود 

چشمشان را بستیم 

دستشان را نرساندیم بر سر شاخه هوش 

جیبشان را پر عادت کردیم 

خوابشان را به صدای سفر آینه آشفتیم

اقرار و یا انکار ، به عمل انسان بستگی دارد و نه به حرف و گفتارش . کسانی که با دیدن صدو بیست و چهار هزار پیامبر ، باز هم اسیر خواسته های خویش هستند ، و با کلاف انکار ، منفی بافی می کنند ، نمی توانند به " خورشید " ایمان بیاورند . چرا که چشم هایشان بسته است و ابر انکار به دوش دارند . ابر ، حجابی است میان او و خورشید . اما ، خداوند باد را نازل کرد تا او را به خود بیاورد و کلاه از سر او بر دارد . انسان ، خود فریبی است که کلاه گشادی بر سر خود گذاشته است . تمام تلاش رسولان این بود که جهت نگاه انسان را از زمین به نقطه ای نامعلوم در آسمان تغییر دهند و او را به نور مطلق بشارت دهند . 

خانه روح انسان ها پر از داوودی است و گل داوودی ، تداعی کننده "داوود (ع) "، یکی از برگزیدگان خداوند است  . اما ، خداوند چشم ابر انکار بدوشان را می بندد و آن ها از مشاهده داوودی ها که در خانه جان آن ها روئیده است ، در می مانند . 

اعمال انسان ، به دلیل روند یکسان حیات ، به دو نتیجه اجتناب ناپذیر می انجامد . بدین معنی که اعمال انسان یا رستگارش می کند و یا نمی کند  . پس طبیعی است که اگر انسان در حصار خودبینی و تفاخر ، دست به عمل بزند ، دست او به سر شاخه هوش نخواهد رسید . و رستگار نخواهد شد . راهی که از تولد ، آغاز و به مرگ ختم می شود ، یا هوشمندانه است و یا نیست . زندگی انسان ها راههای پیچاپیچی است که اگر چه در یک نقطه با هم تلاقی می کنند ، اما چگونه رسیدن به این نقطه ، به هوشیاری و فراست او در مواجهه با هستی است .چنین انسانی اسیر عادت است .بی آنکه بداند . 

زندگی چیزی نیست 

که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود   صدای سفر آینه ها ،شاید همان کابوس ها و رویاهائی است که خواب انسان را می آشوبد و جهانی مرموز و اثیری را در برابر دیدگانش می گسترد . جهانی که پس از بیداری به بوته فراموشی سپرده می شود . آینه ، به بیان دیگر ، من برتر است که حوزه دیگری از آگاهی را تجربه می کند . 

 

 

 

 

شاعری چینی به نام " دائو کیش " می گوید :

دیشب خود را در خواب به شکل پروانه ای دیدم و اکنون نمی دانم که " من انسانی هستم که در رویا خود را پروانه یافته است و یا پروانه ای هستم که اکنون در رویای دیگری خود را انسان می بیند . "

 

 

 

سهراب سپهری ، شاعری روشن بین و ژرف اندیش است و می داند که دنیا یک " راز " است . و او نباید به سادگی با آن مواجه شود . شعرهای او بیانگر کوشش درونی انسانی است که سعی دارد تا جهان آشفته پیرامون و درون خویش را نظمی دوباره ببخشد و طبیعی است که توصیف این نظم جدید ، همراه با ساختاری تازه است که با ساختار منطقی کلام ، تفاوتی عمیق دارد .

عین القضاه همدانی می گوید :

جوانمردا ، این شعر ها را چون آینه دان ، آخر دانی که آینه را صورتی نیست در خود . اما هر که در او نگه کند ، صورت خود تواند دیدن که نقد روزگار او بود ، و کمال کار اوست . و اگر گوئی شعر را معنی آن است که قایلش خواست ، و دیگران معنی دیگر وضع می کنند از خود . این همچنان است که کسی گوید :

" صورت آیینه ، صورت صیقل است که اول آن صورت نمود . "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۵
ایوب تفرشی نژاد

فرقه ملامه

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۱ ب.ظ

فرقه ملامه ، فرقه ای از عرفا را تشکیل می دهد که پیروانش از هر گونه تظاهر و خود پرستی اجتناب می ورزند . اعضای این فرقه نفس خود را سرکوب نموده و آن را از هرگونه تظاهر بر حذر می دارند . حافظ , شاعر نامدار ایران نیز پس از رسیدن به شاهراه حقیقت ؛عضو این فرقه گردید و حتی یکی از غزلهایش را نیز ثبت نکرد . زیرا رعرفای فرقه ملامه , حتی باقی ماندن نوشته و شعری از خود را دلیل خودخواهی می دانستند و معتقد بودند که علاقه به حفظ نام بعد از مرگ دلیل بر خودخواهی و خود پرستی است . شعرهای حافظ که برخی از آن ها نشانه خود پرستی دارد ؛ در دوره جوانی سروده شده است که د راین دوره از زندگی حافظ نیز مانند همه جوانان خام و جاهل بوده است . مثلا در شعر زیر حافظ می فرماید : 

بر سر تربت ما گر گذری همت خواه 

که زیارتگه رندان   جهان خواهد بود  ویا د رشعری دیگر می فرماید : 

عراق و شام گرفتی به شعر خود حافظ 

بیا که نوبت بغداد و ملک تبریز    است 

ولی حافظ توانست که با بالا رفتن سن و رسیدن به پختگی ؛ به مرحله ای برسد که تردید از او دور شود .ولی بعضی دیگر مانند خیام , شاعر نامی ایران نتوانستند خود را از مرحله تردید بالاتر ببرند . زیرا که آن ها ضمن تحصیل حکمت دست به عمل نزدند و د ر صدد اصلاح خود بر نیامدند . 

پس خیام تا آخر عمر خود در مرحله تردید باقی ماند و از آن بالاتر نرفت . شاید خیام مردی تنبل بوده است ؛ زیرا برای اینکه جد و جهد نکند ؛منکر لزوم هر نوع جدیت شد و گفت : 

از آب و گلم سرشته ای من چه کنم 

این پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم 

هر نیک و بدی که از من آید بوجود 

تو بر سر من نوشته ای من چه کنم .

خیام با این طرز فکر برای اصلاح خود کوششی نکرد و قائل بر این شد که هر چه هست از سوی خداست و یکباره جبری شده و می گوید : 

آدمی در زندگی خود دارای کوچکترین اختیاری نیست . این عقیده یک نتیجه منفی دیگر د ربر دارد و آن تردیدی است که خیام نسبت به علم و قدرت خداوند پیدا کرده است . حکمت : 

حکمت , ترازوئی است که یک کفه آن ایقان " یقین "  و کفه دیگر آن انکار و شاهین ترازو نیز ؛ حیرت است .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۲۱:۵۱
ایوب تفرشی نژاد