عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بایستگی انرژِی» ثبت شده است

 

بشنو از نی چون حکایت می کند 

از جدائی ها شکایت     می کند 

منظور مولانا از نی ، انسان است که به خاطر جدائی از اصل خود ؛ ناله ها می کند .انسان به سبب جدا شدن از عالم مجردات و فضای یکتائی ،ناراحت است و روح غریبش که به عالم مادیات سفر کرده، و با این عالم مادی  سنخیتی ندارد ، از این جدائی شکایت می کند که مولانا بیان این احساس غربت و دلتنگی انسان ؛برای رسیدن به اصل خود را به ناله نی تشبیه می کند .

سفر روح از کجا و چگونه آغاز شده است ؟ 

تاریخچه ارتقاء روح انسان ؛به تکامل تدریجی آگاهی مربوط می شود که حاصل آن آگاهی کامل است و مخصوص انسان می باشد . نقطه آغاز ارتقاء آگاهی از جمادات شروع شده و پس از تکامل در نباتات و سپس حیوانات ، به صورت آگاهی تکامل یافته به انسان رسیده است . این آگاهی هنوز خام است .یعنی با این که جمادات و نباتات و حیوانات از این آگاهی بر خوردار هستند ولی خودشان به این آگاهی یا هشیاری اگاه نیستند . 

هشیاری خام تکامل یافته در جهان مادی توسط بچه و به مدت نه ماه در جنین مادر به تکامل خود ادامه می دهد و پس از نه ماه در جهان خاکی پا به عرصه حیات می گذارد .با بزرگ شدن بچه ، هشیاری جذب ذهن شده و با اقلام این جهانی هم هویت می شود . از اشعار مولانا جلال الدین رومی چنین بر می آید که انسان در سنین حدود ده تا بیست سالگی بایستی که هشیاری را از ذهن بیرون کشیده و یا از ذهن مرده و به زندگی زنده شود. ولی به سبب وجود اشکال در روش های تعلیم و تربیت در خانواده و نیز در اجتماع ،و عشقی نبودن ارتباطات؛ اغلب انسان ها در سنین بالاتر نیز در ذهن خود اسیر بوده و اصولا اطلاعی از رسالت انسان و هدف نهائی از خلقت خود را ندارند . 

هشیاری متولد شده از ذهن ، هشیاری خالص است .و کسی که هشیاری خالص دارد ، به زندگی وصل بوده و این زندگی است که برکت و انرژی زنده خود را از او به جهان مادی سرازیر می کند .زندگی است که به او می گوید که چه کند و چه بگوید و چگونه به بیند و . . . . یعنی که هشیاری خالص که به آن هشیاری حضور می گوییم ؛دید انسان را از دید مادی به حضور تغییر می دهد . زمانی که هشیاری در ذهن انسان به خواب رفته است , به علت هم هویت بودن با اقلام مادی ، هشیاری جسمی نامیده می شود ، ولی وقتی که هشیاری در ذهن بیدار شده و از ذهن خارج می شود که آن را مردن به ذهن نامیده اند، به هشیاری حضور تبدیل می شود . 

 چنین شخصی در اختیار زندگی است و مامور پخش برکت ،انرژی ، وخرد زندگی ،در  جهان هستی است . پیمانه اش را از عشق پر می کند و در جهان هستی می ریزد . عشق را در جهان پخش می کند . در نگاهش عشق می جوشد و به هر کس که نگاه می کند ، او را زندگی می بیند . خشمگین نمی شود .کینه و عداوت ندارد . لطیف است و نرم خو .قضاوت نمی کند .اغلب در سکوت است . اظهار نظر نمی کند مگر در مواقع ضروری . سعی در اصلاح دیگران ندارد . تنها خودش را در زیر نورافکن قرار داده و سعی د راصلاح خود دارد . و می داند که در این جهان هر کسی مسئول اصلاح خودش است و از دیگران به او ارتباطی ندارد . 

و خلاصه این که چون نوای نی غم انگیز است ، عرفا ، تلخی هجران را به  نوای نی تشبیه کرده اند . زیراکه جایگاه اصلی انسان قبل از آمدن به این جهان ، ماورای طبیعت بوده است ، وجدائی از آن جهان غیب و بی فرمی و اسیر شدن در کالبد مادی ،سوزش و تلخی هجران را به همراه داشته است .

کز نیستان تا مرا ببریده اند 

از نفیرم مردو زن نالیده اند 

نی می گوید که چون مرا از نیستان که محل زندگی من بوده است بریده اند و دور کرده اند ،از ناله اش بخاطر این دوری است که مردو زن نالیده اند. 

در این بیت  منظور مولانا از مرد و زن شاید این معنی معمولی آن نباشد و این عارف بزرگ و توانا  از جنبه های فاعلی و مفعولی موجودات  صحبت می کند .منظور از جنبه فاعلی اسما خداوندی و حالت مفعولی ماده و شئون آن می باشد . 

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  

تا بگویم شرح   درد       اشتیاق

برای شرح دادن درد اشتیاق به سینه ای نیاز است که از درد فراق پاره پاره شده باشد . زیرا که درک و لمس چیزهائی که تجربه نشده است ، سخت است . مثلا کسی که درد هجران نکشیده است ، نمی تواند سختی و سوز این درد را درک کند . و کسی که به وصل معشوق نرسیده باشد نمی تواند شوق وصال را دریابد .

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل             خویش

من به هر جمعیتی نالان          شدم

جفت بد حالان و خوش حالان   شدم

هر کسی از ظن خود شد یار      من

وز درون من    نجست   اسرار    من

هر کسی که از اصل خودش دور مانده باشد ، جویای روزگار وصل خودش است . (شاید منظور فلسفه بازگشت به اصل مورد نظر باشد . ) مولانا می فرماید که : من با هر جمعیتی هم نشین بوده ام و یار و نزدیک بد حالان و خوش حالان شده ام .هر کسی از طریق ظن خود یار من می شود و کسی از درون من جویای اسرار من نیست . یعنی که خوشحال ، عوامل خوشحالی خود را در من نیز موثر می داند و فکر می کند آن چیزی که موجب خوشحالی او شده است می تواند موجب خوشحالی من نیز بشود و بر عکس .

در جهان هستی هیچ چیز دارای ثبوت نیست و بازگشت به اصل امکان پذیر نمی باشد . وهیچ حقیقتی در جهان تکرار پذیر نمی باشد .فقط از آن جائی که انسان در سیر تکاملی خود رو به سوی بی نهایت  می رود ، از این قانون مستثنی می باشد .

سر من از ناله من دور            نیست

لیک چشم و گوش را آن نور    نیست

تن ز جان و جان ز تن   مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور    نیست

اگر انسان ها چشم بینا و گوش شنوا داشتند ، می توانستند که از طنین ناله های من اسرار دل مرا دریابند . مثل جان و تن انسان که نسبت به هم  خیلی نزدیک هستند ولی ،دید جان از سوی تن امکانپذیر نیست .

چرا روح قابل رویت برای انسان نیست ؟

استاد علامه جعفری  در کتاب تفسیر مثنوی معنوی  در این خصوص می فرمایند که :

1- مفاهیمی را که حواس انسانی به ذهن تحویل می دهند ، و از آن ها موضوعات و مسائلی را می سازد ، همگی محدود و مشخص می باشند . در صورتی که ما بایستی برای شناسائی روح ، فعالیت در بی نهایت را هم که یکی از خصائص روح است مشاهده کنیم . و مشاهده بی نهایت با بی نهایت بودن ساگار نیست زیرا که هر مشهودی نهایتی دارد .

2- "خود "ما را آن چنان که تصور می کنیم ،روح برای ما مطرح می سازد . چگونه می توان با ساخته روح خود روح را شناخت .

3- خود هشیاری یکی از خواص عالی روح انسانی است .و تا خودهشیاری نباشد ما روح را در نخواهیم یافت . و همین که خواستیم آگاهی به خود پیدا کنیم ،اتحادی میان درک کننده و درک شونده صورت می گیرد که در نتیجه همه روح برای شناسائی مطرح نمی شود .

4- جریان و حرکت در حقیقت روح آن چنان حکمفرما است که اگر ما بخواهیم نقطه ای از روح را برای شناسائی خود بر نهیم ،همان نقطه در جریان حرکت از ما  عبور نموده  تنها عکسی از آن در ذهن ما مخلوط با چیزهای دیگر باقی مانده است . و لذا  تا کنون هیچ یک از روانشناسان و فلاسفه و انسان شناسان بطور عموم نتوانسته اند حقیقت روح را برای ما بیان کنند .

در این تفسیر از کتاب تفسیر مثنوی معنوی علامه استاد جعفری و جناب آقای مهندس پرویز شهبازی بهره گرفته شده است . 

ادامه دارد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۲۲:۴۹
ایوب تفرشی نژاد

بیگ بنگ

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۰ ب.ظ

 


 

Big bang بیگ بنگ


دلیل بیگ بنگ چه بوده است؟ نخستین جاندار را که آفریده؟ چرا یک چیز نمیتواند از ناچیز پدید آید؟

بسیاری از افراد این پرسش را بیان می­کنند و حتی ما را محکوم می­کنند که تلاش در فرار کردن از پاسخ به این پرسشها را داریم، در اینجا کوشش شده است تا پاسخ مناسبی به این پرسشها داده شود. شاید بتوان این پرسش را از بنیادیترین پرسشهایی که به خداباوری یا خداناباوری افراد می ­انجامد دانست.

اینکه علت بیگ بنگ چیست و نخستین ذره را چه کسی آفریده و سایر پرسشها بر می­گردد به یک روش اندیشیدن نادرست که همان قانون علت و معلول است، این گونه نگرش که معمولاً خداباوران به خدا باور پیدا میکنند از نگاه تاریخی به ارسطو بازمیگردد...

علت دریا چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟!

ارسطو پس از پژوهش حرکت های فیزیکی در زمین به این نتیجه میرسد که همه چیز در حال حرکت است، و در انتها میگوید:

پس جایگاه و دیدگاه ما این است:

ما گفتیم که در همه زمانها همواره حرکت بوده است و خواهد بود، و نیز در اینباره بازگو کرده ایم که نخستین علت این حرکت ابدی چیست. همچنین پیشتر گفته ایم که این حرکت بنیادی کدام است و آن حرکت دهنده بنیادی کدام است و ما حرکت دهنده نخستین را حرکت نکرده آشکار کرده ایم.

ارسطو، فیزیک، کتاب 8 ام، فصل 9 ام.

از دیدگاه ارسطو هر چیز برای اینکه به جنبش در بیاید به یک پوینده( محرک) نیاز دارد و پوینده نخستین خدا است که خود دیگر پوینده نیست.

خداپرستان از بیان اینگونه پرسشها قصد دارند که همان برهان جنبش یا برهان علت و معلول را بیان کنند که بیخدایان آنها را با بیان سفسطه بودنشان اثبات میکنند. این دو برهان به دست فلاسفه دینی خود به نام برهان های فاسد ( برهان هایی که نارسا هستند) بیان میشنود اما بسیاری از افراد اندیشه میکنند به راستی با این دو برهان بسیار مشابه میتوان وجود خدا را اثبات کرد.

بنابراین در پاسخ به این دسته از پرسشها باید نخست پرونده علت و معلول را خوب درک کنیم.

پیوند علیت میگوید هر معلولی علتی دارد و این پیوند معمولاً با اینکه هر چیزی علتی دارد اشتباه گرفته میشود، آیا هر چیزی معلول است؟ این که هر معلولی علتی دارد بسیار روشن است مثل اینکه بگوییم هر مضروبی ضاربی دارد، ولی آیا هر چیزی معلول است؟

علت دریا چیست؟ علت شماره صفر چیست؟ علت "علت" چیست؟ علت خدا چیست؟

بنابراین خداباوران خداوند را به نام یک چیز که معلول است نمیپذیرند و خداوند را علت العلل ( چیزی که به وجود نمی آید بلکه خود تنها پدید آورنده است) مینامند، در آشکار کردن و بازنمودن گسترده تر برهان علیت معمولا گفته میشود، معلول چیزی است که وجود نداشته باشد و آغاز به وجود کرده باشد، بنابراین این برهان را میتوان به این سان چکیده و فشرده کرد که:

* هر چیز که به وجود بیاید علتی دارد ( پس معلول یعنی چیزی که آغاز به وجود داشتن بکند)

* کائنات آغاز به وجود داشتن کرده است ( بیگ بنگ آغاز کائنات است)

* کائنات معلول است، پس علتی دارد، علت کائنات خدا است!

و اگر چنانچه شما بپرسید علت خدا چیست؟ خواهند گفت خداوند معلول نیست که بخواهد علت داشته باشد، خداوند علت العلل است. چون آغاز به وجود داشتن نکرده، از ابتدا! تا بیکران بوده و هرگز زمان برای خدا معنی ندارد.

به همین سبک باید از کسانی که میپرسند علت بینگ بنگ چیست، پرسید، چرا به این اندیشه میکنند که بیگ بنگ معلول است؟ میپرسند آن ذره ابتدایی بیگ بنگ را چه کسی در آنجا جای داده است؟! از این افراد باید پرسید، از کجا میدانید که کسی آن ذره را آنجا قرار داده است؟ که از ما میخواهید نام آن شخص را بیان کنیم؟

در کدام پیامد و پرونده فیزیکی تا با به اکنون دیده اید که پاسخ یک پرسش به یک "فرد" برگردد که علت بیگ بنگ بخواهد به یک " فرد " برگردد؟ این پرسش مانند این است که بپرسیم، علت نوری که پس از برخورد با یک آینه برگشت میکند "چیست "؟ کسانیکه پاسخ این پرسش که علت بینگ بنگ چیست را با واژه " خدا " پاسخ میدهند درست کار همانند را انجام میدهند!

این که پیش از بیگ بنگ چه چیزی رخ داده است و پیش از بیگ بنگ چه بوده است، از دیدگاه فیزیکی حرف درستی نیست، بیگ بنگ از دید فیزیکی علتیست که شوند به وجود آمدن زمان میشود، یا به گفته ای زمان و فضا بر پایه تعاریف فیزیکی از دید بیگ بنگ همانگونه که تا به اکنون درباره بیگ بنگ چیست؟ خوانده اید، آغاز میشود.

گفته " پیش از بیگ بنگ " از دید فیزیکی بی معنی است. برای روشن شدن در اینباره به نمونه زیر توجه کنید:

گمان کنید قرار است یک بازی فوتبال بین دو تیم انجام بگیرد، زمان بازی از نخستین دم بازی آغاز میشود و ساعت از صفر تا 90 دقیقه را اندازه میگیرد. اگر یک نفر از شما بپرسد دقیقه 25 ام، بازی در چه وضعیتی بود شما میتوانید به وی پاسخ دهید، اما اگر از شما بپرسد پیش از دقیقه 0 ام بازی در چه وضعیتی بود شما پاسخی برای وی نخواهید داشت، چون بازی اصولاً از دقیقه 0 ام آغاز شده است و نمیتوان مثلاً دقیقه 10- امی برای آن در نظر گرفت. فیزیک دانان آغاز ساعت کائنات را از لحضه بیگ بنگ میدانند و زمان را از آن دم در نظر میگیرند. نکته چشمگیری که در اینجا وجود دارد این است که فیزیک دانان همانگونه که مثلاً سرعتی بیشتر از سرعت نور را بی معنی میدانستند، یعنی هیچ واحد زمانی کمتر از نخستین مرحله پس از بیگ بنگ که در بیگ بنگ چیست بازگو شد از دید فیزیکی نمیتوان در نظر گرفت.

اشتباه رایجی که باعث مطرح شدن این پرسش میشود معمولاً این است که افراد به این اندیشه میکنند بیگ بنگ ابتدای موجودیت است در حالی که از دید فیزیکی و فلسفی این دیدگاه اشتباه است. موجودیت نمیتواند بوجود بیاید.

از دید فیزیکی، یکی از نخستین و ریشه ای ترین اصول فیزیکی قانون پایستگی ماده و انرژی است، همانگونه که میدانید ماده و انرژی نه بوجود می­ آیند و نه از بین میروند، بلکه تنها به صورتهای گوناگون یکدیگر تبدیل میشوند بنابراین تصور اینکه بیگ بنگ شوند بوجود آمدن هستی و بودنش است از پایه از دید فیزیکی نادرست است! ماده را نمیتوان آفرید یا درست کرد و یا از بین برد، ماده و انرژی تنها به یکدیگر تبدیل میشوند، بیگ بنگ ابتدای هستی نیست، بیگ بنگ جزوی از هستی و پروسه آن است. بنابراین خداپرستان باید درک کنند که بیگ بنگ آغاز کائنات و ساعت کائنات است نه آغاز هستی و وجود به بودنش!

پیش از اینکه فیزیک دانان به چنین نتیجه ای برسند فلاسفه درباره این پیامد سراسر یکدل بودند که هستی نمیتواند بوجود بیاید. چه فلاسفه خداپرست و چه غیر خدا پرست روی این اتفاق نظر دارند. بر خلاف آنچه بسیاری از دین داران فکر میکنند خود فلسفه دینی نیز چنین نمیگویند که هیچ نبوده و ناگهان چیزی آفریده شده. اکنون پرسش این است که چرا چیزی نمیتواند از هیچ چیزی بوجود بیاید بلکه هر چیزی باید از چیز یا چیزهایی بوجود بیاید؟

پاسخ این است که هیچ چیز یا عدم، یک واژه ایدئالیستی است، یعنی اینکه در عالم واقعیت و رئالیستی عدم نمیتواند وجود داشته باشد. عدم یعنی وجود نداشتن، اگر بپنداریم عدم وجود دارد آنگاه دیگر عدم نیست، چون وجود دارد! بنابراین تصور اینکه هیچ چیزی وجود نداشته باشد و ناگهان چیزی بوجود بیاید غیر علمی و غیر فلسفی و اشتباه است. یک شیء از یک لاشیء بوجود نمی­ آید.

حال که عدم نمیتواند وجود داشته باشد باید دانست که ماده یا انرژی هر دو همواره به نسبت برابر وجود داشته اند و خواهند داشت و این باز همان اصل پایستگی انرژی و ماده است.

برای پدید آمدن بیگ بنگ و اینکه چرا رخ داده است تئوری ها و دیدگاهای گوناگون علمی ای وجود دارد که به فیزیک پیوند میخورند اما با در نظر داشتن مقدمات بالا باید دانست که هیچ علتی نمیتواند ماده را پدید بیاورد یا از بین ببرد، پس اگر به دنبال نقطه ای برای آغاز وجود هستیم در واقع به دنبال نقطه ای خیالی هستیم. باعث بیگ بنگ هر چه باشد نمیتواند باعث بوجود آمدن ماده باشد.

مسئله حیات و زندگی از مسئله ماده جداست! ماده نمیتواند به وجود بیاید اما زندگی میتواند به وجود بیاید، ماده ابتدای وجود ندارد اما زندگی دارد. درباره اینکه زندگی چگونه آغاز شد و چگونه دنباله یافت میتواند درباره "تکامل چیست" بیشتر بخوانید. بنابر روشنگری که درباره تکامل داده شده است، این پرسش که نخستین موجود زنده را چه کسی آفرید نیز مانند همان مثال پیشین است که گفته شد. نخستین زندگی بر روی زمین با وجود آمدن نخستین سلول (یاخته) واحد حیات که از چند مولکول که ژن را تشکیل داده بودند و مسائل دقیق و مشخص بیولوژیک که در همان بخش تکامل چیست میتوانید بخوانید.

باید توجه داشت که وظیفه علم چیست؟، بررسی خواص و ویژگیها است و علم در جایگاه دریافتن اثبات وجود و یا عدم وجود یک پدیده مانند خدا نیست، با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا هست، همچنین با علم نمیتوان ثابت کرد که خدا نیست، چیزی که ماهیت و وجود یا عدم وجود خدا را پدیدار میکند علم نیست، بلکه فلسفه است فلسفه چیست؟ باید گفت زمانی از بیخدایان پرسش میشود که اگر خدا وجود ندارد، پس جهان و انسان را چه کسی، آفریده است، بجای اینکه به بررسی مسائل علمی بپردازند، ابتدا باید این پیامد را از دید فلسفی بررسی کنند و پاسخ دهند. یک بیخدا نباید لزوماً یک مهندس طراحی موشک یا یک فیزیکدان و یا یک بیولوژیست حرفه ای باشد، و یا شما برای اینکه اثبات کنید خدا وجود دارد نباید تنها بدانید کائنات چگونه بوجود آمده است و یا زندگی چگونه بوجود آمده است، البته این گفته درباره خدا بصورت بسیار کلی و گسترده است، خدا چیست؟!

درهیچ شاخه ای از علم درباره اثباتهایی که به وجود خدا برسد صحبت نمیشود، به طور مثال در فرمول فیزیکی، شیمیایی و یا ریاضی ایمان به خدا منشاء قلبی و روحی دارد بنابراین کسانی که در علم دنبال دلیل وجود خدا و یا عدم وجود خدا میگردند، به راستی از فلسفه علم ناآگاه هستند.

این نوشتار سراسر به بررسی مسائل مربوط به این دسته از پرسشها اختصاص داشت، اما جایگاه بیخدایان نسبت به اثبات بیگ بنگ از این روی است:

* بیگ بنگ و تکامل هر دو تئوری های اگنوستیک هستند، اگموستیسزم چیست؟ ( و نباید به نام دلایل اثبات عدم وجود خدا استفاده شوند.)

* دلیلهایی که میتواند برای بیگ بنگ آورده شوند جزو مسائل پیچیده فیزیکی است و پاسخ دادن به این دسته از پرسشها مانند اینکه "علت تکامل چیست" را امروزه دانشمندان با نوشتن کتابهای چندین جلدی بازشکافی میکنند و درک آنها به دست انسانهایی که کار آزمودگی ویژه ای در این زمینه های شناخته شده علمی ندارند چندان آسان نیست. و پاسخ این پرسش چنانچه گفته شد هیچ پیوندی به وجود یا عدم وجود خداوند ندارد.

* اگر گمان را بر نادانی بگذاریم، یعنی گمان کنیم که از پایه نمیدانیم دلیل بیگ بنگ و یا تکامل چیست، باز هم دلیل نمیشود که نادانی را با پاسخ غیر خردمندانه پاسخ گوییم، ما در صورتی که این گمان را بپذیریم، نمیدانیم که دلیل این برآمدهای علمی چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۰
ایوب تفرشی نژاد