عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

غم از دیدگاه مولانا

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ق.ظ

 

غم و حزن در کتب صوفیه  و عرفا حکایتی دیگر دارد . در باره غم گفته اند که غم ،غلبات احوال معشوق بر عاشق است و یا حالتی است که عاشق در مقابل هجوم خیال معشوق دارد . 

خوشا وقت شوریدگان غمش 

اگر زخم بیند اگر مرهمش 

عشق پیش از آنکه بجائی در آید ، حزن را می فرستد تا جایش را تمییز کند .چنانکه در کتاب  " مونس العشاق " سهروردی آمده است که : 

" حزن وکیل در عشق است .زیرا ،حزن و اندوه و غم می توانند سینه و آئینه دل را صاف کنند . " 

ناصحم گفت بجز غم چه هنر دارد عشق 

گفتم ای ناصح مشفق هنری بهتر از این ؟ 

سهروردی در همان کتاب مونس العشاق معتقد است که آفرینش به سبب اصل حسن ، عشق ، و حزن بر می گردد . 

در روایات و احادیث آمده است که : 

" مومنان و معصومان حزن و اندوهشان در دل است و شادمانی و سرور در چهره شان " .

از امام صادق (ع) نقل شده است که می فرماید : 

" حزن از علائم و آثار مردان با معرفت است و آن به خاطر القاآت غیبی و واردات بسیاری که بر قلوب آنان وارد می شود و هم به سبب افتخار درک سایه ، و پوشش بزرگواری و عظمت پروردگار متعال است . " 

در کتاب " نفخه الروح و تحفه الفتوح " آمده است که : 

" حزن حالتی است که چون بر سالک غالب شود و قایم گردد ، او را از غیر و اشتغال به غیر ، فانی گرداند و نتیجه آن اشفاق است " . 

- علل غم از نظر مولانا : 

1- غرور و خود بینی : 

از آنجا که انسان مغرور ، همه چیز را برای خود می خواهد ، چنین می اندیشد که همه امور مورد علاقه اش باید برای او فراهم باشد و از زوال و نیستی به دور . و وقتی که با نبود آن ها مواجه شود ، دچار غم و اندوه می شود . 

اینهمه غم ها که اندر سینه ها ست 

از بخار و گرد باد و بود ما است 

و چون یکی از نتایج غرور و خود بینی ، بی ادبی و بی باکی است که خود بی ادبی باعث غم و اندوه می شود .مولانا در بیان ضررهای بی ادبی می فرماید که : 

هر چه بر تو آید از ظلمات و غم 

ان ز بی باکی و گستاخی است هم 

هر که بی باکی کند در راه دوست 

رهزن مردان شد و نامرد او ست 

در غزلیات شمس نیز " با خود بودن " را عامل غصه و غم می داند و چاره آن را در بی خودی ارائه می دهد . 

آن نفسی که با خودی بسته ابر غصه ای 

وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت 

 

2-جفا کردن با عقل کل و فرو رفتن در معاصی و شهوات:

منظو از عقل کل ، خداوند است . مولانا معتقد است که مجموع عالم ، صورت عقل کل است .چون با عقل کل به کژ روی و جفا کردی ، صورت عالم تو را غم فزاید . 

کل عالم صورت عقل کل است 

کو ست با بای هر آنک اهل قل است 

چون کسی را عقل کل کفران فزود 

صورت کل پیش او هم سگ نمود 

من که صلحم دایما با این پدر 

این جهان چون جفت هستم در نظر 

هر زمان نوصورتی و نو جمال 

تا ز نو دیدن فرو میرد ملال 

مولانا می گوید که هر معصیتی موجب دل گرفتن می شود که نمونه آن را هم دلتنگی سارق ذکر می کند. 

در معاصی قبض ها دلگیر شد 

قبض ها بعد از اجل زنجیر شد 

درد چون مال کسان را می برد 

قبض و دلتنگی دلش را می خلد 

او همی گوید عجب این قبض چیست 

قبض آن مظلوم کز شدن گریست 

در دفتر پنجم نیز آمده است : 

هیچ اصلی نیست مانند اثر 

پس ندانی اصل رنج و در دسر 

لیک بی اصلی نباشد این جزا 

بی گناهی کی برنجاند خدا 

آنچه اصل است و کشنده آن شی است 

گر نمی ماند به وی هم از وی است 

پس بدان رنجت نتیجه زلتی است 

آفت این ضربتت از شهوتیست 

3- دوری از معشوق و اصل خود و اسیر صفات سفلی شدن : 

چون نتیجه هجر همراهان غم است 

کی فراق روی شاهان زان کم است 

ما بدین درگه ملولان نیستیم 

تا ز بعد راه هر بیستیم 

دل فرو بسته و ملول آن کس بود

کز فراق یار در محبس بود 

مولانا هنگام تشبیه روح انسان به پرنده ای که از هوای قابل پراز خود جدا مانده و اسیر زمین شده است و بدین سبب دچار غصه و اندوه گشته است می گوید : 

مرغ پرنده چو ماند در زمین 

باشد اندر غصه و درد و حنین 

باری وقتی مرغ روح نتواند به عالم بالا طیران کند ، از اسارت در زمین و گرفتاری در زندن سفلی دچار ملال می گردد .او باید این ملال را درک کند و قدرت پرواز را در خود تقویت نماید . در این صورت است که می تواند هم چون طیور الصافات بر پرد . 

چون ملالم گیرد از سفلی صفات 

بر پرم همچون طیور الصافات 

4- آرزوهای دراز : 

در نظر مولانا ، یکی از علل غم ، طول امل و آرزوست . 

آدمی را عجز و فقر آمد امان 

از بلای نفس پر حرص  غمان 

آن غم آمد آرزوهای فضول 

که بدان خو کرده آن سایه غول 

5- ترک ورد و ذکر : 

وقتی انسان از یاد خدا غفلت ورزد و دچار نسیان شود ، اگر خداوند به دل او غمی وارد کند که او را از خود بر آورده و بسوی خدایش رهنمون گردد . در این جا غم به موجب : 

ای دل چون عتاب و غم هستی نشان مهر او 

ترک عتاب اگر کند دانک بود ز تو بری 

تنها برای ادب کردن و یاد آوری و نشان دادن مهر خدا به بنده می باشد . 

6- نداشتن سرور و راهنما : 

یکی از علل مردگی دل و پژمردگی روان ، نداشتن راهنما و یا ترک او و  پیروی نکردن از اوست . 

اینهمه که مرده و پژمرده ای 

زان بود که ترک رهبر کرده ای 

7- فعل انسان : 

مولانا غم را زاده عمل خود بشر می داند . 

پس تو را هر غم که پیش آید ز درد 

بر کسی تهمت منه بر خویش گرد 

8- خیال و هستی مادی : 

هستی از نظر مولانا به سه دسته تقسیم می شود : 

الف - عدم 

ب - خیال 

ج - عالم ماده و طبیعت 

منظور از عدم ، عالم غیب و ماورای طبیعت است که در آنجا هیچ تنگی و محدودیت نیست و همه چیز آن بی نهایت است . در آنجا غمی نیست . 

هر کی بالاست مر او را چه غم است 

هر کی آنجاست مر او را چه غم است 

این عدم خود چه مبارک ای است 

که مددهای وجود از عدم است 

عالم خیال ، یک مرتبه و تنگ تر و پائین تر از عالم عدم است و آن همان است که ما در خواب اشیائی را می بینیم که مادی نیستند . اما به عدد و صورت دارند .قدم نهادن عارف و سالک در این راه سبب غم و اندوه می شود . چرا که دیگر از آن وسعت و عظمت عالم عدم خبری نیست . عالم ماده و طبیعت عالم ترکیب و اضداد است . از هر دوی آن ها محدود تر و تنگ تر است . بودن عارف در این عالم نیز موجب غم است . چه اینکه این عالم از عالم عدم و خیال محدود تر است . در حالی که عارف تنها زمانی عاری از غم است که مرغ روحش در عالم عدم پرواز کند و از این تنگی رهائی یابد . 

تنگ تر آمد خیالات از عدم 

زان سبب باشد خیال اسباب غم 

باز هستی تنگ تر بود از خیال 

زان شود در وی قمر ها چون هلال 

باز هستی جهان حس و زنگ 

تنگ تر آمد که زندانی است تنگ

علف غم به یقین عالم هستی باشد  

جای آسایش ما جز که عدم نیست برو 

 

 

 

 

9- شناساندن شادی :

خداوند رنج و غم را از برای آن آفرید تا خوشدلی  شادی را بشناساند .

رنج و غم را حق پی آن آفرید

تا بدین ضد  خوشدلی آید پدید

عوامل بر طرف کننده غم :

1- سرعت جریان روح عارف :

هر چه که روح بزرگتر و جریان آن سریع تر باشد ، نقطه های تصورات ،خیالات و تجسمات و . . . با سرعت بیشتری به جریان آفتاده و عبور می کند . در نتیجه در درون مردان الهی ، غم و اندوه بدون اینکه توقفی به خود راه دهد ، با سرعت می گذرد .

چون بغایت تیز شد این جو روان

غم نیاید در ضمیر عارفان

چون بغایت همتلی بود  شتاب

پس نگنجد اندرو  الا که آب

2- با حق بودن :

در برابر لذت ها و خوشی های زود گذر این دنیا ، بایستی به حق متوسل شد و حود را در او گم کرد . مولانا در این مورد از دانه پر مغزی که در خاک محو می گردد و در نتیجه از قبض در آمده و بسط می شود .در واقع او روح انسانی را در نظر دارد که هنگام محو شدن د رحق و زایل شدن صفات بشری اش ، از دل گرفتگی به در می آید .

دانه پر مغز با خاک شدم

خلوتی و صحبتی کردار کرم

خوشیتن در خاک کلی محو کرد

تا نماندش رنگ و بو و سرخ و زرد

از پس آن محو قبض او نماند

پر گشاد و بسط شد مرکب براند

در غزلیات شمس نیز مست خدا شدن را چنین به نظم بیان می کند :

تا نشوی مست خدا ، غم نشود از تو جدا

تا صفت گرگ دری ، یوسف کنعان  نبری

و یا در جائی دیگر می فرماید :

گر صید خدا شوی ، ز غم رسته شوی

گر در صفت خویش روی ، بسته شوی

میدانک وجود تو حجاب ره تو است

با خود منشین که هر زمان خسته شوی

3- شراب :

مولانا تنها شراب معرفت و باده منصوری را زایل کننده غم می داند .

عاشق به جهان چه غصه دارد

تا جام شراب وصل بر جاست

4- عشق :

عاشق هر چه جز معشوق باقی را فانی می یابد و هیچ چیز به جز او در دلش جای نمی گیرد  . لاجزم وقتی که عشق آید ، غم هم رخت بر می بندد.

ره آسمان درون است ، پر عشق را به جنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان   نماند

5- سبزه :

دیدن سبزی و بودن در طبیعت نیز زایل کننده غم است . علت غم های مادی بشری ، دور افتادن از طبیعت است و در دامن طبیعت شادی و شعف وصف ناپذیری انسان را فرا می گیرد .

6- صبر :

صد هزاران کیمیا حق افرید

کیمیائی هم چو صبر آدم ندید

7-ذکر نام پاک :

ذکر نام پاک خداوند ، انسان را از غم دور می کند .

8- انسان :

درمان غم و اندوه در خود انسان است . همانگونه که عامل غم و اندوه نیز خود انسان می باشد .

تو درمان غم ها ز بیرون مجوی

که با زهر و درمان غمها توئی

به نظر مولانا ، دهنده غم ، خداوند است . و عکس العمل نیکو در مقابل غم ، از نظر مولانا ، استغفار است و بایستی از خد اوند طلب بخشش کرد .

- فایده و اثر غم و پذیرش آن از سوی عارف :

غمی که نه از روی اختیار و نه به سبب امور دنیوی باشد بی تردید در تکامل و ارتقای روحی انسان موثر است .

چون جفا آری فرستد گوشمال

تا ز نقصان واروی سوی کمال

شاد شو از غم که غم وام لقاست

اندین ره سوی پستی ارتقاست

باری هدف نهائی تکامل ، قرب حق ات . فرد با درد و غم بیشتر به یاد خدا می افتد و در نتیجه با خواندن خدا ، حق هم او را یاد می کند . چنانکه در مثنوی پس از اشاره به ملک و مال فرعون می گوید :

در همه عمرش ندید او درد سر

تا ننالد سوی حق آن بد گهر

درد آمد بهتر از ملک جهان

تا بخوانی مر خدا را در نهان

خواندن بی درد از افسردگی است

خواندن با درد از دلبردگی است

سپس ، از کفران تیره بخت و نزدیکی نیک بخت به حق ، در هنگام رنج سخن می راند و نیز پاک کردن دل از غیر که در نتیجه انسان را به خدا نزدیک می کند ، از اثرات غم است .عرفا رنج و غم را ارج زیادی می نهند و اعتقاد دارند که اندوه انسان را از طعام و از گناه باز می دارد . اینان دلیل بر اندوه را بسیاری ناله می دانند . و گویند بر هر چیزی ذکاتی است و ذکات عقل نیز درازی اندوه بود . عاشق چون رضای معشوق را در غم می بیند ، پس هر گز از غم سیراب نمی شود .  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی