عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

عرفان و شعر

کسب معرفت و آگاهی برای رسیدن به آرامش و حضور و احساس بی نیازی از همه چیز و همه کس

مروری بر زندگی عرفا و دانشمندان و دقیق شدن در گفتار و کردار آن ها ، با تاکید بر این حقیقت که تنها از راه علم و دانش نمی شود به حقیقت پی برد و باید عشق هم داشت . عشقی که عبارت از اخلاص و محبت نسبت به خدا و جز او کسی را ندیدن ؛ است .
سرزمین ما بزرگان و دانشمندان و عرفای بسیاری را در دامان خود پرورده است که در جهان نام آور بوده اند . اگر ارسطو با عنوان معلم اول ؛ در یونان می زیسته است ؛ معلم ثانی با نام فارابی و معلم ثالث با نام میرداماد در کشورمان ایران می زیسته اند و مایه افتخار ما ایرانیان بوده اند .
در این وبلاگ ؛ زندگی و آثار ؛ رفتار و کردار آن ها در گذر ایام در حد امکان شرح داده خواهد شد . امید است که مورد قبول علاقمندان قرار گیرد .

افلاطون و استادش سقراط در این عقیده اصرار داشتند که برای هر نوعی از انواع موجودات ، اعم از انسان و غیر انسان ، یک فرد مجرد عقلانی است در عالم مفارقات عقلی که نوع در تحت تدبیر و پرورش آن فرد است و ربط و علاقه او به نوع ، مانند تعلق تدبیر و پرورش آن فرد است و ربط و علاقه او به نوع مانند تعلق تدبیری نفس ناطقه است به بدن انسان .آن افراد مجرد علوی عقلانی را در اصطلاح فلسفه قدیم ؛ "مثل افلاطونی و ارباب انواع و عقول متکافثه" می گویند .

. نفس ناطقه انسانی = جان آدمی

عالم اسماء و صفات به اصطلاح عرفا اولین مقام تجلی ذات حق تعالی است از وحدت در کثرت که آن را مرتبه نفس رحمانی و فیض اقدس می گویند .

مثل معلقه به فلسفه اشراق مربوط است اما مرادف مثل افلاطونی نیست . بلکه مراد عالم مثال و خیال منفصل است که آن را عرفا ، "عالم ملکوت" نیز می گویند . و مثل افلاطونی داخل عالم عقول است که "عالم جبروت" گفته می شود و برتر و عالی تر از ملکوت است . چنانکه عالم لاهوت مافوق جبروت و عالم ناسوت مادون عالم ملکوت است .  

آنچه را که حکمای اشراق در باره مثل افلاطونی و ارباب انواع گفته اند ،عرفای اسلامی در عالم اسماء و صفات الهی و اعیان ثابته می گویند . یعنی می گویند که هر موجودی از موجودات اعم از حیوانی و غیر حیوانی در تحت تدبیر و تربیت اسمی و صفتی از اسماء  صفات الهی است که در کسوت موجودی محسوس ظاهر و متجلی شده و آن موجود مظهر و جلوه گاه همان اسم و صفت است .

همچنین افراد مختلف انسانی هر کدام مظهر و آئینه نمودار اسمی و صفتی از اسماء و صفات الهی اند . 

در هوای غیب مرغی می پرد 

 سایه او بر زمین می گسترد 

مرد خفته روح او چون آفتاب 

بر فلک تابان و تن در جامه خواب 

..........

در چه دنیا فتادند این قرون 

عکس خود را دیده هر یک چه درون 

عکس در چه دید و در بیرون ندید 

همچو شیر گول اندر چه دوید 

از برون دان هر چه در چاهت نمود

ورنه آن شیری که در چه شد فرود 

برد خرگوشیش از ره کای فلان 

در تک چاه است آن شیر ژیان 

خلاصه اینکه ؛ به عقیده نگارنده ، روح مقصود حکمای اشراق از " مثل افلاطونی و ارباب انواع " با آنچه حکما و عرفای اسلامی در " اعیان ثابته " و " عالم اسماء و صفات " الهی گفته اند ، یکی است . فقط اختلاف در الفاظ و کلمات است . و عمده نظر محققان فلسفه و عرفان در این مباحث متوجه قاعده "سلسله الترتیب" و کیفیت صدور کثرت از وحدت است . برای اینکه می گویند : 

" الواحد لا یصدر عنه الا الواحد " 

و خلاصه عقیده آن ها دراین باره آن است که صدور کثرت را از مبدا واحد بسیط واجب الوجود به این جهت توجیه می کنند که آن ذات واحد ، چون مستجمع جمیع کمالات است که از آن به " اسماء صفات الهی " تعبیر می شود ، هر صفت کمالی منشاء وجود موجودی خاص می گردد . و اعیان ثابته همان ماهیات باشد که لوازم اسماء و صفات الهی است . مثلش این است که فرض کنیم دانشمندی به تنهائی جامع چندین علم و هنر مختلف باشد و در هر رشته از فنون خود ، گروهی شاگردان مخصوص تربیت کرده باشد مثلا جمعی فقط شاگردان دست پرورده پزشگی و جماعتی فقط تربیت یافتگان هیئت و نجوم و عده ای تنها شاگرد درس ادبیات . هم چنین هر یک از اسماء و صفات که همه در ذات بسیط الهی به حالت بساطت و حدانی به یک وجود موجود باشند ، در مقام ظهور بصورت نوعی یا شخصی تجلی و آن را تربیت  کنند و آن نوع یا آن شخص آئینه و مظهر و آیت وجود و در تحت تدبیر و تربیت آن اسم و صفت باشد . و ممکن است که یک تن مظهر همه علوم و هنرهای آن استاد دانشمند باشد و این خود مثل تربیت کون جامع است که عرفا " حضرت انسان " می گویند . 

قوس صعود و نزول یا سفر استکمالی نفس از عالم مجردات به جهان مادی جسمانی ، بیشتر حکمای الهی و عرفا و متصوفه از آن جمله مولوی ، معتقدند که نفس ناطقه ملکوتی و لطیفه روح انسانی در آغاز وجودش ذاتا مجرد است و به سیرو سفر استکمالی و پیمودن قوس نزول از عالم نورانی مفارقات که در زبان شریعت به " عالم امر " تعبیر شده است ، مطابق آیه کریمه 

" یسلونک عن الروح قل الروح من امر ربی " 

به جهان ظلمانی خاک فرود آمده و به بدن انسانی تعلق گرفته است . برای اینکه به مقام کامل انسانی یا انسان کامل که کون جامع و اشرف مخلوقات است برسد . 

" تله در خاک نهادند که عنقا گیرند . " 

و جسم نیز از پرتو لطافت ذاتی روح تلطیف می شود  و همان روح لطیف که صافی پاک شده باشد باز با پیمودن صعود به مرجع اصلی باز می گردد که ؛

" انا لله و انا الیه راجعون " 

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک 

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم 

عرفا و حکمای الهی و نیز مولوی می گویند که ؛

آن روح مجرد علوی در باطن باهمان عالم نورانی مجردات علوی رابطه دارد و این رشته ارتباط منتهی به ذات واجب الوجود و نور الانوار می گردد.ولیکن به سبب فرود آمدن در عالم سفلی و تعلق و آمیزش با مادیات و تاثیر قوای طبیعی حیوانی ، کم کم تیرگی و ظلمت بر وی چیره می شود و او را از عالم پاک روشن ، دور می سازد و بدین سبب در درون خود عذاب  شکنجه مرغ محبوس را احساس می کند و می نالد و هوای بازگشت به وطن اصلی خود می کند . و چون بوسیله جهد و کوشش خود یا به سبب دستگیری مردان  خدا از آلایش های جسمانی پاک و صافی شد ، باز به مرجع اصلی ، همان عالم نورانی رجوع می کند . 

روح باز است و طبایع بازها 

دارد از زاغان تن بس داغ ها 

زین بدن اندر عذابی ای پسر 

مرغ روحت بسته با جنس دگر 

......

جان ز هجر عرش اندر فاقه ای 

تن ز عشق خار بن چون ناقه ای 

جان گشاید سوی بالا بال ها 

تن زده اندر زمین چنگال ها 

زین کند نفرین حکیم خوش دهن 

بر سواری کو فرو ناید ز تن 

- چالیش عقل با نفس و کشمکش روح با تن : 

مولوی کشمکش ما بین روح و تن یا نتازع میان صورت و معنی و چالیش عقل را با نفس به تنازع مجنون با ناقه تشبیه کرده است . که مجنون سوار بر ناقه ، سوی لیلی می رفت ولی چون شتر هوای بچه اش را کرده بود ؛ تا مجنون لحظه ای غافل می شد ، و در عالم خلسه فرو می رفت ، راه رفته را بر می گشت و در نتیجه راه کوتاه را تا سه روز نتوانستند به مقصد رسیدن تا اینکه مجنون خود را از شتر بزیر انداخت و پیاده سوی لیلی رفت . آری ، سیرو سفر و سلوک عابد و زاهد بر ناقه است و سفر عاشق بر براق جذبه الهی است که اثرش از اجتهاد جن و انس افزونتر است . 

- طریق رهائی از رنج تعلقات دنیوی و شکنجه های درونی روان انسانی :

علت اساسی این همه رنج در درون بشر همان دور افتادن از معارف روحانی و معنوی است . باید فریب شهرت نام و تعظیم خلق و جاه و جلال دنیوی را نخورد تا روح آسوده و فارغ بال شود و پر و بال او گل آلود نشود . اما طریق رهائی از این مخمصه ها  و آزاد شدن از این گرفتاری ها که بر پر و بال آن طایر ملکوتی پیچیده و او را در خروش و ناله افکنده به اعتقاد مولوی دو چیز است : 

. جهد و کوشش و ریاضت خود شخص در اکتساب علوم  و معارف و فضایل اخلاق انسانی 
. هدایت و دستگیری مردان خدا و یاری برگزیدگان الهی است . که طریقه دوم سالم تر و بی خطر تر و نزدیک تر به سر منزل مقصود است . چون روح از بند ماده و مادیات رهائی یافت ، پرواز او در بهشت جاویدان و در فضای نورانی بی نهایت بر فراز آسمان ها است .

آن توئی که بی بدن داری بدن 

پس مترس از جسم جان بیرون شدن 

روح دارد بی بدن بس کار و بار 

مرغ باشد در قفس بس بیقرار 

باش تا مرغ از قفس اید برون 

تا به بینی هفت چرخ او را زبون 

آن وقت است که آدمی در حال حیات مصداق این گفته مولوی می شود : 

بحر علمی در غمی پنهان شده 

در دو گز تن عالمی پنهان شده 

منظور مولوی از " بیرون رفتن جان از جسم " اعم از موت ارادی و اجل محتوم طبیعی اضطراری است  . اما در قسم دوم آنگاه که شخص به آن مرتبه رسیده باشد که هفت چرخ او را زبون و خاضع شده باشد ، که در ایام حیات کسب معارف روحانی کرده و در نقویت بنیه عقل عملی و نظری هر دو به سر حد کمال رسیده باشد . 

ادامه دارد  

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۹
ایوب تفرشی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی